هم‌قافیه با باران

۶۶ مطلب با موضوع «شاعران :: حامد عسکری» ثبت شده است

گیسوانت را بیاور شانه پیدا می شود
بغض داری؟ شانه ی مردانه پیدا میشود

امتحان کن ! ساده و معصوم لبخندی بزن
تا ببینی باز هم دیوانه پیدا می شود

من اسیر عابر این کوچه ی پاییزی ام
ورنه هر جایی که آب و دانه پیدا می شود

عصر پاییزی زیبایی ست لبخندی بزن
یک دوفنجان چای در این خانه پیدا می شود

حامد عسکری

۰ نظر ۲۳ آذر ۹۴ ، ۲۱:۰۸
هم قافیه با باران

هر چه با تنهایی من آشنا تر می شوی
دیر تر سر می زنی و بی وفا تر می شوی

هر چه از این روزهای آشنایی بگذرد
من پریشان تر، تو هم بی اعتنا تر می شوی …

من که خرد و خاکشیرم، این تویی که هر بهار
سبزتر می بالی و بالا بلا تر می شوی

مثل بیدی زلف ها را ریختی بر شانه ها
گاه وقتی در قفس باشی رها تر می شوی

عشق قلیانی ست با طعم خوش نعنا دو سیب
می کشی آزاد باشی، مبتلا تر می شوی !

یا سراغ من می آیی چتر و بارانی بیار
یا به دیدار من ابری نیا، تر می شوی

حامد عسکری

۰ نظر ۲۷ مهر ۹۴ ، ۲۲:۲۲
هم قافیه با باران

وضو گرفته ام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زده ام تا که از منا بنویسم

به استخاره نشستم که ابتدای غزل را
ز مانده ها بسرایم ؟ ز رفته ها بنویسم ؟

نه عمر نوح نه برگ درختهای جهان هست
بگو که داغ دلم را کی و کجا بنویسم ؟

مصیبت «عطش»و «میهمان ‌ کشی » و «ستم »را
سه مرثیه‌ست که باید جدا جدا بنویسم

چگونه آمدنت را به جای سر در خانه
به خط اشک به سردی سنگها بنویسم ؟

چگونه قصه ی مهمان کشی سنگدلان را
به پای قسمت و تقدیر یا قضا بنویسم ؟

منا که برف نمی آید این سپیدی مرگ است
چه سان زمرگ رفیقان با صفا بنویسم ؟

خبر زتشنگی حاجیان رسید و دلم گفت :
خوش است یک دو خطی هم ز کربلا بنویسم :

نمانده چاره به جز اینکه از برادر و خواهر
یکی به بند و یکی روی نیزه ها بنویسم

نمانده چاره به جز گفتن از اسیر سه ساله
چه را ز ناله ی زنجیر و زخم پا بنویسم

به روضه خوان محل گفته ام غروب بیا تا
تو از خرابه بخوانی...من از منا بنویسم ....


حامد عسکری

۰ نظر ۰۸ مهر ۹۴ ، ۱۷:۵۰
هم قافیه با باران

نِنه‌ش میگفت بُواش قنداقه شو دید
رو بازوش دس کشید مثل همیشه
می‌گفت دِستاش مثه بال نِهنگه
گِمونم ای پسر غِواص میشه

نِنه‌ش میگفت: همه‌ش نزدیک شط بود
میترسیدُم که دور شه از کنارُم
به مو‌ میگف : نِنِه میخام بزرگ شُم
بِرُم سی لیلا مرواری بیارُم

نِنه‌ش میگفت نمیخاستُم بره شط
میدیدُم هی تو قلبُم التهابه
یه روز اومد به مو گفت: بل بِرُم شط
نفس ،مو بیشتِر از جاسم تو آبه

زِد و نامردای بعثی رسیدن
مثه خرچنگ افتادن تو کارون
کِهورا سوختن ،نخلا شکستن
تموم شهر شد غرقابه ی خون

نِنه‌ش میگفت روزی که داشت میرفت
پسین بود؟ صبح بود؟ یادُم نمیاد
مو‌گفتم :بِچِه‌ای...لبخند زد گفت:
دفاع از شط شناسنامه نمیخواد

رفیقاش میگن : از وقتی که اومد
تو چشماش یه غرور خاص بوده
به فرمانده‌ش میگفته بِل بِرُم شط
ماها هف پشتمون غِواص بوده

نِنه‌ش میگف جِوونِ برگِ سِدرُم
مثه مرغابیای خسته برگشت
شبی که کربلای چاار لو رفت
یه گردان زد به خط یه دسته برگشت

نِنه‌ش میگفت‌: چشام به در سیا شد
دوای زخم نمک سودُم نِیومد
مسلمونا دلُم میسوزه از داغ
جِوونُم دلبَرُم رودُم نِیومد

عشیره میگن از وقتی که گم شد
یه خنده رو لب باباش نیومد
تا از موجا جنازه پس بگیره
شبای ساحلو دمّام میزد

یه گردان اومده با دست بسته
دوباره شهر غرق یاس میشه
ننه‌ش بندا رو ‌وا میکرد باباش گفت:
مو‌گفتم ای پسر غِواص میشه


حامد عسکری

۰ نظر ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۰۹
هم قافیه با باران

چوپان شده تا شاعر ذاتی شده باشد

آواره آن مـــاه  دهاتــــی  شده  باشد

چـــوپان شده  در جنگــل بادام  بچـــرخد

تا مست چهل چشم هراتی شده باشد

شاید اثر جنگل بادام و کمی بغض

منجر به غزلواره آتـــی شده باشد

سخت است ولی می‌گذرم از نفسی که

جز با نفس گرم تـــو قاطــــی شده باشد

از بین ده انگشت یکی قسمتش این نیست

در لیــــقه موهــــــات  دواتـــــی  شده باشد

تو... چایی...بی‌ قند...و یک عالمه زنبور

شاید لب فنجان شکلاتـــی شده باشد


حامد عسکری

۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۵۹
هم قافیه با باران

بیـــا شهــریــــور پیـراهنت ییلاق لک لک ها

صدای جاری گنجشک در خواب مترسک ها

بیا ای امن ، ای سرسبز ، ای انبوه عطر آگین

بیـــا تـــا تخـــــم بگذارند در دستانت اردک ها

گل از سر وا بکن ده را پریشان می کند بویت

و بــــه سمت تـــــو می آیند باد و بادبادک ها

تـــــو در شعرم شکوه دختـــــری از ایل قاجاری

که می رقصد – اگر چه – روی قلیان و قلک ها

تمــــام شهـــــر دنبــــال تواند از بلــــخ تا زابل

سیاوش ها و رستم ها فریدون ها و بابک ها

همین کــــه عکس ماهت می چکد توی قنـات ده

به دورش مست می رقصند ماهی ها و جلبک ها

کنار رود ، دستت توی دستم ،شب،خدای من !

شکــــوه خنده ای تــــو ، سکوت جیر جیرک ها

مرا بـــی تاب می خواهند ، مثل کودکی هامان

تو مامان ،من پدر ، فرزندهامان هم عروسک ها

تو آن ماهـــی که معمولا رخت را قاب می گیرند

همیشه شاعرانی مثل من ، از پشت عینک ها


حامد عسکری

۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۲۱:۰۰
هم قافیه با باران
می روم حسرت دریای مرا دفن کنید

اهل دیـــروزم و فردای مرا دفـن کنید

لـحدم را بگذارید بــــه روی لـحدم

شـال ابریشم لیلای مرا دفن کنید

ایل من مرده کسی نیست که چنگی بزند

وقت تنـــگ است بخـــــارای مرا دفن کنید

صخره ام،صخره که دلتا شده از سیلی رود

دل که خـوب است فقط "تا"ی مرا دفن کنید

تا پر از روسری و سیب شود شهر شما

زیــــر این خاک غــزل های مرا دفن کنید


حامد عسکری

۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۵۹
هم قافیه با باران

از دست من و قافیه هایم گله مند است

ماهی کـه دچارش غزلم بند به بند است

مو فندقی چشم سیاهی که لبانش

مرموز ترین عامل بیمــاری قند است

زیبـــــایـــــی مـــــــــواج پس پلک بنفـشش

دلچسب تر از اطلسی و شاه پسند است

سیب است کــــه از دامنــــه ی رود مـی آید؟

یا نه... گل سر بسته به موهای کمند است؟

دارایـــــی من ـ چند کلاف غــــــزل ـ از تــــــــو

شیرینی لبخند تو ـ یک جرعه ـ به چند است؟

دیماه رسیده است ومن زخمی و سردم

لبخند بزن خنده ی تو گـــرم کننده است

از ما گله کم کن که بپاشیــــم غزل را

پیش قدم پاشنه هایی که بلند است


حامد عسکری

۱ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۱۹:۵۹
هم قافیه با باران

ای لب تــو قبله ی زنبورهــــای سومنـات

خنده ات اعجاز شهناز است در کرد بیات

مطلع یک مثنویِ هفت مَن زیبایی ات

ابــــروانت، فاعلاتن، فاعلاتن، فاعلات

من انار و حافظ آوردم، تو هـــم چایـــی بریز

آی می چسبد شب یلدا هل و چایی نبات

جنگل آشوب من ای آهوی کوهستان شعر

این گـوزن پیــر را بیـــــچاره کرده خنده هات

می رود، بومی کشد، شلیک، مرغی می پرد

گردنش خــم مــی شود، آرام می افتد به پات

گرده اش می سوزد و پلکش که سنگین می شود

می کشد آهـــی، کـه آهــو... جان جنگل به فدات

سروها قد مـــی کشند از داغــــی خــون گوزن

عشق قل قل می زند از چشمه ها و بعد، کات:

پوستش را پوستین کـرده زنــی در نخـــجوان

شاخ هایش دسته ی چاقوی مردی در هرات


حامد عسکری

۱ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۵۹
هم قافیه با باران

روزگاری غزلش بال و پری بود که سوخت

عابر کوچه ی او رهگذری بود که سوخت

دل ترک خورد فدای سرتان قسمت بود

سینه در مجلس ترحیم سری بود مه سوخت

دختر هرزه ی شبگرد خیابان شما

ماه یک ایل خدای کپری بود که سوخت

بوقهای متوالی متلک های نجس

آخرین مرثیه ی چشم تری بود که سوخت

پشت آن پنجره ها باز خودش را می دید

پشت آن پنجره ها همسفری بود که سوخت

 ناگهان ترمز ارابه ی بالا شهری

به خود آورد خودش در به دری بود که سوخت

دو قدم مانده به ماشین غزلی گفت و نوشت :

زندگی بسته ی سیگار زری بود که .....


حامد عسکری

۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۰۲
هم قافیه با باران

ای دلبریت دلــهره ی حضرت آدم
پلکی بزن و دلهره ام باش دمادم

پلکـــی بزن از پلک تو الهـــــام بگیرم
تا کاسه ی تنبور و سه تاری بتراشم

هر مــــاه ته چا نشد حضرت یوسف
هر باکره ای هم نشود حضرت مریم

گاهی غزلم!گم شدن رخش بهانست
تهمیــنه شـود همدم تنهایــــی رستم

تهمینه شود بستر لالایی سهراب
تهمینه شود یک غم تاریخی مبهم

تهمینه ی من ترس من این است نباشد
باب دلت این رستم بـــی رخش پر از غم

این رستم معمولیه ساده که غریب است
حتــــی وســــط ایل خودش در وطنش:بم

ناچاری ازین فاصله هایی که زیادند
ناچاری ازین مردن تدریجی کـم کم

هرجا بروم شهر پر از چاه وشغاد است
بگذار بمانـــــم کـــــــه فدای تـــو بگردم

من نارون صاعقـــه خورده تو گل سرخ
تو سبز بمان من به درک من به جهنم

حامد عسکری

۱ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۵۹
هم قافیه با باران

لبخند زدن معجزه ی لب رطبی هاست

دنیا به خدا تشنه ی گیلاس لبی هاست

یک شاخه گل سرخ در آغوش کشیدن

این اوج تمنــــــای قوطی حلبی هاست

تشبیه شما به غـــــــــزل و ماه و ستاره

همسایه ! ببخشید که از بی ادبی هاست

ناخن بجــوی ، بغض کنی ، قهــوه بنوشی

این عادت هر روزه ی آدم عصبی هاست

گفتی غزلت تازه شده ، دست خودم نیست

از لطف خرامیدن چـــــــادر عربی هاست


حامد عسکری

۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۵۹
هم قافیه با باران

باد می آیدو می کاهد از آه لب تو

آه از تر شدن گـاه بـه گـاه لب تـو

اوج یک خواهش تر در دل تابستان است

خنکــای سبد تــــوت سیــــاه لب تـــــو

"بختیاری" شده ام ایل به راه اندازم

رمه ای بوسه بیارم لب چاه لب تو

پـــرده در پـرده غــــزل مست "مرکب خـوانی"

می چکد نت به نت از"شور"و"سه گاه"لب تو

*

غیر من که غزلام یک به یک ارزونی تست

جیگرش پاره بشه هـــرکی بخواهه لب تو


حامد عسکری

۱ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۵۹
هم قافیه با باران
بانوی ترم پنجم من ، ای فرشته نام
دزدمونای زندگی شـــــــــاعری درام!

هارمونی منظم آثــــــــــــــــار بتهوون
مانتو کلوش! خانم دانشکده، سلام!

از بس قدم زدم به دلیل همین غـزل
بر گُــرده های شهر بجا مانده رد پام

این روزهــــــا بدون تو، نه سینما نه پیتـ...
..زا، من نشسته‌ام و همین بسته آدامـ...

..سی که تو آن دوشنبه به من هدیه داده‌ای
با یک بغل ـ به قـــــول خودت ـ عشق، احترام

آدامس می‌جوم و به تو فکر می‌کنم
بــــــــر مبلهای کهنه سلمانی غلام

هی قرص، هی مسکن اعصاب، هی غزل
بی‌خوابی من و دو سه بسته «لـــورازپام»

تقصیر تست، پای دلم را وسط نکش
ای در کنـار شعر من آهنگ بی کلام!

این ترم واحد غزلـم را تو پاس کن
آن ترم زیر برگه من بود ـ 9 ـ تمام

مصراع آخری چقدر پــــــــاک و ساده است
ماییم*، همیشه مخلصتان، نقطه. والسلام!


حامد عسکری

۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۵۹
هم قافیه با باران
سلام سوژه نابــم برای عکاسی‌

ردیف منتخب شاعران وسواسی‌

سلام «هوبره»ی فرش‌های کرمانی‌

ظرافت قلیان‌های شاه عباسی‌

تجسم شب باران و مخمل نـــوری‌

تلاقی غزل و سنگ یشم الماسی‌

و ذوالفنون، شب چشم تو را سه تار زده‌

به روی جامه‌دران با کلید «سل لا سی»

دعا، دعای همان روزگار کودکی است:

خدا تُنه ته دو باله تو مــــال من باسی‌


حامد عسکری

۱ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۱۳:۵۹
هم قافیه با باران

تا خنده ی تو می چکد از خوشه ی لب ها

بیـــچاره بمی هـــا و غــــم ِ نرخ ِ رطب ها

دنبال دو رج بافـــه از ابریشم مویت

تبریز شده قبر عجم ها و عرب ها

قاجاری چشمان تو را قاب گرفته است

قنداق تفنگ همـــه مشروطه طلب ها

از عکس تو و بغض همین قدر بگویم ....

دردا که چه شب ها ... که چه شب ها...  که چه شب ها...

قلیان چه کند گر نسپارد سر خود را

با سینــه ی پر آه به تابیدن تب ها ؟

گفتم غزلی تا ننویسند محال است :

ذکــــر قد سرو از دهن نیم وجب ها


حامد عسکری

۱ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۲۵
هم قافیه با باران

می خرامند روی دشت تنت دستهایم - دو گله ی آهــو -

آهوان خسته اند و لب تشنه دشت هم جابجا پر از کندو

دشت یک اتفاق صورتی است مثل افسانه های کودکی ام

مثلا  عین  راه  ابریشم مثلا  عین  کـوه  دالاهو

روستای نجیب شعر من است باغ اندام تو وجب به وجب

چشم داری غزل غزل ، بادام گونه ، داری  بغل بغل لیمــو

تو که شاعر نبوده ای خاتون تا بدانی چه لذتی دارد

چیدن بوســـه از کبودی لب دیدن باد لای خرمن مو

ما لنا غیر دفتر من شعر کتبت بالدمی علی الاوراق :

السلام علیک یا محبوب او جعلت فداک یا  .... بانو !


حامد عسکری

۱ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۲۳
هم قافیه با باران
نوشتم که قولت؟
بهم گف شکست...

نوشتم چرا؟
گف: همینی که هس...

حامد عسکری
۰ نظر ۲۲ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۵۵
هم قافیه با باران

نشسته در حیاط و ظرف چینـی روی زانــویش
اناری بر لبش گل کرده سنجاقی به گیسویش

قناری های این اطراف را بی بال و پر کرده
صدای نازک برخورد چینـی با النگویش

مضاعف می کند زیبایی اش را گوشوار آنسان
که در باغــی درختی مهربان را آلبالویش

کســوف ماه رخ داده ست یا بالا بلای من
به روی چهره پاشیده است از ابریشم مویش؟

اگــر پیــچ امین الدوله بودم می توانستم
کمی از ساقه هایم را ببندم دور بازویش

تـو را از من جدا کردند هر باری به ترفندی
یکی با خنده تلخش یکی با برق چاقویش

قضاوت می کند تاریـــخ بیـــن خان ده با من
که از من شعر می ماند و از او باغ گردویش

رعیت زاده بودم دخترش را خان نداد و من
هزاران زخم در دل داشتم این زخم هم رویش

حامد عسگری

۰ نظر ۱۱ فروردين ۹۴ ، ۱۱:۰۶
هم قافیه با باران

به بغض سر کردم دیده تر نشد که نشد

دلی ز حال دلم با خبر نشد که نشد

 هزار کوره بنا شد درین دیار و دریغ

 یکی به داغی و سوز جگر نشد که نشد

به بی قراری شعرم سری نزد که نزد

و آن شبی که نیامد سحر نشد که نشد

 هزار دفتر هق هق ...هزار دفتر شعر ...

 دلت... عزیز دلم! نرم تر نشد که نشد

کجاست شانه ی امنَت که بعد تو این سر

برای من ...من بیچاره سر نشد که نشد

 سیاه پوشی و اندوه در غم سهراب

 برای رستم دستان پسر نشد که نشد

قرار بود که درد دلی کنم با تو

ولی دریغ درین مختصر نشد که نشد...


حامد عسکری 

۱ نظر ۰۷ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۴۴
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران