خالی ام چون آسمان شب زده بی اخترانش
خلق ، بی جان ، شهر گورستان و ما در غار پنهان
یاس و تنهایی من ، مانند لوط و دخترانش
پاره پاره مغربم ، با من نه خورشیدی ، نه صبحی
نیمی از آفاقم اما ، نیمه ی بی خاورانش
سرزمین مرگم اینک ، برکه هایش دیدگانم
وین دل توفانی ام ، دریای خون بی کرانش
پیش رویم شهر را بر سر سیه چادر کشیده
روسری های عزا از داغ دیده مادرانش
عیب از آنان نیست من دل مرده ام کز هیچ سویی
در نمی گیرد مرا ، افسون شهر و دلبرانش
جنگجویی خسته ام بعد از نبردی نابرابر
پیش رویش پشته ای از کشته ی هم سنگرانش
دعوی ام عشق است و معجز شعر و پاسخ طعن و تهمت
راست چون پیغمبری رو در روی ناباورانش
حسین منزوی
کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@