هم‌قافیه با باران

۸۸ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

به گریه فاطمه ای در مقابل کعبه ست
شبیه موج خروشان به ساحل کعبه ست

رواست اینکه بگیرند حاجت از این زن
کسی که داشت علی را معادل کعبه ست

ندا رسید به مریم اگر که خارج شو
برای فاطمه فرمان به داخل کعبه ست

پس از سه روز و سه شب چونکه وضع حمل نمود
علی ست حاصل او یاکه حاصل کعبه ست

برای کعبه فضیلت شود که بنویسم
پس از سه روز و سه شب کعبه در دل کعبه ست

 دل شکسته می آید به کار پیش خدا
فقط شکاف یمانی مکمل کعبه ست

ببین شکافته هرسال از همان نقطه
که دوری از علی اش اصل مشکل کعبه ست

خراب گشت به عشق علی و مجنون شد
دراین خصوص جنون از فضایل کعبه ست

رواست اینکه بگردد به دور او دنیا
که خاک پای علی مایه ی گل کعبه ست

اگر که من به خدائیش شک کنم کفر است
 کسی که اول عمرش محصل کعبه ست

به خاک،کعبه اگر شکل ناقص علی است
به روی عرش، علی شکل کامل کعبه ست

مهدی رحیمی

۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۹:۲۱
هم قافیه با باران

یک استکان داغ چای مجازی
نوشید و زد به کوچه‌های مجازی

آلوده بود باز شهر و هوایش
مانند عشق در فضای مجازی

شد با شتاب بازعازم جایی‌
اما کجا؟ به ناکجای مجازی

بلعید تند چند قرص مسکّن
امّا چه سود از دوای مجازی

سیمای شهر یک عبارت مغلوط...
پر از «من» و «تو» و «شما»ی مجازی

این‌جا کسی به نام دوست ندارد
هرچند هست آشنای مجازی

او یک پرنده بود و عاشق پرواز
معتاد شد به یک هوای مجازی...

محمدرضا ترکی

۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۳۹
هم قافیه با باران
اختیاری‌ست به‌ظاهر که در آن مجبوری
مثل یک نقطه که در دایره‌اش محصوری

عشق دست من و تو نیست، بخواهی یا نه
خسته پنجه این حادثه پرزوری

دوری و دوستی آیین صمیمیّت نیست
تو از این نکته اگر بی‌خبری معذوری

نگران این‌همه از فاصله در عشق مباش
هرچه نزدیک شوی باز هم از او دوری

عشق یعنی که در آغوش وصالش حتّی
باز احساس کنی تشنه‌لبی مهجوری

ناگزیریم از این عشق و جهان تاریک است
آه از ظلمت این فاصله‌های نوری!

محمدرضا ترکی
۰ نظر ۱۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۳۹
هم قافیه با باران

خوش آن که از دو جهان گوشه غمی دارد
همیشه سر به گریبان ماتمی دارد

تو مرد صحبت دل نیستی، چه می دانی
که سر به جیب کشیدن چه عالمی دارد

اگر چه ملک عدم کم عمارت افتاده است
غریب دامن صحرای خرمی دارد

مکن ز رزق شکایت که کعبه با آن قدر
ز تلخ و شور همین آب زمزمی دارد

هزار جان مقدس فدای تیغ تو باد
که در گشایش دلها عجب دمی دارد!

لب پیاله نمی آید از نشاط بهم
زمین میکده خوش خاک بی غمی دارد

مباد پنجه جرأت در آستین دزدی
کمان چرخ مقوس همین دمی دارد

تو محو عالم فکر خودی، نمی دانی
که فکر صائب ما نیز عالمی دارد


صائب

۰ نظر ۱۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۵۹
هم قافیه با باران

دوتا بازو به دنیا آمده نامش اباالفضل است
دوتا ابرو که وقت رزم پیغامش اباالفضل است

به وقت رزم قاسم از رجزهای علی اکبر
اگر وامی گرفته ضامن وامش اباالفضل است

همان که خَلقَن و خُلقَن شده مانند پیغمبر
علیِ اکبری که نسخه ی خامش اباالفضل است

علی در ضربه های مستقیمش چون حسین است و
علی در ضربه های نا به هنگامش اباالفضل است

حسین بن علی خاصیت خاصش علی اصغر
حسین بن علی خاصیت عامش اباالفضل است

اباالفضل است معنای ابوالقِربَه به وقت صلح
و عباس است شیر آن شیر که رامش اباالفضل است

فرات این فالگیر کهنه چون بر عکس شد در خود
خودش هم دیده که عکس تَه جامش اباالفضل است

شبیه تو شبیه او میان مردمان من هم
کسی را می شناسم کُل اسلامش اباالفضل است

اگر کوهی به دریا تکیه دارد در دل شیعه است
که زینب نیز اقیانوس آرامش اباالفضل است

مهدی رحیمی

۰ نظر ۱۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۳۹
هم قافیه با باران

می گذشتم شب ِسرد دیماه
با قدم های شتابان ز رهی
آنقدر سرد که حتی به افق
جامه ی ابر به تن کرده مهی

می شکستند به هنگام عبور
خرده یخ های بجا مانده ز نم
خسته از سوز،درختان چنار
شاخه ها راهمه آورده به هم

زوزه ی باد و هیاهوی سگان
کوچه از ترس به خود می لرزید
گاه تکدانه ی برفی کوچک
بر رُخ پنجره ای می لغزید

بوی غربت زهوا می بارید
آسمان غرق پریشانی بود
خش خشی در دل شب گُل می کرد
که پُراز هق هق پنهانی بود

کودکی بر سر سطلی خم بود
گونه ها سرخ زسیلی زمان
کفش ها پاره و پایی زخمی
نان خشکی ست نهاده به دهان

جامه ی پاره و پُر وصله ی او
همچو طفلی به تنش چسبیده
تا که شاید بشود گرم دمی
از تب و تاب تنی رنجیده

گفتمش از چه شبی سرد و خشن
از دل خانه به بیرون زده ای
با چنین جامه و این صورت و رنگ
همچو دزدی که شبیخون زده ای

لحظه ای خیره شدو هیچ نگفت
در نگاهش چه غمی پنهان بود
نگهش عاقل ومن همچو  سفیه
دیده اش در هوس باران بود

گفت کو خانه و کو مِهر پدر
نیست مادر که به آغوش کشد
دستی ازمِهر کجا بر سرمن
نیست تا بار مرا دوش کشد

حسرتم مادر و باباست ولی
روزگاریست که تنها شده ام
همچو مرداب به یک گوشه ی پرت
عبرتی بهر تماشا شده ام

گاه در حسرت یک لقمه ی نان
سرد و مدهوش به یک کهنه حصیر
گاه چشمم به عطای دگران
خورده ام نان و غذا با دل سیر

گفتم ای دوست ببخشم تو بخواه
هرچه باشد نظر و خواهش تو
گفت با چشم حقارت منگر
گرچه زیباست همه پوشش تو

بی شمارند  چومن در دل شب
همه از غربت و غم لبریزند
دستشان را بفشارید به مِهر
تا که از خاک چو گل برخیزند

مرتضی برخورداری

۰ نظر ۱۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۷:۳۰
هم قافیه با باران
زیبا ! برای خاطر پروانه ها بمان
با لهجه ی غریب صدایت غزل بخوان

شفاف و روشن است صدای زلال تو 
چون خنده های ساده و معصوم کودکان

عمرم به جستجوی تو گم شد در این سکوت 
ای کیمیای گمشده ! نایاب بی نشان

ای هفت پشت خاک تو از نسل آبها 
چه نسبتی است بین تو با هفت آسمان؟!

مردم میان دوزخ غربت هزار بار 
پس کی بهشت گمشده را می دهی نشان ....

تو بهترین بهار زمینی دراین خزان
زیبا! بمان برای همیشه بمان ،بمان !

یدالله گودرزی
۰ نظر ۱۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۶:۳۰
هم قافیه با باران
پشت من با پیروی از روبرو صف بسته اند
دوستانم هم به جمع دشمنان پیوسته اند

چون دومینو تک تک از هم شانه خالی می کنند
عاقبت آنها که بدجوری به هم وابسته اند

می گریزم از کسانی که نمک گیر من اند
تا نمکدان مرا توی سرم نشکسته اند

قامتم تا خورده از غم،شانه هایم مدتی ست
بس که زیر بار حرف زور رفتم خسته اند

زخمی ام ،از جای جای شعر من بیرون زده ست
درد دل هایی که همچون تاولی برجسته اند

باز هم گل به جمال دشمنان خونی ام
لااقل می بینم آنها خنجر از رو بسته اند

جواد منفرد
۰ نظر ۱۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۵:۲۱
هم قافیه با باران

یل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینین پرچمی
جان حسین، جانان حسین ، عالم سنه قوربان حسین

عالمی ظلمت توتوب ، شمعی گَزیر پروانه لر
آشنالَردن ده توتسون فاصله بیگانه لر

خانه ی امنیت و احساندی ماتم خانه لر
گوی دسین درباره سی ، گون به گون بیگانه لر

عالمِ امکان یاتار ، یاتماز حسینین پرچمی
یل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینین پرچمی

جان حسین، جانان حسین عالم سنه ، قوربان حسین
یتمیش عاشیق بیر یانا ،تک غریب زینب بیر یانا

بیر یانا عشق حسین انبوه موکب بیر یانا
یدی دریا بیر یانا ، عطشان قالانار بیر یانا

نسل آدم بیر یانا ، یتمیش مقرب بیر یانا
یتمیش عاشق بیر یانا ، تک غملی زینب بیر یانا

دیل دیور وجدان یاتار، یاتماز حسینین پرچمی
یل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینین پرچمی(2)

جان حسین، جانان حسین ، عالم سنه قوربان حسین(2)
اشکی یاغدیردی حسین، عباسی آدین تک به تک

گوردیلر جنگ ائتمدی ، گدی دالی شَه بی خبر
واردی بیر شوریله زینبده قوای مشترک

تاحسین جان وردی گوردی پرچمی عباسه تک
سَس گلور وجدان یاتار ، یاتماز حسینین پرچمی

یل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینین پرچمی
جان حسین، جانان حسین عالم سنه ، قوربان حسین

عشقیده آری اسارت وار شهادتدن سورا
بوشلادی اوز نهضتین ، زینب او نهضتدن سورا

عزتین سیندیرمادی مردان غیرتدن سورا
باغلادی بیر غاره معجر باشه غارتدن سورا

یعنی گور عنوان یاتار ، یاتماز حسینین پرچمی
یل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینین پرچمی

جان حسین، جانان حسین ، عالم سنه قوربان حسین
ای حسینی لر، نه دردوز وار دوا زینبده دیر

نینوا بیر غانلی صحرادیر نوا زینبده دیر
اختیاراتِ تمام اولیا زینبده دیر

عش آند اولسون کلید کربلا زینبده دیر
خیمه سوزان یاتار،یاتماز حسینین پرچمی

یل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینین پرچمی
جان حسین، جانان حسین ، عالم سنه قوربان حسین

بو حسینین ده عزیزان پرچمی اوچ رنگیدی
گنبدی اوستونده قرمز یادگار جنگیدی

هم یاشیل اعلان اِدور عباس اونون سرهنگیدی
سن قرا پرچم گوتور بو زینبین فرهنگیدی

سَسله هر بنیان یاتار یاتماز حسینین پرچمی
یل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینین پرچمی

جان حسین، جانان حسین ، عالم سنه قوربان حسین
قاره پرچم، قرمزی پرچم، یاشیل پرچم دییر،

جاوداندی کربلا ، خلقه حدیث غم دییر
تک حسینیلر دئمیر، بلکه هامی عالم دئییر

ای مسیحی لر ، بو ذکری عیسی مریم دییر
پایه ی ادیان یاتار یاتماز حسینین پرچمی

یل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینین پرچمی
جان حسین، جانان حسین ، عالم سنه قوربان حسین

ولی الله کلامی زنجانی

۰ نظر ۱۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۰۴
هم قافیه با باران

باید چهل شبانه بر انگور سر شود
تا «می» به هر پیاله بریزد، سحر شود

امشب اگر که بگذرد انگور در بغل
فردا، شراب، ساعت نُه، بارور شود

از این خروش و همهمه من حدس می زنم
نوزاد این قدح که بیفتد، پسر شود

آنگاه شب به شب که بپیچد به خویشتن
اندوهناک، راهی کوه و کمر شود

«یا ایها المزمل» و ... پیمانه بشکند
مرد از شراب تازه تری سر به سر شود

«یا ایها المدثر» و ... در این مسیر، هان
آن کس که بی خبر بشود با خبر شود

این راه را چو دایره بسته ای، بزرگ
هر سو که بیشتر بروی، بیشتر شود

آنگاه راه ها به لبی که بنوشدت
اندازه دو قاب کمان مختصر شود

باید چهل پرنده به تایید آسمان
باید چهل شبانه بر انگور سر شود

مهدی رحیمی زمستان

۰ نظر ۰۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۵۹
هم قافیه با باران

صد خزان افسردگی بودم، بهارم کرده ای
تا به دیدارت چنین امّیدوارم کرده ای

 پای تا سر می تپد دل کز صفای جان چو اشک
 در حریم شوق ها آیینه دارم کرده ای

 در شب نومیدی و غم همچو لبخند سحر
 روشنایی بخشِ چشمِ انتظارم کرده ای

در شهادتگاه شوق از جلوه ای آیینه دار
پیش روی انتظارت شرمسارم کرده ای

 می تپد دل چون جرس با کاروان صبر و شوق
تا به شهر آرزوها رهسپارم کرده ای

زودتر بفرست ای ابر بهاری زودتر
جلوه ی برقی که امشب نذر خارم کرده ای

 نیست در کنج قفس شوق بهارانم به دل
 کز خیالت صد چمن گل درکنارم کرده ای...

شفیعی کدکنی

۰ نظر ۰۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۵۹
هم قافیه با باران

گاه گاهی چهره ی شادش که در هم می شود
قامت لبخندم از بار غمش خم می شود

دختری سرخوش که وقتی مو پریشان می کند
لشکر آشفته ی توفان منظم می شود

سایه های سبز پلکش می رساند عید را
جامه ی مشکی که می پوشد محرم می شود

رنجشی تا می رسد بر روی ماهش زآفتاب
ابروان آسمان ناگاه در هم می شود!

می نشیند روسری را اندکی شل می کند
در دلم پیوند های عشق محکم می شود!

محمدرضا طاهری

۰ نظر ۰۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۵۹
هم قافیه با باران

یکدفعه عاشقم شد و کم کم مرا خرید
زیبا و زشت هرچه که بودم مرا خرید

مانند «جُون»قبل مُحَرَم شدم غلام
مانند«عُون» بعد مُحَرَم مرا خرید

هرجا رسید من ولی او را فروختم
هرجا رسید او ولی از دَم مرا خرید

وقتی که عالِمِ دوسه شب گریه اش شدم
ازاینهمه مُرید در عالَم، مرا خرید

ارباب من، به قیمت بالای آن تنور
از شعله های داغ جهنم مرا خرید

ازخویشتن گرفت دلم را به روضه داد
ارباب هم فروخت مرا٬ هم مرا خرید

اوج کریمی است که من را جدا فروخت
آن کس که در معامله دَرهَم مرا خرید

یک عمر پای این سگ بیچاره صبر کرد
تا آخرش به قیمت آدم مرا خرید

مهدی رحیمی

۰ نظر ۰۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۵۸
هم قافیه با باران

به روی بال ملائک سوار می آید
برای آمدنِ آن سوار٬ می آید

بگو به لب که برای گرفتن حاجت
چقدر یا حسن امشب به کار می آید

به غیر اینکه به اذکار یار مجبوریم
چه کاری از من و از اختیار می آید

چقدر روی تو بر آسمان سامرّا
شبیه ماه به شب های تار می آید

خیال وصل تو تنها برای سامرّاست
که با مدینه سر تو کنار می آید

برای خاطر فرزند خویش می آیی
شبیه شیر که شب از شکار می آید

بگو به منتظران پِلک را غلاف کنند
یگانه مُنتَظِرِ انتظار می آید

مِیِ تو چیست که نوشید هرکه از صحنت
خُمار می رود از تو خُمار می آید

شبیه دور حرم در زیارت ارباب
به زائران تو پس کِی فشار می آید؟؟

حسین آمده یک بار٬ چیست غیر کَرَم
دلیل این که حسن هم دوبار می آید

حسن شدی که بگوید به تو امام حسن
حسن شدن به تو با افتخار می آید

حسن شدی که کریمان فقط دوتا باشند
دوتا کریم در عالم برای ما باشند

حسن شدی که اگر از بقیع برگشتند
کبوتران همه راهی سامرا باشند

دلیل خوشه ی انگور عسکری این است
که تاک ها ننشینند روی پا باشند

حسن شدی که میان مُضیف چشمانت
تمام  شهر به عشق شما گدا باشند

حسن  شدی که به هنگام بردن نامت
بقیع آمده ها یاد مجتبی باشند

حسن شدی که شبیه بقیع اینجا هم
همیشه گنبد و گلدسته سر جدا باشند

حسن شدی که شبیه بقیع ،خُدامت؛
به دور قبر تو ذراتِ در هوا باشند

حسن شدی که غریبی غریب تر باشد
که زائران تو در بین کوچه ها باشند

حسن شدی که غریبی به اوج خود برسد
که خادمان تو در شهر کربلا باشند

مهدی رحیمی

۰ نظر ۰۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۴۰
هم قافیه با باران

ای یاد دور دست! که دل میبری هنوز
چون آتش نهفته به خاکستری هنوز

هر چند خط کشیده بر آیینه ات ، زمان
در چشمم از تمامی خوبان سری هنوز

سودای دلنشین نخستین و آخرین
عمرم گذشته است و توام در سری هنوز

ای چلچراغ کهنه که ز آنسوی سالها
از هر چراغ تازه ، فروزان تری هنوز

بالین و بسترم  همه از گل بیا کنی
شب بر حریم خوابم اگر بگذری هنوز

ای نازنین درخت نخستین گناه من!
از میوه های وسوسه ، بارآوری هنوز

آن سیب های راه ، به پرهیز بسته را
در سایه سار زلف ، تو می پروری هنوز

وآن سفره ی شبانه ی نان و شراب را
بر میزهای خواب ، تو می گستری هنوز

سودای جاودان نخستین و آخرین
عمرم گذشته است ، توام در سری هنوز

با جرعه ای ز بوی تو  از خویش می روم
آه ای شراب کهنه که در ساغری هنوز

حسین منزوی

۰ نظر ۰۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۹:۰۰
هم قافیه با باران

بر آخر الف قامت تو مَد آمد
بلند خنده بزن آن بلند قد آمد

کتاب اشک گرفتم به دست خود اما
تفٲلی زدم امشب به گریه٬ بد آمد

به جوش آمده امشب دل خدا قُل قُل
نگو مفسر قفل هو َالٲحد آمد

چقدر خوشه ی انگور عسکری از شوق
ز چشم های مدینه سبد سبد آمد

مدینه پشت در خانه ی تو دَق الباب
نکرد٬ با بغلی هیزم و لگد آمد

برای تهنیت و شادی دل زهرا
فدک به دست خودش داشت یک سند٬ آمد

نجف به سمت تو با سنگ دُرِّ مودارش؛
برای اینکه دل سنگ وا شود آمد

گرفت کرببلا رود را در آغوشش
خراب و خسته و ویران به جزر و مد آمد

به سمت خانه ی تو کاظمین دلواپس؛
گشود بند ز پا سیزده عدد، آمد

گرفته بود به منقار خویش مشهد را
کبوتری که به سمت تو بال زد ،آمد

چقدر زنده که از گریه ی شما مردند
چقدر مرده که با گریه از لحد آمد

پس از تو هرکه گفته ست سیزده نحس است
به حکم عشق بر او شصت و چند حد آمد

همین که پلک تو وا شد به سمت مشتاقان
نسیم مهدی آل محمد آمد

مهدی رحیمی

۰ نظر ۰۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۴۰
هم قافیه با باران
تویی بهشت که بی تو جهنم است زمین
علی اگر که تویی ابن ملجم است زمین

تو پایه های زمینی سرت سلامت باد
که بی وجود تو آواری از غم است زمین

پرندگان به هوای چه اوج می گیرند؟
برای درک بلندای تو کم است زمین

حسین اگر پسر توست با اشاره ی او
سیاهپوش عزای محرم است زمین

کجایی ای پسر خاک و مونس دل چاه؟
یتیم مانده و محتاج همدم است زمین

چقدر بی تو دل کوچه های کوفه پر است
چقدر بی تو پریشان و درهم است زمین

نداشت طاقت عدل تورا کسی افسوس
علی اگر که تویی ابن ملجم است زمین

میلاد عرفانپور
۰ نظر ۰۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۸:۰۰
هم قافیه با باران

ای دل به علی نگر خدا را بشناس
 وز روی علی رمز ولا را بشناس

 خواهی که مقام عشق را بشناسی
 برخیز و علی مرتضی را بشناس

حمید سبزواری

۰ نظر ۰۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۷:۰۰
هم قافیه با باران

اَصْبَحتُ زائرا لک یا شَحْنَةَ النَّجَف
بهر نثار مرقد تو نقد جان به کف

تو قبله دعایی و اهل نیاز را
روی امید سوی تو باشد زِ هر طرف

می بوسم آستانه قصرِ جَلالِ تو
در دیده اشک عذر ز تقصیر ما سلف

گر پرده های چشم مرصّع به گوهرم
فرش حریم قبر تو باشد زهی شرف

خوشحالم از تلاقی خدّام روضهات
باشد کنم تلافی عمریکه شد تلف

رو کرده ام ز جمله اکناف سوی تو
تا گیریم ز حادثه دهر در کنف

دارم توّقع، این که مثال رجای من
یابد ز کلک فضل تو توقیع لاتخف

مه بیکلف ندیده کسی وین عجب که هست
خورشیدوار ماه جمال تو بیکلف

بر روی عارفان ز تو مفتوح گشته است
ابوابِ «کنتُ کنز» به مفتاح مَن عَرَف

جز گوهر ولای تو را پرورش نداد
هر کس که با صفای درون زاد چون صدف

خصم تو سوخت در تب تبّت چو بولهب
نادیده از زبانه قهرت هنوز تف

نسبت کنندگان، کفِ جودِ تو را به ابر
از بحر جود تو نشناسند غیر کف

رفت از جهان کسیکه نه پی بر پی تو رفت
لب پر نفیرِ «یا اسفا» دل پر از اسف

اوصاف آدمی نَبُوَد در مخالفت
سرّ پدر که یافت ز فرزند ناخلف

زان پایه برتری تو که کنه کمال تو
داند شدن سه ام خیالات را هدف

ناجنس را چه حد که زند لاف حبّ تو
او را بُوَد به جانب موهوم خود شعف

جنسیت است عشق و موالات را سبب
حاشا که جنس گوهر رخشان بُوَد خَزَف

مشکل بُوَد ز خوان نوالت نواله یاب
خر سیرتی که دیده بر آب است یا علف

بر کشف سرِّ «لو کشف» آن را کجاست دست
کز پوست، پا برون ننهادهست چون کسف

«جامی» ز آستان تو کانجا پی سجود
هر صبح و شام اهل صفا می کشند صف؛

گردی به دیده رُفت و به جیب صبا نهفت
اَهدی إلی اَحِبَّتِهِ اَشرفَ التُحَف

جامی

۰ نظر ۰۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۰۰
هم قافیه با باران

زنعره کف به لب آورده رود دیوانه
هراز ــ اشتر مست هزار کوهانه ــ

نسیم خیس زدریا وزیده ، گاهی نرم
زند به کاکل سبز درخت ها ، شانه

و گاه در نی سحر آورش ــ به چوپانی ــ
دمان ، فتاده پی گله های پروانه

هوای درّه ی « یوش است » ، این که می آید
ربوده عطر گل از باغ های « افسانه »

مسیر من همه دالان سبز و می گذرم ،
خموش و می کندم این سوال ، دیوانه

کزین بهار که من میکنم گذر آیا
به ناگزیر ، خزان می کند گذر یا نه ؟
                  □□□
مرا هوای غزل گفتن است و در سفتن
به گوشواری ات ای نازنین دردانه !

ببین که تا دهدم سر به دشت و جنگل و کوه
مرا ، هوای تو ، بیرون کشیده از خانه
                  □□□
سفر ، گریختی در مه است ، سوی امید ؟
ویا گریختن از خویش ، نا امیدانه ؟

زخود چگونه گریزم که بار خویشتنم
امانتی است هم از سرنوشت بر شانه

حسین منزوی

۰ نظر ۰۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۱:۰۰
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران