هم‌قافیه با باران

۳۲۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

شب در سکوتِ آینه آشوب می کنی
حالم بد است، حالِ مرا خوب می کنی

بیدار می کنی تو گلوی پرنده را
هاشور می زنی به لبم طرحِ خنده را

من بُهتِ سرد و ابریِ یک آه ممتدم
در درّه ی عمیقِ نگاهت مردّدم!

لبخند را به روی لبم قاب می کنی
رسمِ قدیمِ آینه را باب می کنی

ماه از لبانِ شیری تو آب می‌خورَد
صدها ستاره بر تنِ تو تاب می خورَد!

عالَم برای خواندنِ تو گوش می شود
شب پیشِ چشم های تو خاموش می شو!

یدالله گودرزی
۰ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۳۸
هم قافیه با باران

دیر آمدیم و قصه ی ما زود فرض کرد
چرخ فلک نبودن ما بود فرض کرد
 
جنگل تبر به دوش تقاصِ خلیل را
از ما گرفت و آتش نمرود فرض کرد
 
ما سوختیم...همنفسِ چوب های خشک
آهی که داشت هیزمِ تر دود فرض کرد
 
ما سوختیم و دود به چشم کسی نرفت
ما را زمانه سوختنِ عود فرض کرد
 
تحریف در زبورِ گلو چنگ می نوشت
ما را حسود حنجر داوود فرض کرد
 
ما را به جبر، سنگ ابابیل طعنه ها
خانه خراب کعبه ی مقصود فرض کرد
 
مارا "زلال" در هوس "آلوده" کرد و بعد...
یک واژه روزگار #زلالود فرض کرد
 
ظهیر مومنی

۰ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۲۸
هم قافیه با باران
سر می روم ز هیچ کنارم که نیستی
در من هزار دلهره لبریز می شود
 
تقویمِ زرد، دلخوشِ اردیبهشت نیست
اینجا بهار یک شبه پاییز می شود
 
ظهیر مومنی

۰ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۲۵
هم قافیه با باران
آن کس که می بایست با من همسفر باشد
باید کمی هم از خودم دیوانه تر باشد!
 
یاری چنان چون «ویس» می خواهم که با عشق
انگیزه اش در کار سودا سر به سر باشد!
 
«شیری»که با آمیختن با «آهو»یی مغموم
مصداق رویا گونه ی شیر و شکر باشد
 
«ماه»ی که در عین ظرافت هر چه «عشق»اش گفت
فرمان برد حتی اگر «شق القمر» باشد
 
یاری که همچون شعرهای حضرت حافظ
نامش مرا ذکر شب و ورد سحر باشد
 
از خویش می پرسم ؟ کجا دنبال او هستی ؟
ـ هر جا که حتی ذره ای از او اثر باشد
 
می گویم و می دانم این را کاین چنین یاری
در دفتر افسانه پردازان مگر باشد!

غلامرضا طریقی
۰ نظر ۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۵۶
هم قافیه با باران

خواب دیدم که خدا عاشق چشمان تو شد
اشک ریزانِ دعا، دست به دامان تو شد

مات و مبهوتِ از این خلقت زیبای عجیب
آسمان را به تو بخشید و گُل افشان تو شد

 روسری از سر تو رفت عقب، ماه گرفت
 ماه پَرپَر شد و پژمرد و به قربان تو شد

چه شد این چشم منِ مُلحد افسانه پرست
تار مویی ز تو را دید و مسلمان تو شد

با دل سرکش بی عاطفه ی خسته ی من
تو چه کردی که دلم گوش به فرمان تو شد

 آنقدر از تو نوشتم همه جا پیش همه
 قصّه ی شاعری ام یکسره دیوان تو شد

جگرم خون شده، ای کاش که می فهمیدی
در خودش گم شده بود آنکه غزل خوان تو شد

علی نیاکوئی لنگرودی

۰ نظر ۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۴۱
هم قافیه با باران

شده ام "شنبه" که هرکس برسد می خواهد

رفتن و... ترک نمودن ز من آغاز کند

ظهیر مومنی

۰ نظر ۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۲۰
هم قافیه با باران
موج گل بی تو خار را ماند
صبح ، شبهای تار را ماند

بی فسون نشاط خون شده ام
نشئه من خمار را ماند

چشم آیینه از تماشایش
نسخه نوبهار راماند

زندگانی و گیر ودار نفس
عرصه کار زار را ماند

گل شبنم فروش این گلشن
سینه داعدار را ماند

دود اهم ز جوش داغ جگر
نگهت لاله زار را ماند

تا نظر باز کرده ای  هیچ است
عمر برق شرار را ماند

مژه وا کردنی نمی ارزد
همه عالم غبار را ماند

محو یاریم و ارزو باقیست
وصل ما انتظارا ماند

بی تو اغوش گریه الودم
زخم خون در کنار را ماند

سایه را نیست افت سیلاب
خاکساری حصار را ماند

نسخه صد چمن زدیم به هم
نیست رنگی که یار را ماند

مژه خون فشان بیدل ما
رگ ابر بهار را ماند

بید دهلوی
۰ نظر ۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۱۹
هم قافیه با باران
یا دستِ رفاقت نده و دست نگه دار
یا تا ته خط، حرمت این دست نگه دار

یا دست بکش مثل من از هرچه که مستی ست
یا این که مرا مثل خودت مست نگه دار

ای مرد نباید سخن از درد بگویی
در سینه ی خود هرچه که درد است، نگه دار

دور از توام و مثل تو دوروبر من نیست
مثل من اگر دوروبرت هست، نگه دار

عشق آخر خطّ است اگر، قصّه ی مارا
همواره در این کوچه ی بن بست نگه دار

علیرضا قنبری
۰ نظر ۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۱۸
هم قافیه با باران
روزگاریست که سودای بتان دین من است
غم این کار نشاط دل غمگین من است

دیدن روی تو را دیده جان بین باید
وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است

یار من باش که زیب فلک و زینت دهر
از مه روی تو و اشک چو پروین من است

تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است

دولت فقر خدایا به من ارزانی دار
کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است

واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش
زان که منزلگه سلطان دل مسکین من است

یا رب این کعبه مقصود تماشاگه کیست
که مغیلان طریقش گل و نسرین من است

حافظ از حشمت پرویز دگر قصه مخوان
که لبش جرعه کش خسرو شیرین من است

حافظ
۰ نظر ۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۴۰
هم قافیه با باران
ای کاش می شد ناگهان طوفان بگیرد
تا عشق مرده در رگم جریان بگیرد

دریا! اگر آغوش گرمت بسته باشد
این رود سرکش را که از طغیان بگیرد؟

پاییز را محکم در آغوشم گرفتم
شاید دوباره خاطراتت جان بگیرد

شاید دوباره ابرها مارا بفهمند
از حافظیّه تا ارم باران بگیرد

بی تو تمام خواب ها کابوس محض است
بگذار این آشفتگی پایان بگیرد

سید محمدامین حسینی
۰ نظر ۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۴۱
هم قافیه با باران

کنار آمدم و...آمدم کنار خودم
درست مثل همیشه سر قرار خودم
 
کسی هوای مرا با خودش به جاده نبرد
نشسته ام سر راهی... به انتظار خودم
 
به زیر سنگ لحد...زیر سقف این خانه
به حجم کوچک یک قبر در فشار خودم
 
نشسته تیزی پرگار روی نقطه ی غم
که چرخ می خورم اینگونه در مدار خودم
 
"و با تو تا ته دنیا..."...هنوز یادم هست
و مانده ام سر قولم به اعتبار خودم
 
سرم به شانه ی این شعر ها کشیده نشد
به دوش حوصله سربار زیر بار خودم
 
به هر کجا بروم باز بی قرار توام
قسم به معنی "لا یمکن الفرار" خودم
 
هزار و سیصد و اندی ست...رفته ام از دست
در این سیاهی تاریخ... سوگوار خودم
 
دوباره دسته گلی می برم به گورستان
برای شادی روحم... سر مزار خودم
 
درست لحظه ی ماندن که رفتنی بودم
"کنار آمدم و... آمدم کنار خودم...."
 
 ظهیر مومنی

۰ نظر ۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۴۳
هم قافیه با باران

آمدى تا که اسیرم بُکنى با غمزه

من از آن روز که عاشق شده ام، آزادم!

محمدصادق زمانی

۰ نظر ۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۸:۴۸
هم قافیه با باران
جز تو در آیینه اش مویی پریشانی نکرد
آنکه رو گرداند و اظهار پشیمانی نکرد

نیست قومی را پس از این لایق پیغمبری
هر که در پیش تو اسماعیل قربانی نکرد

آنچه چشمان تو با شعر معاصر می کند
ویس با دیوان فخرالدین گرگانی نکرد

با دلم زخم زبان های تو کاری کمتر از
خنجر افغانی و چاقوی زنجانی نکرد

آه بنیامین دل از این نا برادر ها ببر
یوسفت را جز حسد در چاه زندانی نکرد

آنچه را یک عمر می دیدیم خوشبختی نبود
زندگی چیزی به ما جز مرگ ارزانی نکرد

بی تو دیگر هد هدی حتی چنین بلقیس را
باز هم شایسته ی تخت سلیمانی نکرد

گاه کاخ آرزوهای مرا در هم شکست
آنچه چشمان تو با من کرد ویرانی نکرد .

بنیامین دیلم کتولی
۲ نظر ۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۸:۲۲
هم قافیه با باران
چشمی که چشم های ترم را رقم زدست
خط و خطوط زندگیم را بهم زدست

هر روز راس ساعت و در انتظار او
اما همیشه چشم به نادیدنم زدست

اینگونه "کو" کرده همین فرد ساده را
اینگونه بر خطوط دلم زیر و بم زدست

نگذاشت تاکه تازه شوم از هوای او
حالا تمام زندگی ام دود و دم زدست

حالا که رفته است چه میداند این چنین
بین منو ، خدا و غزل را بهم زدست

محمد رضا قربانزاده
۰ نظر ۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۲۱
هم قافیه با باران

من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی

خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی

ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی
من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی

در سینه سوزانم مستوری و مهجوری
در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی

من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی
من سلسله موجم تو سلسله جنبانی

از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی

دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی

ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت ؟
روی از من سر گردان شاید که نگردانی....

رهی معیری

۰ نظر ۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۴۵
هم قافیه با باران
چشم هایت سبز روشن، قامتت نیلوفری
من بلا گردان چشمت، ماهتابی یا پری؟

دست آن نقاش را بوسم که این نقش آفرید
گیسوان، ابریشمی، رخسار و گردن مرمری

می درخشد چشم صد رنگ تو چون فیروزه ها
آسمان سبز هم حیران این مینا گری

شانه ات را طاقت ابریشم مهتاب نیست
برگ گل با من همآوازست در این داوری

گلبنان سر می کشند از باغ با لبخند عشق
گر خرامان بگذری با قامت نیلوفری

سینه را عریان مکن در چشمه ی مهتاب ها
تا بماند آسمانرا فرصت روشنگری

دختر ماهی؟ رقیب زهره ای؟ روشن بگو
خواب می بینم مگر؟ فریاد از این ناباوری

ای دریغا! وقت پیری، سوختم از تاب عشق
سینه ام پر آتش است و موی من خاکستری

مهدی سهیلی
۱ نظر ۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۰۹
هم قافیه با باران
ای وای اگر بوسه بخواهی ز من امشب
 آغاز شود جنگ خوش  تن به تن امشب

حک کرده ام از عشق به کاغذ دو سه بیتی
از شاعر شیرازی شیرین سخن امشب

"شب بو" ی شب امشب شده شاهد که شکستم
از عطر تنت شیشه ی آن نسترن امشب
 
آغاز سراییدن یک عمر  دو بیتی است
برگ گل چسبیده به این پیرهن امشب

بگذار کمی مست تر از هر شب دیگر  
دستان خودت بین دو دستان من امشب

 مستم کن از این لحظه و بگذار بمیرم
بی واهمه بگذار مرا در کفن امشب

حامد قاسمی
۰ نظر ۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۴:۵۰
هم قافیه با باران
گوهر مخزن اسرار همان است که بود
حقه مهر بدان مهر و نشان است که بود

عاشقان زمره ارباب امانت باشند
لاجرم چشم گهربار همان است که بود

از صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبح
بوی زلف تو همان مونس جان است که بود

طالب لعل و گهر نیست وگرنه خورشید
همچنان در عمل معدن و کان است که بود

کشته غمزه خود را به زیارت دریاب
زان که بیچاره همان دل‌نگران است که بود

رنگ خون دل ما را که نهان می‌داری
همچنان در لب لعل تو عیان است که بود

زلف هندوی تو گفتم که دگر ره نزند
سال‌ها رفت و بدان سیرت و سان است که بود

حافظا بازنما قصه خونابه چشم
که بر این چشمه همان آب روان است که بود

حافظ
۰ نظر ۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۴:۰۰
هم قافیه با باران
بی تو
دنیا مثل شب خانه‌ای خالی‌ست
ترسناک و آزار دهنده

شیر آب
خوب بسته نشده
بر خواب‌هایم آب چکه می‌کند . . .

 رسول یونان
۰ نظر ۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۰۰
هم قافیه با باران
یک درخت و یک چشمه ، ریشۀ بهشت اینجاست
در اهالیِ امروز ، نقد ، نسیۀ فرداست

یک درخت و یک چشمه ،باش و زندگانی کن
بی گذشته باید زیست ، زندگی همین حالاست

یک درخت و یک چشمه ، جویبارِ جان جاری،
رویدادِ بیداری ؛ ساحلِ عدم پیداست

یک درخت و یک چشمه ، مهربانیِ محسوس
خاک ، آسمان ، پیوند ،عشق ، زندگی زیباست

یک درخت و یک چشمه، رازِ رویشِ هستی
می وزد نسیمی ناب ،هوش ، عارفی شیداست

من به خوابِ او دیدم ، او به خوابِ من آمد
یک درخت و یک چشمه ، صبحِ رؤیتِ رؤیاست

 یک درخت و یک چشمه ، مطلعی خیال انگیز
شعر این چنین باید...شعر این چنین شیواست

باد راست می گوید ، بادۀ کهن باقی ست
حافظانه می گویم ، جام تازه باید خواست

قربان ولیئی
۰ نظر ۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۱۶
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران