هم‌قافیه با باران

آزرده ام از عالم و دلخسته ام از خویش
ای عشق! به دنبال توام، بیشتر از پیش

در دیده ی من یاری و بر سینه ی من بار
هم در نظرم نوشی و هم بر جگرم نیش

دلگیر مشو گر گله کردم.. چه توان کرد؟
وقتی شده این فاصله از حوصله ام بیش

مشغول جهانی و جهانی به تو مشغول
لطفی کن و یک لحظه به من نیز بیاندیش

سجاد رشیدی پور

۰ نظر ۱۶ فروردين ۹۷ ، ۱۶:۰۶
هم قافیه با باران

با وفا ناآشنا بودى نمیدانم چرا؟!
عاشق قهر و جفا بودى نمیدانم چرا؟!

حرص میخوردم که نامحرم، که حتى یک نگاه
ضدّ غیرت! خودنما بودى نمیدانم چرا؟!

بارها گفتم حیایت را رعایت کن ولى
دشمن حُجب وُ حیا بودى نمیدانم چرا؟!

ساده بودم سادگى را جهل میپنداشتى
جاهلى پرمدّعا بودى نمیدانم چرا؟!

من برایت از خدا دَم میزدم، از آیه ها
بیخبر من! بى خدا بودى نمیدانم چرا؟!

محمدصادق زمانی

۱ نظر ۱۶ فروردين ۹۷ ، ۱۴:۱۰
هم قافیه با باران

تو اهل آسمان هستی وَ من دربندِ تهرانم
بیا آزاد کن ما را،بس ست این حبس وُ زندانم

پُر از خاک است تقدیرم، هواىِ مرگِ اهوازم
در این اوضاع بد در بد، غبارى گیج وُ حیرانم

تو بیروتى در آرامش ولى بد بیقرارم من
اسیر دست صهیونم، بلندى هاى جولانم

تو جنگل هاى گیلانى، بهشتى، قلب بارانى
وَ من صحراى سینایم، لبى خشکم، بیابانم

من آن نیزار هامونم، تو امّا آتشى، آتش!
لبت را بر لبم بگذار، لطفى کن بسوزانم!

محمدصادق زمانی

۰ نظر ۱۶ فروردين ۹۷ ، ۰۸:۵۶
هم قافیه با باران
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را

باری به چشم احسان در حال ما نظر کن
کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را

سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت
حکمش رسد ولیکن حدی بود جفا را

من بی تو زندگانی خود را نمی‌پسندم
کاسایشی نباشد بی دوستان بقا را

چون تشنه جان سپردم آن گه چه سود دارد
آب از دو چشم دادن بر خاک من گیا را

حال نیازمندی در وصف می‌نیاید
آن گه که بازگردی گوییم ماجرا را

بازآ و جان شیرین از من ستان به خدمت
دیگر چه برگ باشد درویش بی‌نوا را

یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت
چندان که بازبیند دیدار آشنا را

نه ملک پادشا را در چشم خوبرویان
وقعیست ای برادر نه زهد پارسا را

ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی
تا مدعی نماندی مجنون مبتلا را

سعدی قلم به سختی رفتست و نیکبختی
پس هر چه پیشت آید گردن بنه قضا را

سعدی
۰ نظر ۱۵ فروردين ۹۷ ، ۲۲:۰۰
هم قافیه با باران

این دل پر درد را چندان که درمان می‌کنم
گویا یک درد را بر خود دو چندان می‌کنم

بلعجب دردی است درد عشق جانان کاندرو
دردم افزون می‌شود چندان که درمان می‌کنم

چند گویی توبه آن از عشق و زین ره باز گرد
چون توانم توبه چون این کار از جان می‌کنم

از میان جان نگیرد عشق او هرگز کنار
کز میان جان هوای روی جانان می‌کنم

این عجایب بین که نگذارند در گلخن مرا
وانگهی من عزم خلوتگاه سلطان می‌کنم

عشق توتاوان است بر من چون نیم در خورد تو
مرد عشق خود تویی پس من چه تاوان می‌کنم

چون دل و جانم به کلی راز عشق تو گرفت
من چرا این راز را از خلق پنهان می‌کنم

نی خطا گفتم تو و من کی بود در راه عشق
جمله عالم تویی بر خویش آسان می‌کنم

تا گهرهای حقیقت فاش کردم در جهان
با دل عطار دلتنگی فراوان می‌کنم

عطار نیشابوری

۰ نظر ۱۵ فروردين ۹۷ ، ۱۰:۲۹
هم قافیه با باران
صبح خورشید آمد
دفتر مشق شبم را خط زد
پاک کن بیهوده است
اگر این خط ها را پاک کنم
جای آنها پیداست
ای که خط خوردگی دفتر مشقم از توست!
تو بگو!
من کجا حق دارم
مشق هایم را
روی کاغذهای باطله با خود ببرم؟
می روم
دفتر پاکنویسی بخرم
زندگی را باید
از سر سطر نوشت!

قیصر امین پور
۰ نظر ۱۳ فروردين ۹۷ ، ۱۰:۴۲
هم قافیه با باران
من فراتی تشنه لب بود،زتَف می آمدم
خواب حافظ دیده بودم،ازنجف می آمدم

حافظ شوریده حالی دیده بودم چون مسیح
پیش آن دریاترین،کم تر زکف می آمدم

من خزف بودم،به گوشم حرف مرواید بود
من خزف بودم ولی عین صدف می آمدم

با من و خورشید و ماه آن شب سماعی تازه بود
نی زنان همراه هفتاد و دو دف می آمدم

لشکر اشکم شبیه لشکر مختار بود
کوفه کوفه نوحه بودم،صف به صف می آمدم

تیر می بارید بر قبر علی (ع) از شش طرف
با دل شش گوشه باز از شش طرف می آمدم

حافظ از مولا پیامی شعله آور آورده بود
شعله ور با اشتیاقی با شعف می آمدم

گفت مولا:«در دل عاشق مزار ما بجوی»
من به پابوس دل، این شمش الشرف می آمدم

مثل روز واقعه،مانند سال شصت و یک
کربلایی گریه بودم، از نجف می آمدم

علیرضا قزوه
۰ نظر ۱۳ فروردين ۹۷ ، ۰۹:۴۱
هم قافیه با باران
یک گریبان نیست کز بیداد آن مه پاره نیست
رحم گویا در دل بی‌رحم آن مه پاره نیست

کو دلی کز آن دل بی‌رحم سنگین نیست چاک
کو گریبانی کز آن چاک گریبان پاره نیست

ای دلت در سینه سنگ خاره با من جور بس
در تن من آخر این جان است سنگ خاره نیست

گاه گاهم بر رخ او رخصت نظاره هست
لیک این خون گشته دل را طاقت نظاره نیست

جان اگر خواهی مده تا می‌توانی دل ز دست
دل چو رفت از دست غیر از جان سپردن چاره نیست

کامیاب از روی آن ماهند یاران در وطن
بی‌نصیب از وصل او جز هاتف آواره نیست

هاتف اصفهانی
۰ نظر ۱۳ فروردين ۹۷ ، ۰۷:۴۷
هم قافیه با باران
ز اندازه بیرون تشنه‌ام ساقی بیار آن آب را
اول مرا سیراب کن وان گه بده اصحاب را

من نیز چشم از خواب خوش بر می‌نکردم پیش از این
روز فراق دوستان شب خوش بگفتم خواب را

هر پارسا را کان صنم در پیش مسجد بگذرد
چشمش بر ابرو افکند باطل کند محراب را

من صید وحشی نیستم در بند جان خویشتن
گر وی به تیرم می‌زند استاده‌ام نشاب را

مقدار یار همنفس چون من نداند هیچ کس
ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را

وقتی در آبی تا میان دستی و پایی می‌زدم
اکنون همان پنداشتم دریای بی پایاب را

امروز حالی غرقه‌ام تا با کناری اوفتم
آن گه حکایت گویمت درد دل غرقاب را

گر بی‌وفایی کردمی یرغو به قاآن بردمی
کان کافر اعدا می‌کشد وین سنگدل احباب را

فریاد می‌دارد رقیب از دست مشتاقان او
آواز مطرب در سرا زحمت بود بواب را

«سعدی! چو جورش می‌بری نزدیک او دیگر مرو»
ای بی‌بصر! من می‌روم؟ او می‌کشد قلاب را
 
سعدی
۰ نظر ۱۲ فروردين ۹۷ ، ۲۱:۰۰
هم قافیه با باران

بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنید
از یار آشنا سخن آشنا شنید

ای شاه حسن چشم به حال گدا فکن
کاین گوش بس حکایت شاه و گدا شنید

خوش می‌کنم به باده مشکین مشام جان
کز دلق پوش صومعه بوی ریا شنید

سر خدا که عارف سالک به کس نگفت
در حیرتم که باده فروش از کجا شنید

یا رب کجاست محرم رازی که یک زمان
دل شرح آن دهد که چه گفت و چه‌ها شنید

اینش سزا نبود دل حق گزار من
کز غمگسار خود سخن ناسزا شنید

محروم اگر شدم ز سر کوی او چه شد
از گلشن زمانه که بوی وفا شنید

ساقی بیا که عشق ندا می‌کند بلند
کان کس که گفت قصه ما هم ز ما شنید

ما باده زیر خرقه نه امروز می‌خوریم
صد بار پیر میکده این ماجرا شنید

ما می به بانگ چنگ نه امروز می‌کشیم
بس دور شد که گنبد چرخ این صدا شنید

پند حکیم محض صواب است و عین خیر
فرخنده آن کسی که به سمع رضا شنید

حافظ وظیفه تو دعا گفتن است و بس
دربند آن مباش که نشنید یا شنید

حافظ

۱ نظر ۱۲ فروردين ۹۷ ، ۱۷:۰۱
هم قافیه با باران
گفتم: چه برای تو به جا مانده از این عشق؟
فرمود: همین عشق، همین عشق، همین عشق!

در باغِ خدا دلشده بودیم و خدا خواست
ما را به نگاهی بکشانَد به زمین، عشق‎

تردید در آیینۀ صاحب‌نظران نیست
وقتی که رسانده است دلم را به یقین، عشق

گفتند: «چو مُردید همه روح‌پذیرید»
گفتند: «بمیرید! بمیرید! در این عشق»

عشق است نخستین گلِ روییده در این دشت
در راهِ شهیدانِ چمن، مذهب و دین: عشق

در همهمۀ تلخِ خبرهایِ پر از درد
شادا نمکین زخم تو، شادا شکرین عشق

بر هر ورقی نقش تو افتاد، غزل شد
در هر غزلی قافیهٔ قاف‌نشین: عشق‎

تا دوست، مرا ساده و دلداده ببیند
دل را به همین حالِ غریبانه ببین، عشق!

ای چشم غزل‌پرورِ آهو! نگران باش
با دلهره بوده است هر آیینه قرین، عشق

دلگرمیِ پایانِ همهٔ دلهره‌هایی
ای خوبترین، خوبترین، خوبترین: عشق!

نغمه مستشار نظامی
۰ نظر ۱۲ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۲۵
هم قافیه با باران

مرا با خاک می‌سنجی، نمی‌دانی که من بادم
نمی‌دانی که در گوش کر افلاک فریادم

نه خود با آب کوثر هم‌سرشتم، نز بهشتم من
که من از دوزخم، با آتش نمرود، هم‌زادم

نه رودی سر به فرمانم که سیلابی خروشانم
که از قید مصب و بستر و سر منزل آزادم

گهی تنگ است دنیایم، گهی در مشت گنجایم
فرو مانده است عقل مدّعی، در کار ابعادم

برای شب‌شماری، چوب خطّ ِ روزها، کافی است
جز این دیگر چه کاری هست با ارقام و اعدادم؟

به جای فرق خود بر ریشه‌ی خسرو زنم تیشه
اگر چه عاشق شیرینم و از نسل فرهادم

گهی با کوه بستیزم، گه از کاهی فرو ریزم
به حیرت مانده حتّا آن که افکنده‌است بنیادم

همان مردن ولی از عشق مردن بود و دیگر هیچ
اگر آموخت حرف دیگری جز عشق استادم

به زخمی مرحمم کس را و زخمی می‌زنم کس را
شگفت‌آورترینم، من چنینم: جمع اضدادم!

حسین منزوی

۰ نظر ۱۱ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۵۲
هم قافیه با باران

عید گلت خجسته، گل بی خزان من!‏
یاس سپید واشده دربازوان من!

باد بهار کز سر زلف تو می وزد ‏
با گل نوشته نام تو را، برخزان من

ناشکری است جز تو و مهر تو از خدا
چیز دگر بخواهم اگر، مهربان من

باشادی تو شادم و باغصه ات غمین
آری همه به جان تو بسته است جان من

هنگامه می کند سخنم درحدیث عشق
واکرده تا کلید تو، قفل زبان من

بگشای سینه تا که در آئینه گل کنند
باهم امید تازه و بخت جوان من

دستی که می نوشت بر اوراق سرنوشت
پیوست داستان تو با داستان من

گل می کند به شوق تو شعرم دراین بهار
ای مایه ی شکفتگی واژگان من
 
اما، مرا نمی رسد از راه عید گل
تا بوسه ی تو گل نکند بردهان من

حسین منزوی

۰ نظر ۱۱ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۲۳
هم قافیه با باران

تا کی روم از عشق تو ،شوریده به هر سوی
تا کی دَوَم از شور تو ،دیوانه به هر کوی

صد نعره همی‌آیدم از هر بُنِ مویی
خود در دل سنگین تو، نگرفت سر موی

بر یاد بناگوش تو، بر باد  دهم جان
تا باد مگر ،پیش تو بر خاک نهد روی

خود کشته ابروی توأم ،من به حقیقت
گر کشتنیَم ،بازبفرمای به ابروی

آنان که به گیسو، دل عشاق ربودند
از دست تو در پای فتادند ،چو گیسوی

تا عشق سرآشوب تو، همزانوی ما شد
سر برنگرفتم به وفای تو ،ز زانوی

بیرون نشود عشق توأم ،تا ابد از دل
کاندر ازلم ،حِرز تو بستند به بازوی

سعدی

۰ نظر ۱۱ فروردين ۹۷ ، ۲۲:۲۲
هم قافیه با باران
قلم که تحفه ای از شعر تازه دربرداشت
به احترام تو از سر کلاه را برداشت

قدم گذاشت به صحن تو ، صحنه ی کاغذ
قلم هوای سرودی دوباره در سر داشت

قدم قدم به سراییدنت مشرّف شد
اگر خطا نکنم قصد طرح دیگر داشت

نشست و واژه به واژه تو را مجسّم کرد
تو را ، تمام تو را ، او که خوب از بر داشت

تو را سلاله ای از ماه و آفتاب نوشت
قلم چقدر به زیبایی تو باور داشت

وَ بعد چادری از شب کشید موی تو را
اگر چه موی تو شأنی از او فراتر داشت

به پیش آمد و پیشانی تو را رو کرد
سپیده ای که برای تو حکم  مادر داشت

دو آکولاد ، دو رنگین کمان ، دو ماه نو
قلم برای دو ابرو چقدر خواهر داشت

قلم رسید به درگاه سینمای هنر
به چشم تو که هنرهای نامکرّر داشت

به چشم  تو  ، به محلّ نزول وحی هنر
که هر یک از مژه ها نقش یک پیمبر داشت

قلم رسید به پایان ماجرای خودش
وَ اینک این تو و این پرده ، آخرین " برداشت " :

برای تو چه هنرها ... ولی برای خودش
کشید آه و در آخِر که دیده ای  تَر داشت

حنظله ربانی
۲۵ نظر ۱۱ فروردين ۹۷ ، ۱۹:۵۹
هم قافیه با باران
زمانه قرعه ی نو می‌زند به نام شما
خوشا شما که جهان می‌رود به کام شما

درین هوا چه نفس‌ها پر آتش است و خوش است
که بوی عود دل ماست در مشام شما

تنور سینه ی سوزان ما به یاد آرید
کز آتش دل ما پخته گشت خام شما

فروغ گوهری از گنج خانه ی دل ماست
چراغ صبح که برمی‌دمد ز بام شما

ز صدق آینه کردار صبح‌خیزان بود
که نقش طلعت خورشید یافت شام شما

زمان به دست شما می‌دهد زمام مراد
از آنکه هست به دست خرد زمام شما

همای اوج سعادت که می‌گریخت ز خاک
شد از امان زمین دانه‌چین دام شما

به زیر ران طلب زین کنید اسب مراد
که چون سمند زمین شد سپهر رام شما

به شعر سایه در آن بزمگاه آزادی
طرب کنید که پر نوش باد جام شما

ابتهاج
۰ نظر ۱۰ فروردين ۹۷ ، ۰۱:۱۲
هم قافیه با باران

گرچه به دست کرشمه‌ی تو اسیرم
از سر کوی تو پای بازنگیرم

زخم سنان تو را سپر کنم از دل
تا تو بدانی که با تو راست چو تیرم

خصم و شفیعم توئی ز تو به که نالم
کز توی ناحق گزار نیست گزیرم

ساخته‌ام با بلای عشق تو چونانک
گر عوضش عافیت دهی نپذیرم

بی‌تو چو شمعم که زنده دارم شب را
چون نفس صبح‌دم دمید، بمیرم

زخمه‌ی عشق تو راست از دل من ساز
زاری خاقانی است ناله‌ی زیرم

خاقانی

۰ نظر ۱۰ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۱۳
هم قافیه با باران

کیست که از عشق تو پرده‌ی او پاره نیست
وز قفس قالبش مرغ دل آواره نیست

وزن کجا آورد خاصه به میزان عشق
گر زر عشاق را سکه‌ی رخساره نیست

هر نفسم همچو شمع زاربکش پیش خویش
گر دل پر خون من کشته‌ی صد پاره نیست

گر تو ز من فارغی من ز تو فارغ نیم
چاره‌ی کارم بکن کز تو مرا چاره نیست

هر که درین راه یافت بوی می عشق تو
مست شود تا ابد گر دلش از خاره نیست

هست همه گفتگو با می عشقش چه کار
هرکه درین میکده مفلس و این کاره نیست

درد ره و درد دیر هست محک مرد را
دلق بیفکن که زرق لایق میخواره نیست

در بن این دیر اگر هست میت آرزو
درد خور اینجا که دیر موضع نظاره نیست

گشت هویدا چو روز بر دل عطار از آنک
عهد ندارد درست هر که درین پاره نیست

عطار

۱ نظر ۰۹ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۱۳
هم قافیه با باران
نگفت و گفت : چرا چشم هایت آن دو کبود
 بدل شده است بدین برکه های خون آلود ؟

درنگ کرد و نکرد آنچنانکه چلچله ای
 پری به آب زد و نانشسته بال گشود

نگاه کرد و نکرد انچنان به گوشه ی چشم
 که هم درود در آن خفته بود و هم بدرود

 اگر چه هیچ نپرسید آن نگاه عجیب
 تمام بهت و تحیر ، تمام پرسش بود

 در این دو سال چه زخمی زدی به خود ؟ پرسید
 گرفته پاشخ خود هم بدون گفت و شنود

 چه زخم ؟ آه ، چه زخمی است زخم خنجر خویش
کشنده زخم به تدریج زخم بی بهبود

حسین منزوی
۰ نظر ۰۹ فروردين ۹۷ ، ۲۲:۱۳
هم قافیه با باران

زین گونه‌ام که در غم غربت شکیب نیست
گر سر کنم شکایت هجران غریب نیست

جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش
کز جان شکیب هست و ز جانان شکیب نیست

گم گشته‌ی دیار محبت کجا رود؟
نام حبیب هست و نشان حبیب نیست

عاشق منم که یار به حالم نظر نکرد
ای خواجه درد هست و لیکن طبیب نیست

در کار عشق او که جهانیش مدعی است
این شکر چون کنیم که ما را رقیب نیست

جانا نصاب حسن تو حد کمال یافت
وین بخت بین که از تو هنوزم نصیب نیست

گلبانگ سایه گوش کن ای سرو خوش خرام
کاین سوز دل به نـاله‌ی هر عندلیب نیست

ابتهاج

۰ نظر ۰۹ فروردين ۹۷ ، ۲۱:۱۴
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران