در من کسی باز یاد تو افتاد، امشب
بانگی تو را، از درونم صلا داد، امشب
من بیتو، امشب دلم شادمان نیست اینجا
بیمن تو هر جا که هستی دلت شاد، امشب
چشم تو روشن که افروخت بعد از چه شبها
یادت چراغی در این ظلمت آباد، امشب
دیوار ذهنم پر از سایههای گذشته است
افتاده بر یک دگر شاد و ناشاد، امشب
یک سایه از تو که گوید: «قرار ملاقات،
نزدیک آن بوتهٔ سبز شمشاد، امشب!»
یک سایه از من شتابان سوی سایهٔ تو
با هم مگر سایهها راست میعاد امشب؟
با آنچه رفته است یاد تو یاد خوشی نیست
با این همه کاش، صبحی نمیزاد امشب
در ذهنم ای چهرهات بهترین یادگاری!
زیباترین شعرم ارزانیات باد امشب
حسین منزوی
صاف و ساده در دل و جان نقش بستی بیشتر
پیشگاهت آمده هر لحظه دستی بیشتر
عشق تو پاک و صمیمی آفتابی روشن است
تانگیرد آینه از غم ، شکستی بیشتر
از شفای عاجل مردم حکایت می کند
با کرامت وا شود گر قفل و بستی بیشتر
پرشده چشم هزاران زائرت از عطر تو
دارد این احساس مالامال مستی بیشتر
هفت شهر عشق را عطار اینجا یافته
جام ها پر می شود از می ، پرستی بیشتر
عذرمن را می پذیری ؟! شاعری دیوانه ام
در دل عشاق درمانده ، نشستی بیشتر
.
شاعری پابوس طوسم بی تو هیچم هیچ هیچ ...
ضامن آهوی احساسم تو هستی ، بیشتر
سید مهدی نژادهاشمی