هم‌قافیه با باران

۳۰۳ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

ما را به یک کلاف به یک نان فروختند
ما را فروختند و چه ارزان فروختند

اندوه و درد ازاین که خداناشناس ها
ما را چقدر مفت به شیطان فروختند

ای یوسف عزیز! تو را مصریان، مرا
بازاریان مومن ایران فروختند

یک عده خویش را پس پشت کتاب ها
یک عده هم کنار خیابان فروختند

بازار مرده است ولی مومنین چه خوب
هم دین فروختند هم ایمان فروختند

بازاریان چرب زبان دغل به ما
بوزینه را به قیمت انسان فروختند

وارونه شد قواعد دنیا مترسکان
جالیز را به مزرعه داران فروختند!

سعید بیابانکی
۰ نظر ۰۷ تیر ۹۵ ، ۱۸:۳۹
هم قافیه با باران

کسی که چنین غرقِ خون و تب است
کسی چنین ذکر حق بر لب است

کسی که در اندیشه ی فتح عشق
به فکرِ رسیدن به فردا شب است

اَبَر مرده فقرو فنا و دعاست
که فقر از قبایش دمی برنخواست

ترازوی انصاف آیندگان
به لطفش شکوه عدالت بجاست

شب آخرین راه یادش بخیر
شب مرگ دلخواه یادش بخیر

غم بغض دریا و گوش کویر
دل کوچک چاه یادش بخیر

به صاحب صفات سمیع و بصیر
کریم خطا بخش پوزش پذیر

جهان قعرِ خوابِ بدی رفته است
به جای جهان هم تو احیاء بگیر

ببین گوشه ی دنجِ مهراب را
ببین تیغ بر فرق مهتاب را

سر پنجه های پلنگ عجل
ببین ماه افتاده بر آب را

ببین کعبه با تو سیه پوش شد
هر آیینه ای تار و مخدوش شد

دو پیمانه زهر از سبو ریختند
زمین و زمان شوکران نوش شد

شب آخرین راه یادش بخیر
شب مرگ دلخواه یادش بخیر

غم بغض دریا و گوش کویر
دل کوچک چاه یادش بخیر

پس از تو جهان ماند و دوش پسر
یکی سر به نی ها یکی خون جگر

همین میشود نسل بعدی ِ عشق
پسر کو ندارد نشان از پدر


علیرضا آذر

۰ نظر ۰۷ تیر ۹۵ ، ۱۸:۳۴
هم قافیه با باران

من را نگاه کن که دلم شعله ور شود
بگذار در من این هیجان بیشتر شود

قلبم هنوز زیر غزل لرزه های توست
بگذار تا بلرزد و زیر و زبر شود

من سعدی ام اگر تو گلستان من شوی
من مولوی سماع تو برپا اگر شود

من حافظم اگر تو نگاهم کنی اگر
شیراز چشم های تو پر شور و شر شود

"ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود"

آنقدر واضح است غم بی تو بودنم
اصلا بعید نیست که دنیا خبر شود

دیگر سپرده ام به تو خود را که زندگی
هرگونه که تو خواستی آنگونه سر شود

نجمه زارع

۱ نظر ۰۷ تیر ۹۵ ، ۱۸:۰۲
هم قافیه با باران

چو بوی پونه از دکّان عطاری بزن بیرون
هوای عاشقان شهر اگر داری، بزن بیرون

تو را آیینه ها در بی‌نهایت چشم در راه‌اند
از این نُه توی آه اندودِ زنگاری، بزن بیرون

زدم از اصفهان بیرون که بوی گاو خونی داشت
تو هم ای شیخ! از این چاردیواری بزن بیرون

الا ای جمعه‌ی سرخی که رنگ عید نوروزی
از این تقویم سرتاسر عزاداری بزن بیرون

چه طرفی بسته‌ای از حکمرانی روی این قلیان
الا سلطان! از این زندان قاجاری بزن بیرون ...

سعید بیابانکی

۰ نظر ۰۷ تیر ۹۵ ، ۱۷:۰۶
هم قافیه با باران

من خسته ام ، تو خسته ای آیا شبیه من ؟
یک شاعر شکسته ی تنها شبیه من

حتی خودم شنیده ام از این کلاغها
در شهر یک نفر شده پیدا شبیه من

امروز دل نبند به مردم که می شود
اینگونه روزگار تو ــ فردا ــ شبیه من

ای هم قفس بخوان که ز سوز تو روشن است
خواهی گذشت روزی از اینجا شبیه من

من زنده ام به شایعه ها اعتنا نکن
در شهر کشته اند کسی را شبیه من...!!!!

نجمه زارع

۰ نظر ۰۷ تیر ۹۵ ، ۱۶:۳۱
هم قافیه با باران
ساده از دست ندادم دل پرمشغله را
تا تو پرسیدی و مجبور شدم مساله را...!

من "برادر" شده بودم و "برادر" باید
وقت دیدار، رعایت بکند "فاصله" را

دهه ی شصتی دیوانه ی یکبار عاشق
خواست تا خرج کند این کوپن باطله را

عشق! آن هم وسط نفرت و باروت و تفنگ
دانه انداخت و از شرم ندیدم تله را

و تو خندیدی و از خاطره ها جا ماندم
با تو برگشتم و مجبور شدم قافله را...!

عشق گاهی سبب گم شدن خاطره هاست
خواستم باز کنم با تو سر این گله را

عبدالجبار کاکایی
۰ نظر ۰۷ تیر ۹۵ ، ۱۶:۰۶
هم قافیه با باران

روزی شعار کُلِ جهان می شود علی
طبق حدیث امام زمان می شود علی

وقتی که اشهدش بشود مرز شیعگی
باور کنید کُلِ اذان می شود علی

آدم اگر که فرض شود دین برای آن
تن می شود پیمبر و جان می شود علی

در عالم مثال اگر رود شیعه را
سرچشمه شد نبی جریان می شود علی

زهرا اگر حقیقت شب های قدر شد
در بین ماه ها رمضان می شود علی

ای خوش به حال آنکه به هنگام عقد خویش
در سفره اش کلیدِ زبان می شود علی

ذکر حسین آخر مجلس که می شود
دقت کنی دهان به دهان می شود علی

ذکر تمام گریه کنان می شود حسین
ذکر تمام سینه زنان می شود علی

با کوله بار نان و رطب ها هنوز هم
هر شب برای ما نگران می شود علی

مهدی رحیمی

۰ نظر ۰۷ تیر ۹۵ ، ۱۵:۱۹
هم قافیه با باران

خدا مرا ز ولای علی جدا نکند
من و خیال جدایی از او؟ خدا نکند

به آنچه در حق من می‌کند خوشم اما
خدا کند که دلم را ز خود جدا نکند

کسی که جانب بیگانه را نگه دارد
نمی‌شود که نگاهی به آشنا نکند

به خانه زادی او کعبه می‌کند اقرار
دل شکسته علی را چرا صدا نکند؟

کسی ز کار دلی عقده وا نخواهد کرد
اگر اشاره به دست گره‌گشا نکند

سزد به حضرت او منصب ید اللّهی
که غیر او گره از کار خلق وا نکند

مرا حواله به لعل لب مسیح مده
که جز نگاه تو درد مرا دوا نکند

خدا کند که قَدَر اَندر این لیالی قَدْر
مرا به هجر تو این قَدْر مبتلا نکند

چه لذتی است ندانم به زخم شمشیرت
که کشتۀ تو دمی فکر خونبها نکند

مجاهدی پروانه

۰ نظر ۰۷ تیر ۹۵ ، ۱۵:۱۹
هم قافیه با باران

بعد از رکوع رکعت دوم شهید شد
در پیش چشم این همه مردم شهید شد

جرمش همین که نان جو می‌خورد سفره اش
این مرد هم به خاطر گندم شهید شد

عمری از آشتی خدا گفت و عاقبت
در راه رفع سوء تفاهم شهید شد

او چشم بست از کلمه بیست و پنج سال
تا خواست پا دهد به تکلّم شهید شد

این شصت و سومین سحر بیست و پنجم است
پیدا کنید در شب چندم شهید شد

تنها نگین درّ نجف رفت زیر خاک
این دُرّ آبدار نشد گم، شهید شد

رضا جعفری

۰ نظر ۰۷ تیر ۹۵ ، ۱۵:۱۶
هم قافیه با باران

خجالتم نده و عاصیم خطاب مکن
نده جواب مرا لااقل جواب مکن

تمام خواسته هایم برای نفسم بود
دعای من که دعا نیست مستجاب مکن

صدا بزن که سحرها کمی بلند شوم
مرا به وقت مناجات غرق خواب مکن

همینکه ترس برم داشته خودش کافیست
تو با عتاب دلم را پر اضطراب مکن

عتاب کردن تو بدتر از جهنم هست
جهنمم ببر اما دگر عتاب مکن

چقدر جار زدم من که دوستم داری
بیا مقابل مردم مرا خراب مکن

خودت اجازه نده بعد از این گناه کنم
زیاد روی من و توبه ام حساب مکن

اگر که عبد نبودم نجف نمی رفتم
مرا به خاطر شاه نجف عذاب مکن

سوا نکن که همه با همیم جان حسین
همه غلام حسینیم انتخاب مکن

علی اکبر لطیفیان

۰ نظر ۰۷ تیر ۹۵ ، ۰۴:۲۰
هم قافیه با باران

یا علی نام تو بردم نه غمی ماند و نه همّی               
بابی انت و امّی

گوییا هیچ نه همّی به دلم بوده، نه غمّی                   
بابی انت و امّی

تو که از مرگ و حیات، این همه فخری و مباهات           
علی ای قبله حاجات

گویی آن دزد شقی تیغ نیالوده به سمّی                    
بابی انت و امّی

گویی آن فاجعه ی دشت بلا هیچ نبوده است               
درِ این غم نگشوده است

سینه ی هیچ شهیدی نخراشیده به سمّی                 
بابی انت و امّی

حق اگر جلوه ی با وجه أتَمّ کرده در انسان                   
کان نه سهل است و نه آسان

به خود حق که تو آن جلوه ی با وجه أتَمّی                   
بابی انت و امّی

منکِر عید غدیر خم و آن خطبه و تنزیل                          
کر و کور است و عزازیل

با کر و کور چه عیدی و چه غدیریّ و چه خُمّی                 
بابی انت و امّی

در تولا هم اگر سهو ولایت!چه سفاهت                         
اُف بر این شَمّ فقاهت

بی ولای علی و آل، چه فقهی و چه شمّی!                    
بابی انت و امّی

تو کم و کیف جهانیّ و به کمبود تو دنیا                           
از ثَری تا به ثریّا

شَر و شور است و دگر هیچ نه کیفیّ و نه کمّی                 
بابی انت و امّی

آدمی جامع جمعیت و موجود أتَمّ است                         
گر به معنای أعَمّ است

تو بِهین مظهر انسان و به معنای أعمّی                         
بابی انت و امّی

چون بود آدم کامل غرض از خلقت آدم                            
 پس به ذریه عالم

جز شما مهدِ نبوت نبُوَد چیز مهمی                                 
بابی انت و امّی

عاشق توست که مستوجب مدح است و معظّم               
منکرت مستحق ذَم

وز تو بیگانه نیرزد نه به مدحی و نه ذمّی                           
بابی انت و امّی

بی تو ای شیر خدا سبحه و دستار مسلمان                   
شده بازیچه ی شیطان

این چه بوزینه که سرها همه را بسته به ذمّی                 
بابی انت و امّی

لشکر کفر اگر موج زند در همه دنیا                              
همه طوفان همه دریا

چه کند با تو که چون صخره ی صمّا و                            
بابی انت و امّی

یا علی خواهمت آن شعشعه ی تیغ زرافشان                
هم بدو کفر سرافشان

بایدم این لَمَعان دیده، ندانم به چه لِمّی                         
بابی انت و امّی

شهریار

۰ نظر ۰۷ تیر ۹۵ ، ۰۳:۳۴
هم قافیه با باران

مستمندم بسته زنجیر و زندان یا علی
دست گیر ای دستگیر مستمندان یا علی

بندی زندان روباهانم ای شیر خدا
می جوم زنجیر زندان را به دندان یا علی

آهن تفتیده ام کز کوره آرندم برون
تا بسانیدم میان پتک و سندان یا علی

دوستان گریان به گورستان و پیش چشمشان
دشمنان چون استخوان کله خندان یا علی

من نه ایوبم ولی صبرم به محنت بیش از اوست
من نه یوسف لیک زندانم دو چندان یا علی

دردمندی روسیاهم با شفاعت مستحق
ای درت دارالشفای دردمندان یا علی

شهریار

۰ نظر ۰۷ تیر ۹۵ ، ۰۳:۳۱
هم قافیه با باران

علی آن شیر خدا شاه عرب
الفتی داشته با این دل شب

شب ز اسرار علی آگاه است
دل شب محرم سر الله است

شب شنفته ست مناجات علی
جوشش چشمه‌ی عشق ازلی

قلعه بانی که به قصر افلاک
 سر دهد ناله‌ی زندانیِ خاک

اشکباری که چو شمع بیدار
 می‌فشاند زر و می گرید زار

دردمندی که چو لب بگشاید
 در و دیوار به زنهار آید

کلماتی چو دُر آویزه‌ی گوش
مسجد کوفه هنوزش مدهوش

 فجر تا سینه‌ی آفاق شکافت
چشم بیدار علی خفته نیافت

ناشناسی که به تاریکی شب
 می‌برد شام یتیمان عرب

پادشاهی که به شب برقع پوش
می‌کشد بار گدایان بر دوش

تا نشد پردگی آن سر جلی
نشد افشا که علی بود علی

شاهبازی که به بال و پر راز
می‌کند در ابدیت پرواز

عشقبازی که هم آغوش خطر
 خُفت در خوابگه پیغمبر

آن دم صبح قیامت تاثیر
حلقه‌ی در شد از او دامنگیر

دست در دامن مولا زد در
 که علی بگذر و از ما مگذر

شال شه وا شد و دامن به گرو
زینب‌اش دست به دامان که مرو

شال می‌بست و ندایی مبهم
که کمربند شهادت محکم

پیشوایی که ز شوق دیدار
می‌کند قاتل خود را بیدار

ماه محراب عبودیت حق
سر به محراب عبادت منشق

می‌زند پس لب او کاسه‌ی شیر
می‌کند چشم اشارت به اسیر

چه اسیری که همان قاتل اوست
تو خدایی مگر ای دشمن دوست

شبروان مست ولای تو علی
جان عالم به فدای تو علی

در جهانی همه شور و همه شر
ها عَلِیٌ بَشَرٌ کَیفَ بَشَر


شهریار

۰ نظر ۰۷ تیر ۹۵ ، ۰۳:۳۰
هم قافیه با باران
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایه‌ی هما را

دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم به خدا قسم خدا را

به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سر چشمه‌ی بقا را

مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را

برو ای گدای مسکین در خانه‌ی علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را

بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا

بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب
که علم کند به عالم شهدای کربلا را

چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان
چو علی که میتواند که بسر برد وفا را

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را

بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت
که ز کوی او غباری به من آر توتیا را

به امید آن که شاید برسد به خاک پایت
چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را

چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان
که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را

چه زنم چونای هردم ز نوای شوق او دم
که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را

«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنائی بنوازد و آشنا را»

ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا

شهریار
۰ نظر ۰۷ تیر ۹۵ ، ۰۳:۲۹
هم قافیه با باران

حق روز ازل کل نعم را به علی داد
بین حکما حکم حکم را به علی داد

معنای یدالله همین است و جز این نیست
کاتب که خدا بود قلم را به علی داد

می‌خواست به تصویر کشد قدرت خود را
در معرکه شمشیر دو دم را به علی داد

عمال شیاطین همه ماندند تهی‌دست
تا احمد محمود علم را به علی داد

یاران ولایت به خدا اهل بهشتند
الله کریم است ، کرم را به علی داد

هر مملکتی تابع فرمان امیری است
ایران دل افتاده به غم را به علی داد

از نسل علی یک علی آمد به خراسان
یعنی که خدا کل عجم را به علی داد

کوچک‌تر از آن است عجم فخر فروشد
گو حیدری‌ام ، یار دلم را به علی داد

سبقت بگرفت ام علی ز ام مسیحا
روزی که خدا حق قدم را به علی داد

مملوک ببین مالک دین در شب میلاد
تنظیم سند کرد و حرم را به علی داد

بودی همه اشراف عرب طالب زهرا
طه گهر عهد قدم را به علی داد

بگذاشت کف فاطمه را بر کف حیدر
با فاطمه شش دنگ ارم را به علی داد

از یُمن همین وصلت فرخنده کلامی!
حق زینب آزاده‌شیم را به علی داد

کلامی زنجانی

۰ نظر ۰۷ تیر ۹۵ ، ۰۳:۲۷
هم قافیه با باران

پای ازپیله برون نه که تو مرد سفری
غم بی بال و پری نیست تو باید بپری

وقت آن است که خورشید شوی در دل شب
چادر خسته ی غم را به طلوعی بدری

نیستی قطره ی جامانده به دامان صدف
تو همان درّ یتیمی و سراپا گوهری

چلّه ها می گذرد قد بکش از دامن خاک
وقت آن است که از بودن با خود گذری

جور پاییز و زمستان به تو گر سخت گذشت
ماتمی نیست که زین پس همه شهد و ثمری

دست یاری سر زانو زده ای نیست عجب
عاقبت ماه شب تارو نگین سحری

فصل ناکامی هجران به سرآمد بنگر
زآن همه دشمنی و کینه نیابی اثری

تو زبالایی و دیگر نظرت نیست زمین
سوی کنعان منگر راهی مصر دگری

بوریا می دهد این باغ که آتش بزنند
ریشه برگیر و برو ای که سراپا گوهری

عاقبت جور تبر می شود از آنِ درخت
پای درگِل چو رود لایق خُسر و ضرری

یک طرف گندم و زان سوی دگر شوق طواف
آبرو قیمت جان است که باید بخری

پدر از تخت به زیر آمده در باغ بهشت
تکیه بر تخت بزن وارث تاج پدری

مرتضی برخورداری

۰ نظر ۰۷ تیر ۹۵ ، ۰۳:۱۵
هم قافیه با باران

ای ماه سر به مهر، سر از سجده بر مدار

تیغی طمع نموده که شق القمر کند

۰ نظر ۰۷ تیر ۹۵ ، ۰۲:۵۵
هم قافیه با باران

زبانی که برذکر وا می شود
ستایشگر مرتضی می شود

اگر بنده بیگانه شد با همه
به عشق علی آشنا می شود

دل افتاد اگر بر کمند علی
ز زنجیر ذلت رها می شود

علی در حرم پا به عالم نهاد
ورا کعبه مولد سرا می شود

حیات علی خاطرات صفاست
که گاهی مسرت فزا می شود

ز لوح لطایف حدیثی شنو
چو گویم گل عشق وا می شود

ندانم کی افتاده این اتفاق
که یاد آور مامضی می شود

عمر بود و بوبکر و مولا علی
که گاه این تقارن به جا می شود

علی در وسط آن دو همراه وی
گل اندر میان با صفا می شود

علی قامتی داشت کوته ولی
بلندی به همت سزا می شود

عمر گفت به خنده یا مرتضی
ببین خلق خیره به ما می شود

لنائیم و تو نون مابین ما
که کوتاه نون لنا می شود

علی با تبسم بدادش جواب
سخن یابن خطاب ادا می شود

یکی گفتی و حال بشنو یکی
زباندر دهان گه بلا می شود

سه حرف لنائیم گر ما سه تن
لنا لیک بی نون فنا می شود

اگر من نباشم شما نیستید
که بی نون لنا شکل لا می شود

علی نون نوراست و قاف قلم
به نون و قلم حق بنا می شود

علی بای بسم الله مصحف است
از کاخ ایمان بنا می شود

علی گر به موسی نگاهی کند
به دستش عصا اژدها می شود

علی نوح را می رهاند ز موج
علی خضر را رهنما می شود

قدکوتهش را مبین قدر بین
قدچرخ پیشش دو تا می شود

علی قهرمان حسین پرور است
کزو شور نهضت به پا می شود

علی قامتش را به عباس داد
که قد قامت کربلا می شود

ولی الله کلامی زنجانی

۰ نظر ۰۷ تیر ۹۵ ، ۰۲:۵۴
هم قافیه با باران

باران، غروب، ماه، اتوبوسی که ممکن است
باید مرا دوباره ببوسی که ممکن است...

این لحظه... لحظه... لحظه... اگر آخرین... اگر...
ـ بس کن! نزن دوباره نفوسی که ممکن است

من قول می‌دهم که بیایم به خواب تو
زیبا، در آن لباس عروسی که ممکن است

دل نازکی و دل نگرانی چه می‌شود
من نیستم، تو شهر عبوسی که ممکن است

ماشین گذشته از تو و هی دور می‌شود
با سرعتی حدود صد و سی که ممکن است

حالا تو در اتاق خودت گریه می‌کنی
من پشت شیشه‌ی اتوبوسی که ممکن است...

نجمه زارع

۰ نظر ۰۶ تیر ۹۵ ، ۲۰:۰۱
هم قافیه با باران

نیست تو را داشتن، جز سند بندگی!
تف به تو ای زندگی! تف به تو ای زندگی!

مرجع تقلید تو، حضرت فواره است
ای همه ی عمر تو، اوج سرافکندگی!!

آخر هر رحمتت اول یک نکبت است
باری جز سیل نیست، حاصل بارندگی!

اینجا پرپر شدن، عین شکوفایی است
بال و پری داشتن، باعث شرمندگی

معنی دارندگی، عین برازندگی است
عین برازندگی است، معنی دارندگی!

لازمه ی شاعران، سابقه ی بندگی است
لازمه ی صالحان، سبقه ی رزمندگی!

تا همه ی مادران، نوحه گری قابلند
باعث شرمنگی است، شغل نوازندگی!

هر کس از این سرزمین، عزم سفر کرده است
مرگ به پاهای او، داده پناهندگی!

بیشتر از جان بیا، «دل» بکنیم از همه!
تنها دل کندن است، چاره ی چسبندگی!

غلامرضا طریقی

۰ نظر ۰۶ تیر ۹۵ ، ۰۴:۰۵
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران