هم‌قافیه با باران

۴۰ مطلب با موضوع «دفاع مقدس ـ امام ـ انقلاب ـ رهبری :: شهدا، اسرا و جانبازان :: ماهیان دست بسته(شهدای غواص)» ثبت شده است

بهم گفتن گلتُ آب برده، کسى از جاىِ اون خبر نداره
دیگه باید بشینى تا یه روزى، که دریا پرپرش رو پس بیاره

حالا میگن تورو با دسته بسته، تورو زنده زنده خاک کردن
نمیدونى که مادر چى کشیدم، منو با این خبر هلاک کردن

بگو اون لحظه که پراتُ بستن، چرا مادر منو صدا نکردى
تویى که قصد برنگشتن نداشتى، تو که پشت سرتُ نگا نکردى

بگو تا داغِ تازم تازه تر شه، بهت لحظه آخر آب دادن؟
آخه مادر براىِ تو بمیره، که اینجورى تو رو عذاب دادن

برا عکسات رو پام لالایى خوندم، شباى بى کسى و بى قرارى
کى جرأت کرده دستاتُ ببنده؟ بمیرم تو مگه مادر ندارى؟

بهم برخورده مادر، بغض دارم، قسم خوردم دیگه دریا نمیرم
قسم خوردم گلم مثلِ خودِ تو، منم با دستاىِ بسته بمیرم

پُره حرفم پُره دردم عزیزم، ولى آغوش من امنِ هنوزم
بذار دستاتُ وا کنم عزیزم، تو آغوشِ تو راحت تر بسوزم

یاحا کاشانی
 

 
۰ نظر ۰۷ مهر ۹۴ ، ۰۹:۳۳
هم قافیه با باران

میان خاک سر از آسمان در آوردیم
چقدر قمری بی آشیان در آوردیم

وجب وجب تن این خاک مرده را کندیم
چقدر خاطره ی نیمه جان در آوردیم

چقدر چفیه و پوتین و مهر و انگشتر
چقدر آینه و شمعدان در آوردیم

لبان سوخته ات را شبانه از دل خاک
درست موسم خرما پزان در آوردیم

به زیر خاک به خاکستری رضا بودیم
عجیب بود که آتشفشان در آوردیم

به حیرتیم که ای خاک پیر با برکت
چقدر از دل سنگت جوان در آوردیم

چقدر خیره به دنبال ارغوان گشتیم
زخاک تیره ولی استخوان در آوردیم

شما حماسه سرودید و ما به نام شما
فقط ترانه سرودیم - نان در آوردیم -

برای این که بگوییم با شما بودیم
چقدر از خودمان داستان در آوردیم

به بازی اش نگرفتند و ما چه بازی ها
برای این سر بی خانمان در آوردیم

و آب های جهان تا از آسیاب افتاد
قلم به دست شدیم و زبان در آوردیم


سعید بیابانکی

۰ نظر ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۸:۴۹
هم قافیه با باران

یکصد و هفتاد و پنج حنجره فریاد
یکصد و هفتاد و پنج پنجره لبخند
یکصد و هفتاد و پنج دانه تسبیح
بسته همه دست‌شان به رشته پیوند
یکصد و هفتاد و پنج کوه دماوند

 

ذکر خدا بر لب‌اند تا به قیامت
آن همه وجدان خوشا و این همه غیرت
عکس امام و پلاک و مُهر و وصیت
بنده دنیا شدند این سو، جمعی
دل نتوانند کند از زن و فرزند

 

بسته مبین دست‌شان پرنده‌ترین‌اند
آینه‌های شهید کشور دین‌اند
اهل جنون‌اند، اهل بیت یقین‌اند
کاش که دلدادگان مصلحت غرب
این همه دستان باز را نفروشند!

 

آب فروشان مباد دین بفروشند
آبروی خلق بیش از این بفروشند
اسب و سوار و لگام و زین بفروشند
یوسف ما را به هند و چین بفروشند
وای که هر کدخدا شده است خداوند!

 

آمده‌اند از مسیر شام غریبان
طبل بزن هان! بگو ببارد باران
گریه کنید ای درخت‌های خیابان
یکصد و هفتاد و پنج ماه درخشان
یکصد و هفتاد و پنج یوسف دربند!


علیرضا قزوه

۰ نظر ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۳:۳۸
هم قافیه با باران

از لاله‌ها وقتی بلور آب رنگین است
دیگر برایم طعم شور آب، شیرین است

با دستهای بسته در زندان آب افتاد
وقتی دلش را زد به دریا آخرش این است

یعنی هنوز آنها به سر میل خطر دارند
وقتی به پای مردهای مرد، پوتین است

از آب پیغام شهامت می‌رسد بر گوش
فردای با آرامش این خاک تضمین است

شاید پیام لاله‌ها از آب این باشد
تن دادن ماهی به مکر موج ننگین است

ما مرده‌ایم و این خبرها آخرین راه است
چون آخرین راه نجات مُرده تلقین است

کاری که از آنها برآمد، جان‌فشانی بود
کاری که از ما برنیامد... چاره تحسین است


حسین صیامی

۰ نظر ۱۳ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۵۵
هم قافیه با باران

نیومد، دیر شد، دل بی قراره
یه عمره مادرش چشم انتظاره

یه ظرف آب تو دستاشه، میگه
که بچه م آب بازی دوست داره


شبم تیره س، برام مهتاب آورد
برا مستی شراب ناب آورد

"مرام ساقیا تنهاخوری نیس"
برا زاینده رودم آب آورد


میگن غواص بود و موج ، بردش
میگن یونس شد و شب کوسه خوردش
ننه ش باور نکرد و خاک رو کند
خودش از زیر خاکا در آوردش


علی اکبر رشیده مثل باباش
جوون مو شهیده مثل باباش
یه شو راهی شد و دل زد به دریا
اونُم غواص بیده مثل باباش


یکی ایمون به چشم تر میاره
یکی هی شک به این باور میاره
مو از دریا میام با دست خالی
یکی از خاک، ماهی در میاره


شبیه نور از چاهی دراومد
شتر از کوه با آهی دراومد

کجاس صالح ببینه از دل خاک
صد و هفتاد تا ماهی دراومد


میدونس من بهش وابسته م اومد
شنیده ناتوون و خسته م اومد

پسر میگن عصای دست میشه
سر پیری عصای دستم اومد


جوونم بی هوا برگشته از راه
کنار ماهیا برگشته از راه

علی اکبر فرستادم به جبهه
علی اصغر چرا برگشته از راه؟!


ننه ت یک عمره از خون ، قوت داره
دل خسته تن فرتوت داره
گرفته تنگ خالیت و تو دستش
میگه ماهی مگه تابوت داره؟!


محسن ناصحی

۰ نظر ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۲۰
هم قافیه با باران

در دامن خاک خسته ای غوغا شد
یک دسته کبوتر حرم پیدا شد

پربسته ولی رسیده تا گنبد نور
یلدای قفس به شوقشان فردا شد

در منطق خود نوشت عطار بزرگ
در سیر و سلوکشان خدا معنا شد

برقامت شط لباس ماتم رویید
هرقطره ز شرم گونه ها دریا شد

در خاطر خودکنار ساحل می دید
دست و دل و جان عاشقان اربا شد

وقتی که به ماهشان شرر می بارید
مضمون تمام روضه ها سقا شد

آنگه به دغل کاری کفتار دلان
در چاله ی کینه جسمشان حاشا شد

در گوشه ای از خاک ترک خورده ی شط
یک پرده زکربلای غم اجرا شد

 از روز ازل نوشت بر قامت دل
روزی که سرای عاشقی برپا شد

از جام بلا به کام او خواهم ریخت
آن کس که به بزم عاشقی شیدا شد


مرتضی برخورداری

۱ نظر ۰۸ تیر ۹۴ ، ۰۲:۴۶
هم قافیه با باران

سیم‌ها خط ارتباطی با آسمانی همیشه لبریزند
از هوایی که پاک و بارانی در شبستان سبز پاییزند

در مسیر اشاره تا خورشید سایه‌ها روز را نمی‌فهمند
موج‌های تبسم دریا خاک روی شهید می‌ریزند

سال‌ها انتظار طولانی در کنار سکوت طوفانی
هم‌نفس با سرور مهمانی در خیال پرنده ناچیزند

نیل سرمست شد به رقص آمد تا ببوسد جلال موسی را
بغض گرداب قصه طغیان کرد در متونی که قصر پرویزند

ماهیانی که تشنه‌ی ماهند در شب جلوه غرق دیدارند
با نسیمی به قله می‌نگرند با نگاهی به اوج برخیزند

صد و هفتاد و پنج پنجره نور بار دیگر از آسمان وا شد
تا زمین پر شود ز عطری که باغ‌ها هم از آن دلاویزند

تا تماشای دلکش بازار خط به خط سیم دلبری وصل است
دست و بال شهید را دیدند بسته در حجره‌ای غم‌انگیزند

۱ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۱۷
هم قافیه با باران

لب خندان و چشم بارانی جلوه ی توامان احساس است
آنچه آن لحظه میچکد از چشم ، دانه ی اشک نیست الماس است

کوچه پس کوچه های شهرم را بوی عطر بهار پر کرده
در و دیوارها مزین به شاخه های پر از گل یاس است

بعد یک عمر چشم به راهی ، بعد یک انتظار طولانی
گوش هر مادر شهیدی به تق تق درب خانه حساس است

آی مادر برای تو امروز خبر از درد کهنه آوردم
خبری خاک خورده در اروند خبری که برای تو خاص است

بیست و شش هفت سال قبل از این کربلای چهار بود انگار
-کربلا واژه ای گره خورده به لب آب و دست و عباس است-

دستهای تو را اگر بستند سرشان را به تیغها دادیم
که علف هرزه را علاج آخر تیزی ی تلخ تیغه ی داس است

مادری با دلی که دریایی است میرود در مسیر استقبال
کاروانی رسیده که در آن صد و هفتاد و پنج غواص است


حسن رستگار

۱ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۰۶
هم قافیه با باران

گفته بودم باز می‌آیید، آمدید آخر پرستوها

آمدید از دور دست اما، خسته و پرپر پرستوها

کوچه در کوچه تمام شهر، کوچتان را حجله می‌بندد
می‌رسد از دوردست اما، دسته‌ای دیگر پرستوها

باز هم رودی پر از پرواز می‌شود بر شانه‌ام جاری
باز هم گم می‌کند چشمم، آسمان را در پرستوها

بال‌هاتان بسته بود اما خط‌شکن بودید و دریا دل
من ولی با دست‌های باز... با نگاهی تر... پرستوها

تشنه‌ام، دلواپسم، تنها، خسته از تکرار ماندن‌ها
از شما امروز می‌خواهم فرصتی دیگر پرستوها
*
نامتان را شیونی کردم، گر چه می‌دانم که می‌ریزد
زیر آوار غزل‌هایم، شانه‌ی دفتر پ ر س ت و ه ا


سید حبیب نظاری

۰ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۱۳:۲۸
هم قافیه با باران

مرا به روشنی آفتاب دعوت کن
به رود و چشمه و دریا به آب، دعوت کن

مرا به لهجه باران صدا بزن، ای خوب!
به باغ خیس نگاه سحاب دعوت کن

مرا به ساحت طوفان بخوان به اقیانوس
به موج موج خطر به التهاب دعوت کن

مرا به دیدن یک ناگهان ببر امشب
به فصل تازه یک انقلاب دعوت کن


رضا اسماعیلی

۰ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۳۴
هم قافیه با باران
 و نسیمی خبر به شهر آورد
خبر از دشت یاس های سپید
خبر از کربلا و مفقودین
صد وهفتاد و پنج راز رشید

آسمان ناله کرد خون بارید
تا خبر را به مادران دادند
ناگهان آب شد دل هر سنگ
چشمه ها هم به گریه افتادند

رود اروند نیز سی سال است
جزرو مدّش پراست از ناله
چه کسی از دلش خبر دارد
در دلش هست باغی از لاله

از دل خاک، خاک دریا دل
می رسد عطر یک سبد گل یاس
چه غریبانه باز می آیند
صد و هفتادو پنج تا غواص

بس که آرام و راحتند انگار
که از آغوش مادر آمده اند
مثل اکبر روانه ی میدان
حال مانند اصغر آمده اند

کربلایی شدند عاشق و مست
باز مشغول ذکر و نافله اند
دست ها بسته شد به یک دیگر
گوییا همرهان قافله اند

دست ها بسته بین یک لشکر
مثل آن دست بسته ی مولا
خوب شد جنگ بود و کوچه نبود
لااقل مادری نبود آنجا

مهدی چراغ زاده
۰ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۰۴
هم قافیه با باران

بگو بگو بگو از گل، گلی که پرپر شد
بگو بگو بگو از نخل‌تر که بی سر شد

ز غنچه‌های بهاری که پایمال شدند
به زیر پای خزان زنده زنده چال شدند

کبوتران سپیدی که بال وا کردند
در این کرانه وحشی مرا رها کردند

بگو ز مهر و ز سجاده و ز انگشتر
وضوی خون و نماز و گلوله و سنگر

ز درد و داغ تو امشب سراغ می‌گیرم
از این تنور عطش نان داغ می‌گیرم

بیا و سایه بر این دل دل کباب‌انداز
" که گفته اند نکویی کن و در آب انداز"

به باغ‌ها سهی و ناز می‌شناسندت
در آسمان پر و پرواز می‌شناسندت

تو نعش سرخ ستاره بدون سر دیدی
به خون تپیدن خورشید شعله‌ور دیدی

تو یادگار تب و تاب و التهاب منی
تو شهد و شاهد و شمع و شب و شراب منی


غلامعباس سعیدی

۱ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۴۶
هم قافیه با باران

کجاست مرد دلیری که نیل بشکافد
حجاب توطئه را با دلیل بشکافد

همان که فاتح نیل و نهنگ اروندست
همان که بر سر پیمان عشق پابند است

خوش آمدید که در شهر ما هوا پس بود
که در نبود شما آشیان کرکس بود

به انتظار تو از کربلای چار، دچار
به خاطرات تو یک عمر آزگار دچار

تن سلامت تو زیر خاک، یک راز است
و دست بسته‌ تو مثل بال پرواز است

بیا و یک تنه تحریم عشق را بشکن
بیا و حلقه‌ تنگ دمشق را بشکن

بیا و معنی دستان بسته افشا کن
بیا و غائله‌ای پرخروش برپا کن


وحید یامین پور

۰ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۴۲
هم قافیه با باران

بوی دریا گرفته‌اند امروز، کوچه‌ها، خانه‌ها، خیابان‌ها
لشکر آب‌ها سرازیرند، بی‌توقف به سوی میدان‌ها

دسته دسته شهید می‌آید، دست بسته شهید می‌آید
جان تازه گرفته‌ایم انگار از حضور غریب بی‌جان‌ها

صد و هفتاد و پنج زنده به گور! صد و هفتاد و پنج مرد صبور
صد و هفتاد و پنج سَر که زدند، دل به دریای موج و طوفان‌ها

صد و هفتاد و پنج دریا، نه، صد و هفتاد و پنج اقیانوس
که وجود زلالشان دارد نسبتی با تمام باران‌ها

مرد رفتند و مرد برگشتند، سرفراز از نبرد برگشتند
از زمستان سرد برگشتند، آن بهارآوران دوران‌ها

خبر زلف کیست می‌آید؟ چه نسیم خوشی‌ست می‌آید
بوی پیراهنِ که در باد است؟ که پریشان شدند کنعان‌ها

صد و هفتاد و پنج دریایی، خاک خورده به خانه می‌آیند
خبر آورده‌‌اند نزدیک است، روز پیروزی مسلمان‌ها


وحیده افضلی

۰ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۰۷:۵۱
هم قافیه با باران

سال‌ها پیش
با دست‌های بسته و
سرهای زیر آب
پرواز کرده‌اند و
به اوج رسیده‌اند
یکصد و هفتاد و پنج پرنده عاشق
این اندام‌های پوسیده و
استخوان‌های در هم تنیده
آمده‌اند تکان‌مان دهند
شاید چشم‌هایی گشوده شوند
شاید شرم
دست‌های باز بعضی‌ها را
از دست‌درازی
بر سفره‌های کوچک
باز دارد


حمیدرضا اقبال دوست

۰ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۰۷:۵۰
هم قافیه با باران
از چنبر نفس، رسته بودند آنها
بت‌ها، همه را شکسته بودند آنها

پرواز شدند و پرگشودند به عرش
هرچند که دست بسته بودند آنها

مصطفی محدثی خراسانی
۰ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۰۷:۳۳
هم قافیه با باران

دیر آمدی اِی جانِ عاشق...بی چتر و بارانی از این باد

اِی تکه تکه روحِ معصوم...اِی تار و پودِ رفته از یاد

دیر آمدی تا قد کشیدم...با خاطراتی از تو در سر

دیر آمدی از باد و باران...دیر آمدی سربازِ آخر

پنهان شدی در خاک شاید...خاک از تنِ تو جان بگیرد

تا دشت تنها باشد و ابر...دلشوره باران بگیرد

امروز دستِ آشنایی...بیرون کشید از عمقِ خاکت

کم کم به یادِ خاک آمد...انگشتر و مُهر و پلاکت

در شهر می‌پیچد دوباره...بوی گلاب و اشک و شیون

تا شیشه عطرِ تنت را...از خاک بیرون می‌کِشم من

این ریشه‌های مانده در خاک...دلشوره‌ طوفان ندارند

پایانِ این افسانه‌ها کو...افسانه‌ها پایان ندارند»


عبدالجبار کاکایی

۰ نظر ۳۰ خرداد ۹۴ ، ۱۳:۵۰
هم قافیه با باران
غرق بودم من به دریای گنه ناگه ز راه
یکصد و هفتاد و اندی منجی از دریا رسید

دست خود را داده بودم من به دست اهرمن
تا نگردم بی پناه دستانی از  بالا رسید

سیروس بداغی
۳ نظر ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۰۴:۲۲
هم قافیه با باران

اینان قدم به راه وصال خدا زدند

طعنه به صبر سلسله اولیا زدند

با اقتدا به کشته مظلوم کاظمین

با دستهای بسته شده دست و پا زدند

وقتی به زور پیکرشان زنده دفن شد

در زیر ضربه مادر خود را صدا زدند

لعنت بر آن گروه که این داغ ننگ را

برنام نحس خویش در این ماجرا زدند

ام رصاص و کرببلای چهار را

چون زخم کهنه بر جگر خاک ما زدند

غواص های تشنه ؛لب آب ؛هرنفس

ناله به یاد تشنه لب کربلا زدند


قاسم نعمتی

۰ نظر ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۰۱:۴۶
هم قافیه با باران

گویا رسیده اند که ما را صدا کنند

ما را دوباره با خودشان آشنا کنند

برگشته اند این صد و هفتاد و پنج نور

ما را ز بند ظلمت غفلت رها کنند

هل من معین حجت حق را شنیده اند

برگشته اند باز به او اقتدا کنند

بسیار اندک اند کسانی که در عمل

جان را برای حضرت جانان فدا کنند

جان داده اند در غم و غربت به قتل صبر

تا سینه را به داغ حسین آشنا کنند

دل را به راه دوست به دریا زدند تا

دریادلانه در یم رحمت شنا کنند

سوگند می خورم که شهیدان راه عشق

با دست بسته هم گره از خلق وا کنند

باب الحوائج اند به آن ها رجوع کن

از این قبیله هر چه بخواهی، عطا کنند


مهدی ذوالقدر

۰ نظر ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۰۱:۴۴
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران