هم‌قافیه با باران

۱۶ مطلب با موضوع «شاعران :: فرشته خدابنده ـ امید روزبه» ثبت شده است

این روزا با خودم قهرِ قهرم
مثل یه قاتلِ تحتِ پیگرد
وقتى یادش مى افته که مقتول
آخرین لحظه ها گریه مى کرد

این روزا مثل یه مرده ام که
هیچ دستى چشاشُ نبسته!
یا مث بچه ى سرتقى که
گلدونى قیمتى رو شکسته

روزهاى بدِ بدبیارى
هرشب از خوابِ یکى پریدن
خیلیا روو به روم گریه کردن
خیلى آه پشتم کشیدن

پشتْ دستِ یه دنیا نشستم
هیچ برگى رو جارو نکردم
آس دیدم ولى دل ندادم
آس بودم ولى روو نکردم!

آس بودم ولى روو نکردم
آس بودم ولى سر نکردم
دست خیلى گرفتم ولى باز
هیچ دستى رو باور نکردم

دستهاى زیادى رو دیدم
پا به پام اومدن روو به مقصد
خیلیا زیرِ پامُ کشیدن
خیلیا هم ...ولش کن...بماند!

من همونم که واسه رسیدن
جز خودم هیشکىُ پل نکردم
دست دادم ولى بُر نخوردم
دست دادن ولى هول نکردم!

امید روزبه

۰ نظر ۲۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۶:۱۰
هم قافیه با باران

چند ساعته صداى کسى رو نمى شنوى
روى چروکِ صورتِ تو دست مى کشم
فرصت نشد یه بار کنارت بشینم و ...
روو دستاى همیشه بهارت عصا بشم

موهاتُ شونه مى زنم و بغض مى کنم
موهاتُ شونه مى کنم و ضجه مى زنم
توو فکر جا نمازتى و چند ساعته
داره وسیله هاتُ سوا مى کنه زنم

به مقصدى که مى برمت فکر مى کنى
با خاطرات قبل سفر گریه مى کنى
هى روو به روى آینه لبخند مى زنى
هى روو به روى عکس پدر گریه مى کنى!

خشکت زده روو صندلى روو به آینه
از سال هاى بعد زمینگیر تر شدى
حس مى کنم که توى همین چند ثانیه
از روزهاى قبل یکم پیرتر شدى

طاقت ندارم اینکه بهت چپ نگا کنن
قبل از کلید خوردنِ این حادثه بریم
از خنده هاى تلخ توى آینه دس بکش
تا بچه ها نیومدن از مدرسه بریم

دیگه واسه همیشه باید بدرقه ت کنم
نیش و کنایه هرچى شنیدى حلال کن
چشماتو باز کن واسه ى آخرین دفه
خوبى،بدى و هر اون چه که دیدى حلال کن!

امید روزبه

۰ نظر ۱۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۶:۰۵
هم قافیه با باران

خودت پناه خودت باش توى این بوران
کسى به فکرِ زمستونِ بى بهارت نیست
من از هواى ترانه ت همیشه فهمیده م
سرت شلوغه ولى هیچکس کنارت نیست

هوات برفیه اما تنت یه تابستون
ظریف و نازک و حساس مثل یه شیشه
عذاب آوره وقتى همه تنت مثل
یه استکانِ قدیمى ترک ترک مى شه!

هواى مملکتِ شعر خیلى آلوده س
توو دستِ سرد و کثیفِ کسى اداره نشو
ستاره ها رو همیشه زمین زده ن دختر
بیا و مردى کن و تو یکى ستاره نشو

ورق ورق همه ى بى کسیتُ ضجه زدى
چقدر درد کشیدى که عاشقانه بگى
همیشه بغضتُ خوردى!همیشه خندیدى
سکوتتُ نشکستى که جاش ترانه بگى!

هزار فرصتِ خنده،یه لحظه آرامش
از این جماعتِ بى حوصله طلبکارى
نوشتى و همه حرفات لب به لب حق بود
بگو ! ترانه بگو ! تو همیشه حق دارى!

امید روزبه

۰ نظر ۰۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۸:۲۶
هم قافیه با باران
آسمانها یک طرف خورشید تابان یک طرف
درشب تاریک دل ماه درخشان یک طرف

من نمی بخشم کسی که قلب شعرم را شکست
طعن دشمن یک طرف تیر رفیقان یک طرف

بعضی آدمها ادای خوب در می آورند
عقده خالی می کنند این عقده داران یک طرف

کار بعضی مثل افغانهای عهد غزنویست
باهمند آنها ومن تنها چو ایران یک طرف

فصل تاراج شقایق هر کسی با حربه ایست
یک طرف داس مهاجم ظلم طوفان یک‌طرف

من نمیدانم چرا هرکس به خود برداشته
حرف حق تلخ است وحالا این طرف. آن یک طرف

خنده ام می گیرد از پندار باطل بارها
می سپارم من شما را هم به قرآن یک طرف

ذات من جز آنچه می گویم نباشد ای پسر
می کشد ذات شما نفرین یزدان یک طرف

بیش ازاین دیگر نمی گویم جواب  هیچکَس
ظلمت شب یک‌طرف خورشید تابان یک طرف

فرشته خدابنده
۰ نظر ۱۷ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۴۷
هم قافیه با باران

غم سیب و درختِ ممنوعه
غمِ تبعیدِ آدم و حوا
غم دفنِ جنازه ى هابیل
یه برادرکُشى فقط کم بود!

وقتى دنیا رو خوب میبینم
وقتى تاریخو خوب میخونم
خیلى آروم با خودم میگم
اولین کشف آدما غم بود!

من یه مُرده م که واسه چن تا سوال!
زنده زنده توو قبر خوابیدم
چند وقته که با خودم میگم
دنیا یه جاى تا ابد پوچه

این دفه من سوال میپرسم
اگه این پنبه ها رو بردارن
با سوالام میخوام بازى کنم
جفت دست خدا شاید پوچه!

اگه این پنبه ها اجازه بدن
من سوالاى روشنى دارم
اینکه چشماى من چرا بسته س
این که بندِ کفن چرا بازه!؟؟

گیرم اصلن قیامتى باشه!
گیرم اصلن جهان تموم میشه
بعد ما کى جهانو میگیره؟؟
بعد ما کى جهانو مى سازه؟

اگه ثابت بشه رکب خوردیم
اگه ثابت بشه تولد ما...
آخرین پرده ى جهان بوده!
بازى تازه اى شروع میشه؟

اگه کعبه فقط یه بت باشه
اگه مــٰا خالقِ خدا باشیم
نمى دونم..خدارو مى بخشیم
این وسط کى جوابگو میشه؟

اگه چشمام دوباره باز بشن
ممکنه خیلیا خروج کنن
قول میدم که از شما باشم
تا نذارم ازم سوال بشه!

مرگِ من انقراض اندیشه س
قول میدم به مرگ ادامه بدم
بهتره تک به تک جواب بدین
قول میدم همین جا چال بشه..

امید روزبه

۰ نظر ۱۴ فروردين ۹۶ ، ۱۵:۴۲
هم قافیه با باران

عشقت به من این درد را تحمیل کرده است
چون گاو پیشانی سفید ایل کرده است

زخمی تر از آنم که در وصفی بگنجم
 وصف مرا گویافقط انجیل کرده است

عشق تو با قلب من بیچاره می‌کرد
کاری که با یک زنده، عزرائیل کرده است

نفرین به این عشقی که هر جا پانهاده
قابیلیان را قاتل هابیـــــل کـــــرده است

فرعون مست از هر طرف موسای دل را
سیلی خور امواج سرد نیل کرده است

اینجا زنی تنها تمـــــام سبزی اش را
چون باغ پاییزی به غم تبدیل کرده است

 حالا دلم لبریز از ســـــرمای نفرت
یادتورا سرمای من قندیل کرده است

در آخرین فصل کتاب زندگی نیز
با یک خیانت قصه را تکمیل کرده است

فرشته خدابنده

۰ نظر ۲۹ آذر ۹۵ ، ۱۱:۱۱
هم قافیه با باران

عاشق شـــــدم و با دل خود درگیـــــرم
در حلقه ی عشقش به غل و زنجیرم

یک هفته نه،یک روز نه، یک ساعت نه...
یک ثانیـــــه هم بدون او می میـرم

فرشته خدابنده

۱ نظر ۲۸ آذر ۹۵ ، ۱۱:۱۱
هم قافیه با باران
به من بپیچ وبپیچان مرا درآغوشت
مباد آنچه به من گفته ای فراموشت

بپیچ در من و بگذار در تنم بدود
هوای تازه ای از لابلای تن پوشت

فرشته خدابنده
۰ نظر ۲۷ آذر ۹۵ ، ۱۱:۱۱
هم قافیه با باران

با عشق و جنون وارد تهران شده باشی
دیوانه ترین عاشـق دوران شـده باشی

تنها به امیدی کـــه به او داشتی از قبل
ازشوق هم آغوشی اش عریان شده باشی

هر روز تفأل بزنی تا که ســـر انجام
بامعجـــزه ای حافظ دیوان شده باشی

از بس که به او دل بدهی در غزل خود
دلبستـه ترین شاعر ایران شده باشی

یکباره بفهمی که دلش پیش دلت نیست
پر پر شده ی حس پریشان شده باشی

از اوج بیفتی و سـر از خـاک دراری
با خاک مصیبت زده یکسان شده باشی

دلتنگ تر از ابر پر از بغض زمستان
ناچـار به باریدن باران شـده باشی

در سینه ی تو یخ بزند گرمی احساس
مانند بهاری که زمستان شده باشی

با اینکه زنی ،خسته و درمانده شبیه...
ولگـرد ترین مرد خیابان شده باشی

مأیوس شوی شِکوه کنی اَشک بریزی...
درگیـر تب و گفتن هذیـان شده باشی

درخلوت پر وحشت شبهــــای خیالت
همبستر یک گرگ بیابان شده باشی

شیطـــان بشود عاشق معصومیت تو
در پنجه ی ابلیس به زندان شده باشی

ازهم بدری سینه ی پر سوز خودت را
مثل جسدی مرده و بی جان شده باشی
***
با قلب پر از عشق شوی راهی تهران
از آمدن خویش پشیمان شده باشی...

فرشته خدابنـده

۰ نظر ۲۶ آذر ۹۵ ، ۲۲:۵۲
هم قافیه با باران

نمازِ مرده نخونید چشم من بازه!!!
با چشم باز از این شهر بى پدر میرم!
کسى که چشم نداره چطور مى خوابه؟!
منى که زنده نبودم چطور مى میرم؟!؟

کمک کنید که تابوتمو بلند کنم
بهشت وعده شده پیش پام منتظره
در قفس رو شکستن همیشه کافى نیست
کمک کنید پرنده تا آشیونه بره

منى که گریه نکردم روو شونه هاى کسى
روو شونه هاى شما زار زار مى بارم
کمک کنید که تابوتمو بلند کنم
میخوام ستاره مو از آسمونا بردارم

من اونیَم که به غیر از شب و تگرگ ندید!
کسى که خشمشو خورد اما باز باج نداد
امیرِ خواب نمایى که تاج و تخت نداشت
همیشه خرجِ جهان شد ولى خراج نداد..

منم اونیَم که دلیلى براى مرگ ندید
کسى که این همه سال از سکوت سیر نشد
گرفت کلّ جهانو ولى سپاه نداشت
گرفت کل جهانو ولى امیر نشد

منى که زنده نبودم چطور مى میرم..؟؟!!

امید روزبه

۰ نظر ۲۵ آذر ۹۵ ، ۰۴:۰۳
هم قافیه با باران

من ساده زیستم ولى خب ساده نیستم
من وعده اى که حق به شما داده نیستم!
از پشت کوه و از پى خورشید اومدم
باور کنید من یه فرستاده نیستم!

دست و دلم به دعوتى هیشکى نمیره تا...
این  "اعتراف" معجزه ى آخرم بشه!
اى قومِ تنگدست ببینید!این دفه
اعجاز مى کنم که خودم باورم بشه!

پیغمبرى شده م که توو قومش اضافیه!
سردش بشه کتابشو آتیش مى زنه!
اعجاز من به درد کسى که نخورد! هیچ
حالا عصام داره منو نیش مى زنه!

مردُم سوال مى کنن از هم :بهار کو؟؟
تقویم چِش شده که زمستون هنوز هست!؟
کى داره توو عزاى خودش گریه مى کنه؟!
ابرا که ساکتن چرا بارون هنوز هست؟!
.
چند وقته که همش با خودم فکر مى کنم
واجب تر از رسالت من امتِ منه!
میرم به سمت غار دلم مى گه صبر کن!
میرم به سمت کوه و دلم شور مى زنه!
▪️
دیشب دوباره نور رسید و سوال کرد:
مردُم چطور حرفمُ از بر نمى کنن؟؟
آیه به آیه گفت و بهم گفت چاپ کن
اینا کتابِ قبلىُ باور نمى کنن!

بغضم گرفت و داد زدم روو به آسمون:
تا مردمى نشى به خدایى نمیرسى
من با کتاب تازه به اعجاز مى رسم!
تو با کتاب تازه به جایى نمیرسى!

امید روزبه

۱ نظر ۲۵ آذر ۹۵ ، ۰۳:۰۳
هم قافیه با باران

یک لب بده به من که لبـم تـیر می کشـد
عشقت مـرا به آتش و زنجیـر می کشـد

یک لب بده دوبــاره که در حـسرت لبت 
تب آتشی بـراین دل غمگیـر می کشـد

چون آهویی که از همـه مـردم گریخـته
خود را به زیر سایه‌ی یک شیـر می کشد

این بوسه ها که می چشی از قندهار لب
آخر تـو را به قلـــه ی  پامیــر می کشد

این لحظه هـای داغ هوس خیـز عاشقی
ما را به یک جنـون  نفس گیــر می کشد

بر روی بوم نرم تنــم  دسـت هــای تو
یک چشمـه زلال ســرازیـــــر می کشد

حاشا که شیخ، از شب ما با خبـــر شود
کـــــار من و تو باز به تعزیـر می کشد

فرشته خدابنده

۰ نظر ۱۶ آذر ۹۵ ، ۱۸:۱۰
هم قافیه با باران

لب هات رابدوز به لب های داغ من
ای ماه سالهای سیاه اتاق من

دلواپسم برای خودم که بدون تو...
دلواپس حرارت تو در فراق من

هر شب بیا به خلوت تاریک و سرد من
ای برق چشم های تو تنها چراغ من

آتش گرفته ای و تنت رو به سوختن
پر می کشی دوباره  بیایی سراغ من

شب منتظر نشسته به راهم که تا سحر
عشق تو آشیانه کند در رواق من

شک نیست، قند در دهنت آب می‌شود
وقتی انار تازه بچینی ز باغ من

لب‌هایمان شبیه دو آتش زنه است ومست
روشن کند جرقۀ تندش اجاق من

آتش به جان خرمن و جنگل نمی‌کند
کاری که کرد قهر تو با اشتیاق من

فرشته خدابنده

۰ نظر ۱۶ آذر ۹۵ ، ۰۲:۱۱
هم قافیه با باران

مهربانی خواندم از طرز نگاهت بارها
دوستت دارم عزیزم با همین معیارها

از تمام دردهایم با تو صحبت میکنم
از تمام ناخوشی ها از همه آزار ها

منتظر هستم بیایی با لبم قسمت کنی
بوسه های ناب و شیرین از همان کشدارها

از همان هایی که هر شب در کنار پنجره
می گرفتیم از لب هم در پی دیدار ها

از همان هایی که اصلا قابل توصیف نیست
از همان گلبوسه های بعد از آن اصرار ها

بی تو هیچم هیچ مانند کویری بی علف
با تو من رقصان و شادم مثل گندمزارها

طاقت دوری ندارم کاش می دیدم تو را
کاش می شد بشکند ما بینِ ما دیوار ها

فرشته خدابنده

۰ نظر ۱۶ آذر ۹۵ ، ۰۱:۱۱
هم قافیه با باران

آسمون روى شهر افتاده
کوچه ها رخت برف تن کردن
منو هیشکى نمیشناسه توى
کوچه اى که به اسم من کردن!

رد پاهامو برف میگیره
انگارى توى میدونِ مینم
بعد ٨ سال خونه رو دارم
با پلاکِ جدید میبینم

خونه اى که تا آسمون رفته
خونه اى که دیگه کلنگى نیست
خونه اى که چشامو تر کرده...
چش به راهِ یه مردِ جنگى نیست

بعد هش سال جنگ با مُردن
بعد هش سال بغضِ تحمیلى
یه جنازه م ولى نفس دارم
صورتم سُرخه اما با سیلی

اون کسى که تموم این هش سال
غم دوریش پشتمو خم کرد
تا منو دید زانواش شل شد
گره روسریشو محکم کرد

روزى که آب ریخت پشت سرم
توى چشماش چشمه ى غم بود
تو سرم این سوال میچرخه..
که بهم چند ماه محرم بود!

توى لاک خودم فرو میرم
شاید از خوابِ زندگى پا شم
اما سخته برام تا ته عمر
که واسه دخترم عمو باشم

من یه چشمِ به خواب محکومم
یه اسیرِ پلاک گم کرده
من یه سربازِ بى پناهم که
باز باید به جنگ برگرده..

امید روزبه

۰ نظر ۱۴ آذر ۹۵ ، ۱۰:۰۵
هم قافیه با باران

دیدی که تمام عمـــر عاشق بودم
دل پـاک تـر از ذات شقـایق بودم

رفتی ، برو ای دوست خدا همراهت
من در همه حــال با تو صادق بودم

فرشته خدابنده

۰ نظر ۱۹ آبان ۹۵ ، ۱۰:۴۳
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران