یدن روی تو ظلم است و ندیدن مشکل است هر چه جز معشوق باشد پرده ی بیگانگی است غنچه را باد صبا از پوست میآرد برون ماتم فرهاد،کوه بیستون را سرمه داد هر سر موی تو را با زندگی پیوندهاست در جوانی توبه کن تا از ندامت برخوری تا نگردد جذبه ی توفیق «صائب» دستگیر صائب تبریزی
چیدن این گل گناه است و نچیدن مشکل است
بوی یوسف را ز پیراهن شنیدن مشکل است
بینسیم شوق، پیراهن دریدن مشکل است
بی همآوازی نفس از دل کشیدن مشکل است
با چنین دلبستگی، از خود بریدن مشکل است
نیست چون دندان، لب خود را گزیدن مشکل است
از گل تعمیر، پای خود کشیدن مشکل است