هم‌قافیه با باران

۷۳۵۶ مطلب با موضوع «شاعران» ثبت شده است

نفرین به زندگی! به همین روزهای سرد

این روزهای سردِ تهی از نبرد و مرد


حسِ پرنده بودنم از دست رفته است

من ماندم و همین قفس و میله های سرد


کو خاطراتِ آبی ام؟ آن لحظه های سبز

هر یک بدل شدند به یک اضطرابِ زرد


بی اتفاق می گذرند از کنارِ من

این روزهایِ بیهده ی سرد و هرزه گرد


سهیل محمودی

۰ نظر ۰۶ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۰۸
هم قافیه با باران
ﺣﺎﻝ ﻣﻦ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺏ ﺭﺍ ﻣﻌﻨﺎ ﻧﮑﻦ
ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ِ ﺩﯾﺪﻥ ِ ﻣﺤﺒﻮﺏ ﺭﺍ ﻣﻌﻨﺎ ﻧﮑﻦ

ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﺷﻮﺭ ِ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺣﮑﻤﺮﺍﻧﯽ ﻣﯿﮑﻨﺪ
ﻻﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﻟﺸﻮﺭﻩ ﻫﺎ ، ﺁﺷﻮﺏ ﺭﺍ ﻣﻌﻨﺎ ﻧﮑﻦ

ﺻﺒﺮ ﻣﻦ ﺳﺮ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺟﺎﻧﻢ ﺑﻪ ﻟﺐ ، ﺍﻣﺎ ﺑﻤﺎﻥ
ﻣﻦ ﺻﺒﻮﺭﯼ ﻣﯿﮑﻨﻢ ، ﺍﯾﻮﺏ ﺭﺍ ﻣﻌﻨﺎ ﻧﮑﻦ

ﺍﺷﮏ ﺯﺍﻧﻮ ﻣﯿﺰﻧﺪ ﺑﺮ ﮔﻮﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﭘﻨﺠﺮﻩ
ﺑﻐﺾ ﺳﻨﮕﯿﻦ ِ ﻣﻦ ِ ﻣﻐﻠﻮﺏ ﺭﺍ ﻣﻌﻨﺎ ﻧﮑﻦ

ﻣﯿﺮﻭﻡ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ، ﺍﻣﺎ ﯾﺎﺩ ِ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺧﺎﻃﺮﻡ
ﻋﺸﻖ ﻫﺎﯼ ﺧﺎﻟﺺ ﻭ ﻣﺮﻏﻮﺏ ﺭﺍ ﻣﻌﻨﺎ ﻧﮑﻦ

ﺍﯼ ﺑﻪ ﻗﺮﺑﺎﻥ ﺩﻭ ﭼﺸﻤﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ
ﯾﻮﺳﻒ ﮔﻤﮕﺸﺘﻪ ﯼ ﯾﻌﻘﻮﺏ ﺭﺍ ﻣﻌﻨﺎ ﻧﮑﻦ

نجمه زارع
۴ نظر ۰۶ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۰۸
هم قافیه با باران

بیا که بار دگر گل به بار می آید

بیار باده که بوی بهار می آید


هزار غم ز تو دارم به دل، بیا ای گل

که گل شکفته و بانگ هزار می آید


طرب میانه ی خوش نیست با منش چه کنم

خوشا غم تو که با ما کنار می آید


نه من ز داغ تو ای گل به خون نشستم و بس

که لاله هم به چمن داغدار می آید


دل چو غنچه ی من نشکفد به بوی بهار

بهار من بود آن گه که یار می آید


نسیم زلف تو تا نگذرد به گلشن دل

کجا نهال امیدم به بار می آید


بدین امید شد اشکم روان ز چشمه ی چشم

که سرو من به لب جویبار می آید


مگر ز پیک پرستو پیام او پرسم

وگرنه کیست که از آن دیار می آید


دلم به باده و گل وا نمی شود، چه کنم

که بی تو باده و گل ناگوار می آید


بهار سایه تویی ای بنفشه مو باز آی

که گل به دیده ی من بی تو خار می آید


ابتهاج

۰ نظر ۰۶ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۰۷
هم قافیه با باران

نسیمی بافه های گیسوانم را رها کرده

خدا با بی قراری سرنوشتم را بنا کرده


همیشه معتقد بودم که عشق افسانه ای واهی ست 

ولی انگار حالا در دلم آتش به پا کرده


پشیمان است هرکس عشق را پنهان نگه دارد 

پشیمان تر کسی که عشق خود را برملا کرده


مگو با هیچ کس راز دلت را... زود می میرد 

گل سرخی که مشتش را برای خلق وا کرده


زمین هم دوست دارد در کنار آسمان باشد 

ولی تنها به یک دیدار از دور اکتفا کرده


تو روز آخر اسفند من آغاز فروردین 

خدامارا به همدیگر رسانده یا جدا کرده؟


طیبه عباسی

۳ نظر ۰۶ فروردين ۹۴ ، ۱۸:۰۷
هم قافیه با باران

ازل برای ابد مُلک لایزالش بود
چه فرق می‌کند آخر که چند سالش بود؟

حریم عرش خدا بود سقف پروازش

تمام، وسعت عالم به زیر بالش بود

هم‌او که خون خدا را به شیر خود پرورد

بزرگ کرب و بلا طفل خردسالش بود
...
پس از غروب که خورشید راه خانه گرفت
چراغ کوچة شب قامت هلالش بود

زمین شب‌زده را رشک آسمان می‌کرد

اگر فزون‌تر از آن خطبه‌ها مجالش بود

2
قلبی شکسته بود، وضویی جبیره شد
سروی نشسته بود، عشایی وُتیره شد

اشکی کنار پنجره غلتید، گر گرفت

آهی به روی آینه افتاد، تیره شد

پهلویی از شقاوت نامحرمی شکافت

اشکی برای محرم دردی ذخیره شد

اف گفت بر سکوت بنی‌آدم آسمان

نسلی نگاه کرد، گناهی کبیره شد

بانویی از تمام دلش چشم بست و رفت

مردی غمِ تمامِ جهان را پذیره شد

3
بر ساحل شکافته پهلو گرفته بود
ماهی که از ادامة شب رو گرفته بود

آرامشی عجیب در اندام سرو بود

گویا تنش به زخم تبر خو گرفته بود

دستی به دستگیرة دروازة بهشت

دستی دگر بر آتشِ پهلو گرفته بود

برخاست تا رسد به بهاری که رفته بود

آهو عجیب بوی پرستو گرفته بود

آن شب چگونه مرگ به بانو جواز داد؟

او که همیشه اذن ز بانو گرفته بود
...
پشت زمین شکست؛ خدا گریه اش گرفت
وقتی علی دو دست به زانو گرفته بود

۰ نظر ۰۶ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۰۳
هم قافیه با باران

قد عشرت را زیانی نیست از سودای درد

خنده در بار است چون گل کاروان زخم را

می‌رویم آنجا که جز معدوم‌گشتن چاره نیست‌

کاروانها خار و خس در بار و منزل آتش است‌

گَرد پروازی ز هستی تا عدم پیوسته است‌

کاروان ما همین شور جرس در بار داشت‌

زندگی جز نقد وحشت در گره چیزی نداشت‌

کاروان رنگ و بو را رفتنی در بار بود

ز جلوة تو جهان کاروان آینه است‌

به هرچه می‌نگرم حیرتی است در بارش‌

دل گر نشان نمی‌داد هستی چه داشت در بار

تمثال بی‌اثر را آیینه دستگاه است‌

زین یک نفس متاع که بار دل است و بس‌

شور هزار قافله در بار می‌رسم‌

غنچة ما عرض چندین برگ گل در بار داشت‌

یک گریبان چاک اگر کردیم‌، صد دامان شدیم‌


بیدل

۰ نظر ۰۶ فروردين ۹۴ ، ۱۶:۰۲
هم قافیه با باران
کی می‌شود شبیهِ تو پیدا؟ علی علی
بعد از تو خاک بر سر دنیا، علی علی
::
عالی‌مقامِ عالمِ بالا، علی علی
والاعلوِّ عالیِ اعلی، علی علی

دستِ حق و زبانِ حق و چشمِ حق، به‌حق
آیینه خدای تعالی، علی علی

نامت دوای درد و کلامت شفای دل
استادِ ذوفنونِ مسیحا، علی علی

گاهی شریکِ دردِ تو عیسا، علی علی
گاهی عصای دستِ تو موسا، علی علی

با ذوالفقار ـ تیغِ ستم‌سوزِ «لا» ـ به کف
تنزیه‌کارِ ساحتِ «الّا»، علی علی

شاهینِ تیزبینِ ترازوی خیر و شر
فرمانروای محشرِ کبری، علی علی

پیرِ خرد بدایه به نامِ تو کرد و گفت:
حقِّ مبرهن است همانا علی، علی

آموزگارِ عشق گریبان درید و گفت:
دردا و حسرتا و دریغا علی، علی

شیخان و زاهدان و فقیهان و مفتیان
حق حق علی علی، یا مولا علی علی

رندان و لولیان و فقیران و صوفیان
هو هو علی علی، یا هو یا علی علی

«وردِ زبانِ اهل زمانا، علی علی
یکتای روزگار و یگانا، علی علی»

اوج و فرودِ نغمه نصرت علی، علی
ریحان و روحِ خطِ معلّا علی، علی

یک‌شمّه از کلامِ تو شد چشمه، موج موج
یک‌چشمه از سکوتِ تو دریا، علی علی

هر بت که سجده بردمش، آخر خدا شکست
حدّ تو نیست یک صنم اینجا، علی علی

دنیا هنوز نام تو را می‌بَرد مدام
دنیا هنوز محو تماشا: علی، علی

دنیا هنوز تشنه شمشیرِ عدلِ توست
آن تلخ‌ترْ شرابِ گوارا، علی علی

دیگر علی ندید به خود خاک و، دید اگر
پیش از تو بود حضرت زهرا علی، علی

یک‌چند بود حضرت زهرا انیس تو
یک‌عمر... آه، تنها تنها علی علی

دستِ عقیل سوخت که گویند دشمنان
«با دوست هم نکرد مدارا علی»، علی

گفتیم «در نمازش...» گفتند «در نماز؟
او هم نماز می‌خواند آیا؟ علی؟ علی؟»

حق ـ محضِ حق ـ و این‌همه باطل؟ خدا، خدا
هَمج‌الرعاع و این‌همه غوغا؟ علی، علی

یاران و زهرِ غَدر، شیاطین و تیغِ کین
ای زخم‌خورده از همه ما، علی علی

بیراهه است و ظلمت، بیراهه است و ظلم
بانگی بزن به خیل رعایا، علی علی

ما مانده‌ایم و معرکه، ما مانده‌ایم و تیغ
ما مانده‌ایم و صف به صف اعدا، علی علی

ای خطِ نورِ لم‌یزلی، تا ابد بتاب
دیروز را بریز به فردا، علی علی

من با زبان خاک چگونه بخوانمت؟
بالانشینِ عالمِ بالا، علی علی

دنیای بی‌تو توده خاکی‌‌ست بی‌خدا
بعد از تو خاک بر سرِ دنیا، علی علی
::
تنها، غریب، تنها، حتی میانِ ما
حتی در این مراسمِ احیا، علی علی...

امید مهدی نژاد
۰ نظر ۰۶ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۵۹
هم قافیه با باران

با نگاهش ساغری سرشار دستم می‌دهد

چشم مستش باز دارد کار دستم می‌دهد

شب که بی‌ او می‌نشینم غم رفیقم می‌شود

می‌نشیند پیش من سیگار دستم می‌دهد

ساعت دیواری آهی می‌کشد، سر می‌رود

لحظه‌هایی خسته  و تبدار دستم می‌دهد

انتظارِ سردِ یک فنجان خالی روی میز

حسرتی تلخ و ملالت‌بار دستم می‌دهد

گفته‌ بودم شعر بی شعر، امشب امّا یاد او

باز دارد کاغذ و خودکار دستم می‌دهد...


سعید سلیمان پور

۰ نظر ۰۶ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۱۷
هم قافیه با باران

از چشمهای من هیجان را گرفته اید
این روزها عجیب خودتان را گرفته اید

 

اردیبهشت نیست که اردی جهنم است
لبهای سرختان کـــــه دهان را گرفته اید

 

با چرت و پرت و فحش و ... ببخشید مدتی ست
از شعرهام لحن و بیان را گرفته اید

 

خانم! جسارت است ببخشید یک سوال
با اخمتان کجای جهـان را گرفته اید؟

 

خانم ! شما که درس نخواندید ....پس کجا
کی دکترای زخم زبان را گرفته اید

 

خانم! جواب نامه ندادید بس نبود؟
دیگر چـــــــرا کبوترمان را گرفته اید

 

خانم! عجالتا برویم آخــر غزل
نه اینکه وقت نیست امان را گرفته اید

 

 

سید مهدی موسوی

۰ نظر ۰۶ فروردين ۹۴ ، ۱۳:۱۱
هم قافیه با باران
چه فرقی می کند،نوروز باشد یا عزای تو؟
جهان گیج است چون دستاس ِ زیر دستهای تو

بهار این بار می آید دو زانو بشکند در باغ
 به یاد بارش هجده بهار از چشمهای تو

 غروب از پلکهایت می چکد بر گونه ی تقویم
زمین ماتم گرفته چون دل زینب برای تو

 من امّا خوب می دانم که گلها سخت مشتاقند
 بیفتند ازشکفتن چون حسن در پیش پای تو

ومیشد از نگاه آسمان سال نو فهمید
که زاری کرده همراه حسین دلربای تو

 جهان تنهاست،مانند علی درشام تشییعت
 شکسته آسمان چون پهلوی زخم آشنای تو

 همان ابری که با تابوت باران دفن شد در آب
حکایت میکند از شام دفن بی صدای تو

 توروح حیدری،روح خدایی،جسم پاکت را
 کجا پنهان کند جز روی عرش خود ،خدای تو

مرتضی حیدری آل کثیر
۰ نظر ۰۶ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۲۷
هم قافیه با باران

شب است، در همه دنیا شب است، در من شب
مرا بگیر چنان جفت خویش لب بــر لب!

چگونه چشم ببندم بر این الهه ی عشق؟!
عجب فـرشته بـا مزّه ای ست لامصّب!

جلو نرو کـه به پایان نمی رسد این راه
کدام خاطره مانده ست؟! برنگرد عقب!

چـــقدر قــــرص مسکّن؟! چــقـدر مُهر سکوت؟!
رسیده درد به عمق ِ... به عمق ِ عمق ِ عصب

کدام آتش عـــاشق بــــه روح من پیچید؟
که سوخت پیرهن خواب های من از تب!

که در میان دلم بچّه موش غمگینی ست
کـه فکر می کند این روزها به تــو اغلـب

که چشم های ِ سیاه ِ قشنگ ِ خیس ِ بد ِ...
کــه عاشقت شده بودم خلاصه ی مطلب!

ببخش بچّه کوچولوی گیج قلب مرا
اگر نداشت بهانه، اگر نداشت ادب

غــــزل تمام شده، وقت نحس بیداری ست
تو تازه می رسی از راه خانم ِ... چه عجب!!

سید مهدی موسوی

۰ نظر ۰۶ فروردين ۹۴ ، ۱۱:۲۷
هم قافیه با باران

اى که به عشقت اسیر خیل بنى آدمند

سوختگان غمت با غم دل خرمند

هر که غمت را خرید عشرت عالم فروخت‏

با خبران غمت بى خبر از عالمند

در شکن طره‏ات بسته دل عالمى است

و آن همه دل بستگان عقده گشاى همند

یوسف مصر بقا در همه عالم توئى‏

در طلبت مرد و زن آمده با درهمند

تاج سر بوالبشر خاک شهیدان تست

کاین شهدا تا ابد فخر بنى آدمند

در طلب اشک ماست رونق مرآت دل‏

کاین درر با فروغ پرتو جام جمند

چون به جهان خرمى جز غم روى تو نیست‏

باده کشان غمت مست شراب غمند

عقد عزاى تو بست سنت اسلام و بس‏

سلسله کائنات حلقه این ماتمند

گشت چو در کربلا رایت عشقت بلند

خیل ملک در رکوع پیش لوایت خمند

خاک سر کوى تو زنده کند مرده را

زانکه شهیدان او جمله مسیحا دمند

هر دم از این کشتگان گر طلبى بذل جان

در قدمت جان فشان با قدمى محکمند

سرّ خداى ازل غیب در اسرار تست

سرّ تو با سرّ حق خود ز ازل توأمند

محرم سرّ حبیب نیست به غیر از حبیب‏

پیک و رسل در میان محرم و نامحرمند


مریم سقلاطونی

۰ نظر ۰۶ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۴۸
هم قافیه با باران

بالا نرفت آن‌که به پای تو پا نشد

آقا نشد هر آن‌که برایت گدا نشد

مقصود از تکلم طور، از تو گفتن است

موسی نشد هر آن‌که کلیم شما نشد

روز ازل برای گلوی تو هیچ کس

غیر از خدای عز و جل خون‌بها نشد

در خلقتش زمین و مکان‌های محترم

بسیار آفرید ولی کربلا نشد

گرچه هزار سال برای تو گریه کرد‌ه‌اند

یک گوشه از حقوق لب تو ادا نشد

ما گندم رسیده‌ی شهر ری توایم

شکر خدا که نان تو از من جدا نشد

یک گوشه می‌رویم و فقط گریه می‌کنیم

حالا که کربلای تو روزی ما نشد

داغ تو اعظم است تحمل نمی‌شود

در حیرتم چگونه قد نیزه تا نشد


علی اکبر لطیفیان

۰ نظر ۰۶ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۰۰
هم قافیه با باران

ای پسته خندان چرا خون در دل ما می‌کنی

نرخی به خود می‌بندی و ما را ز سر وا می‌کنی

در هجر تو بی‌چندوچون، از دیده می‌باریم خون

این خنده را گویا کنون، بر گریۀ ما می‌کنی

با حرف مسئولانمان، گفتم که گردی مهربان

بیهوده می‌کردم گمان، با ما مدارا می‌کنی

در ظرف آجیل حقیر، یکدم بیا آرام گیر

آخر چرا ای دلپذیر، این پا و آن پا می‌کنی

ما طوطیان خوش نفس،بی‌پسته مانده در قفس

با ما اسیرانِ هوس ،چندیست بد تا می‌کنی

دل گفت:«تحریمش نما، تا گردی از بندش رها»

خود گو که از تحریم ما، یک‌ذرّه پروا می‌کنی؟

گفتم به دل:«بس‌کن شعار،طرحی از این بهتر بیار

تعیین نرخ ای شاهکار! در بینِ دعوا می‌کنی!

تحریم اگر طرحی نکوست،باری همه از سوی اوست!

ما را چرا در پیش دوست، اینگونه رسوا می‌کنی؟


سعید سلیمان پور

۰ نظر ۰۶ فروردين ۹۴ ، ۰۸:۴۸
هم قافیه با باران

پنج روزی گذشت و دولت تو

هیچ‌کاری نکرد، روحانی!

آبی از دولت تو گرم نشد

شد دلم از تو سرد، روحانی!

*

فکر و تدبیر تو گرانی را

همه دیدیم که مهار نکرد!

طیّ این  چند سال هم نکند-

آنکه در چند روز کار نکرد!

*

مشکل اشتغال حل نشده‌ست

وعده‌هایت چه شد؟ چه می‌گویی؟

نکند اوفتاده از جیبت

گم شده  آن کلید جادویی!

*

آنهمه وعده شد فراموشت

چون که از رای ما شدی پیروز؟

حل نشد مشکلات کشور،هیچ-

رمضان هم که تازه شد سی‌روز!

*

با دو تا بُردِ ورزشی، یا شیخ!

آنزمان خلق شد نمک‌گیرت!

حال تحریم‌ها اضافه شده‌ست

خوش‌قدم، مرحبا به تاثیرت!

*

تازه سطحِ توقّعاتِ همه

از تو بالا نبود،پایین بود!

تبِ «مُچّکریم» یادت هست؟

پاسخ آن تشکّرات این بود؟!

*

اعتدالت عجب وزیرانی

برگزید و  معرفی فرمود!

برو ای‌شیخ، بچّه گول نزن!

مثلاً این فراجناحی بود؟!

*

خب اگر بود، نام بنده چه شد؟

من مگر معتدل نمی‌باشم؟

غیرِ ده ماه در تمامی سال

شاعری مستقل نمی‌باشم؟!

*

دل من پنج روزه خون شد و  سوخت

بهر این سوخته پُماد کجاست؟

آه...سرخورده گشته‌ام یا رب!

دولت احمدی‌نژاد کجاست؟!


سعید سلیمان پور

۰ نظر ۰۵ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۰۰
هم قافیه با باران
نو بهار آمد و گل سرزده، چون عارض یار
ای گل تازه، مبارک به تو این تازه بهار

با نگاری چو گل تازه، روان شو به چمن
که چمن شد ز گل تازه، چو رخسار نگار

لاله وش باده به گلزار بزن با دلبر
کز گل و لاله بود چون رخ دلبر گلزار

زلف سنبل، شده از باد بهاری درهم
چشم نرگس، شده از خواب زمستان بیدار

چمن از لالهٔ نو رسته بود، چون رخ دوست
گلبن از غنچهٔ سیراب بود، چون لب یار

روز عید آمد و هنگام بهار است امروز
بوسه ده‌ای گل نورسته، که عید است و بهار

گل و بلبل، همه در بوس و کنارند ز عشق
گل من، سر مکش از عاشقی و بوس و کنار

گر دل خلق بود خوش، که بهار آمد و گل
نو بهار منی ای لاله رخ گل رخسار

خلق گیرند ز هم عیدی اگر موقع عید
جای عیدی، تو به من بوسه ده‌ای لاله عذار

رهی معیری
۰ نظر ۰۵ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۰۰
هم قافیه با باران

ساقی و محتسب و قاضی و زاهد مستند

با من ارباب مشاغل همگی همدستند!

رستگاری نه چنان بود که واعظ می گفت

عاشقان با می عشق تو ز غمها رستند

«جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه»

چون ندیدند حقیقت، همه خالی بستند!

عالم از نغمۀ عشّاق اگر خالی ماند

از پی نعره کشیدن تک و توکی هستند!

*

چون دو چشم تو ،جدا بود ز هم لبهامان

چون دو ابروی تو -صدشکر- به هم پیوستند!


سعید سلیمان پور

۰ نظر ۰۵ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۰۰
هم قافیه با باران

سبو افتاد‌، او افتاد‌، ما ماندیم، واماندیم

روان شد خون او بر ریگ صحرا‌، رفت‌، جا ماندیم

 

فرو رفتیم تا گردن به سودای سرابی دور

به بوی گندم ری‌، در تنور کربلا ماندیم

 

رها بر نیزه تن‌هایمان‌، بیهوده پوسیدیم

به مرگی این چنین از کاروان نیزه‌ها ماندیم

 

سبو او بود، سقا بود‌، دستی شعله‌ور بر موج

گِلی ناپخته و بی‌ دست و پا ما، زیر پا ماندیم

 

گلو‌یش را بریدند و بیابان محشر از ما بود

که چون خاری سمج در دیدگان مرتضی ماندیم

 

همیشه عصر عاشوراست‌، او پر بسته‌، ما هستیم

دریغا دیده‌ای روشن که وا بیند کجا ماندیم


علی محمد مودب

۰ نظر ۰۵ فروردين ۹۴ ، ۱۸:۰۰
هم قافیه با باران

لعل خندان، نرگس فتّان گران است و گران
گیسوان غالیه افشان گران است و گران
 
دوش در بازار حُسن دلبران چرخی زدم
جملۀ اقلام مهرویان گران است و گران!
 
عاشقی خود سهل باشد، وصل جانان مشکل است
درد، مجانی ولی  درمان گران است و گران
 
دور قاب عشق او زین بعد می‌چینم خیار
مدتی شد تا که بادنجان گران است و گران
 
بهر غمهایم کنار کوچه چادر می‌زنی
کز تورّم  کلبۀ احزان گران است و گران
 
بار غم، دستار زاهد، نرخ باده، رطل ما
جان مردم، گوش مسئولان گران است و گران!
 
دکترا دندان عقلم  را بیا یکسر بکش
قیمت پر کردن دندان گران است و گران!
 
بوالفضولا! حرف مفتت  عین جنس چینی است
گرچه آن را می‌خرند  ارزان،گران است و گران!


سعید سلیمان پور

۰ نظر ۰۵ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۰۰
هم قافیه با باران
مثل آن خوابی که حتی قابل توضیح نیست
عشق، شیرین است ...اما قابل توضیح نیست

با بیابان زاده هم صحبت شوی حس میکنی
داستان موج و دریا قابل توضیح نیست

گرچه میگیرند و می خوانند در ظاهر ولی
نیت هر فال یلدا قابل توضیح نیست

قرنها گفتند از زشتی کار اما هنوز
عشق سوزان زلیخا ...قابل توضیح نیست

دست تقدیر است گاهی مینویسد از فراق
-خوب یا بد- کار دنیا قابل توضیح نیست

کاشکی مادر نپرسد حال و احوال مرا
خووب میدانی خدایا....قابل توضیح نیست

نفیسه سادات موسوی
۰ نظر ۰۵ فروردين ۹۴ ، ۱۶:۰۰
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران