هم‌قافیه با باران

۸۸ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

از خواب سوختن پر و از داغ خالی ام
عمری به خون نشسته ی زخمی خیالی ام

با هر نگاه سرد، ترک می خورد دلم
دلواپس شکستن قلبی سفالی ام

یک روز در هراسم و روزی پر از امید
مانند چشم های تو حالی به حالی ام

هرچند در ستایش باران گریستم
چشم انتظار آمدن خشکسالی ام

بشکن مرا رفیق! که من نیز مدتی ست
چون شیشه ی شراب تو از خویش خالی ام...

محمدرضا طاهری

۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۲۳
هم قافیه با باران

شکوه جـام جهان بین شکست ای ساقی
نماند جز من و چشم تو مست ای ساقی

 من شکسته سبو چــــاره از کجا جویم
که سنگ فتنه سر خم شکست ای ساقی

صفای خاطر دردی کشان ببین که هنوز
ز دامنت نکشیدند دست ای ساقی

 ز رنگ خـــــون دل مـا که آب روی تو بود
 چه نقش ها که به دل می نشست ای ساقی

درین دو دم مددی کن مگر که برگذریم
 به سر بلندی ازین دیر پست ای ساقی

 شبی که ساغرت از می پر است و وقت خوش است
 بـــزن به شادی این غــــــــــم پرست ای ساقی

 چه خون که می رود اینجا ز پای خسته هنوز
مگو که مـرد رهی نیست ، هست ای ساقی
 
 روا مــــدار که پیوسته دل شکسته بود
 دلی که سایه به زلف تو بست ای ساقی

ابتهاج

۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۸:۲۴
هم قافیه با باران

چشیده از غم ایام، گرم و سرد، منم
شکست خورده ی خشنود این نبرد منم

یکی بهار و یکی هم خزان، چه باید کرد؟
تو سبز باش عزیز دلم که زرد منم

به رقص پا شدی و روی خاک غلتیدم
به روی دامن این روزهات "گرد" منم

اگرچه از همه بی تاب تر دل من بود
کسی که با تو خداحافظی نکرد منم

سوار خسته ای از پشت سر صدایت زد
برو به راه خودت یار... برنگرد... منم!

محمدرضا طاهری

۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۷:۲۵
هم قافیه با باران

بازآ که دل هنوز به یاد تو دلبر است
جان از دریچه نظرم ، چشم بر در است

بازآ دگر که سیه دیوار انتظار
سوزنده ‌تر ز تابش خورشید محشر است

بازآ ، که باز مردم چشمم ز درد هجر
در موج خیز اشک چو کشتی ، شناور است

بازآ که از فراق تو ی غیب از نظر
دامن ز خون دیده چو دریای گوهر است

ای صبح مهر بخش دل ، از مشرق امید
بنمای رخ که طالعم از شب ، سیاه ‌تر است

زد نقش مهر روی تو بر دل چنان که اشک
آیینه ‌دار چهره ‌ات ای ماه منظر است

ای رفته از برابر یاران " مشفقت "
رویت به هر چه می ‌نگرم در برابر است

مشفق کاشانی

۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۶:۳۵
هم قافیه با باران

گزارشی که رسیده ست، حاکی از این ست
که عشق مرتکب جرم های سنگین ست

برای عید گرفتن ،به عشق محتاجیم ...
ستاره !سفره ی ما بی تو خالی از سین ست

به دامنت نرسد دست و از فراق تو دل
شبیه آنچه به پا کرده ای پر از چین ست

سلام کردم و خندید ،ای خدا را شکر ...
که در جواب دعا ،آنچه گفته آمین ست ...

به چشم های تو سوگند ،بی تو می میرم ...
به حال شاعر خود رحم کن که مسکین ست

سجاد شهیدی

۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۵:۳۶
هم قافیه با باران
مظهر انوار ربانی، حسین بن علی
آن که خاک آستانش دردمندان را شفاست

ابر رحمت سایبان قبه پر نور او
روضه اش را از پر و بال ملایک بوریاست

نیست اهل بیت را رنگین تر از وی مصرعی
گر بود بر صدر نه معصوم جای او، بجاست

کور اگر روشن شود در روضه اش نبود عجب
کان حریم خاص مالامال از نور خداست

ز ایران را چون نسازد پاک از گرد گناه؟
شهپر روح الامین جاروب این جنت سراست

زیر سقف آسمان، خاکی که از روی نیاز
می توان مرد از برایش، خاک پاک کربلاست

مدحش از ما عاجزان صائب بود ترک ادب
آن که ممدوح خدا و مصطفی و مرتضاست

صائب تبریزی
۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۴:۳۶
هم قافیه با باران

از نسل عیسی می رسد دیگر مسیحایی
با عطر نرگس هایی از باغی ملیکایی

در پرده ای از شرم پوشانده است رویش را
می آفریند نقش ِعاشق را به زیبایی

امواج سرکش هرچه در هم پنجه اندازند
پاک است اما دامن مرغان دریایی

محبوب را در خواب های صادقش دیده است
قطعا حقیقت دارد این رویای رویایی

از رم به بغداد آمده، از قصر تا بازار
شاید مگر پیدا کند موعود را جایی

جز با خریدارش نخواهد گفت رازش را
جز دامن پاکش ندارد، عشق، کالایی

برمی گزیند مادری را، تا بپوشاند
بر سردی شب های غیبت، رخت ِفردایی

با طفل در آغوش خود اینگونه می گوید:
«در انتظار لحظه ای هستم که می آیی!»

زهرا بشری موحد

۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۳۶
هم قافیه با باران

یکی یکی رقبا را اگر جواب کنی
مرا از اینهمه دیوانه انتخاب کنی
.
چنان فریب تو را سیب سرخ خواهم خورد
که عاقبت به غلط آدمم حساب کنی
.
صدای قهقه هایت عروض شعر منند
مباد شعر بلند مرا خراب کنی ...
.
گره به روسری انداختی ،همین کافیست
که نقشه های مرا نقش روی آب کنی
.
مخواه مردم چشم مرا بشورانی
تو را به دیده نبردم که انقلاب کنی !
.
دوباره" بار کج "مو به شانه هات "رسید "
تو آمدی که مثل های تازه باب کنی
.
زمان ،زمانه ی ما نیست ... کاش من را هم
به غار برده ...چو اصحاب کهف خواب کنی
.
سجاد شهیدی

۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۲:۳۶
هم قافیه با باران

هرکسی دارد نگاه  یک‌نفر را پشت سر
زودتر باید بیندازد سفر را پشت سر

جنگجویان جهان شمشیر دارند و شما
صلح جویی چون که میبندی سِپر را پشت سر

ذکر یا مولا علی در کربلا سر داده ایم
ما دعاگوییم در واقع پدر را پشت سر

جز تو که از پیش تأثیرت میاید٬ هرکسی
میگذارد بعد اعمالش اثر را پشت سر

تا مگر معشوقشان یک جمعه برگردد به شهر
عاشقان هرگز نمی بندند در را پشت سر

عاقبت یک روز میایی و در قید زمان
می گذاری تا همیشه پشت سر را پشت سر

مهدی رحیمی

۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۳۶
هم قافیه با باران

کشیده از همان آغاز نرجس انتظارش را
نه چندین روز و شب، نه ماه خالص انتظارش را

ولایت گر که شد معیار و روضه گر که شد مقیاس
برای شیعیان کردند شاخص انتظارش را

اگر شب منتظر باشی برای دیدن خورشید
یقین اینگونه بهتر می‌کنی حس انتظارش را

فقط فصل بهار و فصل تابستان نشو خیره
مکش ای پنجره اینگونه ناقص انتظارش را

پرانده با شمیم خویش شب بو عطر نامش را
کشیده با همان یک چشم نرگس انتظارش را

مفاتیح الجنان صد جلد دیگر داشت در توشیح
اگر می‌گفت مرحوم محدث انتظارش را

نه تنها آل یاسین و سمات از او نشان دارند
نوشته در امین‌الله و وارث انتظارش را

شده کرب و بلا آیینه‌ای از منتظرها پس
کشیده موقع جان دادن عابس انتظارش را

منم من روضه‌ی عباس تا اینکه بیاید او
کشیدم در خودم مجلس به مجلس انتظارش را

مهدی رحیمی

۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۹:۳۶
هم قافیه با باران

داشتیم از یار، انگار انتظاری بیشتر ...
سخت بی یاریم و از این بد بیاری بیشتر؟

زلف غدارش حریص و چشم مکارش چموش ...
می رود در دام او هر دم شکاری بیشتر

ما برایش جان فدا کردیم و او با طعنه گفت :
"چیز دندان گیر مرغوبی نداری بیشتر ؟"

گفتم :"او را بیشتر میخواهی از من نازنین؟"
خنده ای زد زیر لب،گفت :" از تو ؟آری ؛بیشتر ..."

هیچ کس را زیر بار تار مویش تاب نیست ...
میگذارد باد هم بر شانه باری بیشتر

خوب با ما تا نکردی ،بد گذشتی روزگار ...
گریه باید کرد اما خنده داری بیشتر !

هر کسی از باغ لبهایش به قدری سهم داشت
سهم ما هم دانه ی سرخ اناری بیشتر ...

گفت :"مختاریم ،یا من می روم یا خود برو ..."
جبر محض است این مسلمان ...اختیاری بیشتر ...
.
سجاد شهیدی

۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۸:۳۶
هم قافیه با باران

غزلی هست که این دفتر از آن بی خبر است
غزلی تازه که از خون من انگار تر است

امشب از نیمه ی پنهان خودم می‌گویم
از همان نیمه که از نیم دگر بیشتر است

از همان نیمه که ترسید و خودش را خفه کرد
آنکه در بین من و باور من دربدر است
 
با تو ام! ای که کران تا به کران خون خوردی
جای دندانت بر خاور تا باختر است!

می خرم ضربه ی ساتور تو را با جانم
که به بازار تنم آنچه گران است سر است

هرزه ای بودی و امروز تناور شده ای
سایه ات ظلمت و بی عاریِ مردم ثمر است

عصبانی تر از آنم که تو را ارّه کنم
چاره ات _ هرزِ تناور شده! _ تنها تبر است
 *
از صداهای فرو ریخته در چاه بترس!
از تنوری که ز آه فقرا شعله ور است 

از زمین خوردن یاران خودت درس بگیر!
جا به جا خاک، پُر از ریخته ی بال و پر است

دل به همراهی یک مشت کر و کور نبند!
تا سحر هیچ نمانده ست، جهان در گذر است

چاره آن است که از پنجره بیرون بزنی
آنکه در غیبت او شیر شدی پشت در است!

محمدرضا طاهری

۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۷:۳۶
هم قافیه با باران

خیره خیره چشم‌های خسته ی خوش‌باوران
محو دلقک‌بازی هر روزه ی بازیگران

ترس، دل‌ها را تصرّف کرده و امّید نیست
کارگر باشد بر آنها تیرِ چشم دلبران

ظلمت از یک سو، سکوت از سوی دیگر، بسته اند
باز پیمان اخوّت بین کوران و کران

فرصت پرواز کردن ها: همین حجم قفس
وسعت آوارگی ها: بی کران در بی کران!

ابرها بی‌مایه و خاک بیابان مشتعل
تشنه‌ها مأیوس از برگشتن آب‌آوران

سوء ظن آنقدر جاری شد که جای شبهه نیست
رو بپوشانند اگر روزی زنان از شوهران

کودکستان ها سراسر بوی قبرستان گرفت
بس که طفل مرده زاییدند اینجا مادران!

محمدرضا طاهری

۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۶:۳۷
هم قافیه با باران

یوسف‌تر از خود ندیدم در مردم این زمانه
اینجا تمامی زلیخا، اما گنه بی بهانه

فرهادها مانده در خاک، فریادها مانده در دل
صدبیستون تیشه دارد جادوگر این فسانه

گفتند قسمت نباشد، لیلاشود قسمت تو
مجنون دلش پر زخون شد زین قسمت عاقلانه

فرهاد بی‌تیشه‌ام من ،مجنون زنجیرپاره
این است این، قسمت من ،آیا بود عادلانه؟

در انتظار تو مردم کی میرسی  ای مسیحا
مریم بمیرد برایت ای قسمت عاشقانه

مریم عربلو

۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۶:۱۱
هم قافیه با باران
هزار سال در این آرزو توانم بود
تو هرچه دیر بیایی هنوز باشد زود

تو سخت ساخته می آیی و نمی دانم
که روز آمدنت روزی که خواهد بود

زهی امید شکیب آفرین که در غم تو
ز عمر خسته ی من هرچه کاست عشق افزود

بدان دو دیده که برخیز و دست خون بگشای
کزین بدآمده راه برون شدی نگشود

برون کشیدم از آن ورطه رخت و سود نداشت
که بر کرانه ی طوفان نمی توان آسود

دلی به دست تو دادیم و این ندانستیم
که دشنه هاست در آن آستین خون آلود

چه نقش می زند این پیر پرنیان اندیش
که بس گره ز دل و جان سایه بست و گشود

ابتهاج
۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۱۰
هم قافیه با باران

پای یک مسجد متروک بنای ده ماست
 نوتر از منظره ها مقبره های ده ماست

خانه هامان گلی و پنجره هامان بسته
 فقط این مسجد متروکه نمای ده ماست

کدخدای ده ما هرچه بگوید حق است
 کدخدای ده ما نیست خدای ده ماست

 کدخدا را چو خدا قبله حاجت کردیم
کدخدایی و خدایی که بلای ده ماست

ما از این زندگی آخر به خدا خسته شدیم
این صدا مختص من نیست صدای ده ماست

خاک نفرین شده ها مرکز طاعون زده ها
 تخم آفت زدگی در گل و لای ده ماست

پدرم از ده بالا که غروب آمد گفت
هرچه بد بختی و درد است برای ده ماست

آی چوپان جوان خسته نباشی بنواز
فقط این نی لبکت لطف و صفای ده ماست

محمدرضا یعقوبی

۱ نظر ۱۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۳۶
هم قافیه با باران
آئینه ی تمام نمای خدا، علی ست
گنجینه ی شفاعت روز جزا، علی ست  

این یک حقیقت است که در عرصه ی وجود  
والاترین مقام پس از مصطفی(ص)، علی ست

کرّوبیان به منزلتش، غبطه می خورند
میر غدیر و صاحب و فرمانروا، علی ست

آن شهسوار خاک نشین در تمام عمر
باور کنید سیّد  و مولای ما، علی ست

آن عابر غریبه که در نیمه های شب
نان می گذاشت پشت در خانه ها، علی ست

آن سروری که جای پر قو، به وقت خواب
سر می نهاد بر نمد  و  بوریا، علی ست

گودال قتلگاه و بدنهای چاک چاک !
یعنی که نبض حادثه ی کربلا، علی ست

 سلطان کجا و آنهمه خون جگر کجا ؟
مظلوم زخم خورده ی دردآشنا، علی ست

سلطان کجا و زندگی مختصر کجا ؟
بی تاج و تخت، ساده و بی ادعا، علی ست

ما دستمان به عالم بالا نمی رسد
سجاده ی توسّلمان، ذکر "یا علی ست"

من شاعری حقیرم و اقرار می کنم :
تنها دلیل دلخوشی ام، مرتضی علی ست ...

سارا جلوداریان
۰ نظر ۱۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۷:۰۸
هم قافیه با باران

چند ساعته صداى کسى رو نمى شنوى
روى چروکِ صورتِ تو دست مى کشم
فرصت نشد یه بار کنارت بشینم و ...
روو دستاى همیشه بهارت عصا بشم

موهاتُ شونه مى زنم و بغض مى کنم
موهاتُ شونه مى کنم و ضجه مى زنم
توو فکر جا نمازتى و چند ساعته
داره وسیله هاتُ سوا مى کنه زنم

به مقصدى که مى برمت فکر مى کنى
با خاطرات قبل سفر گریه مى کنى
هى روو به روى آینه لبخند مى زنى
هى روو به روى عکس پدر گریه مى کنى!

خشکت زده روو صندلى روو به آینه
از سال هاى بعد زمینگیر تر شدى
حس مى کنم که توى همین چند ثانیه
از روزهاى قبل یکم پیرتر شدى

طاقت ندارم اینکه بهت چپ نگا کنن
قبل از کلید خوردنِ این حادثه بریم
از خنده هاى تلخ توى آینه دس بکش
تا بچه ها نیومدن از مدرسه بریم

دیگه واسه همیشه باید بدرقه ت کنم
نیش و کنایه هرچى شنیدى حلال کن
چشماتو باز کن واسه ى آخرین دفه
خوبى،بدى و هر اون چه که دیدى حلال کن!

امید روزبه

۰ نظر ۱۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۶:۰۵
هم قافیه با باران
اینکه دلتنگ توام اقرار می خواهد مگر؟
اینکه از من دلخوری انکار می خواهد مگر؟

وقت دل کندن به فکر باز پیوستن مباش
دل بریدن وعده دیدار می خواهد مگر؟

عقل اگر غیرت کند یک بار عاشق می شویم
اشتباه ناگهان تکرار می خواهد مگر؟

من چرا رسوا شوم یک شهر مشتاق تواند
لشکر عشاق پرچم دار می خواهد مگر؟

با زبان بی زبانی بارها گفتی برو
من که دارم می روم ؛ اصرار می خواهد مگر؟

روح سرگردان من هر جا بخواهد می رود
خانه دیوانگان دیوار می خواهد مگر؟

مهدی مظاهری
۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۲۵
هم قافیه با باران
وقت وداع دیده به رویش دچارتر
من بی قرار بودم و او بی قرارتر

نام تو را اگر به کوه کنده ام خطاست
عشقی و بر کتیبه ی دل ماندگارتر

هر سو که گم شدند تو را یافتند و باز
از بی شمار گمشدگان بی شمارتر

عمری مرا هوای غمت پرورانده است
پروردگارتر شو... پروردگارتر

بر من خیالت از همه سو راه بسته است
دل بسته ام به پر زدنی بی حصارتر

هر چند همنشینی ما آب و آتش است
ای کاش می نشست کمی در کنارتر

مهدی مظاهری
۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۳۸
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران