هم‌قافیه با باران

۲۴۹ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

ملولان همه رفتند در خانه ببندید
بر آن عقل ملولانه همه جمع بخندید

به معراج برآیید چو از آل رسولید
رخ ماه ببوسید چو بر بام بلندید

چو او ماه شکافید شما ابر چرایید
چو او چست و ظریفست شما چون هلپندید

ملولان به چه رفتید که مردانه در این راه
چو فرهاد و چو شداد دمی کوه نکندید

چو مه روی نباشید ز مه روی متابید
چو رنجور نباشید سر خویش مبندید

چنان گشت و چنین گشت چنان راست نیاید
مدانید که چونید مدانید که چندید

چو آن چشمه بدیدیت چرا آب نگشتید
چو آن خویش بدیدیت چرا خویش پسندید

چو در کان نباتید ترش روی چرایید
چو در آب حیاتید چرا خشک و نژندید

چنین برمستیزید ز دولت مگریزید
چه امکان گریزست که در دام کمندید

گرفتار کمندید کز او هیچ امان نیست
مپیچید مپیچید بر استیزه مرندید

چو پروانه جانباز بسایید بر این شمع
چه موقوف رفیقید چه وابسته بندید

از این شمع بسوزید دل و جان بفروزید
تن تازه بپوشید چو این کهنه فکندید

ز روباه چه ترسید شما شیرنژادید
خر لنگ چرایید چو از پشت سمندید

همان یار بیاید در دولت بگشاید
که آن یار کلیدست شما جمله کلندید

خموشید که گفتار فروخورد شما را
خریدار چو طوطیست شما شکر و قندید

مولوی

۰ نظر ۲۹ آبان ۹۵ ، ۰۸:۱۳
هم قافیه با باران

تا گره باز شد از ابرویش
نیزه ای بوسه زد به پهلویش

دست بر جای زخم نیزه گرفت
ناگهان دید..... زخم بازویش

رو به سمت عقب نگاهی کرد
تار می دید چشم جادویش

رو به سمت حرم تمایل داشت
خیمه ها پر شد از هیاهویش

گفت: این تشنگی مرا کشته است.
سله بسته است لعل دلجویش

لب به لب های آفتاب گذاشت
در هم آمیخت عشق با بویش

در منا کربلا مکرر شد
او ذبیح و عطش چو چاقویش

ذره ای داغ آفتاب چشید
لب فرو بست از فراسویش

باز برحجم شب خط خون زد
پخش شد در زمانه هوهویش

نیزه در نیزه تیغ در تیغ است
اربا اربا شده است گیسویش

دشت در بهت خود عزادار است
بنویسید کو اذان گویش؟

این ورق پاره های قرآن است
می گذارد به روی زانویش؟

یا تن چاک چاک یک مرد است؟
که نمانده است هیچ از رویش....
 
خواستم تا غزل کنم او را
یک قصیده شده است هر مویش

حامد حجتی

۰ نظر ۲۹ آبان ۹۵ ، ۰۷:۱۳
هم قافیه با باران

تو آمدی که بگویی: اگر... اگر می رفت...
تو آمدی و کسی داشت سمت در می رفت!

تو آمدی و چنان زل زدی به پوچی من
که داشت حوصله ی انتظار، سر می رفت!!
.
تو آمدی و کسی گوشه ی غزل هی با
ردیف و قافیه هایی عجیب، ور می رفت

تو آمدی، کلماتی که مرد ساخته بود
شبیه صابون از دست شعر در می رفت

از اینکه آمده تا... بیشتر پشیمان بود
از اینکه آمده تا... هرچه بیشتر می رفت!

اشاره کرد خدا سمت پرتگاه... ولی
به گوش من... و تو این حرف ها مگر می رفت؟!

تو آمدی که بگویی... به گریه افتادی!
و پشت پنجره انگار یک نفر می رفت...

سید مهدی موسوی

۱ نظر ۲۸ آبان ۹۵ ، ۲۳:۱۵
هم قافیه با باران

دیری است آنکه گنبد دوّار بیصداست
حق با تو بود عشق فقط مال قصّه هاست

در قطب بی تلاطم این کوچه یخ زدیم
آتش بیار معرکه ی عاشقی کجاست

شهری که نرده دور دل مردمش کشید
شهری که از لبش گل یک خنده برنخاست

شهری که در برابر هر «دوست دارمت»
یک چوب دار بر سرهرکوچه اش به پاست

با من بگو چگونه به گوشش فروکنم
این نکته را که عشق ابَرخلقت خداست

دلمردگی است آنچه در این خانه زنده است
بیگانگی است آنکه در این کوچه آشناست

اینجا که فهم مردم ما پرسه می زند
هفتاد کوچه مانده به آغاز ابتداست

حسن دلبری

۰ نظر ۲۸ آبان ۹۵ ، ۲۲:۱۴
هم قافیه با باران

کاشکی بارون بزنه تا دوباره بهم بگی
دوست دارم قدم زنون تا ته این دنیا بریم

آروم آروم بخونیم ترانه های کهنه رو
آروم آروم از طناب آسمون بالا  بریم

کاشکی بارون بزنه تا بتونم گریه کنم
فکر کنی اشکی که روی گونه هامه  بارونه

فکر کنی وقتی که نیستی تو دلم تنگ نمی شه
فکر کنی صبورم و دور شدن از تو آسونه

داره بارون می باره .پنجره ها رو وانکن
تا سرانگشتای بارون روی شیشه ها باشه

آسمون دلش گرفته اینقده نگاش نکن
حق داره گریه کنه بذار یه کم تنها باشه

نغمه مستشارنظامی

۰ نظر ۲۸ آبان ۹۵ ، ۲۱:۱۴
هم قافیه با باران

ویرانه ی من را کسی آباد نکرد
مُـردم،کسـی از غربتم آزاد نکرد

در پهنه ی دشت تک درختی بودم
جز صاعقه هیچ‌کس مرا یاد نکرد

میلاد عرفان پور

۰ نظر ۲۸ آبان ۹۵ ، ۲۰:۱۴
هم قافیه با باران

گفته بودند تو نمی ‌آیی، شک نکردم !خودت قضاوت کن
حقّ من را که سالها این‌جا، منتظر بوده‌ ام رعایت کن

گفته بودند بین یارانت، جای یک دختر دهاتی نیست
باشد آقا فقط همین یک بار، چند لحظه قبول زحمت کن

دل من شور می ‌زند گاهی، که مبادا دل شما تنگ است
درد دل هم نمی ‌کنی با من، لطف کن لااقل نصیحت کن

من همیشه به یادتان هستم، پای شالی، کنار گندمزار
اگر از این طرف گذر کردی. با درختان باغ صحبت کن

پدرم گفته بود: بعد از من، تو نگهبان باغها هستی
باید این سیبها به او برسند، منتظر باش و خوب دقت کن

در بهاری که می ‌رسد از راه، آخرین مرد می‌رسد ناگاه
دخترم منتظر بمان اینجا، جای من با امام بیعت کن

نغمه مستشارنظامی

۰ نظر ۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۹:۱۴
هم قافیه با باران

خم می شوم تا گامهایت را ببوسم
بگذار مادر جای پایت را ببوسم

بگذار آن دستان گرم و مهربان را
آن گونه های آشنایت را ببوسم

بگذار بوی مهربان چادرت را
سجاده بی ادعایت را ببوسم

بگذار عطر مهربان چادرت را
 سجاده غرق صفایت را ببوسم

بگذار دانه دانه .دانه دانه دانه
موهای بر شانه رهایت را ببوسم

بگذار قطره قطره قطره قطره قطره
اشک پس از عطر دعایت را ببوسم

یا اینکه سر بر شانه های مهربانت
ذکر قشنگ ربنایت را ببوسم

بگذار مادر جان ببوسم خنده ات را
حتی نفس حتی صدایت را ببوسم

من (بوسه) ام هرجا که نامی از تو باشد
بگذار جای بوسه هایت را ببوسم

بگذار مادر جان قدم بر چشمهایم
تا از دلم هر روز پایت را ببوسم

نغمه مستشارنظامی

۰ نظر ۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۸:۱۴
هم قافیه با باران

سالهادفترمادرگروصهبابود
رونق میکده از درس ودعای ما بود

نیکی پیر مغان بین که چو ما بد مستان
هرچه کردیم به چشم کرمش زیبا بود

دفتر دانش ما جمله بشوییدبه می
که فلک دیدم ودر قصد دل دانا بود

از بتان ان طلب ار حسن شناسی ای دل
کاین کسی گفت که در علم نظر بینا بود

دل چو پرگار به هر سو دورانی می کرد
وندران دایره سر گشته پا بر جا بود

مطرب از دردمحبت عملی می پرداخت
که حکیمان جهان را مژه خون پالا بود

می شکفتم زطرب زان که چو گل بر لب جوی
بر سرم سایه ان سرو سهی بالا بود

پیر گلرنگ من اندر حق ارزق پوشان
رخصت خبث ندادارنه حکایتها بود

قلب اندوده حافظ بر او خرج نشد
کاین معامل به همه عیب نهان بینا بود

حافظ

۰ نظر ۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۷:۱۲
هم قافیه با باران

ماهم این هفته برون رفت وبچشمم سالیست
حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست

مردم دیده ز لطف زخ او در رخ او
عکس خود دید گمان برد که مشکین خالیست

میچکد شیر هنوز از لب همچون شکرش
گرچه در شیوه گری هر مژه اش قتالیست

ای که انگشت نمایی به کرم در همه شهر
وه که در کار غریبان عجبت اهمالیست

بعد از اینم نبود شایبه در جوهر فرد
که دهان تو در این نکته خوش استدلالیست

مژده دادند که برما گذری خواهی کرد
نیت خیر مگردان که مبارک فالیست

کوه اندوه فراقت بچه حالت بکشد
حافظ خسته که از ناله تنش چون نالیست

حافظ

۰ نظر ۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۶:۱۲
هم قافیه با باران

یا رب این شمع دلفروز ز کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست

حالیا خانه برانداز دل ودین من است
تا در اغوش که میخسبد وهمخانه کیست

باده لعل لبش کز لب من دور مباد
راح روح که وپیمان ده پیمانه کیست

دولت صحبت ان شمع سعادت پرتو
باز پرسید خدا را که به پروانه کیست

میدهد هر کسش افسونی ومعلوم نشد
که دل نازک او مایل افسانه کیست

یا رب ان شاه وش ماه رخ زهره جبین
در یکتای که وگوهر یکدانه کیست

گفتم اه از دل دیوانه حافظ بی تو
زیر لب خنده زنان گفت که دیوانه کیست

حافظ

۰ نظر ۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۵:۱۲
هم قافیه با باران

در شــهر نمانـده آشنایی امشب
دل پر زده بی خبر به جایی امشب

هر جا بروی پشت سرت می آیم
ای جاده!مسافــر کجایی امشب؟

میلاد عرفان پور

۰ نظر ۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۴:۱۲
هم قافیه با باران

ای از زمانه ای که در آنی بزرگتر
ای فرصتی برای زمانی بزرگتر

نام تو لفظ سادة بی استعاره ای است
از عرصة وسیع معانی بزرگتر

از روح پر تلاطم موسای ارجمند
اینجا نشسته است شبانی بزرگتر

در گوشة جهان نه چندان بزرگ ما
آرام تکیه داده جهانی بزرگتر

اما برای سرحد جغرافیای او
کو آرشی و تیر و کمانی بزرگتر؟

حافظ نوشت «آن ِ» تو از «حُسن» خوشتر است
امّا تو هم ازین هم از آنی بزرگتر

خورشید اگر به گردنت آویختم ببخش
دنیای ما نداشت نشانی بزرگتر

حسن دلبری

۰ نظر ۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۳:۰۸
هم قافیه با باران
بر آتش خود، آبی از مشک نمی ریزم
بی رحم تر از عشقم، من اشک نمی ریزم

من آتش اگر هستم، بر پیکر ققنوسم
من عاشق خود را جز در شعله نمی بوسم

من هیچ نمی خواهم از جان عزیز او
جز زندگی و مرگش، یعنی همه چیز او

او خون من است آری، می داند و می دانم
من خواستم و او گفت: لب تشنه بسوزانم

بر خاک کسی هرگز، بر خاک دلش افتاد
بی تاب تر از خنجر، گردن به جراحت داد

هم عاشق من بود و هم عاشق آدم ها
عشقی که فراتر بود از هق هق آدم ها

بی گریه و نذر ای کاش همراه دلش بودید
ای کاش به شعر او یک بیت می افزودید

او اشک نمی خواهد، تعبیر بلا عشق است
لبخند غزل خون است، چون خون خدا عشق است

افشین یداللهی
۰ نظر ۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۲:۰۸
هم قافیه با باران

اواخر تابستان
که خرده خیانت های تو
شروع شد
برگ های بونسایی که به من داده بودی
شروع کرد به ریختن

با هر لبخند پنهان
هر اشاره
یک برگ
- من این را کمی بعدتر فهمیدم -

گفتی:
بونسای پاییز دارد
گفتم:
رابطه هم...
.
و حالا
با زمستان خوابیده

من
هنوز
هفته ای دو بار به او آب می دهم
نه به هوای اینکه تو برگردی
به هوای قراری
که از بهار داشتم
با خودم
با تو

به خیانت هایت برس

اگر روزی دوباره سبز شد
آن را به کسی هدیه خواهم داد
تا با اولین خرده خیانت هایم
پاییز بعدی اش شروع شود

هر جانداری
بهتر است
چهار فصل را
تجربه کند

افشین یداللهی

۰ نظر ۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۱:۰۸
هم قافیه با باران

ب، الف، ب، الف! بخوان: بابا
چفیه و مُهر و استخوان: بابا!

بعد از این انتظار طولانی
خواهد آمد به شهرمان بابا

می نویسم زمین که قابل نیست
کی می آیی از آسمان، بابا!؟

آمدم من به پیشواز شما
دست خود را بده تکان بابا

تا ببینم در ازدحام حضور
تو کدامی در این میان بابا؟

تو که یک عمر در سفر بودی
بیشتر پیش مان بمان، بابا!

باز من بی توام، تو؟ آن بالا
باز موضوع امتحان: بابا!

نغمه مستشار نظامی

۰ نظر ۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۰:۰۸
هم قافیه با باران

صد و چهارده سوره منزل به منزل
بخوان بر مزار شهیدان بی سر
بخوان ساقی سبز مستان بی دست
بخوان ای خُم سرخ جوشان بی سر

صد و چهارده سوره را جرعه جرعه
بنوشان به لب تشنگان ابن کوثر
بخوان آیه هَل اتی، ابن مولا
حدیث کسا را بخوان ابن کوثر

صد و چهارده سوره را ختم کن تا
رقیه سرت را به دامان بگیرد
بخوان تا که زینب درین کُنج غربت
برای سرت ختم قرآن بگیرد

بخوان تا بخوانم،بخوان تا بگریم
بخوان تا بسوزم،بخوان تا بمیرم
فدای سرت جمله سرهای عالم
بخوان تا غزل-نوحه از سر بگیرم

نغمه مستشار نظامی

۰ نظر ۲۸ آبان ۹۵ ، ۰۹:۰۸
هم قافیه با باران

بر پیــکر مـن تو را کفن ساختـه اند
یا ایــن که برای پر زدن ساختـه اند

ای عشق!شبیه سایه با من هستی
انـگار تو را برای مـــن ساختـه اند

میلاد عرفان پور

۰ نظر ۲۸ آبان ۹۵ ، ۰۸:۰۸
هم قافیه با باران

رازی که میانِ ماست
شعرهایی‌ست
که هیچ‌گاه به ذهنمان خطور نکرد
اما
سرودیمشان

کودکی‌ست
که نطفه‌اش بسته نشد
اما
به دنیا آمد

حرف‌هایی‌ست
که همه از ما می‌دانند
جز من و تو

رازی که میانِ ماست
قلبی‌ست
که از ابتدای عشق
ایستاده تپید ...

افشین یداللهی

۰ نظر ۲۸ آبان ۹۵ ، ۰۷:۰۸
هم قافیه با باران

خوشتر ز عیش وصحبت وباغ وبهار چیست
ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست

هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار
کس را وقوف نیست که انجام کار چیست

پیوند عمر بسته به مویست هوش دار
غمخوار خویش باش غم روزگار چیست

معنی اب زندگی وروضه ارم
جز طرف جویبارومی خوشگوار چیست

مستورو مست هردو چو از یک قبیله اند
ما دل به عشوه که دهیم اختیار چیست

راز درون پرده چه داند فلک خموش
ای مدعی نزاع تو با پرده دار چیست

سهو وخطای بنده گرش اعتبار نیست
معنی عفو ورحمت اموزگار چیست

زاهد شراب کوثرو حافظ پیاله خواست
تا در میانه خواسته کردگار چیست

حافظ

۰ نظر ۲۸ آبان ۹۵ ، ۰۶:۰۸
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران