دلم شکسته تر از شیشه های شهر شماست
شکسته باد کسی کاین چنینمان می خواست
شما چقدر صبور و چقدر خشماگین
حضورتان چو تلاقیِ صخره با دریاست
به استقامت معنای تازه بخشیدید
شما نه مثل دماوند،او به مثل شماست
بیا که از همه ی دشتها سوال کنیم :
کدام قلّه چنین سرفراز و پا برجاست ؟
به یک کرامت آبی نگاه دوخته اید
کدام پنجره اینگونه باز سمت خداست ؟
میان معرکه لبخند می زنید به عشق
حماسه چون به غزل ختم می شود زیباست
شما که اید ؟ صفی از گرسنگی و غرور
که استقامت و مهر از نگاهتان پیداست
اگر چه باغچه ها را کسی لگد کرده
ولی بهار فقط در تصرف گُلهاست
تخلص غزلم چیست غیرِ نام شما ؟
ز یمن نام شما خود زبان من گویاست
سهیل محمودی
من کیم؟ دوزخیِ روی زمینم ،ای دوست
گر بهشتم ببری باز همینم ،ای دوست
بشتاب اول این راه و ...به من خُرده مگیر
من درنگ نفس بازپسینم ،ای دوست
از چه دلگرم به فردای تو باشم؟ دیری ست
که به امروزِ خودم نیز ظنینم ،ای دوست
من ز آبادی تو بهره نبردم ؛ زیرا
روزگاری ست که ویرانه نشینم ،ای دوست
هیچ کس مثل من آلوده ی من نیست، چرا
تو نکردی حذر از من که چنینم ،ای دوست ؟
همه ی سهم من از عشق تو غم بود، ولی
دوست دارم که تو را شاد ببینم ،ای دوست
دوست دارم که بگویند :" چه می خواهی تا... "
تا تو را از همه عالم بگزینم ،ای دوست !
سهید محمودی