هم‌قافیه با باران

۷۳۵۶ مطلب با موضوع «شاعران» ثبت شده است

عاقبت از بند غم شد خسته جان فاطمه

پرگرفت از آشیان مرغ روان فاطمه

گر بسوزد عالمى از این مصیبت نى عجب

سوخته یکسر زآتش کین آشیان فاطمه

وامصیبت بعد مرگ احمد ختمى مآب

دادن جان بود هردم آرمان فاطمه

آسمان شد نیلگون چون دید نیلى روى او

خُرد شد از ضربت در استخوان فاطمه

محسن شش ماهه اش در راه داور شد شهید

ریخت خون در ماتمش از دیدگان فاطمه

نیمه ی شب بهر تدفینش مهیّا شد على

عاقبت شد در دل صحرا مکان فاطمه

منع کرد از ناله طفلان را ولى ناگه ز دل

ناله ها زد همسر والانشان فاطمه

اى فلک ترسم شوى وارون که افکندى شرر

از غم مرگش به جان کودکان فاطمه

نیست «مردانى» نشان از تربت پاکش ولى

مهدى (عج) یى آید کند پیدا نشان فاطمه


محمّد على مردانى

۰ نظر ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۰۱
هم قافیه با باران

پیغام خلیل است به بت ها و تبرها؟
یا باز ابابیل برافراشته پرها؟
فریادِ که پیچیده در این کوی و گذرها؟
"از مکه خبر آمده، داغ است خبرها
باید برسانند پدرها به پسرها"

نفرین به کسانی که نمودند تبانی
نفرین به شب ظلمت و شام ظلمانی
نفرین به تعصّب به جهالت به ندانی
"از مکه خبر آمده از رکن یمانی
هنگام اذان ناله بلند است سحرها"

خوابند بزنگاهِ جنون عامی و عارف
کِی بوده معاویّه علی را مترادف؟
هان! خشم خدا با غم زهراست مصادف
"داغ است خبرها نکند باد مخالف،
در شهر بپیچد بزند شعله به درها"

بر اسب، سوار یله ای رد شد از اینجا
آزاده دل یک دله ای رد شد از اینجا
بی هلهله و ولوله ای رد شد از اینجا
"نزدیک سحر قافله ای رد شد از اینجا
ماندیم دوباره من و اما اگرها"

تا کی غزلم را سر سجاده بخوانم
بی او عطشم را به چه آبی بنشانم؟
آغوش خدا اوست مبادا که بمانم
"باید بروم زود خودم را برسانم
حتی شده حتی شده از کوه و کمرها"

ای قوم خزان دیدۀ بی برگ و شکوفه
ای قوم کالأنعامِ گرفتار علوفه
از أوفِ بِعَهدی نشنیدید فَأَوفِ...
"از مکه خبر رفته رسیده است به کوفه
حالا همه با خیره سری خیره به سرها"

بر خاک عزیزی است که با اسب تنش را...
بر خاک عزیزی است که نیزه بدنش را...
بر خاک عزیزی است که حتی کفنش را...
"بر خاک عزیزی است... ولی پیرهنش را...
سربسته بگویند پسرها به پدرها"

نوری است که می آید و ظلمات ستیزی است
ابلیس گمان کرد کزو راه گریزی است
می آید و اَلله عجب خیرُ حفیظی است
"برخاک عزیزی است و در راه عزیزی است
خود را برسانید که داغ است خبرها"

مهدی جهاندار
۰ نظر ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۱۰
هم قافیه با باران

داستان من و چشم تو شنیدن دارد

خواب این فاصله تعبیر رسیدن دارد


پیچک خاطره ی موی تو در دامن باد

نقش این پرتره در سینه کشیدن دارد


گفتی از ساعت دیدار و ببین عقربه را 

در پی ثانیه ها شوق دویدن دارد


گرچه یک باغ پر از وسوسه ی بوی گلی

بوسه از غنچه ی لب های تو چیدن دارد


لب به لب گفتم و ای کاش که قسمت بشود

طعم لب های اناری که چشیدن دارد


ناز معشوقه ی ما گر چه گران است ولی

هر چه این عشوه گران تر که خریدن دارد


عاشقت هستم و ای کاش تو هم می بودی

گفتن این خبر و چشم تو دیدن دارد


علی نیاکوئی لنگرودی

۱ نظر ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۱۰
هم قافیه با باران

می‌خواستم بگویم هشدار را به فریاد

آن‌قدر صبر کردم تا اتفاق افتاد

در زیر پا تلف شد صفری که با تقلا

می‌خواست سر برآرد از لابه‌لای اعداد...

ما تشنه و فراموش، بی‌همزبان و خاموش

ساقی! تو همتی کن، برخیز، باغت آباد

راهی نشان‌مان ده، ما سرسپردگانیم:

یا پیش پای معشوق، یا روی نطع جلاد

سطری نمانده بود از سرمشق‌های پیشین

«از حفظ می‌نویسید» این بود درس استاد

*

«یادم تو را فراموش» این رسم زندگی بود

آن‌قدر زنده ماندیم تا مرگ یادمان داد


امید مهدی نژاد

۰ نظر ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۱۶:۱۵
هم قافیه با باران

یکی رو تو ذهنم صدا می زنم

یه اسمی که خیلی شبیه منه

دارم توو خودم زیر و روو می شٓمو

زمین زیر پاهام قدم میزنه


ازین دار دنیا برای دلم

زمین لرزه ای مثل بم خواستم

من از حال و روز خودم راضی ام

اگر زنده مردم، خودم خواستم


یه وقتایی هیچکس نمی فهمتت

باید دنیارو با خودت سر کنی

یه وقتا قسم خوردنت ساده نیس

نمی تونی مرگت رو باور کنی


یه سرباز خٓستم که وقت سفر

به جز بغض مردونه راهی نداشت

یه شب بین گریه به اسمی رسید

توو کاغذ بجاش، جالی خالی گذاشت


همش جای اسمت سه تا نقطه بود

چقد لای شعرای من گم شدی

تو ممنوعه بودی همیشه ولی

برام بهترین طعم گندم شدی


با موهای فر خورده رو صورتت

یه رویای پر پیچ و خم ساختم

بهشتم توو آغوش گرم تو بود

من از وقتی آدم شدم باختم


صدای نفسهای تو با منه

ازین کوچه ها رد شدی لعنتی

قدمهات و آهسته آهسته کن

تو تاریخ یک مَرد پُرحسرتی


پویاجمشیدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۱۶:۱۰
هم قافیه با باران

قسمت به مثقال است، حسرت به خروار است
پس واقعیت داشت: انسان زیان‌کار است

باری به راحت رفت، باری کراهت رفت
هربار می‌گفتم این آخرین بار است

کاری به باری نیست، وقتی عیاری نیست
گردانِ کوران را یک‌چشم سردار است

گاهی که لبخندی‌ست، دامی‌ست، ترفندی‌ست
از چیدنش بگذر، گل طعمه خار است

در امتدادِ باد بیدی خمید و گفت:
من روسیاهم، آه، حق با سپیدار است

حق با جماعت نیست، حتی اگر بسیار
بسیار ناچیز است، ناچیز بسیار است

همساز شو با درد، بگذار و بگذر، مرد
در موضعِ بهتان انکار اقرار است...



از گریه آکنده، چشمم به فرداها‌ست
بیدار می‌مانم، شب نیز بیدار است

از کف نخواهم داد این آخرین دژ را
«پایانِ تنهایی آغازِ بازار است»


امید مهدی نژاد

۰ نظر ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۵۵
هم قافیه با باران
مبر پای قمار عشق ای دل باز هستت را
ندارم بیش از این تاب تماشای شکستت را

مشو مبهوت گیسویی که سر رفته است از ایوان
که ویران میکند این "نقش ایوان" "پای بست" ات را

همیشه گریه راه التیام زخمهایت نیست
کدامین آب خواهد شست داغ پشت دستت را؟!

تو خار چشم بودی قلعه ی یک عمر پا برجا
که حالا شهر دارد جشن میگیرد نشستت را

تو دل بستی به معشوقی که خود معشوقها دارد
رها کن ای دل غافل خدای بت پرستت را...

حسین زحمتکش
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۱۳:۱۰
هم قافیه با باران

چشم وا کن ! تا طلسم هرچه جادو بشکند!

لب گشای از هم که بازار هیاهو بشکند!


گیسوانت را بیفشان دختر دریا ! که موج –

عرشه را همراه با سکان و پارو بشکند!


خوُد را بردار از سر ! باز کن از تن زره!

تا صف جنگاوران بازو به بازو بشکند!


هر چه محکم باشم اما یک نگاهت کافی است

تا که کوه طاقتم از هر دو زانو بشکند!


تا سلامت رد شوم یک دم بخوابان تیغ را!

بیم دارم در عبورم طاق ابرو بشکند!


احتمالش میرود روز قیامت ناگهان-

موقع وزن گناهانم ترازو بشکند !


اصغر عظیمی مهر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۱۱:۳۸
هم قافیه با باران

سال‌ اگر‌ کهنه است یا نو،چون رود دیگر نیاید

نخل چون از پای افتد سایه‌اش بر‌ سر نیاید

کهنه هرگز نو نگردد،رفته هرگز باز ناید

بشنو از خیام‌ اگر گفت منت باور‌ نیاید‌

این مثل پیشینان گفتند و من خود آزمودم‌

سال نو-بی شبهه-از سال کهن بهتر نیاید

بندهء آن پاک درویشم که خورسند است و قانع‌

فارغ از هر نیک و هر بد گر‌ بیاید گر نیاید

زر پرستان را بگوی از من که باشد مفلسان را

در نداری‌ها نشاطی کان نشاط از زر نیاید

یک نصیحت گویمت در سال نو بشنو که:عاقل‌

دست‌ بر‌ کاری نیازد کان ز دستش بر نیاید

خرد جوئی گل دماوند،سبزه رویاند،بدامان‌

پرورش‌هائی که از دریای پهناور نـیاید

روز نـو خوش از در آمد،آرزومندم خدا را

دشمنان و دوستان‌ را‌ جز خوشی از در نیاید


اخوان ثالث

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۱۱:۰۸
هم قافیه با باران

هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست

ببار ابر بهاری، ببار... کافی نیست

 

چنان که یخ زده تقویم ها اگر هر روز

هزار بار بیاید بهار، کافی نیست

 

به جرم عشق تو باشد که آتشم بزنند

برای کشتن حلاج، دار کافی نیست

 

گل سپیده به دشت سپید می روید

سپیدبختی این روزگار کافی نیست

 

خودت بخواه که این انتظار سر برسد

دعای این همه چشم انتظار کافی نیست


فاضل نظری

۰ نظر ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۰۲:۰۷
هم قافیه با باران

تمام مردم اگر چشمشان به ظاهر توست

نگاه من به دل پاک و جان طاهر توست!

 

فقط نه من به هوای تو اشک می ریزم

که هرچه رود در این سرزمین مسافر توست

 

همان بس است که با سجده دانه برچیند

کسی که چشم تو را دیده است و کافر توست!

 

به وصف هیچ کس جز تو دم نخواهم زد

خوشا کسی که اگر شاعر است، شاعر توست!

 

که گفته است که من شمع محفل غزلم؟!

به آب و آتش اگر می زنم بخاطر توست

 

فاضل نظری

۰ نظر ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۰۱:۰۵
هم قافیه با باران

تقدیر نه در رمل نه در کاسه چینی ست

 آینده ی ما دورتر از آیینه بینی ست

 

ما هرچه دویدیم به جایی نرسیدیم

ای باد سرانجام تو هم گوشه نشینی ست

 

از خاک مرا برد و به افلاک رسانید

این است که من معتقدم عشق زمینی ست

 

یک لحظه به بخشایش او شک نتوان کرد

با این همه تردید در این باره یقینی ست

 

شادم که به هر حال به یاد توام اما

خون می خورم از دست تو و باز غمی نیست

 

فاضل نظری

۰ نظر ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۰۵
هم قافیه با باران

من مانده ام 

پـس از باران 

دشت های ِخیس 

خاک ِنم خورده ی ِبیابان

عطر ِبهــاران 

تو امــا

ابر ِ رهـگذری 

دست کشیده ای از 

مانـدن ها


نیلوفر ثـانی

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۵۸
هم قافیه با باران

این روزها که می‌گذرد، جور دیگرم

دیگر خیال و فکر تو افتاده از سرم


دیگر دلم برای تو پرپر نمی‌زند

دیگر کلاغ رفته به جلد کبوترم


دیگر خودم برای خودم شام می‌پزم

دیگر خودم برای خودم هدیه می‌خرم


دیگر بلد شدم که خداحافظی کنم

دیگر بلد شدم که بهانه نیاورم


اسمت چه بود؟ آه از این پرتی حواس

این روزها من اسم کسی را نمی‌برم


این روزها شبیه خودم های سابقم

هر چند بدترم ولی از قبل بهترم


من شعر می‌نویسم و سیگار می‌کشم

تو دود می‌شوی و من از خواب می‌پرم


 رضا کیاسالار

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۴۰
هم قافیه با باران

من به زودی به نبودن هایت عادت می کنم

از غم ات می میرم و یک خواب راحت می کنم


پُرِ فریادم اگر بغض سکوتم بشکند

حرمت عشق گذشته را رعایت می کنم


به کسی که پیش اویی آه حتی گاه من

به خودم که با تو بودم هم حسادت می کنم


از تماشای تو در یک قاب کوچک خسته ام

خسته ام آری ولی دارم نگاهت می کنم


رفته رفته عشق من نسبت به تو کم می شود

تا که روزی کاملا احساس نفرت می کنم


من به زودی به خودم، به خاطراتم، به دلم

مثل تو حتی به احساسم خیانت می کنم


محسن مهرپرور

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۱۵
هم قافیه با باران
امشب هوای میکده و پیر کرده‌ام
باز آرزوی بادۀ شبگیر کرده‌ام

ای آفتاب باده، به کوی تو آمدم
بی‌خویش و ذرّه‌ ذرّه به سوی تو آمدم

ساقی بیا که رنج خمار است در سرم
از زهد خشک، گرد و غبار است در سرم

ساقی رسید و رنج خمارم ز یاد رفت
زلفی فشاند و خرمن زهدم به باد رفت

دُردی‌کشانِ درد به عشق تو مبتلا
ساقی بیار باده ز خمخانۀ ولا

لب‌تشنه‌ایم و ساقی‌کوثر،امام ما
«ای بی‌خبر ز لذّت شرب مدام ما»

گرد از بساط عقل برانگیز، ساقیا
شور جنون به ساغر من ریز ساقیا

دیوانه‌ام، بریز که دیوانه‌تر شوم
ای شمع من، بخند که پروانه‌تر شوم

ساقی، به ساغر ِدل سنگم شرر بریز
لعل مذاب پر کن و یاقوتِ تر بریز

تا کوی چشمِ می‌زده‌ات، مست رفته‌ام
افتاده‌ام به پایت و از دست رفته‌ام

از دست عشق تو قدحی پر گرفته‌ام
یک جرعه نوش کرده‌ام و گُر گرفته‌ام

چندیست غیر روی تو، بدری ندیده‌ایم
جز گیسوان تو ،شب‌ قدری ندیده‌ایم

«دی پیر‌می‌فروش که ذکرش به خیر باد»
در جام باده روی تو را دید و مژده داد:

روزی که می‌چکد شفق از فرق آفتاب
جان می‌دهد سپیده‌ات از شوق این خضاب...

*
روحم به رقص آمده زانوار منجلی
هوهو کنان فتاده به ذکر: علی‌علی

سر را به خاک درگه حیدر نهاده‌ام
یعنی به دوشِ عرشِ خدا سر نهاده‌ام

او جلوه‌گاه مطلق انوار سرمد است
در یک کلام، آینه‌دار محمّد(ص) است

دل سائل است بر درت ای شاه «هل‌اتی»
سهمی مگر ز عشق خود او را کنی عطا

دریاب این اسیر و فقیر و یتیم را
نو کن دوباره شیوه و ‌رسم قدیم را...

سعید سلیمان پور
۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۵۰
هم قافیه با باران
بغلم کن که هوا سرد تر از این نشود
زندگی خوب شود ... باد خبرچین نشود ...

بی هوا بوسه بزن عشق دو چندان بشود
بوسه آنگاه قشنگ است که تمرین نشود

وقت بوسیدن تو شعر بیاید یا مرگ ؟
مانده ام گیج ، بخواهم که کدامین نشود ؟

چشم و ابروی تو بیت الغزل صورت توست
زلف تو آمده تکرار مضامین نشود

بین مردم همه جا از تو فقط بد گفتم
تا که دنیای حسودم به تو بدبین نشود

روز مرگ از نفست جان و دلم میلرزد
به عزیزان بسپارید که : " تلقین نشود"

دور خود خشت به خشت از تو غزل می چینم
پیش من باش که دیوار غزل چین نشود

محمدرضا میرزازاده
۳ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۴۵
هم قافیه با باران

شیدا تر از این شدن چگونه ؟

شیدا تر از این شدن چگونه ؟

 رسوا تر از این شدن چگونه ؟

بیهوده به سرمه چشم داری

 زیبا تر از این شدن چگونه؟

من پلک به دیدن تو بستم

 بینا تر از این شدن چگونه ؟

پنهان شده در تمام ذرات

 پیدا تر از این شدن چگونه ؟

ای با همه مثل سایه همراه

 تنها تر از این شدن چگونه

عاشق شدم و کسی نفهمید

 رسوا تر از این شدن چگونه ؟

 

فاضل نظری

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۴۰
هم قافیه با باران

سال نو آمد به صد شور و امید ای‌ گوسفند!

گشت با نامت عجین سال جدید ای‌ گوسفند!   

سال میمون گرچه بعد از سال تو آید ز راه

بر تو میمون باد این عید سعید  ای‌ گوسفند!

اسبِ سال پیش، مهمیز گرانی را چو دید

بی‌هوا با شیهه‌ای  از ما رمید  ای‌ گوسفند!

در چریدن با گرانی بس رقابت داشتی

تو ز مرتع، او ز جیب ما چرید  ای‌ گوسفند!

تا که چوپانِ تو دولت شد زما ایمن شدی

قیمتت گرگی شد و ما را درید  ای‌ گوسفند!

لیکن امسال اندکی دلرحم‌تر باش ای عزیز،

هان مشو از چشم مردم ناپدید  ای‌ گوسفند!

من تو را در هیئت کوبیده می‌بینم کنون

این امیدم را نفرما نا ‌امید ای‌ گوسفند!

نیست کافی مبلغ یارانه‌‌ام  پشم تو را

سخت می‌لرزد تنم وقت  خرید ای‌ گوسفند!

گوشتت را تحفه آور ، نیکبختم کن عزیز

باد بختت عینهو پشمت سفید ای‌ گوسفند!

بی‌تو  آخر  قهر کرد از سفرۀ ما  آبگوشت

نان مگر در اشک خود سازم ترید ای‌ گوسفند!

گوشتت از بس گران شد جای قفقازی و برگ

همچو تو خوردیم هی برگ شوید ای‌ گوسفند!

خواب دیدم عاقبت قفل تورّم باز شد،

بسکه دولت کرد هی در آن کلید ای‌ گوسفند!

چون پریدم ناگهان  از خواب، دیدم کشک بود

بعد، کشکی هوش من از سر پرید  ای‌ گوسفند!

*

کاش روزی«بوالفضول»از فیلۀ تو می‌مزید

بع...له‌ای(!) ما را بگو ، لطفت مزید ای‌ گوسفند!

سعید سلیمان پور ارومی

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۴۰
هم قافیه با باران

از دست های تو

کارهای خارق العاده ای بر می آید

همانجا که هستی، بمان

اجازه‌ بده شعرها از من برایت بنویسند

اجازه بده برایت بخوانم،

تا چه اندازه‌ از بَدوِ دوست داشتنت

پیراهنِ فصل ها

زیباتر شده است.

کنارِ لبانت، کناره می‌گیرم

وَ تمامِ حرف‌های دلم را

از دهان‌ات می‌شنوم

در فاصله‌ی پیشانیِ تو

تا سایه‌ات

جنگلِ سبزی‌ست

که پرنده‌های من

آنجا آرام می‌گیرند.

 

سید محمد مرکبیان

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۴۰
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران