هم‌قافیه با باران

۱۹۰ مطلب با موضوع «شاعران :: فاضل نظری» ثبت شده است

گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست

دل بکن ! آینه اینقدر تماشایی نیست


حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا

دو برابر شدن غصه تنهایی نیست ؟!


 بی سبب تا لب دریا مکشان قایق را

قایق ات را بشکن! روح تو دریایی نیست



آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد

آه! دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست


آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست

حال وقتی به لب پنجره می آیی نیست


 خواستم با غم عشقش بنویسم شعری

گفت: هر خواستنی عین توانایی نیست


فاضل نظری

۰ نظر ۱۷ دی ۹۳ ، ۲۱:۴۸
هم قافیه با باران

با هر بهانه و هوسی عاشقت شده است
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است

چیزی ز ماه بودن تو کم نمی شود
گیرم که برکه ای نفسی عاشقت شده است

ای سیب سرخ غلت زنان در مسیر رود
یک شهر تا به من برسی عاشقت شده است

پر می کشی و وای به حال پرنده ای
کز پشت میله ی قفسی عاشقت شده است

آیینه ای و آه که هرگز برای تو
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است

فاضل نظری

۰ نظر ۱۰ دی ۹۳ ، ۲۳:۱۵
هم قافیه با باران
فواره‌وار،‌ سر به‌ هوایی و سر به‌ زیر
چون تلخی شراب، دل‌آزار و دل‌پذیر

ماهی تویی و آب، من و تنگ، روزگار
من در حصار تنگ و تو در مشت من اسیر

مرداب زندگی همه را غرق کرده است
ای عشق، همتی کن و دست مرا بگیر

ای مرگ می‌رسی به من، اما چقدر زود
ای عشق می‌رسم به تو، اما چقدر دیر

شیرینی فراق کم از شور وصل نیست
گر عشق مقصد است، خوشا لذت مسیر

چشم‌انتظار حادثه‌ای ناگهان مباش
با مرگ زندگی کن و با زندگی بمیر

فاضل نظری
۰ نظر ۱۰ دی ۹۳ ، ۲۳:۰۱
هم قافیه با باران

بگذار اگر این بار سر از خاک برآرم

بر شانه‌ی تنهایی خود سر بگذارم 

از حاصل عمر به هدر رفته‌ام ای دوست
ناراضی‌ام، اما گله‌ای از تو ندارم 

در سینه‌ام آویخته دستی قفسی را
تا حبس نفس‌های خودم را بشمارم 

از غربتم این قدر بگویم که پس از تو
حتی ننشسته‌ست غباری به مزارم 

ای کشتی جان حوصله کن می‌رسد آن روز
روزی که تو را نیز به دریا بسپارم 

نفرین گل سرخ بر این «شرم» که نگذاشت
یک بار به پیراهن تو بوسه بکارم 
ای بغض فروخورده، مرا مرد نگهدار 
تا دست خداحافظی‌اش را بفشارم 

فاضل نظری
۰ نظر ۱۰ دی ۹۳ ، ۲۲:۵۱
هم قافیه با باران

دشت خشکید و زمین سوخت و باران نگرفت

زندگی بعد تو بر هیچ کس آسان نگرفت


چشمم افتاد به چشم تو ولی خیره نماند

شعله ای بود که لرزید ولی جان نگرفت


جز خودم هیچ کسی در غم تنهایی من

مثل فواره سر گریه به دامان نگرفت


دل به هرکس که رسیدیم سپردیم ولی

قصه ی عاشقی ما سر و سامان نگرفت


هرچه در تجربه ی عشق سرم خورد به سنگ

هیچ کس راه بر این رود خروشان نگرفت


مثل نوری که به سوی ابدیت جاری است

قصه ای با تو شد آغاز که پایان نگرفت


فاضل نظری

۰ نظر ۰۲ آذر ۹۳ ، ۲۰:۱۲
هم قافیه با باران
به تنهایی گرفتارند مشتی بی پناه اینجا
مسافرخانه ی رنج است یا تبعیدگاه اینجا

غرض رنجیدن ما بود -از دنیا- که حاصل شد
مکن ای زندگی عمر مرا دیگر تباه اینجا

برای چرخش این آسیاب کهنه ی دل سنگ
به خون خویش می غلتند خلقی بی گناه اینجا

نشان خانه ی خود را در این صحرای سردرگم
بپرس از کاروان هایی که گم کردند راه اینجا

اگر شادی سراغ از من بگیرد جای حیرت نیست
نشان می جوید از من تا نیاید اشتباه اینجا

تو زیبایی و زیبایی در اینجا کم گناهی نیست
هزاران سنگ خواهد خورد در مرداب ماه اینجا

فاضل نظری
۰ نظر ۰۲ آذر ۹۳ ، ۱۵:۵۹
هم قافیه با باران

نمیداند دل تنها میان جمع هم تنهاست

مزا افکنده در تنگی که نام دیگرش دریاست

تو از کی عاشقی?این پرسش ایینه بود از من

خودش از گریه ام فهمید...مدت هاست...مدت هاست...

به جای دیدن روی تو در "خود" خیره ایم ای عشق!

اگر آه تو در آیینه پیدا نیست عیب از ماست

جهان بی عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار...

اگر جایی به حال خویش باید گریه کرد اینجاست

من این تکرار را چون سیلی امواج بر ساحل

تحمل میکنم هرچند جانکاه است و جانفرساست...

در این فکرم که در پایان این تکرار پی در پی

اگر جایی برای مرگ باشد!زندگی زیباست....


فاضل نظری

۰ نظر ۳۰ آبان ۹۳ ، ۰۰:۴۱
هم قافیه با باران

گر چه می گویند این دنیا به غیر از خواب نیست

ای اجل! مهمان نوازی کن کـــه دیگر تاب نیست


بین ماهـی های اقیـانـوس و ماهـی هــای تُنگ

هیچ فرقی نیست وقتی چاره ای جزآب نیست


زورق ِ آواره ! در زیبـــایـــی ِ دریــــــا نمـــان

این هم آغوشی جدا از غفلت گرداب نیست


ما رعیت ها کجـــا محصول باغستان کجــــا؟

روستای سیب های سرخ بی ارباب نیست


ای پلنـگ از کــــوه بالا رفتنت بیهوده است

از کمین بیرون مزن،امشب شب مهتاب نیست


در نمازت شعر می خوانی و می رقصی،دریغ!

جای این دیوانگــی ها گوشه محـــراب نیست


گردبادی مثل تو یک عمر سرگردان چیست؟

گوهری مانند مرگ اینقدر هم نایاب نیست!...


فاضل نظری

۰ نظر ۲۴ آبان ۹۳ ، ۱۰:۲۱
هم قافیه با باران

و عمر ،شیشه عطر است! پس نمی ماند
 پرنده تا به ابد در قفس نمی ماند

 مگو که خاطرت از حرف من مکدر شد
 که روی آینه جای نفس نمی ماند

طلای اصل و بدل آنچنان یکی شده اند
 که عشق جز به هوای هوس نمی ماند

 مرا چه دوست چه دشمن ز دست او برهان
 که این طبیب به فریادرس نمی ماند

 من وتو در سفر عشق دیر فهمیدیم
 قطار منتظر هیچ کس نمی ماند

 فاضل نظری

۰ نظر ۲۰ آبان ۹۳ ، ۱۰:۰۲
هم قافیه با باران
غمخوار من به خانه غمها خوش آمدی
با من به جمع مردم تنها خوش آمدی

بین جماعتی که مرا سنگ میزنند
میبینمت برای تماشا خوش آمدی

راه نجاتم از شب گیسوی دوست نیست
ای دل به آخرین شب دنیا خوش آمدی

پایان ماجرای من و عشق روشن است
ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی

با برف پیری ام سخنی غیر از این نبود
منت گذاشتی به سر ما خوش آمدی

ای عشق ای عزیزترین میهمان عمر
دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی

فاضل نظری
۰ نظر ۱۸ آبان ۹۳ ، ۱۹:۳۴
هم قافیه با باران

این موج گیسوان خروشنده ی تو نیست

 این سیب سرخ ساختگی خنده ی تو نیست


ای حُسْنت از تکلف آرایه بی نیاز

اغراق صنعتی است که زیبنده ی تو نیست


در فکر دلبری ز من بی نوا مباش

صیدی چونین حقیر برازنده ی تو نیست


شب های مه گرفته ی مرداب بخت من 

ای ماه جای رقص درخشنده ی تو نیست 


گمراهی مرا به حساب تو می نهند

این کسرشأن چشم فریبنده ی تو نیست؟


دنبال عشق گشتم و چیزی نیافتم 

جوینده ای که گم شده یابنده ی تو نیست 


ای عمر چیستی که به هر حال عاقبت

جز حسرت گذشته به آینده ی تو نیست


فاضل نظری

۲ نظر ۱۸ آبان ۹۳ ، ۱۲:۲۰
هم قافیه با باران

ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻦ ﺑﻬﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﻓﺖ 

ﺧﻢ ﮔﯿﺴﻮﯼ ﯾﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﻓﺖ 

ﺷﺒﯽ ﺩﺭ ﭘﯿﭻ ﺯﻟﻒ ﻣﻮﺝ ﺩﺭ ﻣﻮﺟﺖ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﮐﻦ 

ﻧﺴﯿﻢ ﺑﯽ ﻗﺮﺍﺭﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﻓﺖ 

ﻣﺰﻥ ﺗﯿﺮ ﺧﻄﺎ! ﺁﺭﺍﻡ ﺑﻨﺸﯿﻦ ﻭ ﻣﮕﯿﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ 

ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﺷﮑﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﻓﺖ 

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺭﻭﺩ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﻮﻩ ی ﻏﻠﺘﺎﻥ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ 

ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭ ﺍﻧﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﻓﺖ 

ﺑﻪ ﻣﺮﮔﯽ ﺁﺳﻤﺎﻧﯽ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ، ﻣﺤﮑﻢ ﻗﺪﻡ ﺑﺮﺩﺍﺭ 

ﺑﻪ ﺣﻠﻖ ﺁﻭﯾﺰ ﺩﺍﺭﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﻓﺖ...


فاضل نظری 

۰ نظر ۱۸ آبان ۹۳ ، ۰۰:۰۷
هم قافیه با باران

آن کشته که بردند به یغما کفنش را

تیر از پی تیر آمد و پوشاند تنش را


خون از مژه میریخت به تشییع غریبش

آن نیزه که میبرد سر بی بدنش را


پیراهنی از نیزه و شمشیر به تن کرد 

با خار عوض کرد گل پیرهنش را 

زیباتر از این چیست که مروانه بسوزد

شمعی به طواف امده پرپر زدنش را


آغوش گشاید به تسلای عزیزان

یا خاک کند یوسف دور از وطنش را


خورشید فروزان شده در تیرگی شام

تا باز به دنیا برساند سخنش را 


فاضل نظری

۰ نظر ۱۷ آبان ۹۳ ، ۲۳:۵۷
هم قافیه با باران

ما را تمـــام خلــــق شناسنــد با حسیـــــــن

ما نوکریــم و حضـرت فرمانروا حسیـــــن

 

ناز طبیـــب و مِنَـــت مَرهَــــم کجاــ کِشی؟

وقتی که هسـت تربــت پاکش دوا حسیــــن

 

با هر طپــش ز سینه ی ما میرسد به گوش

ای پادشاهِ تشنــــــه لب کربــلا "حسیــــــن"

 

مِنَـــتْ خدایِ عزّوجــــل را که لحظـــه ای

ما را به حـال خویـش نکرده رها حسیــــن

 

در روز حشــــر سینـــه زنان ناله می کنیم

شور و نشـــور میکند آنجا به پا حسیــــــن

 

نوکر کنار سفره ی اربــاب دل خوش است

شکــــر خدا که گشته خریــدار ما حسیــــن

 

آری وصیّــــت همـــــه ی مــا همیـــن بُوَد

بر روی قبــــر ما بنویسیـــد:"یا حسیــــــن"


مجید خضرایی

۰ نظر ۱۶ آبان ۹۳ ، ۱۲:۳۷
هم قافیه با باران

عشق تا بر دل بیچاره فرو ریختنی است

دل اگر کوه،به یکباره فرو ریختنی است

خشت بر خشت برای چه به هم بگذارم

من که می دانم دیواره فرو ریختنی است

آسمانی شدن از خاک بُریدن می خواست

بی سبب نیست که فواره فرو ریختنی است

از زلیخای درونت بگریز ای یوسف

شرم این پیرهن پاره فرو ریختنی است

هنر آن است که عکس تو بیفتند در ماه

ماه در آب که همواره فرو ریختنی است


فاضل نظری

۰ نظر ۱۶ آبان ۹۳ ، ۱۲:۳۵
هم قافیه با باران

نشسته سایه‌ای از آفتاب بر رویش

به روی شانه‌ی طوفان رهاست گیسویش


کجاست یوسف مجروح پیرهن چاکم

که باد از دل صحرا می‌آورد بویش


کسی بزرگتر از امتحان ابراهیم

کسی چنان که به مذبح برید چاقویش


نشسته است کنارش کسی که می‌گرید

کسی که دست گرفته به روی پهلویش


هزار مرتبه پرسیدم از خودم او کیست

که این غریب نهاده‌است سر به زانویش؟


کسی در آن طرف دشت‌ها نه معلوم است

کجای حادثه افتاده است بازویش


کسی که با لب خشک و ترک ترک شده‌اش

نشسته تیر به زیر کمان ابرویش


کسی‌ست وارث این دردها که چون کوه است

عجب که کوه ز ماتم سپید شد مویش


عجب که کوه شده چون نسیم سرگردان

که عشق می‌کشد از هر طرف به هر سویش


طلوع می‌کند اکنون به روی نیزه سری

که روی شانه‌ی طوفان رهاست گیسویش

 

فاضل نظری

۰ نظر ۱۱ آبان ۹۳ ، ۲۲:۳۸
هم قافیه با باران
وضع ما، در گردش دنیا چه فرقی میکند
زندگی یا مرگ،بعد از ما چه فرقی میکند

ماهیان روی خاک و ماهیان روی اب
وقت مردن،ساحل و دریا چه فرقی میکند

سهم ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیست
جای ما اینجاست یا آنجا چه فرقی میکند؟

یاد شیرین تو بر من زندگی را تلخ کرد
تلخ و شیرین جهان اما چه فرقی میکند

هیچکس هم صحبت تنهایی یک مرد نیست
خانه ی من با خیابان ها چه فرقی میکند

مثل سنگی زیر اب از خویش میپرسم مدام
ماه پایین است یا بالا چه فرقی میکند؟

فرصت امروز هم با وعده ی فردا گذشت
بی وفا!امروز با فردا چه فرقی میکند

فاضل نطری
۰ نظر ۰۳ مهر ۹۳ ، ۲۰:۴۸
هم قافیه با باران

ناگهان آیینه حیران شد، گمان کردم تویی

ماه پشت ابر پنهان شد، گمان کردم تویی

ردپایی تازه از پشت صنوبر ها گذشت...

چشم آهو ها هراسان شد، گمان کردم تویی

ای نسیم بی قرار روز های عاشقی

هر کجا زلفی پریشان شد گمان کردم تویی

سایه ی زلف کسی چون ابر بر دوزخ گذشت

آتشی دیگر گلستان شد، گمان کردم تویی

باد پبراهن کشید از دست گل ها ناگهان

عطر نیلوفر فراوان شد، گمان کردم تویی

چون گلی در باغ، پیراهن دریدم در غمت

غنچه ای سر در گریبان شد ، گمان کردم تویی

کشته ای در پای خود دیدی،یقین کردی منم

سایه ای بر خاک مهمان شد، گمان کردم تویی


فاضل نظری

۰ نظر ۰۳ مهر ۹۳ ، ۱۱:۵۷
هم قافیه با باران

تا بپیوندد به دریا ، کوه را تنها گذاشت

رود رفت اما ، مسیر رفتنش را جا گذاشت 


هیچ وصلی بی جدایی نیست ، این را گفت و رود

دیده گلگون کرد و سر بر دامن صحرا گذاشت


هر که ویران کرد ویران شد در این آتش سرا

هیزم اول پایه ی سوزاندن خود را گذاشت


اعتبار سربلندی در فروتن بودن است

چشمه شد فواره ، وقتی بر سر خود پا گذاشت


موج راز سر به مهری را به دنیا گفت و رفت

با صدف هایی که بین ساحل و دریا گذاشت ..


فاضل نظری

۰ نظر ۳۱ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۲۳
هم قافیه با باران

پلنگ سنگی دروازه های بسته شهرم

مگو آزاد خواهی شد، که من زندانی دهرم


تفاوتهای ما بیش از شباهت هاست، باور کن

تو تلخی شراب کهنه ای، من تلخی زهرم


مرا ای ماهی عاشق، رها کن، فکر کن من هم

یکی از سنگ های کوچک افتاده در نهرم


کسی را که برنجاند تو را هرگز نمی بخشم

تو با من آشتی کردی، ولی من با خودم قهرم


تو آهوی رهای دشتهای سبزی، اما من

پلنگ سنگی دروازه های بسته شهرم


فاضل نظری

۰ نظر ۳۱ شهریور ۹۳ ، ۲۱:۱۴
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران