هم‌قافیه با باران

۳۱۰ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

خالی ام چون باغ بودا ، خالی از نیلوفرانش
خالی ام چون آسمان شب زده بی اخترانش

خلق ، بی جان ، شهر گورستان و ما در غار پنهان
یاس و تنهایی من ، مانند لوط و دخترانش

پاره پاره مغربم ، با من نه خورشیدی ، نه صبحی
نیمی از آفاقم اما ، نیمه ی بی خاورانش

سرزمین مرگم اینک ، برکه هایش دیدگانم
وین دل توفانی ام ، دریای خون بی کرانش

پیش رویم شهر را بر سر سیه چادر کشیده
روسری های عزا از داغ دیده مادرانش

عیب از آنان نیست من دل مرده ام کز هیچ سویی
در نمی گیرد مرا ، افسون شهر و دلبرانش

جنگجویی خسته ام بعد از نبردی نابرابر
پیش رویش پشته ای از کشته ی هم سنگرانش

دعوی ام عشق است و معجز شعر و پاسخ طعن و تهمت
راست چون پیغمبری رو در روی ناباورانش

حسین منزوی


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۸ دی ۹۴ ، ۱۴:۰۶
هم قافیه با باران

خنده‌هایت بهانه خوبی است، تا که نبضم هنوز هم بزند
تا که در دفترم غزل بوزد، نظم هر صفحه را به هم بزند

حکمت مشق‌های کودکی‌ام توی دستم به رقص آمده است
تا قلم‌کار ابروان تو را خط به خط، مو به مو قلم بزند

دل پی سرپناه گرمی بود که به چشم تو معتکف گردید
به کجا دربه‌در شود وقتی آب در صحن این حرم بزند

وحشت یک غریق در چشمم، هستی‌ام را به آب خواهی داد
گوشه پلک‌های تو نکند که خدای نکرده نم بزند

فاتحی پرشکوه و مغرور است، بی‌سپاه و رداع و اسب و زره
شاعری که گرفته دستت را، زیر باران کمی قدم بزند


محمد رضا وحید زاده


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۸ دی ۹۴ ، ۱۳:۲۸
هم قافیه با باران

ستاره می وزد از سمت مشرق چشمت ،
که شب شکن شده این مرد عاشق چشمت

چقدر حافظ باشم، چقدر مولانا ؟!
چقدر تا بشود شعر لایق چشمت ؟!

تویی مسیح و یهودا ! تو مریمی ، عذرا!
صلیبِ عشق تو بر دوشِ وامقِ چشمت !

من از تو بوسه ربودم، تو قلب دزدیدی
که شاه دزدِ غزلهاست ، سارق چشمت !

نه روستای ارسطو ، نه شهر شهرآشوب
تداشت وسعتِ دنیای منطق چشمت !

دوتار گیس تو شد عقربه ، فرو افتاد
که مو به مو بشمارد دقایق چشمت

دقیقه های خودم را به هم زدم با تو
و شد زمانِ تغزل ، مطابق چشمت

به روی گونه تو : موج موج شیر و شکر
و جاشویی که منم توی قایق چشمت
...
تو و تلاطم طوفان عطر : گیسویت .
من و روایت رویای صادقه : چشمت !

سیامک بهرام پور


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۸ دی ۹۴ ، ۱۲:۲۸
هم قافیه با باران
آیا تو نیز دردسری چند می خری؟
یعنی دلی ز دست هنرمند می خری؟

قلبی پر از غرور ز مردی بهانه‏ گیر
او را که بی‏ بهانه شکستند می خری؟

بنشین و عاقلانه بیندیش خوب من
دیوانه ‏ای رها شده از بند می خری؟

یک لحظه آفتابی و یک لحظه ابر محض
آمیزه‏ای ز اخم و شکرخند می خری؟

باری به حجم عاطفه بر دوش می‏کشی؟
دردی به وزن کوه دماوند می خری؟

بگذار شاعرانه بکوشم به وصف خویش
ابلیس در لباس خداوند می خری؟

وقتی که لحظه ‏های من آبستن غم ‏اند
اخم مرا به قیمت لبخند می خری؟

محمد سلمانی

کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۸ دی ۹۴ ، ۱۱:۲۸
هم قافیه با باران
ای توبه‌ام شکسته از تو کجا گریزم
ای در دلم نشسته از تو کجا گریزم

ای نور هر دو دیده بی‌تو چگونه بینم
وی گردنم ببسته از تو کجا گریزم

ای شش جهت ز نورت چون آینه‌ست شش رو
وی روی تو خجسته از تو کجا گریزم

دل بود از تو خسته، جان بود از تو رسته
جان نیز گشت خسته از تو کجا گریزم

گر بندم این بصر را ور بسگلم نظر را
از دل نه‌ای گسسته از تو کجا گریزم

مولوی


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۸ دی ۹۴ ، ۱۰:۳۹
هم قافیه با باران

اگر چه شمعی و از سوختن نپرهیزی
نبینم ات که غریبانه اشک می ریزی

هنوز غصه خود را به خنده پنهان کن
بخند . . . گر چه تو با خنده هم غم انگیزی

خزان کجا، تو کجا؟ تکدرخت من! باید
چو برگ ریخته بر شاخه ها بیاویزی

درخت، فصل خزان هم درخت می ماند
تو فصل سبز بهاری، که گفته پاییزی؟

تو را خدا به زمین هدیه داده چون باران
که آسمان و زمین را به هم بیامیزی

خدا دلش نمی آمد که از تو جان گیرد
و گرنه از دگران کم نداشتی چیزی

فاضل نظری


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۸ دی ۹۴ ، ۱۰:۲۸
هم قافیه با باران

بغض های کال من شوق رسیدن داشت، نه؟
اشک من دیدن که نه... اما شنبدن داشت، نه؟

از همان روزی که آدم دل به حوا داده بود
رقص گندم‌دانه‌ها در خوشه چیدن داشت، نه؟

قصر، زندان، قعر چاه؛ اصلاً چه فرقی می‌کند
ناز یوسف در همه‌عالم خریدن داشت، نه؟

کاشکی باور کنی تقصیر چشمانم نبود
آن انارِ گونه‌ها از دور چیدن داشت، نه؟

راستی یادم نمی‌آید، تو یادت مانده است
نبض من در دست‌های تو تپیدن داشت، نه؟

مثلِ تو تنها یکی، تنها یکی می‌آفرید
هرکه عاشق بود و قصد آفریدن داشت، نه؟

سید مهدی طباطبایی یاسین

کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۸ دی ۹۴ ، ۰۹:۴۰
هم قافیه با باران

چشم های خسته اش آنقدر بینایی نداشت
... پیر مرد انگار دیگر هیچ رویایی نداشت

بی خیال... آرام از اندوه باران می گذشت...
گفت دردی نیست ؛ اما تاب تنهایی نداشت

ماه را می دید و در افسوس ِ رویا می شکست
چشم هایش طاقت اینقدر زیبایی نداشت

روی بوم خاطراتش خواست نقاشی کند
رنگ های مرده اش اما تماشایی نداشت

روی میز ، انبوهی از تکرار بر تکرار بود...
قصه های کهنه اش دیگر معمایی نداشت

پیرمردی خسته بر دیوار ، باران می کشید
پیرمردی که نگاهش...قصه هایش...هیچ معنایی نداشت

مرگ آرام از کنار لحظه هایش می گذشت
در میان مردگان هم دیگر او جایی نداشت ...

یوسف عباسی


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۸ دی ۹۴ ، ۰۸:۳۲
هم قافیه با باران

اول آبی بود این دل ، آخر اما زرد شد
آفتابی بود، ابری شد ، سیاه و سرد شد

آفتابی بود، ابری شد ، ولی باران نداشت
رعد و برقی زد ولی رگبار برگ زرد شد

صاف بود و ساده و شفاف ، عین آینه
آه، این آیینه کی غرق غبار و گرد شد ؟

هر چه با مقصود خود نزدیکتر می شد ، نشد
هر چه از هر چیز و هر ناچیز دوری کرد، شد

هر چه روزی آرمان پنداشت ، حرمان شد همه
هر چه می پنداشت درمان است ، عین درد شد

درد اگر مرد است با دل راست رویارو شود
پس چرا از پشت سر خنجر زد و نامرد شد؟

سر به زیر و ساکت و بی دست و پا می رفت دل
یک نظر روی تو را دید و حواسش پرت شد

بر زمین افتاد چون اشکی ز چشم آسمان
ناگهان این اتفاق افتاد : "زوجی فرد شد"

بعد هم تبعید و زندان ِ ابد شد در کویر
عین مجنون از پی لیلی بیابانگرد شد

کودک دل شیطنت کرده است یک دم در ازل
تا ابد از دامن پر مهر مادر طرد شد

قیصر امین پور


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۸ دی ۹۴ ، ۰۷:۳۳
هم قافیه با باران

کنون پرنده ی تو ــ آن فسرده در پاییز ــ
به معجز تو بهارین شده است و شورانگیز

بسا شگفت که ظرفیت ِ بهارم بود
منی که زیسته بودم مدام در پاییز

چنان به دام عزیز تو بسته است دلم
که خود نه پای گریزش بود نه میل گریز

شده است از تو و حجم متین تو ، پُر بار
کنون نه تنها بیداری ام که خوابم نیز

چگونه من نکنم میل بوسه در تو ، تویی
که بشکنی ز خدا نیز شیشه ی پرهیز

هراس نیست مرا تا تو در کنار منی
بگو تمام جهانم زند صلای ستیز

تو آن دیاری ، آن سرزمین ِ موعودی
فضای تو همه از جاودانگی لبریز

شکسته ام ز پس خود تمام ِ پُل ها را
من از تو باز نمیگردم ای دیار ِ عزیز !

 حسین منزوی


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۸ دی ۹۴ ، ۰۰:۵۹
هم قافیه با باران

غزل ... نگاه ... سکوت ... آفتاب ... پنجره ... تو ...
نه! نثرنیست ، نه! درهم شکسته شاعرتو

در آفتاب غزل بارها بخار شده
و باز گریه نموده فقط به خاطر تو

کسی نیامده هرگز برای بدرقه اش
و آب ریخته پشت خودش مسافر تو !

نگاه کن که چه بی ریشه راه افتاده
خلاف حرکت طوفان، گل مهاجر تو

اگر چه نیمه پنهان ماه تاریک است
همیشه وسوسه انگیز بوده ظاهر تو

شهاب سوخته دل به هر دری زده است
مگرعبور کند روزی از مجاور تو
***
پلیسها همه در جستجوی خود هستند
که گم شدست خیابان درون عابر تو ...

سید مهدی موسوی


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۸ دی ۹۴ ، ۰۰:۴۵
هم قافیه با باران

نه لب گشایدم از گل ، نه دل کشد به نبید
چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید!

نشانِ داغِ دلِ ماست لاله ای که شکفت
به سوگواریِ زلفِ تو این بنفشه دمید

بیا که خاکِ رهت لاله زار خواهد شد
ز بس که خونِ دل از چشمِ انتظار چکید

به یادِ زلفِ نگونسارِشاهدانِ چمن
ببین در آینه ی جویبار گریه ی بید

به دورِ ما که همه خونِ دل به ساغرهاست
ز چشم ساقیِ غمگین که بوسه خواهد چید؟

چه جای من ؟ که درین روزگارِ بی فریاد
ز دست جورِ تو ناهید بر فلک نالید

از این چراغ توام چشم روشنایی نیست
که کس ز آتش بیداد غیر دود ندید

گذشت عمر و به دل عشوه می خریم هنوز
که هست در پی شام سیاه صبح سپید

کِراست سایه درین فتنه ها امید امان؟
شد آن زمان که دلی بود در امان امید

صفای آینه ی خواجه بین کزین دمِ سرد
نشد مکدر و بر آه عاشقان برچید

هوشنگ ابتهاج


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۸ دی ۹۴ ، ۰۰:۳۰
هم قافیه با باران
آنکه در قلب خودش همچو تویی را دارد
 آسمانها و  زمین را همه یکجا دارد

هر چه با سنگدلی از تو رسد زیباییست
 دُر،  درونِ  دلِ  سنگیِ  صدف، جا دارد

فقط از چشم خودت چشم مرا دور نکن
حرمت چشم تو چیزیست که دریا دارد

اشک من دیدی و شاید به خودت می گویی
دیدن گریه‌ی یک مرد تماشا دارد

هومن سرکان

کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@


۰ نظر ۰۸ دی ۹۴ ، ۰۰:۱۴
هم قافیه با باران

به رنگ نور درآمد ، گرفت هر سو را
شکفت در گل و پاشید هر طرف بو را

فرود آمد و قلب مرا نشانه گرفت
روان به سجده درآمد کمان ابرو را

و در گلوی قناری دمید و جاری شد
و روی برکه نشست و ... نگاه کن قو را

نگاه کن هیجان جمیل جوها را
و گوش کن ضربان درخت و آهو را

و آب شد که بنوشم و رنگ شد که ببین
و می وزید و شنیدم سکوت را ، او را

به گوش نحل سخن گفت و نحل رفت از هوش
بنوش شهد مناجات اهل کندو را

دچار غیبت هوشم ، چه گفت در گوشم
به روی آینه افکند موج گیسو را

وزید و در کلماتم دمید و ماتم کرد
دفا ، دفا ! بخروش و بلرز تنبورا

قربان ولیئی


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۸ دی ۹۴ ، ۰۰:۰۰
هم قافیه با باران

زن جوان غزلی با ردیف " آمد " بود
که بر صحیفه ی تقدیر من مسوّد بود

زنی که مثل غزل های عاشقانه ی من
به جسن مطلع و حسن طلب زبانزد بود

مرا زِ قید زمان و مکان رها می کرد
اگر چه خود به زمان و مکان مقیّد بود

به جلوه و جذبه در ضیافت غزلم
میان آمده و رفتگان سرآمد بود

زنی که آمدنش مثل "آ" یِ آمدنش
رهایی نفس از حبس های ممتد بود

به جمله ی دل من مسندالیه " آن زن "
و " است " رابطه و " باشکوه " مسند بود

زن جوان نه همین فرصت جوانی من
که از جوانی من رخصت مجدّد بود

میان جامه ی عریانی از تکلّف خود
خلوص منتزع و خلسه ی مجرّد بود

دو چشم داشت _ دو " سبزآبی " بلاتکلیف _
که بر دوراهی " دریا چمن " مردّد بود

به خنده گفت : ولی هیچ خوب مطلق نیست !
زنی که آمدنش خوب و رفتنش بد بود

حسین منزوی


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۷ دی ۹۴ ، ۲۳:۵۹
هم قافیه با باران

بهار بود و دلم فصل بی ترانگی اش
و درد در تن من گرم موریانگی اش

کسی نبود کسی لایق غم دل من
کسی که دل بسپارم به بیکرانگی اش

در انتظار قدومش انار دیده ی من
رسیده است به جشن هزاردانگی اش

مرا به خلوت صندوقخانه اش ببرید
رسیده است گمانم شراب خانگی اش

شبیه رد قدم های موج بر ساحل
به جای مانده بر این شانه ها زنانگی اش

نه من نه او نه شما ..شاعر این زمانه کسی است
که تکه پاره شود بغض های خانگی اش

سعید بیابانکی


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۷ دی ۹۴ ، ۲۳:۴۴
هم قافیه با باران

بس که همپایش غم و ادبار می آید فرود
بر سر من عید چون آوار می آید فرود

می دهم خود را نوید سال ِ بهتر ، سالهاست
گرچه هر سالم بتر از پار می آید فرود

در دل من خانه گیرد ، هر چه عالم را غم است
می رسد وقتی به منزل ، بار می آید فرود

رنگ راحت کو به عمر ، -این تیر پرتاب اجل- ؟
می گریزد سایه ، چون دیوار می آید فرود

شانه زلفش را به روی افشاند و بست از بیم چشم
شب چو آید ، پرده خمّار می آید فرود

بهر یک شربت شهادت ، داد یک عمرم عذاب
گاه تیغ مرگ هم دشوار می آید فرود

وارثم من تخت ِ عیسی را ، شهید ثالثم
وقت شد، منصور اگر از دار می آید فرود

بر سر من عید چون آوار می آید ، امید !
بس که همپایش غم و ادبار می آید فرود

مهدی اخوان ثالث


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۷ دی ۹۴ ، ۲۳:۴۳
هم قافیه با باران

به صحرایی دگر خواهم نهاد امشب سر خود را
ز خاطر می‌برد این رود وحشی بستر خود را

شبیه کودکی ماتِ خیابان‌های تهرانم
که ناغافل رها کرده‌ست دست مادر خود را

پشیمانی‌ست پیشانی‌نوشتم؛ پیش طالع‌بین
عرق می‌ریزم و پایین می‌اندازم سر خود را‌

زمین سنگ صبورت نیست، آه ای ابر سرگردان
مریز این گونه زیر دست و پا خاکستر خود را

زمین سنگی‌ست، من خوابم نخواهد برد، می‌دانم
ولی بالش نخواهم کرد بالِ پرپر خود را

محمد مهدی سیار


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۷ دی ۹۴ ، ۲۳:۴۳
هم قافیه با باران

عاشق شد و برای خودش یک کفن سرود
شاعر که تا سه ثانیه پیش زنده بود!

شاعر ، که تا سه ثانیه قبل مثل ما ...
شاعر ، که تا سه ثانیه بعد مثل رود...

چشمان او سفید شد و جاده ها سفید
دستان او کبود شد و آسمان کبود

رختی نداشت تا که ببندد از این جهان!
کفشی نداشت بگذرد از عالم وجود!

چیزی نداشت ، جز چمدانی پر از کلید
با عشق ، قفل هر چه در بسته را گشود

کوچید در سپیده دم آخرین سفر
با آخرین قطار ، بدون صدا و دود!

شاعر شبیه شعر خودش شد ، ولی چه دیر!
جان داد پای این غزل خود ولی ، چه زود!

این شعر را که میشنوید او سروده است
شاعر ، که تا سه ثانیه پیش زنده بود!


عباس احمدی


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۷ دی ۹۴ ، ۲۳:۴۰
هم قافیه با باران

در این شب یلدایی موهای تو یلداتر
موهای غزل خوانت زیباتر و زیباتر

صدها شب یلدا در جادوی نگاه تو
در ظلمت جادوی موهای تو پیداتر

فال غزل "حافظ" با نیّت سرمستی
در مستی تعبیر لب های تو گیراتر

در این شب یلدایی بر بسترم آشفته
افسانه ی "مینو"ی یلدای تو رعناتر

لب بر لب و آشفته چون پیچک بی تابم
در پیچ و خم رقص اندام تو شیداتر

از برق نگاه تو تا داغ نفس هایت
در گرمی آغوشم هر ثانیه حوّاتر

من قافیه بر دوشم می چرخم و می خوانم
مستی و غزل خوانی با بوسه گواراتر

ای موی تو یلدایی ای چشم تو یلدایی
از هر که تو را دیده من از همه رسواتر

علی نیاکوئی لنگرودی


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۷ دی ۹۴ ، ۲۳:۳۹
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران