هم‌قافیه با باران

۳۳۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

بی " تو" مهتاب شبی را همگان میدانند....

همگان شعر دو چشمان "تو" را میخوانند....

تو که از کوچه غمگین دلم میگذری

تو که از راز دلم باخبری

تو چرا رسم وفایت گم شد؟

برق چشمان سیاهت گم شد؟

با توام ای مه مهتاب شبان.....

با تو.ای زلف پریشان جهان....

بی تو صد خاطره ام گریان است.....

بی تو.اشکم شعر باران است.....

بی تو دیگر نفسم بند آمد.....

قافیه یک دل خوش، سیری چند آمد!!

بی تو.جوی،دل من خشکیده است

بی تو مهتاب نهان است ز ابر.....

ابر غم باریده است.....

با تو گفتم با شرم با تو گفتم از دل

با تو از قصه عشقم گفتم و تو در اوج سکوت

با نگاهی پرتردید و خمود گفتی؛

از عشق حذر کن نفسم بند آمد!!

قافیه یک دل خوش سیری،چند آمد.....

بی تو مهتاب،شبی را باز هم میخوانم

۰ نظر ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۰۸
هم قافیه با باران

هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست

ببار ابر بهاری، ببار... کافی نیست

 

چنان که یخ زده تقویم ها اگر هر روز

هزار بار بیاید بهار، کافی نیست

 

به جرم عشق تو باشد که آتشم بزنند

برای کشتن حلاج، دار کافی نیست

 

گل سپیده به دشت سپید می روید

سپیدبختی این روزگار کافی نیست

 

خودت بخواه که این انتظار سر برسد

دعای این همه چشم انتظار کافی نیست


فاضل نظری

۰ نظر ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۰۲:۰۷
هم قافیه با باران

تمام مردم اگر چشمشان به ظاهر توست

نگاه من به دل پاک و جان طاهر توست!

 

فقط نه من به هوای تو اشک می ریزم

که هرچه رود در این سرزمین مسافر توست

 

همان بس است که با سجده دانه برچیند

کسی که چشم تو را دیده است و کافر توست!

 

به وصف هیچ کس جز تو دم نخواهم زد

خوشا کسی که اگر شاعر است، شاعر توست!

 

که گفته است که من شمع محفل غزلم؟!

به آب و آتش اگر می زنم بخاطر توست

 

فاضل نظری

۰ نظر ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۰۱:۰۵
هم قافیه با باران

تقدیر نه در رمل نه در کاسه چینی ست

 آینده ی ما دورتر از آیینه بینی ست

 

ما هرچه دویدیم به جایی نرسیدیم

ای باد سرانجام تو هم گوشه نشینی ست

 

از خاک مرا برد و به افلاک رسانید

این است که من معتقدم عشق زمینی ست

 

یک لحظه به بخشایش او شک نتوان کرد

با این همه تردید در این باره یقینی ست

 

شادم که به هر حال به یاد توام اما

خون می خورم از دست تو و باز غمی نیست

 

فاضل نظری

۰ نظر ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۰۵
هم قافیه با باران

من مانده ام 

پـس از باران 

دشت های ِخیس 

خاک ِنم خورده ی ِبیابان

عطر ِبهــاران 

تو امــا

ابر ِ رهـگذری 

دست کشیده ای از 

مانـدن ها


نیلوفر ثـانی

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۵۸
هم قافیه با باران

این روزها که می‌گذرد، جور دیگرم

دیگر خیال و فکر تو افتاده از سرم


دیگر دلم برای تو پرپر نمی‌زند

دیگر کلاغ رفته به جلد کبوترم


دیگر خودم برای خودم شام می‌پزم

دیگر خودم برای خودم هدیه می‌خرم


دیگر بلد شدم که خداحافظی کنم

دیگر بلد شدم که بهانه نیاورم


اسمت چه بود؟ آه از این پرتی حواس

این روزها من اسم کسی را نمی‌برم


این روزها شبیه خودم های سابقم

هر چند بدترم ولی از قبل بهترم


من شعر می‌نویسم و سیگار می‌کشم

تو دود می‌شوی و من از خواب می‌پرم


 رضا کیاسالار

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۴۰
هم قافیه با باران

من به زودی به نبودن هایت عادت می کنم

از غم ات می میرم و یک خواب راحت می کنم


پُرِ فریادم اگر بغض سکوتم بشکند

حرمت عشق گذشته را رعایت می کنم


به کسی که پیش اویی آه حتی گاه من

به خودم که با تو بودم هم حسادت می کنم


از تماشای تو در یک قاب کوچک خسته ام

خسته ام آری ولی دارم نگاهت می کنم


رفته رفته عشق من نسبت به تو کم می شود

تا که روزی کاملا احساس نفرت می کنم


من به زودی به خودم، به خاطراتم، به دلم

مثل تو حتی به احساسم خیانت می کنم


محسن مهرپرور

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۱۵
هم قافیه با باران
امشب هوای میکده و پیر کرده‌ام
باز آرزوی بادۀ شبگیر کرده‌ام

ای آفتاب باده، به کوی تو آمدم
بی‌خویش و ذرّه‌ ذرّه به سوی تو آمدم

ساقی بیا که رنج خمار است در سرم
از زهد خشک، گرد و غبار است در سرم

ساقی رسید و رنج خمارم ز یاد رفت
زلفی فشاند و خرمن زهدم به باد رفت

دُردی‌کشانِ درد به عشق تو مبتلا
ساقی بیار باده ز خمخانۀ ولا

لب‌تشنه‌ایم و ساقی‌کوثر،امام ما
«ای بی‌خبر ز لذّت شرب مدام ما»

گرد از بساط عقل برانگیز، ساقیا
شور جنون به ساغر من ریز ساقیا

دیوانه‌ام، بریز که دیوانه‌تر شوم
ای شمع من، بخند که پروانه‌تر شوم

ساقی، به ساغر ِدل سنگم شرر بریز
لعل مذاب پر کن و یاقوتِ تر بریز

تا کوی چشمِ می‌زده‌ات، مست رفته‌ام
افتاده‌ام به پایت و از دست رفته‌ام

از دست عشق تو قدحی پر گرفته‌ام
یک جرعه نوش کرده‌ام و گُر گرفته‌ام

چندیست غیر روی تو، بدری ندیده‌ایم
جز گیسوان تو ،شب‌ قدری ندیده‌ایم

«دی پیر‌می‌فروش که ذکرش به خیر باد»
در جام باده روی تو را دید و مژده داد:

روزی که می‌چکد شفق از فرق آفتاب
جان می‌دهد سپیده‌ات از شوق این خضاب...

*
روحم به رقص آمده زانوار منجلی
هوهو کنان فتاده به ذکر: علی‌علی

سر را به خاک درگه حیدر نهاده‌ام
یعنی به دوشِ عرشِ خدا سر نهاده‌ام

او جلوه‌گاه مطلق انوار سرمد است
در یک کلام، آینه‌دار محمّد(ص) است

دل سائل است بر درت ای شاه «هل‌اتی»
سهمی مگر ز عشق خود او را کنی عطا

دریاب این اسیر و فقیر و یتیم را
نو کن دوباره شیوه و ‌رسم قدیم را...

سعید سلیمان پور
۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۵۰
هم قافیه با باران
بغلم کن که هوا سرد تر از این نشود
زندگی خوب شود ... باد خبرچین نشود ...

بی هوا بوسه بزن عشق دو چندان بشود
بوسه آنگاه قشنگ است که تمرین نشود

وقت بوسیدن تو شعر بیاید یا مرگ ؟
مانده ام گیج ، بخواهم که کدامین نشود ؟

چشم و ابروی تو بیت الغزل صورت توست
زلف تو آمده تکرار مضامین نشود

بین مردم همه جا از تو فقط بد گفتم
تا که دنیای حسودم به تو بدبین نشود

روز مرگ از نفست جان و دلم میلرزد
به عزیزان بسپارید که : " تلقین نشود"

دور خود خشت به خشت از تو غزل می چینم
پیش من باش که دیوار غزل چین نشود

محمدرضا میرزازاده
۳ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۴۵
هم قافیه با باران

شیدا تر از این شدن چگونه ؟

شیدا تر از این شدن چگونه ؟

 رسوا تر از این شدن چگونه ؟

بیهوده به سرمه چشم داری

 زیبا تر از این شدن چگونه؟

من پلک به دیدن تو بستم

 بینا تر از این شدن چگونه ؟

پنهان شده در تمام ذرات

 پیدا تر از این شدن چگونه ؟

ای با همه مثل سایه همراه

 تنها تر از این شدن چگونه

عاشق شدم و کسی نفهمید

 رسوا تر از این شدن چگونه ؟

 

فاضل نظری

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۴۰
هم قافیه با باران

هشدار می دهم! بخدا قهر میکنم!

با حرف، باغزل و صدا قهر می کنم

با من بمان وگرنه از این لحظه تا ابد

با تیک تاک ثانیه ها قهر می کنم

با ماه و آفتاب و شب و روز و آب و خواب

با هر چه در زمین و هوا قهر می کنم

این تو بمیری از... نه زبانم بریده باد!

اما فقط بدان که چرا قهر می کنم...

در ضمن پای قهر خدا را نکش وسط!

من با همه به غیر خدا قهر می کنم

این بار هم دوباره به دستت می آورم

با نقطه ضعف خوب تو ، با "قهر می کنم"

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۴۰
هم قافیه با باران

سال نو آمد به صد شور و امید ای‌ گوسفند!

گشت با نامت عجین سال جدید ای‌ گوسفند!   

سال میمون گرچه بعد از سال تو آید ز راه

بر تو میمون باد این عید سعید  ای‌ گوسفند!

اسبِ سال پیش، مهمیز گرانی را چو دید

بی‌هوا با شیهه‌ای  از ما رمید  ای‌ گوسفند!

در چریدن با گرانی بس رقابت داشتی

تو ز مرتع، او ز جیب ما چرید  ای‌ گوسفند!

تا که چوپانِ تو دولت شد زما ایمن شدی

قیمتت گرگی شد و ما را درید  ای‌ گوسفند!

لیکن امسال اندکی دلرحم‌تر باش ای عزیز،

هان مشو از چشم مردم ناپدید  ای‌ گوسفند!

من تو را در هیئت کوبیده می‌بینم کنون

این امیدم را نفرما نا ‌امید ای‌ گوسفند!

نیست کافی مبلغ یارانه‌‌ام  پشم تو را

سخت می‌لرزد تنم وقت  خرید ای‌ گوسفند!

گوشتت را تحفه آور ، نیکبختم کن عزیز

باد بختت عینهو پشمت سفید ای‌ گوسفند!

بی‌تو  آخر  قهر کرد از سفرۀ ما  آبگوشت

نان مگر در اشک خود سازم ترید ای‌ گوسفند!

گوشتت از بس گران شد جای قفقازی و برگ

همچو تو خوردیم هی برگ شوید ای‌ گوسفند!

خواب دیدم عاقبت قفل تورّم باز شد،

بسکه دولت کرد هی در آن کلید ای‌ گوسفند!

چون پریدم ناگهان  از خواب، دیدم کشک بود

بعد، کشکی هوش من از سر پرید  ای‌ گوسفند!

*

کاش روزی«بوالفضول»از فیلۀ تو می‌مزید

بع...له‌ای(!) ما را بگو ، لطفت مزید ای‌ گوسفند!

سعید سلیمان پور ارومی

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۴۰
هم قافیه با باران

از دست های تو

کارهای خارق العاده ای بر می آید

همانجا که هستی، بمان

اجازه‌ بده شعرها از من برایت بنویسند

اجازه بده برایت بخوانم،

تا چه اندازه‌ از بَدوِ دوست داشتنت

پیراهنِ فصل ها

زیباتر شده است.

کنارِ لبانت، کناره می‌گیرم

وَ تمامِ حرف‌های دلم را

از دهان‌ات می‌شنوم

در فاصله‌ی پیشانیِ تو

تا سایه‌ات

جنگلِ سبزی‌ست

که پرنده‌های من

آنجا آرام می‌گیرند.

 

سید محمد مرکبیان

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۴۰
هم قافیه با باران

جامه دران آمد

تیغ

تا "ماهرانه "

تو را روایت کند..

گاه ایستادن نبود

اما..

ایستاده بود باران

به رغم آنهمه آیینه و گیسو

در آستانه ی  چهل روزگی خون تو

مومنانه و پرهیزگار

تا پرده  ازاین همه روشنی بردارد

..ایستاده بود  آب

تا جامه ویران بازوانش  را بدرد

..شگفتا: خونی این چنین شعله به دامان دریا نزده بود...

و هیچ آیه ای این گونه محکم

در شریان زمین توان تابیدن نداشت...

تابید و تابید...تا گره بر ابروان تمام دشتهایی بیندازد

که یک روز تو از آن گذشته بودی...با همان هیبت ماه گونه...

تلفظ نامت

کوه را نرم میکند...یا سالار


مریم سقلاطونی

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۳۱
هم قافیه با باران
این فصل آخر است، ببخش عاشقانه نیست
امشب در این خرابه هوای ترانه نیست

مردم دوباره پشت سرم حرف می زنند
اما عجیب! لحن تو هم صادقانه نیست !

قلبی که جنس شیشه شد آخر شکستنی ست
عشقی که گشت یک طرفه جاودانه نیست

گفتم بمان به زخم غرورم نمک نپاش !
گفتی سزای عشق مگر تازیانه نیست؟

با این همه اگر چه مرا برده ای ز یاد،
هرچند در وجود تو از من نشانه نیست،

باور نمی کنم که تو طردم کنی، ولی
رفتم برای ماندنم آخر بهانه نیست !
۱ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۴۰
هم قافیه با باران

هفت سینی چیده ام با سین سیب عاشقی

سنبلم هم می دهد عطر عجیب عاشقی


مثل سیر و سرکه می جوشد دلم این لحظه 

با تیک تاک ساعت و حس غریب عاشقی


توی ذهن آینه تنها تو افتادی و بس

حرفی از من بود اگر یعنی فریب عاشقی


سبزه را از سکه می اندازد این چشم شما

پر شده از سکه های شانس جیب عاشقی


ماهی تنگ بلورم خواب دریا دیده است

تشنه می میرد لب دریا شکیب عاشقی


عرصه خالی نوبت تک تازی ما هم رسید

می مکد فعلا سماقش را رقیب عاشقی


آمدیم تا قله قاف و از اینجایش به بعد

چرخ ما افتاده دیگر توی شیب عاشقی


نوبهار است ای گلم با بلبلت حرفی بزن

مرده بر می خیزد از جا با نهیب عاشقی

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۸:۴۰
هم قافیه با باران

بوی باران و بنفشه بیقرارت می‌کند

بزم بلبلها به بستان ها بهارت می‌کند


شادی شبنم به روی شاخه ها

شور شمشاد و شکوفه شادمانت می‌کند


چتر سبز سرو در بزم چمن

سایه های مهربانی را نثارت می‌کند


چون برقصد برگ با آهنگ باد

نرم نرمک ناز نرگسها جوانت می‌کند

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۴۰
هم قافیه با باران

صدایـم کردی 

من از جـانب ِانزوایی تاریـک

به روشـنای حدود تو آمدم 

تکلم ِ بی نقص ِدسـت هایت 

پایان ِسرگرانی شـعرهای ناتمـامم 


مرا دریـاب

من برگزیده ی اعجـاز تواَم 

که از مزامیر ِ نفس های ِتو

بلوغ یک سنگ ،آئینه شد 

واز نگاه ِ دریایی ات 

ظهورهزاران موج در مـرداب


با من بمــان 

من ازعهد ِسـوختن 

تا فروغ ِ پروانـگی 

در تدارک ِاعتــلای ِیک حس عاشقانه ام 

پیشکشی از کلام و واژه 

دست آویز ِپنهان زنی ست 

که میخواهد بی ادعا بگوید

" دوستت دارد " .


نیلوفر ثانی

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۶:۴۰
هم قافیه با باران

امشب غزل مرا به هوایی دگر ببر

تا هر کجا که میبردت بال و پر ببر


تا ناکجا ببر که هنوزم نبرده ای

این بارم از زمین و زمان دورتر ببر


اینجا برای گم شدن از خویش کوچک است

جایی که گم شوم دگر از هر نظر ببر


آرامشی دوباره مرا رنج میدهد

مگذار در عذابمو سوی خطر ببر


دارد دهان زخم دلم بسته میشود

بازش به میهمانی آن نیشتر ببر


خود را غزل ! به بال تو دیگر سپرده ام

هرجا که دوست داری ام امشب ببر ببر


محمد علی بهمنی

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۶:۰۸
هم قافیه با باران

کمر فاطمه جز غربت تو خم نشود

تن مجروح، که با اشک تو مرهم نشود

حاضرم دست من از ساقه ترک بردارد

ولی از چشم تو حتی مژه ای کم نشود

به غرور تو لگد خورد، و یا همسر تو؟ 

ترکِ پهلوی زهرا به فدای سر تو


 

خودم از بی کسیِ تو به خدا باخبرم

گرچه خاکسترم، اما ز غمت شعله ورم

نیزه هم باشد اگر، سینه سپر خواهم کرد

امتحان دادم و، دیدی که برایت سپرم

نفسی باشد اگر، باز شوم یاور تو 

ترکِ پهلوی زهرا به فدای سر تو



خواستم دست تو بسته نشود، اما شد

دل زار تو شکسته نشود، اما شد

خواستم پا شوم از زیر فشار در که...

...تار و پود تو گسسته نشود، اما شد

می دود پشت سرت با قدِ خم دلبر تو 

ترکِ پهلوی زهرا به فدای سر تو 


 

من گرفتار تو هستم، تو گرفتار منی

حیدری هستم و تو حیدر کرار منی

هر دو یک عمر طبیب هم و بیمار همیم

چه شد امروز علی، که تو پرستار منی

می چکد خجلت از این چشم تر کوثر تو

ترکِ پهلوی زهرا به فدای سر تو


 

دست من نیست اگر چشم ترم می سوزد

پهلو و بازو و زخم کمرم می سوزد

تن آتش زده ام پای تو خاکستر شد

به خدا بهر تو دارد جگرم می سوزد 

بعد من نیست کسی یاور و هم سنگر تو

ترکِ پهلوی زهرا به فدای سر تو...

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۴۰
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران