هم‌قافیه با باران

۲۶۰ مطلب با موضوع «اشعار آئینی :: امام حسین (ع) و اربعین حسینی» ثبت شده است

خورشید،گرم ِ دلبری از روی نیزه ها
لبخند می زند سَری از روی نیزه ها

دل برده است از تن ِ بی جانِ خواهری
صوت خوش ِ برادری از روی  نیزه ها

آه ای برادرم چِقَدَر قَد کشیده ای!
با آسمان برابری از رویِ نیزه ها

نه!  آسمان برابرِ تو ، کم میآوَرَد
ازآسمان فراتری از روی نیزه ها!

گرچه شکسته می شوی و زخم می خوری
از هرچه هست،خوشتری از روی نیزه ها

گیسو رها مکن که دلِ شهر می رود
از یوسفان همه،سَری از روی نیزه ها

تا بوسه ای دهی به نگاهِ یتیمِ خود،
خم شو به سوی ِ دختری از روی نیزه ها

قرآن بخوان...بگو که مسیرِ نجات چیست؟ً
ای سَر! هنوز رهبری از رویِ نیزه ها

عارفه دهقانی

۰ نظر ۱۵ مهر ۹۵ ، ۰۶:۴۷
هم قافیه با باران

حنجری از زخم پر شد تا صدا باقی بماند
تا نوایش در گلوی نینوا باقی بماند

خط به خط پرشد سکوت نامه از فریاد کوفه
غربت مسلم میان کوچه ها باقی بماند؟

 کعبه پای چشم زخم اهل دینش سوخت، شاید
در نگاه شهر رنگی از خدا باقی بماند

قاسمش میخواست-احلی من عسل-ها را بنوشد
اکبرش میخواست پرپر در عبا باقی بماند

سجده های زخمی سجاد ظهر کربلایش
در قنوت بیقرار ربنا باقی بماند

خاندان میراث دار غربت نام-علی- شد
تا غریبی در تمام روضه ها باقی بماند

وسعت این زخم را در خطبه اش جا داد زینب
تا مبادا کربلا در کربلا باقی بماند

مهدی حنیفه

۰ نظر ۱۵ مهر ۹۵ ، ۰۴:۴۶
هم قافیه با باران

می وزد از ضبط صوت کودکی های "پری"
های های سنج و طبل و روضه های "کوثری"

چیزی از معنایشان هرگز نفهمیدم ولی
آتشی می زد به جانم نوحه های آذری

مثل پرچم های بی تاب عزا در رقص بود
طُرّۀ مویی که بیرون مانده بود از روسری

چون لباس مشکی ام،پیراهنی می خواستند
از منِ مادر،عروسکهای پیراهن_زری

خفته بر درگاه مسجد،حالت معراج داشت
غرق خاک کفش های سینه زن ها، پا دری

پای من در گِل فرو می شد،دلم در عشق،تا
نوحه ای می خواند ابری با زبان مادری

باز می گشتند قزغان های نذری،رو سفید
پیش از آغاز محرم از دکان مسگری

می دود حسّ لذیذی در دلم از آن زمان
تا برای خانۀ همسایه نذری می بری...

باد می آید ولی این برگ های سرخ و زرد
می وزد از ضبط صوت کودکی های پری

اعظم سعادتمند

۰ نظر ۱۵ مهر ۹۵ ، ۰۰:۴۷
هم قافیه با باران

زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی
به کاروان شهیدان  نی نوا  برسی

امام پیک  فرستاده در پی ات ... برخیز!
در انتظار جوابت  نشسته... تا برسی

چه شام باشی و کوفه.. چه کربلا ای دل!
مقیم عشق که باشی...  به مقتدا برسی

زهیر باش! بزن خیمه در جوار امام
که عاشقانه به آن متن ماجرا برسی

مرید حضرت ارباب باش و عاشق باش!
که در مقام ارادت به مدعا برسی

تمام خاک جهان کربلاست...پس بشتاب
درست در وسط آتش بلا برسی...

زهیر باش دلم! با یزید نفس بجنگ!
که تا به اجر شهیدان نی نوا برسی...

مریم سقلاطونی

۰ نظر ۱۴ مهر ۹۵ ، ۲۳:۴۷
هم قافیه با باران

ابرها دارند

از زیارت‌نامه‌خوانی تو می‌آیند

با دلی روشن...

سید علی میرافضلی

۰ نظر ۱۴ مهر ۹۵ ، ۲۲:۴۷
هم قافیه با باران

سرباز های کوچک من! ... از جلو نظام
آماده باش ... ایست خبردار ... احترام

دقّت کنید... عرش خدا گُر گرفته است
از شدّت محاصره... از زور ازدحام

هر لحظه از ستاد سماوات در زمین
ارسال می شود به شما آخرین پیام

دارد به سمت چشم شما گام می زند
فرماندۀ بزرگ زمین – عشق – این امام...

وقتی که در مقابل چشمانتان رسید
باید رسا ... بلند ... بگویید السّلام

آقا به ما اجازه بده تا که ساعتی
شمشیر را برون بکشیم از دل نیام

آقا به ما اجازه بده تا به سر رویم
با یک اشاره سمت همین راه نا تمام...

سرباز های کوچک من!... یا علی!... به پیش
سرباز های کوچک من!... یا علی!... تمام.

ایوب پرندآور

۰ نظر ۱۴ مهر ۹۵ ، ۲۰:۴۷
هم قافیه با باران

حق دارد اگـر ز خلـق،دامن چیده‌ست
از داغ عزیـزی‌ست اگـر خشکیده‌ست

بیهوده تـرک نخـورده لـب های کویـر
لب های حسین بن علی را دیده‌ست

میلاد عرفان پور

۰ نظر ۱۴ مهر ۹۵ ، ۱۷:۴۷
هم قافیه با باران

حسین  آمد  و  آزاد  از  یزیدت  کرد
خلاص  از  قفس  وعده  و  وعیدت  کرد

سیاه بود و سیاهی هر آنچه می دیدی
تو را سپرد به  آیینه ،  رو  سپیدت  کرد

چه گفت با تو در آن لحظه های تشنه حسین؟
کدام  زمزمه  سیراب  از  امیدت  کرد

 به دست و پای تو بار چه قفل ها که نبود
حسین آمد و سر شار از  کلیدت  کرد

جنون  تو  را  به  مرادت  رساند  ناگاهان
عجب تشرف سبزی! جنون مریدت کرد

نصیب هر کس و ناکس نمی شود این بخت
قرار  بود  بمیری  خدا  شهیدت  کرد

نه پیشوند و نه پسوند ، حر حری تو
حسین  آمد  و  آزاد از یزیدت  کرد

مرتضی امیری اسفندقه

۰ نظر ۱۴ مهر ۹۵ ، ۱۵:۴۷
هم قافیه با باران

سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی

که گفته کشتی نوحی؟ تو مهربان تر از اویی
که حرِّ بد شده را هم تو در پناه گرفتی

چنان به سینه فشردی مرا که جز تو اگر بود
حسین فاطمه! می گفتم اشتباه گرفتی

من آمدم که تو را با سپاه و تیغ بگیرم
مرا به تیر نگاهی تو بی سپاه گرفتی

بگو چرا نشوم آب که دست یخ زده ام را
دویدی و نرسیده به خیمه گاه گرفتی

چنان تبسم گرمی نشانده ای به لبانت
که از دل نگرانم مجال آه گرفتی

رسید زخم سرم تا به دستمال سفیدت
تو شرم را هم از این صورت سیاه گرفتی

قاسم صرافان

۰ نظر ۱۴ مهر ۹۵ ، ۱۴:۴۷
هم قافیه با باران

زخمی شده حنجرت؟ بمیرم بابا!
بی سَر شده پیکرت؟ بمیرم بابا!

گیسوی تو را کدام وحشی آشفت؟
چه آمده بر سرَت؟ بمیرم بابا!

عارفه دهقانی

۰ نظر ۱۴ مهر ۹۵ ، ۱۴:۰۰
هم قافیه با باران

پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست
این سرزمین غم‌زده، در چشمم آشناست

این سرزمین که بوی نی و نیزه می‌دهد
این سرزمین تشنه که آبستن بلاست

گفتند: «طفّ» و «ماریه» و «شاطِیءُ الفُرات»
گفتند: «غاضریّه» و گفتند: «نینوا»ست

دستی کشید بر سر و بر یال ذوالجناح
آهسته زیر لب به خودش گفت: «کربلا»ست

طوفان وزید از وسط دشت، ناگهان
افتاد پرده، دید سرش روی نیزه‌هاست

زخمی‌تر از مسیح، در آن روشنای خون
روی صلیب دید، سر از پیکرش جداست

طوفان وزید، قافله را بُرد با خودش
شمشیر بود و حنجره و دید در مناست

باران تیر بود که می‌آمد از کمان
بر دوش باد دید که پیراهنش رهاست

افتاد پرده، دید به تاراج آمده ا‌ست
مردی که فکرِ غارتِ انگشتر و عباست

برگشت اسب، از لب گودال قتلگاه
افتاد پرده، دید که در آسمان، عزاست

مریم سقلاطونی

۰ نظر ۱۴ مهر ۹۵ ، ۱۳:۴۷
هم قافیه با باران

دل سپردیم به چشم تو  و  حرکت کردیم
بعدِ یک عمر که ماندیم . . . که عادت کردیم
 
دست هامان همه خالی . . . نه ! پر از شعر و شرر
عشق فرمود : بیایید، اطاعت کردیم
 
خاک آلوده رسیدیم به آن تربت پاک
اشک آلوده ولی غسل زیارت کردیم
 
گفته بودند که آرام قدم برداریم
ما دویدیم . . . ببخشید . . . جسارت کردیم
 
ایستادیم دمی پای در « باب الرّاس »
شمر را  – بعدِ سلامی به تو –لعنت کردیم
 
سهم مان در حرمت یکسره سرگردانی
بس که با قبله ی شش گوشه ، عبادت کردیم
 
تشنه بودیم دو بیتی بنویسیم برات
از غزلباری چشمان تو حیرت کردیم
 
هی نوشتیم و نوشتیم و نوشتیم و نشد
واژه ها را به شب شعر تو دعوت کردیم
 
همه با قافیه ی عشق ، مصیبت دارند
از تو گفتیم ، اگر ذکر مصیبت کردیم
 
وقت رفتن  که حرم ماند و کبوترهایش
بی پر و بال نشستیم و حسادت کردیم
 
و سری از سر افسوس به دیوار زدیم
و نگاهی غضب آلود به ساعت کردیم
 
تا قیامت بنویسیم برای تو کم است
ما که در سایه ی آن قامت ، اقامت کردیم
 
کاش می شد که بمانیم ؛ ضریحت در دست . . .
دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم

مجتبی احمدی

۰ نظر ۱۴ مهر ۹۵ ، ۱۲:۴۷
هم قافیه با باران

آب؛
مملو از عطش،
تشنه است وُ تشنه است وُ تشنه است
او برایِ نوش، از لبت
در انتظار، قامتش شکسته است...

آب؛
بی‌قرارِ لمسِ دست‌هایِ کهکشانی‌ات
از اَلَست تا کنون
با وضو نشسته است...

آفتاب؛
قرن‌هاست
در هوایِ ذوب، در وجودِ آسمانی‌ات
بی‌امان، دلش مُدام ضعف می‌رود
وَ جُز به تو، دلی نبسته است...

نسلِ شمشیر
منقرض اگر که شد
کمترین سزایِ شورش‌اش
بر گلویِ حامیِ عدالتِ تو بود

ای تو پاسخِ خدا
به اعتراض و شِکوه‌یِ فرشتگان
در زمانِ آفرینشِ‌ بشر،
راز باشُکوهِ حضرتِ خدا،‌ تویی...
بغضِ آفریدگار
در گلوی‌ِ تو، شکسته است!

محمد صادق زمانی

۰ نظر ۱۳ مهر ۹۵ ، ۰۱:۵۱
هم قافیه با باران

لبریز از اشک و آهیم
چون کوله بار گناهیم

با پا و دست و سر و چشم
هر یک نفر یک سپاهیم

درزندگی مثل کوهیم
در روضه مانند کاهیم

تا اشک و روضه ست در کار
خوبیم ما رو به راهیم

هیئت اگر که نباشد
در شهر بی سر پناهیم

ما شاکیان هرچه  باشیم
محکوم این دادگاهیم

ای اشک ها خوش رسیدید
ما آخرین ایستگاهیم

در تکیه های تو عمری ست
دنبال یک تکیه گاهیم

حاشا که روزی بگویند
ما نوکر نیمه راهیم

تا که غلام تو هستیم
الحق که مانند شاهیم

از بس که دور حسینیم
چون گنبد و بارگاهیم

ده ماه را لحظه لحظه
در حسرت این دوماهیم

قبل از پدر، قبل مادر
مدیون شال سیاهیم

غیر از غمت از دو دنیا
حاشا که چیزی بخواهیم

مهدی رحیمی

۰ نظر ۱۳ مهر ۹۵ ، ۰۰:۴۵
هم قافیه با باران
رنگ عالم شد سیاه
درجهان عاطفه پیراهن غم شد سیاه

تکیه تکیه یاحسین
درغمت پیراهن این شهر کم کم شد سیاه

چونکه بالاتر نداشت
درمیان ماه ها ماه محرم شد سیاه

در مِنا امسال آه
علقمه شد روسپید و روی زمزم شد سیاه

جلد مانند لباس
بر اَمالی و لهوف و بر مُقرّم شد سیاه

پوست درسینه زنی
سرخ شد، شد نیلگون و آخرش هم شد سیاه

بین این رنگین کمان
دل سپید و چشم سرخ و رنگ پرچم شد سیاه

برتن مسلم هم آه
رد تیر و تیغ ها قدر مُسلّم شد سیاه

مهدی رحیمی
۰ نظر ۱۲ مهر ۹۵ ، ۲۳:۵۸
هم قافیه با باران
مِن الغریب نوشتی إلی الحبیب سلامی
حبیب رفت به میدان چه رفتنی چه قیامی
 
سحر نسیم گذشت از سر مزار شهیدان
هنوز در پی بویی که می رسد به مشامی
 
و جبرئیل هم آن جا مجال پر زدنش نیست
رسیده اند شهیدان کربلا به مقامی...

یکی حسین امیرش شد و چه خوب امیری
یکی حسین امامش شد و چه خوب امامی
 
یکی بدون زره مرگ را گرفت در آغوش
یکی نماز تو را شد سپر بدون کلامی
 
یکی سیاه ولی روسپید؛ چون تو گرفتی
سر غلام به دامان خود چه حسن ختامی
 
یکی علی شد و اکبر شد و چه ماه منیری
یکی عمو شد و سقّا شد و چه ماه تمامی
 
به روی نیزه و در باد، گیسوان پریشان
چنان شدند که باقی نماند کوفه و شامی
 
دلم به حسرت یا لیتنا رسید و نگاهم
به سردر حرم افتاد، اُدخلوا بِسلامی...

مهدی جهاندار
۰ نظر ۱۲ مهر ۹۵ ، ۲۳:۴۶
هم قافیه با باران
من یک دهن خسته که آواز ندارد
یک پنجره‌ی بسته که پرواز ندارد

من بی‌تو یکی مثل خودت؛ آینه‌ی دق
یک آخر ِ بیهوده که آغاز ندارد

اینقدر نگو از من و از هرچه تو بنویس
هر حس پدرمرده که ابراز ندارد

دستی که قلم را به تعفن نکشاند
مانند رسولی است که اعجاز ندارد

یا ما خبر از خانه‌ی همسایه نداریم
یا اینکه کسی در ده ما غاز ندارد

بگذار همانند تو دیوار بمانیم
این خانه نیازی به در ِ باز ندارد

علی اکبر یاغی تبار
۰ نظر ۱۲ مهر ۹۵ ، ۲۲:۴۳
هم قافیه با باران

پیکرم چشم انتظار تیزی شمشیرهاست
در رکابت جان سپردن افتخار شیرهاست

بر زبان عشق بوده در شب قدر این سخن:
پیش چشم یار مردن بهترین تقدیرهاست

پیش از این تیر نگاهت برده جان را از تنم
پس چه باک از اینکه حالا سجده گاه تیرهاست

من سپر بودم برای لحظه ی معراج تو
این نماز آخر من در خور تکبیرهاست

پیکر خونین..تبسم..دامن تو..اشک من..
چشم دنیا تا ابد مبهوت این تصویرهاست

سید علیرضا شفیعی

۰ نظر ۱۲ مهر ۹۵ ، ۲۲:۱۰
هم قافیه با باران

شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین
کوی دل با کاروان کربلا دارد حسین

ازحریم کعبه جدش به اشک شست دست
مروه پشت سر نهاد اما صفا دارد حسین

می برد در کربلا هفتاد ودو ذبح عظیم
بیش از این ها حرمت کوی منی دارد حسین

پیش رو راه دیار نیستی کافیش نیست
اشک وآه عالمی هم درقفا دارد حسین

بس که محملها رود منزل به منزل با شتاب
کس نمی داند عروسی یا عزا دارد حسین

رخت ودیباج حرم چون گل به تاراجش برند
تا بجایی که کفن از بوریا دارد حسین

بردن اهل حرم دستور بود و سر غیب
ور نه این بی حرمتی ها کی روا دارد حسین

سروران پروانه گان شمع رخسارش ولی
چون سحر روشن که سر از تن جدا دارد حسین

سربه قاچ زین نهاداین راه پیمای عراق
می نماید خود که عهدی با خدا دارد حسین

او وفای عهد را با سرکند سودا ولی
خون به دل از کوفیان بی وفا دارد حسین


دشمنانش بی امان و دوستانش بی وفا
با کدامین سر کند مشکل دو تا دارد حسین

سیرت آل علی با سرنوشت کربلاست
هر زمان از ما یکی صورت نما دارد حسین

آب خود با دشمنان تشنه قسمت می کند
عزت وآزادگی بین تا کجا دارد حسین

دشمنش هم آب می بندد به روی اهل بیت
داوری بین با چه قومی بی حیا دارد حسین

بعد از اینش صحنه ها و پرده ها اشکست وخون
دل تماشا کن چه رنگین سینه ما دارد حسین

ساز عشقست وبه دل هر زخم پیکان زخمه ای
گوش کن عالم پر از شور و نوا دارد حسین

دست آخر کز همه بیگانه شد دیدم هنوز
با دم خنجر نگاهی آشنا دارد حسین


شمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خدا
جای نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین

اشک خونین گو بیا بنشین به چشم شهریار
کاندر این گوشه عزای بی ریا دارد حسین


شهریار

۰ نظر ۱۲ مهر ۹۵ ، ۲۰:۳۸
هم قافیه با باران

شانه‌های زخمی‌اش را هیچ کس باور نداشت
بار غربت را کسی از روی دوشش برنداشت

در نگاهش کوفه‌کوفه غربت و دلواپسی
عابر دلخسته جز تنهایی‌اش یاور نداشت

بام‌های خانه‌های مردم بیعت‌فروش
وقت استقبال از او جز سنگ و خاکستر نداشت

می‌چکید از مشک‌هاشان جرعه‌جرعه تشنگی
نخل‌هاشان میوه‌ای جز نیزه و خنجر نداشت

سنگ‌ها کمتر به پیشانی او پا می‌زدند
نسبتی نزدیک اگر با حضرت حیدر نداشت

روی گلگون و لب پر خون و چشمانی کبود
سرنوشتی بین نامردان از این بهتر نداشت

سر سپردن در مسیر سربلندی سیره‌اش
جز شهادت آرزوی دیگری در سر نداشت

یوسف رحیمی

۰ نظر ۱۲ مهر ۹۵ ، ۱۹:۵۸
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران