هم‌قافیه با باران

ای دیده من جمال خود اندر جمال تو
آیینه گشته‌ام همه بهر خیال تو

و این طرفه‌تر که چشم نخسپد ز شوق تو
گرمابه رفته هر سحری از وصال تو

خاتون خاطرم که بزاید به هر دمی
آبستن است لیک ز نور جلال تو

آبستن است نه مهه کی باشدش قرار
او را خبر کجاست ز رنج و ملال تو

ای عشق اگر بجوشد خونم به غیر تو
بادا به بی‌مرادی خونم حلال تو

سر تا قدم ز عشق مرا شد زبان حال
افغان به عرش برده و پرسان ز حال تو

گر از عدم هزار جهان نو شود دگر
بر صفحه جمال تو باشد چو خال تو

از بس که غرقه‌ام چو مگس در حلاوتت
پروا نباشدم به نظر در خصال تو

در پیش شمس خسرو تبریز ای فلک
می‌باش در سجود که این شد کمال تو

مولانا

۰ نظر ۲۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۷:۴۰
هم قافیه با باران

روزی که دل بستم به خود گفتم:
با رنج دل کندن چه خواهی کرد؟
این زن دلش پابند ماندن نیست
بارفتن این زن چه خواهی کرد؟
.
او دیگر آن شیدای سابق نیست
آنگونه که می گفت عاشق نیست
تو فرض کن آمد در آغوشت،
با یک بغل آهن چه خواهی کرد؟

تسلیم شو ای جنگجوی پیر!
سهم تو پیروزی نخواهد بود
با این خشاب خالی و این زخم
در لشکر دشمن چه خواهی کرد؟
.
گیرم سلامی هم رسید از او
یا نامه ای هم آمد و خواندی
وقتی که یوسف بر نخواهد گشت
با بوی پیراهن چه خواهی کرد؟

گفتم: بیا آینده ی من باش
تنها دلیل خنده ی من باش
خندید و ساعت را نگاهی کرد
پرسید: بعد از من چه خواهی کرد؟

محمدرضا طاهری

۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۵۲
هم قافیه با باران

در مجلس ِترحیمم اگر تار و دف آورد
یا جای گلایل سر قبرم علف آورد

منعش نکنید این جگر‌آزرده ی طناز
یک عمر به این شیوه دلم را به کف آورد

با رفتنش از ذوق مرا دائما انداخت
با آمدنش یکسره شور و شعف آورد

پیغامبری ساخته بود از من و یک روز
ایمان به غزلهای من ِ بیشرف آورد

من کشتی ِ آمال ِخودم بودم و رفتم
او نیز برایم پسری ناخلف آورد

نفرین به مشامی که مرا یاد ندارد
نفرین به نسیمی که مرا بی هدف آورد

نفرین به همین رود که بُرد آن طرف او را
نفرین به عصایی که مرا این طرف آورد

کاظم بهمنی

۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۵۲
هم قافیه با باران

برسان باده که غم روی نمود ای ساقی
این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی

حالیا نقش دل ماست در ایینه ی جام
تا چه رنگ آورد این چرخ کبود ای ساقی
 
دیدی آن یار که بستیم صد امید در او
چون به خون دل ما دست گشود ای ساقی
 
تیره شد آتش یزدانی ما از دم دیو
گرچه در چشم خود انداخته دود ای ساقی
 
تشنه ی خون زمین است فلک ، وین مه نو
کهنه داسی ست که بس کشته درود ای ساقی
 
منتی نیست اگر روز و شبی بیشم داد
چه ازو کاست و بر من چه فزود ای ساقی
 
بس که شستیم به خوناب جگر جامه ی جان
نه ازو تار به جا ماند و نه پود ای ساقی
 
حق به دست دل من بود که در معبد عشق
سر به غیر تو نیاورد فرود ای ساقی

این لب و جام پی گردش می ساخته اند
ورنه بی می و لب جام چه سود ای ساقی
 
در فروبند که چون سایه در این خلوت غم
با کسم نیست سر گفت و شنود ای ساقی

ابتهاج

۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۵۲
هم قافیه با باران

حالا که خوب می شنوم حرف کم نزن
طرحی که از صدای تو دارم به هم نزن

شعر سپیدِ "می رسمت" را کدر نکن
امضای نانوشته ی من را قلم نزن

بی هیچکس بیا که تو و من شویم و بس
بی من کنار سایه ی خود هم قدم نزن

بگذار بیت بیت تو را منتشر شوم
از "وقت  شعر نیست" که "دیر است" دم نزن

از این دو تا ستاره به چشم تو می رسم
هِی پلک آسمان شبت را به هم نزن

من تا دوشنبه بیشترم قد نمی دهد
حرفِ سه شنبه می شود و می روم نزن

از من که در سه شنبه ی تو گم شدم گذشت
تقویم شاعران جهان را به هم نزن

مهدی فرجی

۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۲۱
هم قافیه با باران

از خواب سوختن پر و از داغ خالی ام
عمری به خون نشسته ی زخمی خیالی ام

با هر نگاه سرد، ترک می خورد دلم
دلواپس شکستن قلبی سفالی ام

یک روز در هراسم و روزی پر از امید
مانند چشم های تو حالی به حالی ام

هرچند در ستایش باران گریستم
چشم انتظار آمدن خشکسالی ام

بشکن مرا رفیق! که من نیز مدتی ست
چون شیشه ی شراب تو از خویش خالی ام...

محمدرضا طاهری

۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۲۳
هم قافیه با باران

شکوه جـام جهان بین شکست ای ساقی
نماند جز من و چشم تو مست ای ساقی

 من شکسته سبو چــــاره از کجا جویم
که سنگ فتنه سر خم شکست ای ساقی

صفای خاطر دردی کشان ببین که هنوز
ز دامنت نکشیدند دست ای ساقی

 ز رنگ خـــــون دل مـا که آب روی تو بود
 چه نقش ها که به دل می نشست ای ساقی

درین دو دم مددی کن مگر که برگذریم
 به سر بلندی ازین دیر پست ای ساقی

 شبی که ساغرت از می پر است و وقت خوش است
 بـــزن به شادی این غــــــــــم پرست ای ساقی

 چه خون که می رود اینجا ز پای خسته هنوز
مگو که مـرد رهی نیست ، هست ای ساقی
 
 روا مــــدار که پیوسته دل شکسته بود
 دلی که سایه به زلف تو بست ای ساقی

ابتهاج

۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۸:۲۴
هم قافیه با باران

چشیده از غم ایام، گرم و سرد، منم
شکست خورده ی خشنود این نبرد منم

یکی بهار و یکی هم خزان، چه باید کرد؟
تو سبز باش عزیز دلم که زرد منم

به رقص پا شدی و روی خاک غلتیدم
به روی دامن این روزهات "گرد" منم

اگرچه از همه بی تاب تر دل من بود
کسی که با تو خداحافظی نکرد منم

سوار خسته ای از پشت سر صدایت زد
برو به راه خودت یار... برنگرد... منم!

محمدرضا طاهری

۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۷:۲۵
هم قافیه با باران

بازآ که دل هنوز به یاد تو دلبر است
جان از دریچه نظرم ، چشم بر در است

بازآ دگر که سیه دیوار انتظار
سوزنده ‌تر ز تابش خورشید محشر است

بازآ ، که باز مردم چشمم ز درد هجر
در موج خیز اشک چو کشتی ، شناور است

بازآ که از فراق تو ی غیب از نظر
دامن ز خون دیده چو دریای گوهر است

ای صبح مهر بخش دل ، از مشرق امید
بنمای رخ که طالعم از شب ، سیاه ‌تر است

زد نقش مهر روی تو بر دل چنان که اشک
آیینه ‌دار چهره ‌ات ای ماه منظر است

ای رفته از برابر یاران " مشفقت "
رویت به هر چه می ‌نگرم در برابر است

مشفق کاشانی

۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۶:۳۵
هم قافیه با باران

گزارشی که رسیده ست، حاکی از این ست
که عشق مرتکب جرم های سنگین ست

برای عید گرفتن ،به عشق محتاجیم ...
ستاره !سفره ی ما بی تو خالی از سین ست

به دامنت نرسد دست و از فراق تو دل
شبیه آنچه به پا کرده ای پر از چین ست

سلام کردم و خندید ،ای خدا را شکر ...
که در جواب دعا ،آنچه گفته آمین ست ...

به چشم های تو سوگند ،بی تو می میرم ...
به حال شاعر خود رحم کن که مسکین ست

سجاد شهیدی

۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۵:۳۶
هم قافیه با باران
مظهر انوار ربانی، حسین بن علی
آن که خاک آستانش دردمندان را شفاست

ابر رحمت سایبان قبه پر نور او
روضه اش را از پر و بال ملایک بوریاست

نیست اهل بیت را رنگین تر از وی مصرعی
گر بود بر صدر نه معصوم جای او، بجاست

کور اگر روشن شود در روضه اش نبود عجب
کان حریم خاص مالامال از نور خداست

ز ایران را چون نسازد پاک از گرد گناه؟
شهپر روح الامین جاروب این جنت سراست

زیر سقف آسمان، خاکی که از روی نیاز
می توان مرد از برایش، خاک پاک کربلاست

مدحش از ما عاجزان صائب بود ترک ادب
آن که ممدوح خدا و مصطفی و مرتضاست

صائب تبریزی
۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۴:۳۶
هم قافیه با باران

از نسل عیسی می رسد دیگر مسیحایی
با عطر نرگس هایی از باغی ملیکایی

در پرده ای از شرم پوشانده است رویش را
می آفریند نقش ِعاشق را به زیبایی

امواج سرکش هرچه در هم پنجه اندازند
پاک است اما دامن مرغان دریایی

محبوب را در خواب های صادقش دیده است
قطعا حقیقت دارد این رویای رویایی

از رم به بغداد آمده، از قصر تا بازار
شاید مگر پیدا کند موعود را جایی

جز با خریدارش نخواهد گفت رازش را
جز دامن پاکش ندارد، عشق، کالایی

برمی گزیند مادری را، تا بپوشاند
بر سردی شب های غیبت، رخت ِفردایی

با طفل در آغوش خود اینگونه می گوید:
«در انتظار لحظه ای هستم که می آیی!»

زهرا بشری موحد

۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۳۶
هم قافیه با باران

یکی یکی رقبا را اگر جواب کنی
مرا از اینهمه دیوانه انتخاب کنی
.
چنان فریب تو را سیب سرخ خواهم خورد
که عاقبت به غلط آدمم حساب کنی
.
صدای قهقه هایت عروض شعر منند
مباد شعر بلند مرا خراب کنی ...
.
گره به روسری انداختی ،همین کافیست
که نقشه های مرا نقش روی آب کنی
.
مخواه مردم چشم مرا بشورانی
تو را به دیده نبردم که انقلاب کنی !
.
دوباره" بار کج "مو به شانه هات "رسید "
تو آمدی که مثل های تازه باب کنی
.
زمان ،زمانه ی ما نیست ... کاش من را هم
به غار برده ...چو اصحاب کهف خواب کنی
.
سجاد شهیدی

۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۲:۳۶
هم قافیه با باران

هرکسی دارد نگاه  یک‌نفر را پشت سر
زودتر باید بیندازد سفر را پشت سر

جنگجویان جهان شمشیر دارند و شما
صلح جویی چون که میبندی سِپر را پشت سر

ذکر یا مولا علی در کربلا سر داده ایم
ما دعاگوییم در واقع پدر را پشت سر

جز تو که از پیش تأثیرت میاید٬ هرکسی
میگذارد بعد اعمالش اثر را پشت سر

تا مگر معشوقشان یک جمعه برگردد به شهر
عاشقان هرگز نمی بندند در را پشت سر

عاقبت یک روز میایی و در قید زمان
می گذاری تا همیشه پشت سر را پشت سر

مهدی رحیمی

۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۳۶
هم قافیه با باران

کشیده از همان آغاز نرجس انتظارش را
نه چندین روز و شب، نه ماه خالص انتظارش را

ولایت گر که شد معیار و روضه گر که شد مقیاس
برای شیعیان کردند شاخص انتظارش را

اگر شب منتظر باشی برای دیدن خورشید
یقین اینگونه بهتر می‌کنی حس انتظارش را

فقط فصل بهار و فصل تابستان نشو خیره
مکش ای پنجره اینگونه ناقص انتظارش را

پرانده با شمیم خویش شب بو عطر نامش را
کشیده با همان یک چشم نرگس انتظارش را

مفاتیح الجنان صد جلد دیگر داشت در توشیح
اگر می‌گفت مرحوم محدث انتظارش را

نه تنها آل یاسین و سمات از او نشان دارند
نوشته در امین‌الله و وارث انتظارش را

شده کرب و بلا آیینه‌ای از منتظرها پس
کشیده موقع جان دادن عابس انتظارش را

منم من روضه‌ی عباس تا اینکه بیاید او
کشیدم در خودم مجلس به مجلس انتظارش را

مهدی رحیمی

۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۹:۳۶
هم قافیه با باران

داشتیم از یار، انگار انتظاری بیشتر ...
سخت بی یاریم و از این بد بیاری بیشتر؟

زلف غدارش حریص و چشم مکارش چموش ...
می رود در دام او هر دم شکاری بیشتر

ما برایش جان فدا کردیم و او با طعنه گفت :
"چیز دندان گیر مرغوبی نداری بیشتر ؟"

گفتم :"او را بیشتر میخواهی از من نازنین؟"
خنده ای زد زیر لب،گفت :" از تو ؟آری ؛بیشتر ..."

هیچ کس را زیر بار تار مویش تاب نیست ...
میگذارد باد هم بر شانه باری بیشتر

خوب با ما تا نکردی ،بد گذشتی روزگار ...
گریه باید کرد اما خنده داری بیشتر !

هر کسی از باغ لبهایش به قدری سهم داشت
سهم ما هم دانه ی سرخ اناری بیشتر ...

گفت :"مختاریم ،یا من می روم یا خود برو ..."
جبر محض است این مسلمان ...اختیاری بیشتر ...
.
سجاد شهیدی

۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۸:۳۶
هم قافیه با باران

غزلی هست که این دفتر از آن بی خبر است
غزلی تازه که از خون من انگار تر است

امشب از نیمه ی پنهان خودم می‌گویم
از همان نیمه که از نیم دگر بیشتر است

از همان نیمه که ترسید و خودش را خفه کرد
آنکه در بین من و باور من دربدر است
 
با تو ام! ای که کران تا به کران خون خوردی
جای دندانت بر خاور تا باختر است!

می خرم ضربه ی ساتور تو را با جانم
که به بازار تنم آنچه گران است سر است

هرزه ای بودی و امروز تناور شده ای
سایه ات ظلمت و بی عاریِ مردم ثمر است

عصبانی تر از آنم که تو را ارّه کنم
چاره ات _ هرزِ تناور شده! _ تنها تبر است
 *
از صداهای فرو ریخته در چاه بترس!
از تنوری که ز آه فقرا شعله ور است 

از زمین خوردن یاران خودت درس بگیر!
جا به جا خاک، پُر از ریخته ی بال و پر است

دل به همراهی یک مشت کر و کور نبند!
تا سحر هیچ نمانده ست، جهان در گذر است

چاره آن است که از پنجره بیرون بزنی
آنکه در غیبت او شیر شدی پشت در است!

محمدرضا طاهری

۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۷:۳۶
هم قافیه با باران

خیره خیره چشم‌های خسته ی خوش‌باوران
محو دلقک‌بازی هر روزه ی بازیگران

ترس، دل‌ها را تصرّف کرده و امّید نیست
کارگر باشد بر آنها تیرِ چشم دلبران

ظلمت از یک سو، سکوت از سوی دیگر، بسته اند
باز پیمان اخوّت بین کوران و کران

فرصت پرواز کردن ها: همین حجم قفس
وسعت آوارگی ها: بی کران در بی کران!

ابرها بی‌مایه و خاک بیابان مشتعل
تشنه‌ها مأیوس از برگشتن آب‌آوران

سوء ظن آنقدر جاری شد که جای شبهه نیست
رو بپوشانند اگر روزی زنان از شوهران

کودکستان ها سراسر بوی قبرستان گرفت
بس که طفل مرده زاییدند اینجا مادران!

محمدرضا طاهری

۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۶:۳۷
هم قافیه با باران

یوسف‌تر از خود ندیدم در مردم این زمانه
اینجا تمامی زلیخا، اما گنه بی بهانه

فرهادها مانده در خاک، فریادها مانده در دل
صدبیستون تیشه دارد جادوگر این فسانه

گفتند قسمت نباشد، لیلاشود قسمت تو
مجنون دلش پر زخون شد زین قسمت عاقلانه

فرهاد بی‌تیشه‌ام من ،مجنون زنجیرپاره
این است این، قسمت من ،آیا بود عادلانه؟

در انتظار تو مردم کی میرسی  ای مسیحا
مریم بمیرد برایت ای قسمت عاشقانه

مریم عربلو

۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۶:۱۱
هم قافیه با باران
هزار سال در این آرزو توانم بود
تو هرچه دیر بیایی هنوز باشد زود

تو سخت ساخته می آیی و نمی دانم
که روز آمدنت روزی که خواهد بود

زهی امید شکیب آفرین که در غم تو
ز عمر خسته ی من هرچه کاست عشق افزود

بدان دو دیده که برخیز و دست خون بگشای
کزین بدآمده راه برون شدی نگشود

برون کشیدم از آن ورطه رخت و سود نداشت
که بر کرانه ی طوفان نمی توان آسود

دلی به دست تو دادیم و این ندانستیم
که دشنه هاست در آن آستین خون آلود

چه نقش می زند این پیر پرنیان اندیش
که بس گره ز دل و جان سایه بست و گشود

ابتهاج
۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۱۰
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران