هم‌قافیه با باران

۷۳۵۶ مطلب با موضوع «شاعران» ثبت شده است

چه حاجتى به قاصد و پست و پیک؟

عیال نازنین، سلام علیک

 

با خط و نامه هم اگه بتونم

به خدمتت سلام مى رسونم

 

رفتى و دوریتو بهونه کردم

سلام گرم و عاشقونه کردم

 

دلت که سرد و خسته بود و غم داشت

سلام گرم و عاشقونه کم داشت

 

هم آشیون من تو این لونه اى

کفتر جَلد بوم این خونه اى

 

پرهاتو چیدم که یه وَخ با پرت

پر نکشى پیش پدر مادرت

 

تو بى خبر رفتى و پر خریدى

تا چشم به هم زدم، یهو پریدى

 

پرزدى و توخونه کاشتى منو

دلت اومد تنها گذاشتى منو؟

 

با اینکه تو همین دهات و شهرى

با من دو ماه آزگاره قهرى

 

نیومد از تو نامه اى، کلامى

نه تو پیام گیرمون، پیامى

 

بهم ندادى از موارد ذیل

نه آى دى و نه  پى ام و نه  اى میل

 

هیچ نمى گى شوهرم الان کجاست؟

تاج سرم، سرورم الان کجاست؟

 

هیچ نمى گى موهاشو کى مى جوره؟

هیچ نمى گى رخت هاشو کى مى شوره؟

 

هیچ نمى گى خورد و خوراکش چیه؟

وصله رخت چاک چاکش چیه؟

 

دورى تو، پاک خل و دیوونم کرد

بیا و پر بزن به خونه برگرد...

ابوالفضل زرویی نصرآباد
۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۲۱:۲۲
هم قافیه با باران

چندان بخـورم شراب کاین بوی شراب

آید ز تراب چون روم زیــر تراب

گر بر سر خاک مـن رسد مخمـوری

از بوی شـراب من شود مست و خراب

 

خـیام

 

۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۲۱:۰۰
هم قافیه با باران

بیـــا شهــریــــور پیـراهنت ییلاق لک لک ها

صدای جاری گنجشک در خواب مترسک ها

بیا ای امن ، ای سرسبز ، ای انبوه عطر آگین

بیـــا تـــا تخـــــم بگذارند در دستانت اردک ها

گل از سر وا بکن ده را پریشان می کند بویت

و بــــه سمت تـــــو می آیند باد و بادبادک ها

تـــــو در شعرم شکوه دختـــــری از ایل قاجاری

که می رقصد – اگر چه – روی قلیان و قلک ها

تمــــام شهـــــر دنبــــال تواند از بلــــخ تا زابل

سیاوش ها و رستم ها فریدون ها و بابک ها

همین کــــه عکس ماهت می چکد توی قنـات ده

به دورش مست می رقصند ماهی ها و جلبک ها

کنار رود ، دستت توی دستم ،شب،خدای من !

شکــــوه خنده ای تــــو ، سکوت جیر جیرک ها

مرا بـــی تاب می خواهند ، مثل کودکی هامان

تو مامان ،من پدر ، فرزندهامان هم عروسک ها

تو آن ماهـــی که معمولا رخت را قاب می گیرند

همیشه شاعرانی مثل من ، از پشت عینک ها


حامد عسکری

۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۲۱:۰۰
هم قافیه با باران
می روم حسرت دریای مرا دفن کنید

اهل دیـــروزم و فردای مرا دفـن کنید

لـحدم را بگذارید بــــه روی لـحدم

شـال ابریشم لیلای مرا دفن کنید

ایل من مرده کسی نیست که چنگی بزند

وقت تنـــگ است بخـــــارای مرا دفن کنید

صخره ام،صخره که دلتا شده از سیلی رود

دل که خـوب است فقط "تا"ی مرا دفن کنید

تا پر از روسری و سیب شود شهر شما

زیــــر این خاک غــزل های مرا دفن کنید


حامد عسکری

۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۵۹
هم قافیه با باران

بخون ولى جواب نامه فورى

عیال نازنین من چطورى؟

 

تنگه دلم براى قیل و قالت

عزیز من، چطوره اصل حالت؟

 

اون شیر قبلنا، شغالتم نیست

من بمیرم، عین خیالتم نیست

 

حالا که هیچ، وقتى دوستم داشتى که

محل سگ بهم نمى ذاشتى که

 

همش مى گفتى: «اومدم اسیرى»

هى متلک، همش بهونه گیرى

 

جز ویدئو که خونه ی ننه م  بود،

خدا وکیلى تو خونه ت چى کم بود؟

 

تلخى زندگیت که مثل قند شد

یواش یواش زیر سرت بلند شد

 

آبى که شد اون دو تا چشم سیات

شدم اسیر چشم و هم چشمیات

 

با نق نق و غرغر و قهر و آشتى

خونه و زندگى برام نذاشتى

 

همه ش بکن نکن، همه ش تغیّر

همه ش بدى، همه ش  ستم، همه ش غر

 

با گریه روزمو به شب رسوندى

تا اینکه جونمو به لب رسوندى

 

گفتى: «مى رم» اما گرفتم تو رو

اونقده غر زدى که گفتم: «برو...»

 

•••

 

عزیز من رفته و برنگشته

ببین عزیز، گذشته ها گذشته

 

بیا، گذشته گفت وگو نداره

که خونه بى تو رنگ و بو نداره

 

بیا دوباره چاى تازه دم کن

بساط قیمه و پلو عَلَم کن

 

بپَز از اون کلوچه نوبرت

براى قند و عسلت، شوهرت

 

زنى که خوب و پاکه، شوهر مى خواد

خوب مى دونم جونت واسم در میاد

 

تا نگى عشقو دست کم گرفتم

ویدئومون رو از ننه م گرفتم!

ابوالفضل زرویی نصرآباد
۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۲۱
هم قافیه با باران
ما وارثان وحی و تنزیلیم
عاشق ترین مردان این ایلیم
مردم تمام از نسل قابیلند
ما چند تا ، فرزند هابیلیم
آن دیگران ناز و ادا دارند م
ا بی قر و اطوار و قنبیلیم
در بین ما یک عده هم هستند... ا
ین روزها مشغول تعدیلیم
در این دویدنها رسیدن نیست
عمری است ما روی تِرِدمیلیم

آخر کجا می آیی آقا جان؟
بگذار ، ما مشغول تحلیلیم
دنیا به کام قوم دجال است
ما هم که با دجال فامیلیم

درس "پیام نور"تان از دور
خوب است ، ما مشتاق تحصیلیم
آقا ، شما تفسیر قرآنید
البته ما قائل به تاویلیم
نه عالم احکام قرآنیم
نه عامل تورات و انجیلیم
گفتند : شرط راستی ، مستی است
ما هم که ذاتا مست و پاتیلیم
در کل ، زمین مصر است و این مردم
یاران فرعونند و ما نیلیم
اینها اگر کرم اند ، ما ماریم
آنها اگر مورند، ما فیلیم
فیلیم در نطع سخن امّا
وقت عمل طیرا ابابیلیم
در حفظ ما باید به جدّ کوشید
ما نقطه ی حسّاس آشیلیم
"آدم شدن" یک ایده ی نوپاست
ما هم نهادی تازه تشکیلیم
سیصد نفر "آدم" که شوخی نیست
 مستلزم تغییر و تبدیلیم
تعجیل ، کلا کار شیطان است
اصلا چرا مشتاق تعجیلیم؟
وقتش که شد ، آن وقت می گوییم:
آقا بیا کم کم که تکمیلیم
وقت عمل هم می رسد امّا
فعلا به فکر حفظ و ترتیلیم
آخر چطوری حرف حق ؟ وقتی
مشغول ذکر و ورد و تهلیلیم
ما با همین حالت که می بینید
مستوجب تشویق و تجلیلیم
صندوق عهد و رای اگر باشد
 یاران داوود و سموئیلیم
توی صف عشاقتان از صبح
ما صاحبان ساک و زنبیلیم
بعضی به نامت ، بارشان شد بار
ما تازه فکر بار و بندیلیم
(کار غنایم را به ما بسپار
چون خبره در تقسیم و تحویلیم
باد هوا خوردن که ممکن نیست
آخر مگر ماها حواصیلیم)
***
گفتند :روز جمعه می آیی
ما روزهای جمعه تعطیلیم ...

ابوالفضل زرویی نصرآباد
۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۱۳
هم قافیه با باران

از دست من و قافیه هایم گله مند است

ماهی کـه دچارش غزلم بند به بند است

مو فندقی چشم سیاهی که لبانش

مرموز ترین عامل بیمــاری قند است

زیبـــــایـــــی مـــــــــواج پس پلک بنفـشش

دلچسب تر از اطلسی و شاه پسند است

سیب است کــــه از دامنــــه ی رود مـی آید؟

یا نه... گل سر بسته به موهای کمند است؟

دارایـــــی من ـ چند کلاف غــــــزل ـ از تــــــــو

شیرینی لبخند تو ـ یک جرعه ـ به چند است؟

دیماه رسیده است ومن زخمی و سردم

لبخند بزن خنده ی تو گـــرم کننده است

از ما گله کم کن که بپاشیــــم غزل را

پیش قدم پاشنه هایی که بلند است


حامد عسکری

۱ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۱۹:۵۹
هم قافیه با باران

ای در دل من اصل تمنا همه تو
وی در سر من مایهٔ سودا همه تو
هر چند به روزگار در می‌نگرم
امروز همه تویی و فردا همه تو

ابوسعید ابوالخیر


۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۱۹:۳۹
هم قافیه با باران

پرده بردار ای پری بازیگری بی فایده است

دل سپردن بی اساس و دلبری بی فایده است

 

عشق حتی گاه لبخندی به روی ما نزد

کودک نامهربان را مادری بی فایده است

 

روی ماه خویش را از خلق پنهان کرده ای

این همه کالای دور از مشتری بی فایده است

 

باد زلف خوبرویان را پریشان خواسته

زلف را آشفته تر کن روسری بی فایده است

 

بوسه واویلاترین حرف زبان مادری ست

یار بیزار از زبان مادری بی فایده است...


ناصر حامدی
۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۱۹:۰۴
هم قافیه با باران

ای لب تــو قبله ی زنبورهــــای سومنـات

خنده ات اعجاز شهناز است در کرد بیات

مطلع یک مثنویِ هفت مَن زیبایی ات

ابــــروانت، فاعلاتن، فاعلاتن، فاعلات

من انار و حافظ آوردم، تو هـــم چایـــی بریز

آی می چسبد شب یلدا هل و چایی نبات

جنگل آشوب من ای آهوی کوهستان شعر

این گـوزن پیــر را بیـــــچاره کرده خنده هات

می رود، بومی کشد، شلیک، مرغی می پرد

گردنش خــم مــی شود، آرام می افتد به پات

گرده اش می سوزد و پلکش که سنگین می شود

می کشد آهـــی، کـه آهــو... جان جنگل به فدات

سروها قد مـــی کشند از داغــــی خــون گوزن

عشق قل قل می زند از چشمه ها و بعد، کات:

پوستش را پوستین کـرده زنــی در نخـــجوان

شاخ هایش دسته ی چاقوی مردی در هرات


حامد عسکری

۱ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۵۹
هم قافیه با باران

روزگاری غزلش بال و پری بود که سوخت

عابر کوچه ی او رهگذری بود که سوخت

دل ترک خورد فدای سرتان قسمت بود

سینه در مجلس ترحیم سری بود مه سوخت

دختر هرزه ی شبگرد خیابان شما

ماه یک ایل خدای کپری بود که سوخت

بوقهای متوالی متلک های نجس

آخرین مرثیه ی چشم تری بود که سوخت

پشت آن پنجره ها باز خودش را می دید

پشت آن پنجره ها همسفری بود که سوخت

 ناگهان ترمز ارابه ی بالا شهری

به خود آورد خودش در به دری بود که سوخت

دو قدم مانده به ماشین غزلی گفت و نوشت :

زندگی بسته ی سیگار زری بود که .....


حامد عسکری

۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۰۲
هم قافیه با باران

ای دلبریت دلــهره ی حضرت آدم
پلکی بزن و دلهره ام باش دمادم

پلکـــی بزن از پلک تو الهـــــام بگیرم
تا کاسه ی تنبور و سه تاری بتراشم

هر مــــاه ته چا نشد حضرت یوسف
هر باکره ای هم نشود حضرت مریم

گاهی غزلم!گم شدن رخش بهانست
تهمیــنه شـود همدم تنهایــــی رستم

تهمینه شود بستر لالایی سهراب
تهمینه شود یک غم تاریخی مبهم

تهمینه ی من ترس من این است نباشد
باب دلت این رستم بـــی رخش پر از غم

این رستم معمولیه ساده که غریب است
حتــــی وســــط ایل خودش در وطنش:بم

ناچاری ازین فاصله هایی که زیادند
ناچاری ازین مردن تدریجی کـم کم

هرجا بروم شهر پر از چاه وشغاد است
بگذار بمانـــــم کـــــــه فدای تـــو بگردم

من نارون صاعقـــه خورده تو گل سرخ
تو سبز بمان من به درک من به جهنم

حامد عسکری

۱ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۵۹
هم قافیه با باران
فنجــان سردِ قهوه و دریا ...تو نیستی
شبگریه و سکوت و تقلا ... تو نیستی

یک آینــــه کــــه بـا رژلب مانده روی میز
یک کیفِ چرم ، دولچه گابانا ... تونیستی

یک جفت کفش ، قرمز و غمگین کنار در
یک پیرهن سفید سراپـــا .. تـــو نیستی

شرمنده کرد دامنِ خیست به روی بند
پیراهن اتو شده ام را .. تـــــو نیستی

هرشب به تخت خواب سرک می کشد تنت
آن پیـکر خیالی و زیبـــــــا ..تــــــــو نیستی

سیگار ، فکر ، درد ، غزل ، روزهای خوب
آواز ، بوسه ، پنجره ، لیلا تــــو نیستی

تنهــــا در انزوای اتاقـــــم نشسته ام
رویای نیمه کاره ی شبها...تو نیستی

گویی هـــــــزار سال از این خانــه رفته است
خورشید ، عشق ، عاطفه ، گرما ..تو نیستی

من پابه پای بغض زمین گریه می کنم
هر روز تا همیشه ی فردا...تو نیستی

حالا سکوت سهم من از باتو بودن است
محتــــاجِ یک تـرانـه ی گلپا...تو نیستی

دیگر به این نتیجه رسیدم جهنـم است
خانه ، حیاط ، کوچه و هرجا تو نیستی

یک میخ پشت حافظه ، یک قابِ کج شده
تصویر ما دوتاست کــــه حالا ...تو نیستی

صوفی صابری
۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۵۸
هم قافیه با باران

حاصلی از هنر عشق تو جز حرمان نیست 
آه ازین درد که جز مرگ منش درمان نیست 

 این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم 
 که بلاهای وصال تو کم از هجران نیست 

 آنچنان سوخته این خک بلکش که دگر
انتظار مددی از کرم باران نیتس 

به وفای تو طمع بستم و عمر از کف رفت 
 آنخطا را به حقیقت کم ازین تاوان نیست 

 این چه تیغ است که در هر رگ من زخمی ازوست 
 گر بگویم که تو در خون منی بهتان نیست 

 رنج دیرینه ی انسان به مداوا نرسید 
 علت آن است که بیمار و طبیب انسان نیست 

 صبر بر داغ دل سوخته باید چون شمع 
 لایق صحبت بزم تو شدن آسان نیست 

تب و تاب غم عشقت دل دریا طلبد
هر تنک حوصله را طاقت این توفان نیست 

سایه صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوز 
 ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست

 

هوشنگ ابتهاج

 

۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۴۵
هم قافیه با باران

اسرار ازل را نه تو دانی و نه من

وین حرف معما نه تو خوانی و نه من

هست از پس پرده گفتگوی من و تو

چون پرده در افتد نه تو مانی و نه من

 

خیام

 

۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۱۱
هم قافیه با باران

لبخند زدن معجزه ی لب رطبی هاست

دنیا به خدا تشنه ی گیلاس لبی هاست

یک شاخه گل سرخ در آغوش کشیدن

این اوج تمنــــــای قوطی حلبی هاست

تشبیه شما به غـــــــــزل و ماه و ستاره

همسایه ! ببخشید که از بی ادبی هاست

ناخن بجــوی ، بغض کنی ، قهــوه بنوشی

این عادت هر روزه ی آدم عصبی هاست

گفتی غزلت تازه شده ، دست خودم نیست

از لطف خرامیدن چـــــــادر عربی هاست


حامد عسکری

۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۵۹
هم قافیه با باران

باد می آیدو می کاهد از آه لب تو

آه از تر شدن گـاه بـه گـاه لب تـو

اوج یک خواهش تر در دل تابستان است

خنکــای سبد تــــوت سیــــاه لب تـــــو

"بختیاری" شده ام ایل به راه اندازم

رمه ای بوسه بیارم لب چاه لب تو

پـــرده در پـرده غــــزل مست "مرکب خـوانی"

می چکد نت به نت از"شور"و"سه گاه"لب تو

*

غیر من که غزلام یک به یک ارزونی تست

جیگرش پاره بشه هـــرکی بخواهه لب تو


حامد عسکری

۱ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۵۹
هم قافیه با باران
بانوی ترم پنجم من ، ای فرشته نام
دزدمونای زندگی شـــــــــاعری درام!

هارمونی منظم آثــــــــــــــــار بتهوون
مانتو کلوش! خانم دانشکده، سلام!

از بس قدم زدم به دلیل همین غـزل
بر گُــرده های شهر بجا مانده رد پام

این روزهــــــا بدون تو، نه سینما نه پیتـ...
..زا، من نشسته‌ام و همین بسته آدامـ...

..سی که تو آن دوشنبه به من هدیه داده‌ای
با یک بغل ـ به قـــــول خودت ـ عشق، احترام

آدامس می‌جوم و به تو فکر می‌کنم
بــــــــر مبلهای کهنه سلمانی غلام

هی قرص، هی مسکن اعصاب، هی غزل
بی‌خوابی من و دو سه بسته «لـــورازپام»

تقصیر تست، پای دلم را وسط نکش
ای در کنـار شعر من آهنگ بی کلام!

این ترم واحد غزلـم را تو پاس کن
آن ترم زیر برگه من بود ـ 9 ـ تمام

مصراع آخری چقدر پــــــــاک و ساده است
ماییم*، همیشه مخلصتان، نقطه. والسلام!


حامد عسکری

۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۵۹
هم قافیه با باران
سلام سوژه نابــم برای عکاسی‌

ردیف منتخب شاعران وسواسی‌

سلام «هوبره»ی فرش‌های کرمانی‌

ظرافت قلیان‌های شاه عباسی‌

تجسم شب باران و مخمل نـــوری‌

تلاقی غزل و سنگ یشم الماسی‌

و ذوالفنون، شب چشم تو را سه تار زده‌

به روی جامه‌دران با کلید «سل لا سی»

دعا، دعای همان روزگار کودکی است:

خدا تُنه ته دو باله تو مــــال من باسی‌


حامد عسکری

۱ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۱۳:۵۹
هم قافیه با باران

رود اشکم که به دریاچه ی غم می ریزد
خوابم از حالت چشم تو به هم می ریزد

گریه ام مثل خودم مثل غمم تکراری ست
بسته ی خالــی قرصم پُر ِ از بیداری ست

بسته ی خالـی یک پنجــــره در دیوارش
بسته ی خالی یک زن وسط ِ سیگارش

بسته ی خالی خورشید ِ به شب تن داده
بستــه ی خالــــی یک خانـه ی دور افتاده

بسته ی خالی یک عاشق جنجالی تر
بسته ی خالی یک صندلـــی خالی تر!

بسته ی خالی تبعید که در سیبت بود
بسته ی خالــی پاییز کـه در جیبت بود

مرگ، پیغـــام تو در گوشـی خاموشم بود
بسته ی خالی قرصی که در آغوشم بود

قفل بودم وسط تخت بـه زندانی که
زدم از خانه به کوچه به خیابانی که

دور دنیای تــو هـــی آجـــر و آهن چیده
همه ی شهر در آن عق شده و گندیده

از شلوغی جهان، حوصله اش سر رفته
همـــه ی شهــر دو تا پا شده و در رفته

بوق ماشین و سر ِ گیج من و کوچه ی هیز
دلــــم آشوب شده از خـــودم و از همه چیز

فکر یک صندلـــی پــــُر شده توی اتوبوس
فکر گل های پلاسیده ی ماشین عروس

زن که در چادر ِ مشکیش به شب افتاده
بچه ای خسته کـــــه از راه، عقب افتاده

مغز درمانده ی خالی شده ی بی ایده
مرد با عقربـــــه ی روی مچش خوابیده

منــــم و زندگــــی ِ پــــُر شده بــــا تصویرم
یک شب از خواب بدت می پرم و می میرم

منم و عکس مچالـــه شده در دستی که
منم و عشق که خوردیم به بن بستی که

خانه با سردی دیوار هماغوشـم کرد
از چراغی وسط رابطه خاموشم کرد

قفل زد روی دهانم که پر از خون شده بود
جسدی آن طرف پنجره مدفـــون شده بود

جسد ِ زندگی ِ کرده شده با غم ها
جسد زل زده به چشــم ِ تر ِ آدم ها

جسد خاطره هایی کـه کبودم کردند
مثل سیگار به لب برده و دودم کردند

جسدی که شبح ِ یک زن ِ دیگر می شد
جسد روز و شبـی که بد و بدتر می شد

جسد یک زن ِ خوشبخت ِ یقیناً خوشبخت
بسته ی خالـی سیگارم و قرصت در تخت

جیـــغ خاموشـــی رویای تـــو و مهتابی
با خودت غلت زدن در وسط ِ بی خوابی

با تنی خسته که آمیزه ای از لرز و تب است
در شبی تیره کــه از ثانیه هایش عقب است

در شبـــی از تــــو و کابــوس تـو طولانـــی تر
در شبی تیره که هر کار کنی باز شب است


فاطمه اختصاری

۱ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۱۹
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران