هم‌قافیه با باران

۷۶ مطلب با موضوع «اشعار آئینی :: امام زمان (عج)» ثبت شده است

بهار آمد بهار من نیامد
گل آمد گل عذار من نیامد

برآوردند سر از شاخ، گل ها
گلی بر شاخسارمن نیامد

چراغ لاله روشن شد به صحرا
چراغ شام تار من نیامد

جهان را انتظار آمد به پایان
به پایان انتظار من نیامد

همه یاران کنار از غم گرفتند
چرا شادی کنار من نیامد

چه پیش آمد در این صحرا که عمری
گذشت و شهسوار من نیامد

سر از خواب گران برداشت عالم
سبک رفتار، یار من نیامد

به کار دوست طی شد روزگارم
دریغ از من به کار من نیامد

مشفق کاشانی

۰ نظر ۳۰ اسفند ۹۵ ، ۱۸:۵۲
هم قافیه با باران

ای چشم هایت جاری از آیات فروردین
سرشارتر از شاخه های روشنِ «والتّین»
 
لبخندهایت مهربان تر از نسیم صبح
پیشانی ات سرمشق سبز سوره ی یاسین
 
ای با تو صبح و عصر و شب «فی أحسَنِ التقویم»
ای بی تو صبح و عصر و شب دل مرده و غمگین
 
ای وعده ی حتمی! بگو کی می رسی از راه
کی می شکوفد شاخه های آبی آمین؟
 
رأس کدامین ساعت از خورشید می آیی
صبح کدامین جمعه ها با عطر فروردین؟

مریم سقلاطونی

۰ نظر ۳۰ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۵۳
هم قافیه با باران
عشق از من و نگاه تو تشکیل می‌شود
گاهی تمام من به تو تبدیل می‌شود

وقتی به داستان نگاه تو می‌رسم
یکباره شعر وارد تمثیل می‌شود

ای عابر بزرگ که با گامهای تو ...
از انتظار پنجره تجلیل می‌شود

تا کی سکوت و خلوت این کوچه‌های سرد
بر چشم های پنجره تحمیل می‌شود؟

آیا دوباره مثل همان سالهای پیش
امسال هم بدون تو تحویل می‌شود؟

بی شک شبی به پاس غزلهای چشم تو
بازار وزن و قافیه تعطیل می‌شود

آنروز هفت سین اهورایی بهار
موعود! با سلام تو تکمیل می‌شود

زهرا بیدکی
۰ نظر ۳۰ اسفند ۹۵ ، ۱۶:۵۳
هم قافیه با باران
سالی
نوروز
بی‌چلچله بی‌بنفشه می‌آید،
‌جنبش ِ سرد ِ برگ ِ نارنج بر آب
بی گردش ِ مُرغانه‌ی رنگین بر آینه

سالی
نوروز
بی‌گندم ِ سبز و سفره می‌آید،
بی‌پیغام ِ خموش ِ ماهی از تُنگ ِ بلور
بی‌رقص ِ عفیف ِ شعله در مردنگی.

سالی
نوروز
همراه به درکوبی مردانی
سنگینی‌ بار ِ سال‌هاشان بر دوش:
تا لاله‌ی سوخته به یاد آرد باز
نام ِ ممنوع‌اش را
وتاقچه گناه
دیگربار
با احساس ِ کتاب‌های ممنوع
تقدیس شود.
در معبر ِ قتل ِ عام
شمع‌های خاطره افروخته خواهد شد.
دروازه‌های بسته
به ناگاه
فراز خواهدشد
دستان اشتیاق از دریچه ها دراز خواهد شد
لبان فراموشی به خنده باز خواهدشد

وبهار
درمعبری از غریو
تاشهر
خسته
پیش باز خواهدشد

سالی
آری
بی گاهان
نوروز
چنین آغاز خواهدشد

احمد شاملو
۰ نظر ۳۰ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۲۴
هم قافیه با باران
ندبه خوانیم تو را، هر سحر آدینه
تو کدام آینه ای؟ صلّ علی آیینه!

تو کدام آینه ای؟ای شرف الشمس غریب!
که زد از دوری دیدار تو چشمم پینه

از همه آینه ها چشم رها کرده تری
می زنند آینه ها سنگ تو را بر سینه

لوح محفوظ خدا! آینگی کن یک صبح
که جهان پر شده از آتش وکفر و کینه

در همه آینه ها نام تو را کاشته ایم
ندبه خوانیم تو را هر سحر آدینه

علیرضا قزوه
۰ نظر ۰۳ دی ۹۵ ، ۲۱:۱۴
هم قافیه با باران

دیشب

موهای سپیدم را شمردم

به شماره‌ی

جمعه‌های رفته‌ی عمرم بود

مریم عربلو

۰ نظر ۰۲ مهر ۹۵ ، ۰۱:۳۲
هم قافیه با باران

وای بر جمعه اگر باز بیاید بی تو
یا که این هفته به آغاز بیاید بی تو

وای برحال بهار و همه‌ی لهایش
که در این باغ گل ناز بیاید بی تو

وای بر حال پرستو ندهد از تو خبر
یا در این شهر به پرواز بیاید بی تو

وای برندبه اگر باز اجابت نشود
یا که این اشک غزلساز بیاید بی تو

وای بر حال من و این شب آدینه اگر
صبح آدینه‌ی آن باز بیاید بی تو

مریم عربلو

۰ نظر ۰۲ مهر ۹۵ ، ۰۰:۳۰
هم قافیه با باران

به چشم پنجره حق می دهم حیران بماند
به دنبال نګاهت خیره بر باران بماند

چرا وقتی تویی ماه تمام آسمان ها
دلم روی زمین ، مبهوت این و آن بماند؟

کجا این روزها سر می ګذاری روی بالین
که رد اشک ها در بالشت پنهان بماند؟!

به ګورستان بدل شد سرزمین مهربانی
مبادا عشق ، چون ارواح سرګردان بماند !

به ماهی های آدم خوار این دریا بفهمان !
نباید موج در اندیشه ی طغیان بماند

ملخ ها نیمی از دِه را قرق کردند دیشب
بیا مګذار اینجا تا ابد ویران بماند !

زمین هایی که با خون دلت آباد کردی
سند  پشت سند در ګنجه های خان بماند

مبادا کودک دنیا از این خیره سری ها
همیشه شر و ... و بازیګوش و ... نافرمان بماند !

به شوق دیدنت باید نګاهم را بشویم
که روی بند های رخت در ایوان بماند

بهشتی کن هوای کوچه هامان را ! مبادا -
زمین بین بهشت و دوزخ آویزان بماند


حسنا محمدزاده

۱ نظر ۱۵ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۳۵
هم قافیه با باران

همین است ابتدای سبز اوقاتی که می گویند
و سرشار گل است آن ارتفاعاتی که می گویند

اشارات زلالی از طلوع تازه ی نرگس
پیاپی می وزد از سمت میقاتی که می گویند

زمین در جست و جو، هر چند بی تابانه می چرخد
ولی پیداست دیگر آن علاماتی که می گویند

جهان این بار، دیگر ایستاده با تمام خویش
کنار خیمه ی سبز ملاقاتی که می گویند

کنار جمعه ی موعود، گل های ظهور او
یکایک می دمد طبق روایاتی که می گویند

کنون از انتهای دشت های شرق می آید
صدای آخرین بند مناجاتی که می گویند

و خاک، این خاک تیره، آسمانی می شود کم کم
در استقبال آن عاشق ترین ذاتی که می گویند

و فردا بی گمان این سمت عالم روی خواهد داد
سرانجام عجیب اتفاقاتی که می گویند

زکریا اخلاقی

۰ نظر ۱۰ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۴۰
هم قافیه با باران

صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار برملا خواهد شد

در راه، عزیزی است که با آمدنش
هر قطب نما، قبله نما خواهد شد

میلاد عرفان پور

۰ نظر ۰۹ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۳۷
هم قافیه با باران

 می باره یه روز دوباره ،یه صدای بیقرار
روی این سکوت تشنه ،از دل دود و غبار

ماه می شه تُنگِ بلور و سر می ره از آسمون
واژه ها قد می کشن اندازه ی رنگین کمون

چشمای ستاره ها برق می زنن ، آبی می شن
ابرایی که گم شدن دوباره آفتابی می شن !

اون بهار اگه بیاد ماهیا بال در می آرن
گُلا آواز می خونن ، فرشته ها چش می ذارن

کار ما اینه همیشه تا ظهورِ اون بهار
انتظارو انتظار و انتظار و انتظار….

یدالله گودرزی

۰ نظر ۰۳ مرداد ۹۵ ، ۱۴:۴۴
هم قافیه با باران

دریایی و آوازه ات بدجور پیچیده ست
خورشید با إذن تو اینجا نور پاشیده ست

خورشید هم وقتی که می تابد بدون شک
« مرجع » شما هستی و او در حال « تقلید » است

دیریست آقا ! تختتان خالیست و این تخت
جنسش نه از تخت « سلیمان » و نه « جمشید » است

اینجا زمین خالیست از هرم وجودت آه !
اینجا زمین بی تو لباس مرگ پوشیده ست

من مانده ام تا عاشقانت سخت مجنون اند
« مجنون » چرا سهمیه ی آن « قیس » و این « بید » است

شاید کسی « کی می رسد باران ؟ » « نیما » را
از « قاصد روزان ابری » ها نپرسیده ست !

این « عید » ها یک روزه اند و کاش برگردید !
وقتی فرج نائل شود ، هر روز ما « عید » است

حنظله ربانی

۱ نظر ۱۸ تیر ۹۵ ، ۰۱:۳۰
هم قافیه با باران

آقا بیا که بی تو پریشان شدن بس است
از دوری تو پاره گریبان شدن بس است

کنعان دل، بدون تو شادی پذیر نیست
یوسف! ظهور کن که پریشان شدن بس است

یعقوب دیده ام چه قَدَر منتظر شود؟
یعنی مقیم کلبه ی احزان شدن بس است

گریه ... فراق ... گریه ... فراق ... این چه رسمی است؟!
دیگر بس است این همه گریان شدن بس است

موی سپید و بخت سیاه مرا ببین
دیگر بیا که بی سر و سامان شدن بس است

تا کی گناه پشت گناه ایّها العزیز؟!
تا کی اسیر لذّت عصیان شدن؟! بس است

خسته شدم از این همه بازی روزگار
مغلوب نفس خاطی و شیطان شدن بس است

سرگرم زندگی شدنم را نگاه کن
بر سفره های غیر تو مهمان شدن بس است

یک لحظه هم اجازه ندادی ببینمت
گفتی برو که دست به دامان شدن بس است

باشد قبول می روم امّا دعای تو...
...در حقّ من برای مسلمان شدن بس است

دست مرا بگیر که عبدی فراری ام
دست مرا بگیر، گریزان شدن بس است

اِحیا نما در این شب اَحیا دل مرا
دل مردگی و این همه ویران شدن بس است

آقا بیا به حقّ شکاف سر علی
از داغ هجرت آتش سوزان شدن بس است

علی اکبر لطیفیان

۱ نظر ۰۴ تیر ۹۵ ، ۱۷:۰۳
هم قافیه با باران
دم طلوع تو  باید چه دلنشین باشد
و شاعرانه ترین لحظهء زمین باشد

تو اتّفاق بیفتى در آسمان ظهور
براى گام تو چشم من اوّلین باشد

خدا کند برسى اى بهار پنهانم
چه فرق مى کند آن فصل چندمین باشد

دل گرفتهء تقویم ها ورق بخورد
اگرچه آمدنت روز واپسین باشد

تو را صدا بزنم با گلوى تبدارم
و خنده هاى مرا مرگ در کمین باشد

در انتظار تو اى امتداد روشن وحى
خوش است روح غزل ، مست و آتشین باشد

در انتظار تو مى میرم و نمى آیى
همیشه قصّهء جان هاى عاشق این باشد

پروانه نجاتی
۰ نظر ۰۷ خرداد ۹۵ ، ۱۹:۵۰
هم قافیه با باران

گیسوان بلند انتظار

سپید شد

روزگار کوتاه عمرم

سیاه

چشمهای خسته را

به کدام جاده بسپارم

مریم عربلو

۰ نظر ۰۲ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۵۲
هم قافیه با باران
نیامدنت
در قاب هیچ پنجره
نمی‌گنجد

چه رسد
به آمدنت!

مریم عربلو
۰ نظر ۰۲ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۵۰
هم قافیه با باران

می ‏آید آن مردی که با خود آسمان دارد
در دستهایش دانه‏ های کهکشان دارد

او را هزاران نام شفاف و درخشان است
هر بیکران روشنی از او نشان دارد

خورشید، این آیینه ی نورانی فردا
نام بهار آیین او را برزبان دارد

بر زخمهای کهنه ما می ‏نهد مرهم
او که نگاهی از حریر و پرنیان دارد

آیینه ‏ای از مخمل و ململ به دوش اوست
پیراهنی از نازکای ارغوان دارد

از متن رویاگون این راه پر از ابهام
می‏ آید آن مردی که با خود آسمان دارد


یدالله گودرزی

۰ نظر ۰۲ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۴۷
هم قافیه با باران
کجایی اى ستون آسمانها تکیه گاه تو
فضای عرش و فرش و کهکشانها خاک راه تو

خلایق، شب به شب، حیران ز خال رویت اى خورشید!
ملایک، صف به صف، رقصان به گرد روى ماه تو

دو ابروى تو شاهین وزین خلقت است آرى!
جهان، میزان شده از قاب قوسین نگاه تو

سپیده از سپیداى نگاهت رنگ می گیرد
و شب آغاز می گردد ز گیسوى سیاه تو

“شب تاریک و بیم موج و گردابى چنین هایل”
کجا دست نجاتى هست جز دست پناه تو؟!

تو آن خورشید رخشانى که بر این آستان هر روز
تمام آفرینش می گذارد سر به راه تو!

یدالله گودرزى
۰ نظر ۰۲ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۴۶
هم قافیه با باران

نویسم چون به وصف رخ، رخ آن دلبر مه رو
 شود محشر همی بر پا کشد از رخ چو تار مو

 چه رخ منظومه ی حیرت جمیع و جمع و مستجمع
 گهی مظهر گهی مظهر، گهی قبله گهی ابرو

هلالی ابروی ان رخ بود سینا به صد موسی
 مگر موسا شود موسی چو بیند آن رخ نیکو

 به عزلت خانه ی آن رخ، دو چشم بی قرارش مه
 درخشنده فروزنده میان ظلمت گیسو

 لبش نوش شراب از خم چنان پیمانه ای بر رخ
 ز نوش رخ نما زان می گرفته گل به بستان بو

 هزاران سلسله ساقی از آن رخ رخ نما گشته
 که در آن رخ رخ ساقی شده جام حقیقت جو

 چه رخساری کز آن رخ رخ عیان گردیده بر هر رخ
 که رخ را رخ نما باشد چو آن رخ رخ کشد هر سو

 چه رخ رخ مه چه رخ رخ شه کز آن رخ رخ نماید ره
 که خور گیرد از آن رخ رخ چو آن رخ رخ دهد بر ضو

 چه رخ رخساره ی جنت چه رخ رخساره ی رحمت
 که هردم عاشق بی دل شکار آن رخ است آهو

 چو آن رخ رخ نما گردد نماند از رخی جلوه
 که بر هر رخ دهد آن رخ به سیرت قدرت بازو

 چو میپرسی تو از آن رخ بود آن رخ رخ قایم
 که افسون از رخش دیده هزاران شیوه در جادو

 چه رخ لعیا چه رخ حورا چه رخ یکتا چه رخ زهرا
 به طوفش کشتی هستی به ساحل میزند پهلو

 چه رخ محشر چه رخ دلبر چه رخ آذر چه رخ حیدر
 کز آن رخ جلوه گر گشته رخ از رخساره ی یا هو

 زشهلا چشمی آن رخ خمیده در شفق لاله
 که بر دلها رخ آن رخ زند زنجیر تو در تو

 چه رخ با طره ی مهوش چه رخ با خامه ی دلکش
 کشیده طرح شیدایی به چشم طره کو در کو

طره اصفهانی

۰ نظر ۰۱ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۱۶
هم قافیه با باران
این جشن ها برای من آقا نمی شود
با این چراغ ها شب من پا نمی شود

من بیشتر برای خودم گریه می کنم
این جشن ها برای تو بر پا نمی شود

خورشیدی و نگاه مرا می کنی سفید
می خواستم ببینمت اما نمی شود

شمشیرتان کجاست؟ بزن گردن مرا
وقتی که کور شد گرهی، وا نمی شود

این زندگی بدون تو تلخ است مثل زهر
با زهر ما، آب گوارا نمی شود

آقا! جسارت است ولی زودتر بیا
این کارها به صبر و مدارا نمی شود

باور مکن تو را به هوای تو خواستم
با این قدی که پیش شما تا نمی شود

رضا جعفری
۰ نظر ۰۱ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۴۵
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران