چشمت مزاحمی ست که گاهی مُراحم است
خشمت، وجود خارجی این ملجم است
زلف تو مؤمن است و یا از دیار کفر
یا زاده ی ختاست؟ خداوند عالم است
گفتی که: شعر چشم مرا آذری بخوان
این قند پارسی ست، چه جای مترجم است
دل را مخوان به حلقه ی اصحاب اعتکاف
کاین دلشده به حلقه ی زلف تو مُحرِم است
بر سردرِ بنای شهادت نوشته اند:
هر مَحرمی که خال تو را خواست مجرم است
در کار ما جفا مبر از حد که گفته اند:
قدری وفا برای دل خسته لازم است
در نامه ات، گناه فراوان نوشته اند
عاشق کشی، فقط یکی از آن جرائم است
گاهی که خنده می کنی از راه لطف نیست
از باب صاف کردن ردّ مظالم است
جایی که سیر آینه هایت جمالی اند
ما را چه احتیاج به سِیر عوالم است؟
امشب بیا سراغ عزاداری دلم
یک دسته اشک، سینه زن این مراسم است
مجاهدی پروانه