هم‌قافیه با باران

۶۵ مطلب با موضوع «شاعران :: رضا احسان پور» ثبت شده است

اینکه لهجه‌م شیرینِ‌س شک ندارم کاری توه
شیرینی لهجه‌ی اصفانی از آثاری توه


یه ِنفِر فقط یه بار کافیه مِزّه‌د بوکوند
بعدی اون یه بار، دیگه عمری گرفتاری توه


بقیه‌ی سوغاتیا، کناری تو کم می‌آرن
کلّ‌ی میدون‌ی امام، اینگاری بازاری توه


نه فقط نصف‌ی‌جهان یا اینکه اون نصفی دیگه‌ش
آدم‌ی فضایی‌ام حتّی خِریداری توه


ذوق‌ی اصفانی بوده‌س که انگبین‌و گز کوند
بایدم قورت بِمالد* هر کی طِرفداری توه


پسّه‌ای، بادومی، آردی، عسلی، چیچی بیوتیک!**
اینا تازه یوخته از جلوه و رخساری توه


قربوند برم می‌ذاری سَری تو قِر بیریزیم
این‌َم از صبری تو و طاقِت‌ی کِشداری توه


تو توو خوشمِزِّگی رو دست‌ی همه، بلند شُده‌ی
هر کی ادعاش می‌شُد، نوکِری درباری توه


ما تو رو دوس می‌داریم؛ تو قلب‌ی ما وا جا داری
دل و باری همه‌مون، مخزن و انباری توه


شعری «احسان‌پور» اگر مزّه دارد، جایی خودش
اصی هر کی هر چی گفته‌س همه‌ش اشعاری توه


رضا احسان‌پور


پاورقی:

* قورت مالیدن= پز دادن
** گز پروبیوتیک نوعی گز است
۰ نظر ۱۴ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۱۳
هم قافیه با باران

بنده آدم حسابی‌ام اما، نه به اندازه‌ی شما حضرات
بنده اینجایم و شما آنجا! من کجا و شما کجا حضرات؟

خرده پایی که غیر کار و تلاش، هیچ چیزی ندارم آقایان
و غلط می‌کنم اگر بکنم، کرده‌ام را قیاس با حضرات

من و امثال من فقط شاید، سر سوزن تخصصی داریم
ای به قربان آن تعهدتان، عذر تقصیر بنده را حضرات...

پیش سرچشمه‌ی علوم شما، مدرک بنده، کاغذی پاره است
در مدیریّت خدادادی، بس که دارید دکترا حضرات

فکر ما جای خود، شما حتّی، صاحب جان و مال ما هستید
بس که دارید حق به گردن ها، نشود حقّتان ادا حضرات

چاکر البته سعی دارم تا بعد از این بیشتر تلاش کنم
بالاخص در خصوص بربری و سنگک و چای ناشتا، حضرات

یا که حتی امور شخصی‌تر، هر چه شخصی‌تر از قضا بهتر
فی‌المثل... چیز!... بگذریم اصلاً؛ ترس دارم شود ریا حضرات

بعد صبحانه‌های کاری‌تان، حال کاری اگر که بود، که بود
و اگر هم نبود، طوری نیست، چون نپرسد کسی "چرا؟" حضرات

چون شما نور چشم ماهایید، ما همه نوکریم و آقایید
ما ز پایین، شما ز بالایید! ما کجا و شما کجا حضرات؟

هر کسی خاک پایتان شده است، ره صد ساله طی نموده شبی
تا نظر سوی خاک فرمایید، می‌شود درّ و کیمیا، حضرات

الغرض مخلص کلام اینکه، بنده خدمتگزارتان هستم
گاه گاهی اگر میسر شد، نظری نیز سوی ما، حضرات...

رضا احسان‌پور

۰ نظر ۰۸ تیر ۹۴ ، ۰۰:۳۲
هم قافیه با باران

جوان هستیم و درگیریم با انواع خوشگل‌ها
«الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها»

چه شرح و وصف و توضیحی بگو می‌خواهد آخر این،
«که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکل‌ها»؟

و در طوفان مشکل‌ها، عجب نبود اگر زایم
«کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها؟»

دماغ و چشم و ابرویش کنار اصلاً خودت دیدی
«ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها»

بپرس از عمّه‌ات ساقی! دلیل حال زارم را
«که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها»!

نیازی نیست بیش از این بخوانم روضه‌ی مکشوف
«نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ها»

و در پایان برای کاهش سوزش، بگویم که:
«متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها»

::

فقط این مصرع از آن شعر حافظ داشت جا می‌ماند:
«جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها»


رضا احسان‌پور

۰ نظر ۰۷ تیر ۹۴ ، ۲۲:۳۰
هم قافیه با باران

 و شکر می‌کنم او را، از این که پیش تو هستم
چه حس خوب و قشنگی... همین که پیش تو هستم

بگو به ثانیه‌ها، لحظه‌ها، زمان که بماند
به دور خویش نچرخد زمین که پیش تو هستم
  
هزار بار به خوابم... هزار بار به رؤیا...
نبود هیچ‌کدام این چنین که پیش تو هستم

من از کنار تو بودن، سروده‌ام غزلم را
اگر چه باز نداری یقین که پیش تو هستم

قسم به سوره‌ی سبزی که نقش بسته به چشمت
به این دو آیه، به زیتون، به تین که پیش تو هستم

میان آن همه مجنونت اوّلین که نبودم
خدا کند بشوم آخرین که پیش تو هستم


رضا احسان پور

۰ نظر ۰۵ تیر ۹۴ ، ۰۰:۰۸
هم قافیه با باران

کِی می‌شود راحت بگویم: "دوستت دا..." ؟
"من" بودن و "تو" بودنت کی می‌شود "ما"؟

یک عمر تنها بوده‌ام، کافی است دیگر
یک عمر تنها بودنم بس نیست آیا؟

من سال‌ها در فکر این بودم که با تو
یک روز، جبران می‌کنم این روزها را

این روزها که هر کدامش چند سال است
ای عشق! تا کی وعده‌ی امروز و فردا؟

راهی بجز بودن، بجز ماندن نداری
باید بیایی و بمانی پیش من تا...

لعنت به هر چیزی که مانع می‌شود من،
از آرزوهایم بگویم با تو حتّی

اما منِ دیوانه اصلاً حالی‌ام نیست
رد می‌شوم از خط قرمزهای بیجا

لیلا نبوده مثل تو لیلای مجنون
مجنون نبوده مثل من، مجنون لیلا

بانو! همه چیزم! همه دار و ندارم!
ماهی مگر دل می‌کند از فکر دریا؟

آدم چرا باید به عشقش "نه" بگوید؟!
فوقش شبیه ماجرای سیب و حوّا...

رضا احسان‌پور

۰ نظر ۰۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۳۰
هم قافیه با باران

دنیا به لطف بودن تو جای بهتری است 

دیروزهای من پی فردای بهتری است


بگذار تا که شعر بگویم برای تو 

حالا که واژه صاحب معنای بهتری است


ممنون از اینکه هستی و معشوق من شدی 

عاشق شدن همیشه تمنّای بهتری است


آغوش بی تکلّف تو، مأمن من است 

دریا بدون تور، چه دریای بهتری است


عشقت تمام قاعده‌ها را بهم زده است 

حتّی جنون محض تو لیلای بهتری است


اصلاً غزل برای چه بانو؟! خودت بگو 

وقتی نگاه و بوسه الفبای بهتری است...


رضا احسان پور

۰ نظر ۲۵ فروردين ۹۴ ، ۰۸:۳۷
هم قافیه با باران

من یارِ مهربان آن یارِ مهربانم
من هم شبیه ایشان، دانا و خوش بیانم

هر چند کار و بارم، هر روز با کتاب است
در حسرتم که من هم، یک بار "دا" بخوانم

از صبح اوّل صبح، تا بوق سگ سر پا،
هستم؛ خداوکیلی، من غاز می‌چرانم؟!،

یا آن مدیر کل و جمع معاونانش،
با آن حقوق بالا؟! انگار من فلانم!

بی مزد بود و منّت، هر خدمتی که کردم
مشغول اشتغالی، بی سود و پر زیانم

هر دولتی که آمد، جز وحشتم نیفزود
تا چند قرن دیگر، باید چنین بمانم؟

هر کس رسید از راه، آشی برای من پخت
هی بیخودی و کشکی، ساییده شد روانم

از مشکلات کارم، از وضع و حال زارم
آن قدر گفته‌ام که، مودار شد زبانم

من ضمن شغل دوم، ایضاً کتابدارم
از من مباش غافل، «مختارپور» جانم!

رضا احسان‌پور

۰ نظر ۰۸ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۰۹
هم قافیه با باران

مادرم شاعر نیست

در عوض نصف غزل های جهان را گفته!

شعر را می فهمد

مادرم قافیه ی لبخند است

وزنِ احساس

ردیفِ بودن


مادرم مثنوی معنوی است

حافظ و سعدی و خیّام و نظامی

اصلاً...

مادرم شعرترین منزوی است!


من رباعی هستم

خواهرانم غزل اند

پدرم شعر سپید...


صبح، بیدل داریم

با کمی نان و پنیر

ظهر سهراب و عطر ریحان

شب رهی یا قیصر


مادرم شاعر نیست

در عوض نصف غزل های جهان را گفته

دفتر شعرش آب

ناشرش آیینه

و محلّ توزیع

خانه ی کوچک ما... .


رضا احسان پور

۱ نظر ۰۷ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۴۲
هم قافیه با باران

چشم امید ملّت ایران، مذاکره 
حتّی شده است باور و ایمان، مذاکره

دی شیخ با چراغ همی گشت در ژنو 
کز پنج و یک ملولم و دیوان مذاکره،

اصلاً بلد نبوده و هرگز نمی‌کنند 
یک بار مثل بچّه‌ی انسان، مذاکره

گفتم که: شیخ! خانه خراب است، مانده‌ای،
در فکر نقش‌بندی ایوان؟ (مذاکره؟)

ارسال کرد شیخ، پیامی ظریف که:
یک ذرّه هم نرفته به بهمان، مذاکره

ای بی سواد و بی خبر از حُسن "جان کری"
دارد چقدر سود به قرآن، مذاکره

وقتی کنار "اشتون‌"م انگار... بگذریم!
گاهی گرفته حالت عرفان، مذاکره

تا زیر چشم در گل تحریم مانده‌ایم
راه خروج از این همه بحران، مذاکره

دم‌های این گروه، مسیحایی است ها!
روحی به جسم مردم بی جان، مذاکره

تشدید مشکلات جوانان، مقاومت
پایان مشکلات جوانان، مذاکره

تولید و خودکفایی ملّی بهانه‌اند
تنها دلیل رونق و عمران، مذاکره

ترمیم جای زخم سفارت گرفتن و
بهبود و دیپلماسی جبران، مذاکره

در شرق و غرب، بحث دراز مذاکره است
حتّی رسیده تا ته کیهان، مذاکره

بدبختِ ماتِ هسته! به آزادگی مناز
هست ای عمو برای تو دکّان، مذاکره

هی راست می‌روی چپکی نطق می‌کنی
حس می‌کنم که با خود شیطان، مذاکره،

دارم؛ بیا و بگذر از این موضع خشن
بی فایده است همره جولان، مذاکره

ما اهل اعتدال و شما اهل اغتشاش،
هستید و کرده‌اید پریشان، مذاکره

سهراب در نبرد نمی‌گشت خط خطی
می‌کرد اگر که رستم دستان، مذاکره

هر جا که گلّه‌ای تلفاتش اصولی است
کرده است گرگ با سگ و چوپان، مذاکره

پس بیخیال عزّت ملّی، نمی شود، 
کرد این زمانه ساده و آسان، مذاکره

باید به ساز غرب برقصیم تا شود
رقصی چنین میانه‌ی میدان، مذاکره


رضا احسان پور

۱ نظر ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۱۶
هم قافیه با باران

ﭼﻘﺪﺭ ﺑﻐﺾ ﺑﺨﻮﺍﻧﻢ ﺳﮑﻮﺕ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ؟

 ﭼﻘﺪﺭ ﺣﺮﻑ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﻣﻨﻮﻁ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ؟


... ﭼﻘﺪﺭ ﺩﺭّﻩ ﺑﻤﺎﻧﻢ ﺑﻪ ﻗﻠّﻪ ﺧﻮﺵ ﺑﺎﺷﻢ؟

ﺑﻪ ﭘﺎﯼ ﺩﺍﻣﻨﻪ‌ﻫﺎ ﺍﺯ ﺳﻘﻮﻁ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ؟


ﭼﻘﺪﺭ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭﺍﺯﺗﺮ ﺑﺎﺷﺪ؟

ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻣﺪﻧﺖ ﻫﯽ ﻗﻨﻮﺕ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ؟


ﭼﻪ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﯿﺎﯾﯽ ﻭ ﺷﻌﺮﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ

ﺑﻪ ﺧﻂ ﺑﻮﺳﻪ ﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﮔﻠﻮﺕ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ؟


ﻭ ﯾﺎ ﺑﻪ ﺟﻮﻫﺮﯼ ﺍﺯ ﺭﻧﮓ ﺳﯿﺐ ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺖ

ﺩﻭ ﺁﯾﻪ ﺍﺯ ﻟﺐ ﺧﻮﺩ، ﺍﺯ ﻫﺒﻮﻁ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ


ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﻣﺎﻧﺪﻥ، ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺁﻏﻮﺷﺖ

ﻧﺼﯿﺐ ﻣﻦ ﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﺟﺴﺘﺠﻮﺕ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ


ﻧﯿﺎﻣﺪﯼ ﻭ ﺯﻣﺎﻧﺶ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﺮﻭﻡ

ﻗﻄﺎﺭ ﻣﯽ‌ﺭﻭﺩ ﻭ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺳﻮﺕ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ …


ﺭﺿﺎ ﺍﺣﺴﺎﻥ‌ﭘﻮﺭ

۱ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۳۳
هم قافیه با باران

عهد بستیم که من جا نزنم... ممکن نیست
موج در موج به دریا نزنم؟ ممکن نیست

یوسفی بنده‌ی من باشد و در پیرهنش 
چنگ با شور زلیخا نزنم؟ ممکن نیست

سهمم از وسوسه‌ها، سیب نباید باشد
بوسه بر گونه‌ی حوّا نزنم؟ ممکن نیست

عشق پیداتر از آن است که پنهان مانَد
به جنون، رنگ تماشا نزنم؟ ممکن نیست

گفته بودم پس از این شعر نمی‌گویم... آه...
گفتم امّا چه کنم؟ جا نزنم؟ ممکن نیست!

رضا احسان‌پور 

۰ نظر ۱۶ بهمن ۹۳ ، ۲۲:۱۹
هم قافیه با باران
بیهوده از تنهایی‌ام دم می‌زنم با تو

تنهایی یک مرد را یک مرد می‌فهمد

رضا احسان‌پور
۰ نظر ۲۳ دی ۹۳ ، ۲۳:۵۲
هم قافیه با باران

دوستت دارم ولی اصلاً نمی‌دانم چرا؟!

آه! این بی‌پاسخی دیوانه‌تر کرده مرا


آن‌قَدَر دیوانه‌ام که حاضرم عاقل شوم!

گرچه این دیوانگی از من نخواهد شد جدا


عقل را مأمور کردم پاسخی پیدا کند

گفت معذور است از فهمیدن دیوانه‌ها


حال این دیوانه را دیوانه می‌فهمد فقط

عشق جز دیوانه‌بازی نیست! آن هم بی‌هوا!


من نمی‌ترسم... تو با من دل به دریا می‌زنی؟

شک نکن دیوانه جان! من می‌روم، با من بیا...

 

  رضا احسان پور 

۰ نظر ۲۳ دی ۹۳ ، ۲۱:۲۷
هم قافیه با باران

نقیضه‌ای بر غزلی از فاضل نظری با مطلع: 

چنان که از قفس هم دو یا کریم به هم 

از آن دو پنجره ما خیره می‌شدیم به هم 


:: 


شبیه ریل قطار و دو چوب کیم به هم 

شبیه سیم دوشاخی که هر دو سیم به هم

«به هم شبیه، به هم مبتلا، به هم محتاج» 

من و تو پیش همیم و نمی‌رسیم به هم


من از زمان قدیم و تو از زمان جدید 

«من و توایم دو دلبسته از قدیم به هم»


نیاز نیست بگوییم حالمان را هی

به زور و با قر و اطوار و پانتومیم به هم


شبیه یکدگریم و چقدر مسخره نیست! 

شبیه بودن گل‌های یک گلیم به هم


بجای جسم، گره خورده روحمان از ته 

از انتهای دل، از بیخ، از صمیم به هم!


جواب تست پزشکی، مشاوره حتّی

غلط نموده بگوید نمی‌خوریم به هم


من و توایم علاج و من و توایم مرض 

من و تو را برساند مگر حکیم به هم... 


رضا احسان پور

۰ نظر ۱۹ دی ۹۳ ، ۱۱:۱۶
هم قافیه با باران

سلام حضرت زیبا، خدای دلبرها

سلام حضرت خورشید ماه منظرها


سلام ساقی هشتم، میِ خراسانی 

سلام جوشش پیمانه‌ها و ساغرها


«هزار وعده‌ی خوبان یکی وفا نکند»

دلم گرفته از این گرگ‌ها، برادرها


دلم هوای حرم کرده یا علی مددی 

هوای ذکر پدرها و اشک مادرها


هوای دیدن فوّاره‌های گوهرشاد

زلال آینه‌ها و صفای مرمرها


صدای طبل و نقاره، اذان گلدسته 

هوای عطر خوشِ یاس و مشک و عنبرها


نمی‌شود که مرا پیش خود نگه داری؟

کنار گنبد زردت، میان کفترها


برای وصف تو شعری که شعر باشد نیست

 سروده گرچه ز تو منزوی و قیصرها


رضا احسان پور

۱ نظر ۱۸ دی ۹۳ ، ۱۴:۱۱
هم قافیه با باران

دیوانه! از دیوانه بودن دست بردار 

از سوختن، پروانه بودن دست بردار

ای باده‌ات خون دلم، ای دائم‌الخمر 

یک جرعه از میخانه بودن دست بردار


بگذار گاهی هم بفهمم مست مستم!

از مستی از پیمانه بودن دست بردار


زانو که دارم! از چه می‌گردی؟ بیا از، 

سرگشته‌ی هر شانه بودن دست بردار


تا کِی خیالت باشد اینجا و خودت نه؟ 

ای عشق! از افسانه بودن دست بردار 


رضا احسان‌پور

۰ نظر ۱۸ دی ۹۳ ، ۱۲:۱۳
هم قافیه با باران

باران گرفته بود که دیدم تو را عزیز!

ترمز زدم کنار تو گفتم: کجا عزیز؟


گفتی: سلام؛ می‌روم آقا خودم... سپاس

گفتم: بیا سوار شو لطفاً بیا عزیز


گفتی: مسیرتان به کجا می‌خورد شما؟

گفتم: مسیر با خودتان؛ با شما عزیز


لطفاً اگر که زحمتتان نیست، بنده را...

زحمت؟! چه حرف‌ها! شده تا انتها عزیز...


باران... نگاه... آینه... باران... نگاه... آه!

مانند فیلم‌ها شده این ماجرا عزیز


من غرق روسری تو بودم، تو خیس آب!

 (دور از وجود ناز تو باشد بلا عزیز)


من غرق روسری تو بودم که ناگهان

گفتی: همین بغل... چقَدَر بی‌هوا عزیز؟!


رفتی و عطر روسری‌ات ماند پیش من

تا بوده غصّه بوده فقط سهم ما عزیز


رضااحسان پور

۱ نظر ۰۴ آذر ۹۳ ، ۱۵:۳۶
هم قافیه با باران

سپرده است که حق را به دار آویزند
که شاخه‌های درختان، اسیر پاییزند

مترسکان منافق، کلاغ می‌پوشند
شریک دزدِ بهار و رفیق جالیزند

شکسته بغض فروخورده را نسیم انگار
که برگ‌های درختان چو اشک می‌ریزند

زمان، زمانه‌ی غربت... زمان تنهایی است
تمام ثانیه‌ها از "نبود" لبریزند

اگر بهار بیاید به قصد خون‌خواهی
و شاخه‌های به خون خفته، سبز برخیزند...

رضا احسان‌پور 

۰ نظر ۱۵ آبان ۹۳ ، ۲۲:۰۴
هم قافیه با باران

عصرها بعد از اداره... بعد جنگ تن به تن 
خانه با لبخند می‌آید به استقبال من

اوّل از من می‌تکاند خرده‌های شهر را 
تکّه‌های مانده روی شانه... روی پیرهن

تا مرا از هر چه غیر از زندگی پیراست خوب 
بعد نوبت می‌رسد به خانه را آراستن

پرده‌ها را می‌گذارم پشت گوشش با دو گل 
گاه با یک غنچه سوسن، گاه گاهی نسترن

شعر می‌خوانیم با هم... منزوی، قیصر، فروغ 
خانه و من، روز و شب داریم با هم انجمن

چشم می‌دوزم به چشمان طلایی رنگ سقف 
شاد می‌رقصیم روی قالی و دشت و دمن

روی فرش دامنش سر می‌گذارم بعد رقص 
هال می‌گوید برای او بخوانم یک دهن

اوّلش خوب است؛ کم کم خنده‌مان می‌گیرد از، 
اینکه یک دیوار می‌گوید به من، خر در چمن!

خانه‌ام را دوست دارم؛ عشق می‌ورزم به او 
مثل عشق کهنه‌سربازان به پرچم یا وطن

من وصیت کرده‌ام در خانه‌ام دفنم کنند 
بعد مرگم هم در آغوشم بگیرد چون کفن 

رضا احسان‌پور

۰ نظر ۱۵ آبان ۹۳ ، ۲۲:۰۲
هم قافیه با باران

ای من فدای اکبر و عباس و اصغرت 

این شور و شوق چیست که افتاده در سرت؟ 


با این شتاب سوی کجا می‌روی؟ مرو! 

قدری بمان حسین! تو را جان مادرت 


بعد از تو خاک بر سر این خاک بی‌وفا 

جانم! چگونه تاب بیارم که پیکرت... 


این کربلاست؟ یا که حرایی دوباره است؟! 

پیغمبری! که معجزه‌ات خون حنجرت 


تنها نه من که هر که تو را دیده بی‌دل است 

دیدم که نی، نوا شده از صوت دلبرت 


عشقت تمام قاعده‌ها را بهم زده است 

وقتی که شاه می‌شود از عشق، نوکرت 


خورشیدِ ماهتابی و ماه از تو روسفید 

خورشید، روسیاه شد از ماهِ منظرت 


تو آبروی آبی و آب از تو شرمسار 

تعظیم کرده اشک اگر در برابرت 


تورات سرخ! حضرت انجیل! هل اتی! 

عالم معطّر است از آیات پرپرت 


رضا احسان‌پور

۰ نظر ۱۱ آبان ۹۳ ، ۲۲:۴۳
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران