قسم به شب که تو آرامش جهان منی
به جان شعر قسم میخورم که جان منی
شبیه برف نجیبی و خوب می دانی
تمام شور غزل های ناگهان منی
تو را چه چیز بنامم؟ سکوت؟واژه؟ که خود
شکوه شعر در اندیشه و زبان منی
هزار تکه شکستم، هزار آینه را
کدام تکه تو را نیست؟ تا نشان منی
تورا به هاون خالی، به شعر می کوبم
چقدر زود نفهمیده ام دهان منی
درون خویش به تبعید میروم چه کنم؟
تو در منی ، تو ، منی یا تو آشیان منی
و من به بی کرانی چندین خدا نظر کردم
و یافتم تو "انالحق" بی کران منی
به تو برای رسیدن به اوج پابندم
تویی که دسته خم کرده کمان منی
بریده است اگر مرگ آرزو امان مرا
تو نیز گریه ی هر روز بی امان منی
تو ای سکوت مجسم،صدای حادثه ها
تو را که تاب نه، تو تمام توان منی
خدا همیشه به یک واژه ختم خواهد شد
خدا همیشه به یک "تو" به تو که جان منی
قاسم قاسمی اصل