هم‌قافیه با باران

۶۱ مطلب با موضوع «شاعران :: فرزاد نظافتی ـ سجاد شهیدی» ثبت شده است

دارم خودم برای خودم زار می زنم
از دل بساط عشق تو را بار می زنم
.
یک آدم روانیِ مغلوب عشقم و . . .
با گریه سر به تیزیِ دیوار می زنم
.
کابوس های ممتد و فریاد... نه!کمک...!
در خواب، خویش را خودِ من دار می زنم!
.
آنقدر زهر خورده ام "افعی" شدم، که من
طعنه به نیش سمّیِ هر مار می زنم
.
با اینکه دوریت خودِ مرگ است،آخرش
قید تو را به سختی و دشوار می زنم
.
هی گریه گریه گریه...فقط گریه،بی خیال
رگ را میان این همه " تکرار" می زنم
.
لعنت به من، به تو، به گذشته، به خاطرات...
دارم خودم برای خودم زار می زنم
.
فرزاد نظافتی

۰ نظر ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۱۰
هم قافیه با باران

تار مویت یک غزل یا یک ترانه
یک جاده صعب العبور بی کرانه
وقتی نگاهت میکنم هر بار، در من
شعری قیام می کند با این بهانه
خورشید را دیدم پریشان در خیابان
دنبال تو می گشت هر خانه به خانه
دیشب غزل خواندی، رباعی گفت؛ ای کاش
من هم غزل بودم، از اول، عاشقانه
شب،کوچه باغ خلوت و باران،دوتایی
دنبالْ بازی، خاطرات کودکانه
جِر میزنی و بیشتر دل میبری با
انجام این رفتار های بچه گانه
آیا اجازه میدهی مانند کوهی
باشم برایت تا ابد یک پشتوانه
آیا اجازه میدهی در قلب پاکت
مانند گنجشگی بسازم آشیانه
یک لحظه بنشین تا که این شاعر بگیرد
الهامی از این چشم های شاعرانه
ساده بگویم دوستت دارم عزیزم
بی شیله پیله،از ته دل،صادقانه

 فرزاد نظافتی

۰ نظر ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۱۹:۰۰
هم قافیه با باران

گاه دلگیر از همه دنیا و مردم می شوم
بین غم های زمانه بی هوا گم می شوم

ناگزیر از دست دنیا و گرفتاران آن
بی قرار و دل شکسته راهی قم می شوم

فرزاد نظافتی

۰ نظر ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۱۰
هم قافیه با باران

کسی هرگز نمی فهمد غم این مرد تنها را
غمی که برده است از یاد من حتی الفبا را
.
شبیه یک خُره افتاده بر جانم خیال تو
که در من دارد از بین می برد هر لحظه اعضا را
.
و با فکر نبودت مرگ را در آینه دیدم
به مادر گفته ام حاضر کند خرما و حلوا را
.
منِ از جنس کاغذ را که هیچ، این سرد رفتاریت
به آتش می کشد سر تا سر اعماق دریا را
.
و کشته می شوم هر شب به دست دوریت در خواب
و هی کابوس میبینم..." نبودت"... این هیولا را
.
نگفتم بی تو می میرم؟ نگفتم بی تو من هیچم؟
تو اما سرد گفتی که تمامش کن "ادا" ها را
.
من اینجا رو به موتم تو ولی عین خیالت نیست
که یوسف ها نمی فهمند امثال زلیخا را!
.
خدا، ای عشق از تو نگذرد بیچاره ام کردی
که آوردی سرم انواع و اقسام بلایا را
.
فرزاد نظافتی

۲ نظر ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۵۸
هم قافیه با باران

اگر بناست مرا از خودت جدا بکنی
و بعد این همه وابستگی رها بکنی
.
چه بهتر است بگویی به من که جان بدهم
نیاز نیست که از عهدمان حیا بکنی!
.
به من نیامده معشوق بودن انگاری
برو، امید ندارم دگر وفا بکنی
.
فقط کمی گله و بعد از آن تو آزادی
سفر بدون حضورم به هر کجا بکنی
.
بگو چگونه پس از من درون قلب خودت
کسی به غیر مرا حاضری که جا بکنی؟
.
و بعد کشتن روحی در اوج احساسات
در عشق باز بیایی و ادعا بکنی
.
چطور می شود اصلا دو بار عاشق شد؟!
و بعد با کس دیگر برو بیا بکنی
.
عذاب می کشم حتی از اینکه فکر کنم
خدا نکرده کسی را " گلم" صدا بکنی
.
دلم گرفته از اینکه قرار داری تو
از این به بعد شبیه غریبه تا بکنی
.
برو نگاه به پشت سرت نکن حتی
برو که کمتر از این ها به من جفا بکنی
.
به اشک چشم تو را بدرقه کنم،جایش
برای حال دلم می شود دعا بکنی؟


فرزاد نظافتی

۰ نظر ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۵۵
هم قافیه با باران

نمیدانم که میدانی،ولی بد جور دلتنگم

برای دیدنت با هر چه مانع هست می جنگم 

.

به خوردم می دهد هر لحظه دوریّ تو حسرت را

منی که خسته از این جاده فرسنگ فرسنگم

.

من و فرهاد از یک طایفه هستیم؛نگذارم 

که تا جان در بدن دارم تو را گیرند از چنگم

.

تو میخوانی و دنیا می شود رقاصه ات،برعکس

شبیهت نیستم حتی، غم انگیزم، بد آهنگم

.

خدا لعنت کند این بی تو بودن را که دق کردم

نمیدانم که میدانی، ولی بد جور دلتنگم

 

فرزاد نظافتی

۱ نظر ۱۹ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۵۷
هم قافیه با باران

برای شادی روحم کمی غزل لطفا

دلم پر از غم و درد است، راه حل لطفا


همیشه کام مرا تلخ می کند دنیا 

به قدر تلخی دنیای تان، عسل لطفا ! 


مرا به حال خودم ول کنید آدم ها

فقط برای کمی گریه لا اقل، لطفا


کسی میان شما عشق را نمی فهمد

ادا،دروغ بس است این همه دغل لطفا 


کجاست کوهکنی تا نشان دهد اصلا

به حرف نیست که عاشق شدن،عمل لطفا 


"به زور آمده بودم، به اختیار مرا"

ببر به آخر دنیا از این محل لطفا


نمانده راه زیادی، کنار قبرستان

پیاده میشوم آقا... همین بغل لطفا


فرزاد نظافتی

۰ نظر ۱۷ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۲۸
هم قافیه با باران
هر تار مویت یک غزل یا یک ترانه
یک جاده صعب العبور بی کرانه

وقتی نگاهت میکنم هر بار، در من
شعری قیام می کند با این بهانه

خورشید را دیدم پریشان در خیابان
دنبال تو می گشت هر خانه به خانه

دیشب غزل خواندی، رباعی گفت؛ ای کاش
من هم غزل بودم، از اول، عاشقانه

شب،کوچه باغ خلوت و باران،دوتایی
دنبالْ بازی، خاطرات کودکانه

جِر میزنی و بیشتر دل میبری با
انجام این رفتار های بچه گانه

آیا اجازه میدهی مانند کوهی
باشم برایت تا ابد یک پشتوانه

آیا اجازه میدهی در قلب پاکت
مانند گنجشگی بسازم آشیانه

یک لحظه بنشین تا که این شاعر بگیرد
الهامی از آن چشم های شاعرانه

ساده بگویم دوستت دارم عزیزم
بی شیله پیله،از ته دل،صادقانه


فرزاد نظافتی
۰ نظر ۱۳ فروردين ۹۴ ، ۱۱:۳۵
هم قافیه با باران

امشب به حال زار من هم آسمان بغضش گرفت


هر قدر او بی تاب بود اما، دل من بیشتر

فرزاد نظافتی

۰ نظر ۱۱ فروردين ۹۴ ، ۱۳:۵۱
هم قافیه با باران

زندگی، وقتی نباشی در کنارم مشکل است

اینکه هم دارم تو را و هم ندارم مشکل است

.

رد پای اشک هایم مانده روی دفترم

ابر باشم، در نبودت هی ببارم مشکل است 

.

کوه هم طاقت ندارد دوری از معشوق را

حمل کوه دوریت در کوله بارم مشکل است 

.

موجی از اندوه پی در پی شکستم می دهد

اینکه مصداق اتمِّ انکسارم مشکل است

.

بغض،گریه،بی قراری،خستگی...دنیا فقط

می کند این زندگی را زهرمارم،مشکل است 

.

عهد بسته با خودش تقدیر هر جوری که هست

دربیارد بد دمار از روزگارم مشکل است

.

مشکلاتم مشکل است اما از اینها سخت تر

زندگی، وقتی نباشی در کنارم مشکل است 


فرزاد نظافتی

۰ نظر ۰۹ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۰۷
هم قافیه با باران

نمیسوزد کسی پای نفس هایم بجز سیگار

همان که راحتم کرده زمان غصه بسیار

تهوع آور است این زندگی هر شب وهر روزش

شبیه دیدن یک فیلم خوب اما پر از تکرار

در این دنیای رنگارنگ حتی یک نفر را هم

نمیابم،برای قلب من باشد امانت دار

شکستم بی صدا در خود به جایی برنخورد اصلا

بیا یک لحظه غم دست از دل بیچاره ام بردار

پریدن های ممتد هر شب از کابوس تکراری

که من هستم زیر پای خالی و طناب دار

و سرگردانی یک روح خسته در وجود من

که جان داده به جسمی خسته تر نیز از سر اجبار

شب و کنج اتاق و دفتر شعر و کمی گریه

وهی گریه هی گریه،امان از بغض لا کردار

به زیر سلطه تنهایی ام رفتم که مدت هاست

ضعیفم می کند هر ثانیه این غول استعمار

خدایا سیرم از دنیای آدم های بی احساس

بیا پایان بده لطفا به این عمر فلاکت بار


فرزاد نظافتی

۰ نظر ۲۸ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۲۵
هم قافیه با باران

یک شیرم و اهلی شده دست غزالم

سلطان زمین خورده بی جاه و جلالم

.

مانند عقابی که شده صید قناری

رسوا شده ام، ریخته کل پر و بالم

.

مجهول ترین مساله حل نشده ام

 یک فرضیه با قاعده ای پوچ و محالم

.

اسطوره تنهایی دنیایم و حالا

در صدر؛غم انگیزترین قصه سالم

.

خواهان من انگار کسی نیست،شبیه

 یک سیب همیشه به سر شاخه و کالم

.

 خسته شده ام از خودم و خسته تر از من

روح پر دردیست که گردیده وبالم 

.

هر بار تفال زدم از بخت سیاهم

"داد از غم تنهاییِ" حافظ شده فالم

.

سخت است اگر شرح دهم حال دلم را

"رخساره خبر میدهد" از تلخیِ حالم

.

یک شاعر بی نام و نشانم که به اجبار

ساکن شده ام در دل دنیای خیالم


فرزاد نظافتی

۰ نظر ۲۷ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۲۵
هم قافیه با باران

دست هایت لطف باران را حکایت می کند 

چشم تو پاکی دریا را روایت می‌کند 


روز روشن ناگهان شب می شود هنگام ظهر 

چادر مشکی تو وقتی دخالت می کند


ابر و باد و ماه و خورشید و فلک خواهان تو

کل دنیا بر سرت دارد رقابت می کند!


بید مجنون می شود وقتی نگاهش میکنی

آن طرف تر سرو دارد هی حسادت می کند 


خنده کردی،تلخْ شیرین شد وَ کوهْ عاقبت

می شود فرهاد،بی خود استقامت می کند


دور کن پروانه ها را از خودت، دق کرد گل

دائم از تنهاییش دارد شکایت می کند


علت از معلول ثابت می شود در فلسفه 

بودن تو بر نفس هایم دلالت می کند 


چشم هایم جز تو را اصلا نمی بینند و دل

از هر آن کس غیر تو احساس نفرت می کند


شعر هایم نذر ماندن در کنارت تا ابد 

نذرهایم را خدا حتما اجابت می کند! 


بیت آخر...مختصر...دو...دوس...تت...لکنت زبان

سر به زیریت مرا غرق خجالت می کند 


فرزاد نظافتی

۱ نظر ۲۱ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۶
هم قافیه با باران

دارد مرا کنار تو شرمنده می کند

این بی قرار بودن و هر لحظه بیم تو 

.

زهرای من بگو چه شده رو گرفته ای

خونش حلال هر که شکسته حریم تو

.

قدری بخند جان دوباره به من بده

حیدر فدای غصه و درد عظیم تو

.

دشمن که نه،ولی کمرم را شکسته است

زهرا، سه ماه دیدن حال وخیم تو 

.

زینب چگونه شانه زند بعد تو به مو

زینب دلش خوش است به دست کریم تو 


برخیز و باز مادریت را شروع کن

دل، تنگِ روزگار قشنگ قدیم تو

.

فرزاد نظافتی

۰ نظر ۱۴ اسفند ۹۳ ، ۰۷:۳۲
هم قافیه با باران
دلم مثل درختی که به رویش جای چاقوهاست

پر از درد است از هر یادگاری که تو حک کردی

فرزاد نظافتی
۰ نظر ۰۳ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۴۹
هم قافیه با باران
لب به روی لب،تورا بوسیدمت،هنگام خواب

میوه را وقتی رسید از شاخه باید چید و خورد

فرزاد نظافتی
۱ نظر ۲۶ بهمن ۹۳ ، ۰۰:۰۱
هم قافیه با باران

یک صورت برفی دو عدد گونه چنان سیب

در صفحـــه ی روی تو چه زیبا شده ترکـــیب


آوازه ی زیبـاییت از بس که بلند است

اقوال سفید برفی و حسنش شده تکذیب


برق نگهت جزو بلایای طبیعی است

لبخند تو پیچیده ترین عامل تخریب


ابروی تو یک قاتل و غارتگر بی رحم

گیسوی تو طعنه زده بر رشته‌ی تذهیب


هر شیر به دنبال تو آهوی فراری

صیدت شده با کشته‌ی در لحظه تعقیب


یک شاعر مجنونم و در بین مسیرت 

خسته شدم از سختی این راه سرآشیب 


فرزاد نظافتی

۱ نظر ۱۲ بهمن ۹۳ ، ۲۲:۳۶
هم قافیه با باران

بین موهایت نسیمی آمد و رقصید و رفت 

لا به لای جنگل آشفته ای پیچید و رفت 


رنگ آبی تا زدی بر روی ناخنهای خود 

زیرکانه آسمان لاک تو را دزدید و رفت 


با نوازش کردن احساس من، صدها غزل

از دل صخره برایت مثل گل رویید و رفت


اهل تابستانی و از دوری آغوش تو

برف سرما خورد،تب کرد و به خود لرزید و رفت


فاعلا...لب،فاعلا....مو،فاعلا...تَن،شعر من

عاشقانه یک لباس از جنس تو پوشید و رفت


سیب سرخ گونه هایت دلفریبی کرد و بعد

آدم لبهای من بانو تو را بوسید و رفت


شوروی بودم که با یک شیطنت از سمت تو 

اتحاد و اقتدارم از درون پاشید و رفت


عصر یخبندان قلبم دوره اش پایان گرفت 

تا که خورشید نگاه تو به من تابید و رفت


شاعر دربارِ عشقت کرده ای بانو مرا

ابر لطفت بی امان روی سرم بارید و رفت 


فرزاد نظافتی

۰ نظر ۰۹ بهمن ۹۳ ، ۲۲:۳۳
هم قافیه با باران
مثل سائل های بیچاره سر هر چار راه

ایستادم کل عمر تا که شاید دیدمت

فرزاد نظافتی
۰ نظر ۰۳ بهمن ۹۳ ، ۰۰:۲۳
هم قافیه با باران
حالم چو درختیست که معشوقه ی خود را

یک پنجـــره ی چوبی تنهـــــــــا شده بیند

فرزاد نظافتی
۰ نظر ۰۱ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۰۰
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران