درک نگاهی سرد در سرما چه سخت است
تنها نشستن در شب یلدا چه سخت است
هر روز چون یعقوب دلتنگ تو هستم
با این که می بینم تو را اما چه سخت است
مازندرانم ... در دلم دریای احساس
وقتی که می خوانی مرا دریاچه سخت است
هرکس که می بیند مرا می خندم اما
در جمعیت باشی ولی تنها چه سخت است
امشب به پایان می رسد اندوه پاییز
فردا زمستان می رسد فردا چه سخت است
محمد شیخی
این منم غمگینترین دیوانهی غمگین شهر
مثل فرهادی که تلخی دیده از شیرین شهر
بی تو حتی مرگ من هم قصهی پیچیدهایست
خانهی من میشود یک روز باغ فین شهر
دل شکستن بعد تو در شهر ما مرسوم شد
کاش میدیدی چه کرده رفتنت با دین شهر
بعد تو باران نیامد چون دعاهای مرا
بیاثر کرده طلسم مردم بدبین شهر
از تو تنها وصف دیدارت نصیب ما شده
برف تجریش است و سوزش میرسد پایین شهر
محمد شیخی