هم‌قافیه با باران

۳۱۰ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

از خاطرات گمشده می‌آیم تابوتی از نگاه تو بر دوشم
بعد از تو من به رسمِ عزاداران غیر از لباسِ تیره نمی‌پوشم

در سردسیری از منِ بیهوده وقتی که پوچ و خسته و دلسردم
شب‌ها شبیه خواب و خیال انگار تب می‌کند تن تو در آغوشم

تکثیر می‌شوند و نمی‌میرند سلول‌های خاطره‌ات در من
انگار مانده چشم تو در چشمم لحن صدای گرمِ تو در گوشم

هرچند زیر این‌همه خاکستر، آتش بگیر و شعله بکش در من
حتی پس از گذشت هزاران سال روشن شو ای ستاره خاموشم

بعد از تو شاید عاقبتِ من نیز مانند خواجه حافظِ شیراز است
من زنده‌ام به شعر و پس از مرگم مردُم نمی‌کنند فراموشم

 نجمه زارع

۰ نظر ۰۸ دی ۹۴ ، ۲۲:۲۷
هم قافیه با باران

ترکم نکن ، چگونه بمانم بدون تو
این لاشه را کجا بکشانم بدون تو

من هیچ ، هیچ ، هیچ ندارم ، شبیه اشک
از شرم مثل ریگ روانم بدون تو

یک شورِ کور دارم و عالم تمام بت
تا کی تلف شود هیجانم بدون تو

بر گِردِ هیچ ، گرم طوافی سیاه و گنگ
با دیوِ باد در دَوَرانَم بدون تو

حیران ازدحام صداها و رنگ ها
آیینه ای دچار جهانم بدون تو

ای آنِ روشن لحظاتِ بدون من
تاریک شد زمین و زمانم بدون تو

قربان ولیئی

۰ نظر ۰۸ دی ۹۴ ، ۲۲:۲۳
هم قافیه با باران

مردی کنار پنجره تنها نشسته است
مردی که بخش اعظم قلبش شکسته است

مردی که روح زخمی او درد می کند
مردی که تار وپود وی از هم گسسته است

چیزی درون سینه او می خورد ترک
سنگی میان تنگ بلورش نشسته است

مردم در انتظار نوای نی اند و مرد
حتی نفس نمی کشد از بس که خسته است

با احتیاط می کند از زندگی عبور
مردی که مرگ بر سر او شرط بسته است
***
پیچیده بوی دوست در آن سوی پنجره
نفرین به هرچه پنجره وقتی که بسته است

احسان پارسا

۰ نظر ۰۸ دی ۹۴ ، ۲۲:۲۲
هم قافیه با باران
خدای را که چو یاران نیمه راه مرو
تو نور دیده ی مایی به هر نگاه مرو

تو را که چون جگر غنچه جان گل رنگ است
به جمع جامه سپیدان دل سیاه مرو

به زیر خرقه ی رنگین چه دام ها دارند
تو مرغ زیرکی ای جان به خانقاه مرو

مرید پیر دل خویش باش ای درویش
وز او به بندگی هیچ پادشاه مرو

مباد کز در میخانه روی برتابی
تو تاب توبه نداری به اشتباه مرو

چو راست کرد تو را گوشمال پنجه ی عشق
به زخمه ای که غمت می زند ز راه مرو

هنر به دست تو زد بوسه ، قدر خود بشناس
به دست بوسی این بندگان جاه مرو

گناه عقده ی اشکم به گردن غم توست
به خون گوشه نشینان بی گناه مرو

چراغ روشن شب های روزگار تویی
مرو ز آینه ی چشم سایه ، آه مرو

هوشنگ ابتهاج
۰ نظر ۰۸ دی ۹۴ ، ۲۲:۲۰
هم قافیه با باران

دیشب این طبع، بی‌قرار شما
خواست عرض ارادتی بکند
دست کم از دل شکسته‌تان
واژه‌هایم عیادتی بکند

چشم بد دور، عمرتان بسیار
کس نبیند ملالتان آقا!
ما نمردیم خون دل بخوری
تخت باشد خیالتان آقا!

چیست روباه در مقابل شیر؟!
چه نیازی به امر یا گفته؟!
تو فقط ابرویی به هم آور
می‌شود خواب دشمن آشفته

هست خاموشی‌ات پر از فریاد
در تو آرامشی است طوفانی
«الذی انزل السکینه» تو را
کرده سرشار از فراوانی

واژه‌ها از لبت تراویدند
پرصلابت، پرعاطفه، پرشور
آفریدند در دل مردم
عزت، آمادگی، حماسه، حضور

این حماسه همه ز یمن تو بود
گرچه از آن مردمش خواندی
رهبرا! تا ابد ولی محبوب
در دل عاشقان خود ماندی

سهم دلدادگان تو سلوی
قسمتِ دشمنان تو سجیل
رهبری نیست در جهان جز تو
که ز امت چنین کند تجلیل

نسل سوم چو نسل اول هست
با شعف با شعور با باور
جاری است انقلاب چون کوثر
هان! «فصل لربک وانحر»

گرچه در باغ سینه‌ات داری
لطف‌ها، مهرها، محبت‌ها
گفتی اما نمی‌روی چو حسین
تا ابد زیر بار بدعت‌ها!

ناگهان در نماز جمعه شهر
عطر محراب جمکران گل کرد
بغض تو تا شکست بر لب‌ها
ذکر یا صاحب الزمان (عج) گل کرد

جان ایران! چه شد که جانت را
جان ناقابلی گمان کردی؟!
آبروی همه مسلمانان
اشک ما را چرا درآوردی؟!
 
جسم تو کامل است، ناقص نیست
می‌دهد عطر یک بغل گل یاس
دستت اما حکایتی دارد...
رَحِمَ اللهُ عَمِی العباس!


جواد محمدزمانی

۰ نظر ۰۸ دی ۹۴ ، ۲۲:۱۵
هم قافیه با باران

به رغم سر به هوا بودنم زمینگیرم
به سر ،هوای تو را دارم از زمین سیرم

دلم شبیه درخت آن چنان پر از مهر است،
که سایه از سر هیزم شکن نمی گیرم

که ام؟ مبارز سستی که در میانه جنگ،
به دست دشمنم افتاده است شمشیرم

به چاره سازی من اعتنا مکن ،من نیز
یکی از آن همه بازیچه های تقدیرم

بهار ، بی تو رسیده ست و من چو مشتی برف
اگرچه فصل شکوفایی است ، می میرم

سجاد سامانی


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۸ دی ۹۴ ، ۲۲:۰۶
هم قافیه با باران

بدهم تکیه به تو شانه شدن را بلدی؟
گرمی ثانیه ای خانه شدن را بلدی؟

تو که ویرانه کننده است غمت می دانم
خوردن غصّه و ویرانه شدن را بلدی؟

آنقدر سوخته قلبم که قلم می سوزد
شمع گریان شده، پروانه شدن را بلدی؟

مرغ عشقی شده دل میل پریدن دارد
بال و پر در قدمت لانه شدن را بلدی؟

می نویسم من عاشق فقط از قصّه ی تو
در غزل های من افسانه شدن را بلدی؟

اشک شب های سحر سوخته ام پیش کشت
تلخی گریه ی مردانه شدن را بلدی؟

هر کسی دیده مرا شاعر "مجنون" خوانده
تو بگو "لیلی" "دیوانه" شدن را بلدی؟

این همه ناز کشیدم بشوم معتکفت
بدهم تکیه به تو شانه شدن را بلدی؟

علی نیاکوئی لنگرودی


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۸ دی ۹۴ ، ۲۱:۳۹
هم قافیه با باران

این چار برگ خشک شده مال دفتر است
نه! آخرین قمار من و دست آخر است

من را به چاه درد خود انداخت و گذشت
هر کس که گفت با من خسته برادر است...

گفتید:"بی کسی به خدا سرنوشت توست
تنهاترین پرنده ی عالم کبوتر است"

گفتید:"زندگی کن و خوش باش و دم نزن"
این حرفها برای من از مرگ بدتر است

سرباز برگهای مرا جمع می‌کند
ما باختیم...نوبت یک مرد دیگر است

سید مهدی موسوی


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۸ دی ۹۴ ، ۲۱:۰۶
هم قافیه با باران
فرمان دین و رهبر فرزانه وحدت است
تیری به قلبِ ظالمِ بیگانه وحدت است

ای آنکه  نامِ  سیره ی  رِندانه  می بری
اول نشانِ سیره ی رندانه وحدت است

در مصر .... نیجریه و بحرین و در عراق
تنها دلیل سیلیِ خصمانه وحدت است

ای عاشقانِ  کوی  شهنشاهِ  لا فتی
راهی که رفته آن شهِ دُردانه وحدت است* 

شکر خدا به برکت فرمان رهبری
دائم چراغِ روشنِ این خانه وحدت است

سیروس بداغی

کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۸ دی ۹۴ ، ۲۰:۳۹
هم قافیه با باران

چرا  ز هم  بگریزیم ، راهمان  که  یکی  است
سکوتمان،غممان،اشک وآهمان که یکی است

چرا زهم بگریزیم؟ دست کم یک عمر
مسیر میکده وخانقاهمان که یکی است

تو گر سپیدی روزی ومن سیاهی شب
هنوز گردش خورشید وماهمان که یکی است

تو از سلاله لیلی من از تبار جنون
اگر نه مثل همیم اشتباهمان که یکی است

من وتو هردو به دیوار ومرز معترضیم
چرا دو توده ی آتش؟گناهمان که یکی است

اگر چه رابطه هامان کمی کدر شده است
چه باک؟ حرف وحدیث نگاهمان که یکی است

محمد سلمانی


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۸ دی ۹۴ ، ۲۰:۰۶
هم قافیه با باران

 هرگز ندارم چاره ای الا « خداحافظ »
دیوانه خواهم شد پس از تو با « خداحافظ »

هر ماهی عاشق که موج او را به ساحل برد
می گفت لب بر لب زنان : « دریا خداحافظ »

« زندان » و « زنده » وقتی از یک ربشه می آیند
پس مرگ ! راهی کن مرا تو تا « خداحافظ »

دیوانه ای دیدم که می گفت و به حق می گفت
« امروز یا دیروز یا فردا خداحافظ »

وقتی « رسیدن » نقطه ی آغاز « رفتن » شد
یعنی « سلام » ما برابر با خداحافظ

دیوانه ای هستم که از یک واژه می ترسد
هر چیز می خواهی بگو اما... خداحافظ...

محمد علی علیزاده

کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۸ دی ۹۴ ، ۱۹:۰۶
هم قافیه با باران

تصور کن بهاری را که از دست تو خواهد رفت
خم گیسوی یاری را که از دست تو خواهد رفت

شبی در پیچ زلف موج در موجت تماشا کن
نسیم بی قراری را که از دست تو خواهد رفت

مزن تیر خطا آرام بنشین و مگیر از خود
تماشای شکاری را که از دست تو خواهد رفت

همیشه رود با خود میوه غلتان نخواهد داشت
به دست آور اناری را که از دست تو خواهد رفت

به مرگی آسمانی فکر کن محکم قدم بردار
به حلق آویز داری را که از دست تو خواهد رفت

فاضل نظری


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۸ دی ۹۴ ، ۱۸:۰۶
هم قافیه با باران

از این مولود فرّخ پی هزار و چارصد سال است
زمین دور خودش می گردد و بدجور خوشحال است

فقط این جمله در تایید میلاد نبی کافی ست
که شیطان از نزولش تا همیشه ناخوش احوال است

زمین و آسمان مکه طوری نور بارانند
که دیدار دو تاشان هم تماشا هست هم فال است

پریشان کرده ایران را به وقت آمدن این طفل
که خاموشی و خشکیدن در این اجلال ، اقبال است

محمد یا امین یا مصطفی یا احمد و محمود
من اَر گنگم جهان هم در بیان او کر و لال است

به پایش ریختند از نورها آن قدر از بالا
که سینه ریز خورشید این وسط ناچیز مثقال است

نگهبان دارد اسمش از پس و از پیش حتی او
برایش حضرت از پیش است و صَلّوا هم به دنبال است

جهان را می زند بر هم چنین اسمی که پایانش
به علم جَفْر ، دست میم روی شانه ی دال است

به رخ در جاذبه لب دارد و در دافعه لَن را
که پایین لبش نقطه ست و بالای لبش خال است

اگر چه نیستم مثل قَرَن گرم اویس اما
دلم از عشق تو مثل فلسطین است اشغال است

اگر امروز آغاز است بر دین خدا با تو
غدیر خم ولیکن روز اتمام است و اکمال است

ترک برداشت ایوان مدائن پیش تو یعنی
که ایوان نجف بر مشکلات شیعه حلّال است

هم اکنون مستم و این شعر تا روز جزا مست است
ملاک سنجش افراد ، قطعا سنجش حال است

به پایان آمد این ابیات اما خوب می دانم
هنوز این شعر در وصف محمد میوه ی کال است


مهدی رحیمی


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۸ دی ۹۴ ، ۱۸:۰۵
هم قافیه با باران
کیست تا امشب وجود ماه را باور کند
با دلم همراه باشد، راه را باور کند

علت عاشق شدن یک لحظه دیدارست و بس
کیست تا این لحظه ی کوتاه را باور کند

گرگ ها دیشب برادر های او را خورده اند
کیست حالا یوسف در چاه را باور کند

آینه وقتی که چشمان مرا پر آه دید
آنقدر خندید تا این آه را باور کند

زندگی بی تو شبیه مردن و جان کندن است
کاش مردی بود این اکراه را باور کند

مرتضی کرامتی

کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@


۰ نظر ۰۸ دی ۹۴ ، ۱۷:۵۵
هم قافیه با باران

کنار پنجره یک مرد داشت جان می داد
غرور، قدرت خود را به من نشان می داد

کسوف بود؟ نه! خورشید دلگرفته ظهر
پیام تسلیتش را به آسمان می داد

دلم برای خودم لااقل کمی می سوخت
اگر که پوچی دنیایتان امان می داد

زمان همیشه مرا زیرخویش له می کرد
همیشه فرصت من را به دیگران می داد

پسر گرفت سر تیغ را، رگش را زد
پدر به کودک قصهّ هنوز نان می داد

و بعد زلزله شد، چشم را که وا کردم
میان خواب کسی هی مرا تکان می داد!!

سید مهدی موسوی


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۸ دی ۹۴ ، ۱۷:۴۸
هم قافیه با باران

جامه سیه کرد کفر نور محمد رسید
طبل بقا کوفتند ملک مخلد رسید

روی زمین سبز شد جیب درید آسمان
بار دگر مه شکافت روح مجرد رسید

گشت جهان پرشکر بست سعادت کمر
خیز که بار دگر آن قمرین خد رسید

دل چو سطرلاب شد آیت هفت آسمان
شرح دل احمدی هفت مجلد رسید

عقل معقل شبی شد بر سلطان عشق
گفت به اقبال تو نفس مقید رسید

پیک دل عاشقان رفت به سر چون قلم
مژده همچون شکر در دل کاغد رسید

چند کند زیر خاک صبر روان‌های پاک
هین ز لحد برجهید نصر مؤید رسید

طبل قیامت زدند صور حشر می‌دمد
وقت شد ای مردگان حشر مجدد رسید

بعثر ما فی القبور حصل ما فی الصدور
آمد آواز صور روح به مقصد رسید

دوش در استارگان غلغله افتاده بود
کز سوی نیک اختران اختر اسعد رسید

رفت عطارد ز دست لوح و قلم درشکست
در پی او زهره جست مست به فرقد رسید

قرص قمر رنگ ریخت سوی اسد می‌گریخت
گفتم خیرست گفت ساقی بیخود رسید

عقل در آن غلغله خواست که پیدا شود
کودک هم کودکست گو چه به ابجد رسید

خیز که دوران ماست شاه جهان آن ماست
چون نظرش جان ماست عمر مؤبد رسید

ساقی بی‌رنگ و لاف ریخت شراب از گزاف
رقص جمل کرد قاف عیش ممدد رسید

باز سلیمان روح گفت صلای صبوح
فتنه بلقیس را صرح ممرد رسید

رغم حسودان دین کوری دیو لعین
کحل دل و دیده در چشم مرمد رسید

از پی نامحرمان قفل زدم بر دهان
خیز بگو مطربا عشرت سرمد رسید

مولوی


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۸ دی ۹۴ ، ۱۷:۱۹
هم قافیه با باران

زمین گهواره کابوسهای تلخ انسان بود
زمان چون کودکی در کوچه های خواب حیران بود

خدا در ازدحام ناخدایان جهالت گم
جهان در اضطراب و ترس در آغوش هذیان بود

صدا در کوچه های گیج می پیچید بی حاصل
سکوتی هرزه سرگردان صحرا و بیابان بود

نمی رویید در چشمی به جز تردید و وهم و شک
یقین تنها سرابی در شکارستان شیطان بود

شبی رؤیای دور آسمان در هیأت مردی
به رغم فتنه های پیش رو در خاک مهمان بود

جهان با نامش از رنگ و صدا سیراب شد آخر
«محمد» واپسین پیغمبر خورشید و باران بود

سید ضیاء الدین شفیعی

کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۸ دی ۹۴ ، ۱۷:۰۹
هم قافیه با باران

دوست دارم بروم سر به سرم نگذارید
گریه ام را به حساب سفرم نگذارید

دوست دارم که به پابوسی باران بروم
آسمان گفته که پا روی پرم نگذارید
اینقدر آئینه ها را به رخ من نکشید
اینقدر داغ جنون بر جگرم نگذارید
چشمی آبی تر از آئینه گرفتارم کرد
بس کنید این همه دل دور و برم نگذارید
آخرین حرف من اینست زمینی نشوید
فقط از حال زمین بی خبرم نگذارید .... !

ناصر حامدی


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۸ دی ۹۴ ، ۱۷:۰۶
هم قافیه با باران

بگذارید- اگر هم نه بهاری - باشم
شاعر سوخته گل های صحاری باشم

می توانم که خودم را بسرایم – هرچند
نتوانم که همانند قناری باشم

معنی پیر شدن، ماندنِ مردابی نیست
پیرم ،- اما بگذارید که جاری باشم

کاری از پیش نبردم همه ی عمر ، ولی
شاید این لحظه ی نایافته ،کاری باشم

همچنان طاقت فرسوده شدن با من نیست
نپسندید که در لحظه شماری باشم

همه ی درد من این است که می پندارم
دیگر ای دوستِ من ! دوست نداری باشم

مرگ هم عرصه ی بایسته ای از زندگی است
کاش ! شایسته ی این خاکسپاری باشم.

محمد علی بهمنی


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۸ دی ۹۴ ، ۱۶:۰۶
هم قافیه با باران

چـــه وقت گــــل کند آیا شکوفه های تنت
چه قدر مانده که دستم رسد به پیرهنت ؟

چگــونه صبــر کنــم تا کـــه باز برچینــم
شکوفه ی غزل از گیسوان پر شکنت

غمـی نجیب نهفته ست در دلم  که مرا
رها نمی کند احساس دوست داشتنت

تو آن دقایق شیرین خاطرات منی
ببر مـرا بــه تماشای باغ نسترنت

تمام شهر به تایید من بپا خیزند
اگـــر دقیـــق ببینند از نگاه منت

چگونه با تـــو بجوشــــم؟چگــونه دل بدهم ؟
منی که این همه می ترسم از جدا شدنت

محمد سلمانی

کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۸ دی ۹۴ ، ۱۵:۰۶
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران