آنان که التفات به دنیا نکرده اند
با نفس خویش ثانیه ای تا نکرده اند
خود بوده اند از اول و خود نیز مرده اند
در کفشهای هیچ کسی پا نکرده اند
با زور غمزه و رخ زیبا و با دروغ
خود را درون قلب کسی جا نکرده اند
در آینه اگر به رخ خویش زل زدند
غیر از خدای خویش تماشا نکرده اند
چون چشم وا نکرده و خود را ندیده اند
با چشم بسته هم به حقیقت رسیده اند
اما من و تو بسکه در اندیشه ی خودیم
با دست خویش در صدد ریشه ی خودیم
آه ای خدا مدد به شما مبتلا شوم
با راه های آدمیت آشنا شوم
گر با شکست خویش به محبوب می رسیم
کاری بکن که پیش همه برملا شوم
از لحظه های بی هدف زندگی من
من را بگیر تا که کمی با خدا شوم
ده شب گذشت و فاصله فرقی نکرده است
حتی مسیر قافله فرقی نکرده است
یک ماه پیش بی تو و امروز بی خدا
پایان این معامله فرقی نکرده است
این شهر قبل زلزله _ این شانه ی نحیف
با شهر بعد زلزله فرقی نکرده است
ده شب گذشت تا به تو نزدیک تر شوم
نه اینکه با حضور تو تاریک تر شوم
وقتش رسیده است مرا هم جدا کنند
آنانکه خاک را به نظر کیمیا کنند
آنانکه تا همیشه نظر کرده ی تو اند
آیا شود که گوشه ی چشمی به ما کنند
آنانکه در مسیر تو از خود گذشته اند
از مال خویش و هرچه که میشد گدشته اند
اسلام چون که مثل علی و خدیجه داشت
حل شد برای عالم و مهدی نتیجه داشت
آن بانوی عزیز که عشق پیمبر است
آری خدیجه است که امشب به بستر است
یک سوره بیش نیست به قرآن سینه اش
آن سوره با سه آیه ی کوتاه، کوثر است
دنیا بدون فاطمه معنا نمی دهد
بی کوثر این مسیر به ولله ابتر است
نابرده رنج گنج میسر نمی شود
رنج خدیجه حاصلش این ماه دختر است
هم پیرو پیمبر و هم شیعه ی علی ست
سلمان و حمزه ،یاسر و عمار،ابوذر است
ثابت شده به کل جهان موقع نیاز
مثل علی، خدیجه خودش چند لشگر است
سرمایه ی محبت زهراست دین او
دینش به این دلیل از اسلام بهتر است
با غصه های شعب ابیطالب آمده
این دور جام فکر کنم دور آخر است
بی وقت می رود به سر ماذنه بلال
توی گلوی ماذنه الله و اکبر است
تا دخترش بزرگ شود مثل مادری
عمری به جای فاطمه حامی حیدر است
بانو چه می کشید ز غم های دخترش
آنجا که حد فاصل دیوار تا در است
بیچاره فاطمه به که گوید ز غصه اش
سنگ صبور دختر غمدیده مادر است
رنگ رخ خدیجه به بستر پریده است
امشب مسیر روضه به کوچه رسیده است
مهدی رحیمی