دارم خودم برای خودم زار می زنم
از دل بساط عشق تو را بار می زنم
.
یک آدم روانیِ مغلوب عشقم و . . .
با گریه سر به تیزیِ دیوار می زنم
.
کابوس های ممتد و فریاد... نه!کمک...!
در خواب، خویش را خودِ من دار می زنم!
.
آنقدر زهر خورده ام "افعی" شدم، که من
طعنه به نیش سمّیِ هر مار می زنم
.
با اینکه دوریت خودِ مرگ است،آخرش
قید تو را به سختی و دشوار می زنم
.
هی گریه گریه گریه...فقط گریه،بی خیال
رگ را میان این همه " تکرار" می زنم
.
لعنت به من، به تو، به گذشته، به خاطرات...
دارم خودم برای خودم زار می زنم
.
فرزاد نظافتی