هم‌قافیه با باران

۹۴ مطلب با موضوع «طنز» ثبت شده است

در گوشـــه ی انــزوای خـود پا برجام
چشمی دارم بـه مــاه و چشمی بر جام

چون راز «کلید» را نمی دانم چیست؟
مانده ست که سـر در آورم از برجام!

عباس خوش عمل کاشانی
۰ نظر ۰۹ مهر ۹۴ ، ۱۶:۱۴
هم قافیه با باران
یک مشت زبان نفهم و جانی 
دیوانه و عقده‌ای... روانی

اندازه‌ی فهم، قدر ارزن 
مصداق دقیق لفظ کودن

ظاهر که نگو! شبیه عنتر!
باطن که خدا به دور، بدتر!

از هر چه که سافل است، اسفل 
ترکیب سه نقطه‌اند و انگل

هرگز نرسد به پای ایشان 
در فتنه‌گری و مکر، شیطان 

یا گرم چریدنند و مست‌اند 
یا اینکه به فکر "چیز" هستند!

آل شکم‌اند و آل تنبان 
رحمت به شعور و فهم حیوان

احمق‌تر از آنکه وصف گردند 
با عقل، همیشه در نبردند

::

گور پدر سعود و آلش 
بشمار که می‌رسد زوالش


رضا احسان‌پور

۱ نظر ۰۹ مهر ۹۴ ، ۱۰:۳۲
هم قافیه با باران
 نامه ای روی پاکــت سیگار
می نویسم به یــار لاکردار:

ای که گویی نبردی از یادم
به سکوتم برس نه فریادم!

عباس خوش عمل کاشانی
۰ نظر ۰۹ مهر ۹۴ ، ۰۹:۰۷
هم قافیه با باران

چرا من؟... خب! چرا نه؟ من شما را... راستش خانم!
(همین اوّل چه آسان ناگهان شد دست و پایم گم)

چرا تو؟ خب نمی‌دانم!... نمی‌دانی؟!... نه! می‌دانم!
ولی آخر چگونه منطقی شرحش دهم خانم؟!

منی که شاعرم خیر سرم، لالم! در این فکرم،
چه می‌گویند یعنی این مواقع باقی مردم؟

چه می‌گویند از حسّی که چیزی فوق تفسیر است؟ 
گمانم باز پرسیدی برای دفعه‌ی دوّم،

چرا من؟... شک ندارم خوب می‌دانی چرا، امّا
دلت می‌خواهد از من بشنوی که...


رضا احسان‌پور 

۰ نظر ۰۴ مهر ۹۴ ، ۲۳:۰۹
هم قافیه با باران

چشم بستم که شدم غرق خیالی الکی
قصه ی عاشقی و شوق وصالی الکی

فرض کردم که تو هم عاشق چشمم شدی و...
همه ی دلخوشیم فرض محالی الکی

پر کشیدیم چه نقاشی زیبایی شد
آسمانی الکی با پر و بالی الکی

"درس خواندی؟ چه خبر؟ حال شما؟ خوبی که؟"
عشق پنهانی من پشت سؤالی الکی !

روز هجران و شب فرقت یار آخر شد*
ما رسیدیم به هم آخر فالی الکی....


مجید ترکابادی

۰ نظر ۰۴ مهر ۹۴ ، ۲۱:۲۹
هم قافیه با باران
بنده اصلا نیستم پابند قانون اساسی
توی قانون اساسی نیست چون نون اساسی

می‌برم زین جا و آن‌جا، می‌خورم زان جا و این‌جا
مثل زالو می‌مکم از مردمان خون اساسی

ای که می‌گویی منه از خط قانون پای بیرون
هوشیارم من ولی هستی تو مجنون اساسی

می‌کند از من حمایت آن که نامش را نگویم
پیش آن والامقامم بنده مدیون اساسی

ای که هی دم می‌زنی از حق و انصاف و صداقت
کرده‌ای انگار استعمال، افیون اساسی

گرگذاری پا به روی دمب ما، آن هیکلت را
می‌کنم بی‌ریخت از پشت تریبون اساسی

می‌شوی همدست استکبار و جاسوس اجانب
جیره خوار و نوکر و مزدور و مظنون اساسی

گر بسابی کشک خود را و ببندی آن دهان را
بنده خواهم شد از لطف تو ممنون اساسی

عمران صلاحی
۰ نظر ۰۳ مهر ۹۴ ، ۱۱:۲۱
هم قافیه با باران

شنیدم گفت روباهی به شیری
مواظب باش دمبم را نگیری
که در پیش مقام من تو پستی
بکش آه و بزن بر سر دو دستی
به دنیا آورم اولاد و اطفال
دو بار ای بینوا در طول هر سال
ولیکن دیگران زایند یک بار
شوند آن گاه مثل شاخ بی‌بار
به شیر جنگلی این حرف برخورد
ولی اصلاً به روی خود نیاورد
اگر چه شد غمین از این کنایه
نکرد اصلاً ز دست او گلایه
در آن حالت بخندید و به او گفت
بیا و کفشهایم را بکن جفت
تصور می‌کنم چاییده‌ای تو
رفیقا واقعاً زاییده‌ای تو
بلی شیر است و خیلی دیر زاید
ولی وقتی بزاید، شیر زاید


عمران صلاحی

۰ نظر ۰۳ مهر ۹۴ ، ۰۱:۲۱
هم قافیه با باران

من درختم،‌ بیشه را سر می‌زنم بر سقف و طاق
اختران سازند روی شاخه‌های من اتاق
شاخه‌ای از من جدا شد با تبر، سخت و ستبر
من شدم یک هفته گریان از غم و درد فراق
بعد از آن دادم به خود دلداری و گفتم که کاش
شاخه‌ام با فکر من در کار یابد انطباق
یا شود یک نیمکت در باغ، مردی خسته را
یا شود یک تکه هیزم، لم دهد توی اجاق
تا نشیند در کنارش وقتِ سرما عابری
با زغال آن کند سیگار خود را نیز چاق
یا شود جای کتابی، یا شود میز و کمد
یا شود ساز و نوازد نغمه‌های اشتیاق
یا شود میز خطابه توی تالاری بزرگ
تا سخن‌رانی کند خوش‌طینتی باطمطراق
آروزها داشتم در سر برای شاخه‌ام
بر خلاف میل من گردید او ناگه چماق
هرکه زد حرف حسابی، بر سرش آمد فرود
پای مردم شَل شد از او، دست مردم شد چلاق
چرخ زد دور خودش، وز جورِ او سالم نماند
چشم و پشم و گوش و هوش و ران و جان و ساق و پاق
هرکجا نظمی نمایان بود، آمد زد به هم
در صفوف متحد پاشید هی تخم نفاق
پا سوا شد از لگن، بازو جدا شد از بدن
بینی از صورت جدا شد، تن گرفت از جان طلاق
از هجومِ او نه‌تنها داد مردم شد بلند
توله‌سگ هم زیر پل خوابیده نالد: واق ‌واق
روز و شب این بی‌ثمر بر زخم من پاشد نمک
دم‌به‌دم این دربه‌در بر درد من پاشد سماق
باعث بدنامیِ جنگل شده این ناخلف
مطمئن باشید پیش والدینش گشته عاق


عمران صلاحی

۰ نظر ۰۲ مهر ۹۴ ، ۲۳:۵۸
هم قافیه با باران

خوش آن‌که از لبِ نوشِ تو استفاده شود
بدون دغدغه ترتیبِ بوسه داده شود
ز مشکلاتِ رهِ وصلِ تو نمی‌پرسم
که مشکلات به نیروی پول ساده شود
غمِ بزرگِ من، ای گل، فراقِ سینۀ توست
بیا که با تو غمم در میان نهاده شود
بیا و همسر من باش، ای شکوفۀ ناز
که تا مامانِ تو هم صاحبِ نواده شود
چنان فریفته و عاشقم که می‌خواهم
جهان و هر چه در او هست زود ماده شود
تمام نقشۀ من ازدواج با تو بوَد
خدا کند که شبی نقشه‌ام پیاده شود


عمران صلاحی

۰ نظر ۰۲ مهر ۹۴ ، ۲۳:۱۶
هم قافیه با باران

ای فروغ فرق تو، خورشیدِ عالم‌تاب ما
عکس تو با فرم‌های مختلف در قاب ما
پیش آن سر، آفتاب از شرم پنهان زیر ابر
نزد آن مخ، از حسادت در‌به‌در مهتاب ما
ای غلام برق تو، شمع و چراغ و پیه‌سوز
وی فدای فرق تو، آلات ما، اسباب ما
روز، برق آن سر برّاق، رشک آینه
شب‌، خیال آن سر خلوت، چراغ خواب ما
شد نه‌تنها باز در وصف سرت، درز دهان
باز شد دروازه‌های دولت و دولاب ما
هرچه ما داریم، ریزیمش به خاک پای تو
مال تو، حتی اگر زاییده باشد گاب ما
چون نشیند روی فرق صاف و شفافت مگس
عاجز از توصیف آن، این طبعِ مضمون‌یاب ما
افکنیمش در میان تابۀ وصف شما
ماهی مضمون اگر افتد سرِ قلاب ما
سر به ‌‌گردون ساید از فخر و شرف، ساس و مگس
چون نشیند لحظه‌ای روی سر ارباب ما
گر بگویی بهتر از این کلّه باشد کلّه‌ای
داخل یک جو نخواهد رفت دیگر آب ما
ای فدای کاسۀ آن کلّۀ خورشید سوز
کاسۀ ما، کوزۀ ما، ظرف ما، بشقاب ما
این‌که بینی در میان پیرهن، ما نیستیم
از تو پر شد جامۀ ما، کفش ما، جوراب ما
فرق نورانی تو، دریای ما، عمان ما
چین پیشانی تو، امواج ما، خیزاب ما
بوسه زد فرق تو را در کوچه‌ای یک‌دم تگرگ
تلخ شد اوقات ما و خُرد شد اعصاب ما
تا فشاند ماه نور و تا کند سگ‌ هاف‌هاف
تا بریزد استخوان در پیش او قصاب ما
دور بادا آن همایون فرقِ سیمین از گزند
گرد ننشاید بر آیینه و سیماب ما
ای که از قاآنی و دیوانِ او دم می‌زنی
گرچه طبع او روان‌تر باشد از پیشاب ما
گر بخواهد پیش حیف‌الدین برآرد تیغ نظم
چامه‌ای سازیم تا غرقش کند گرداب ما
پیش اشعار «حریر» از جلوه می‌افتد «ظهیر»
شاهد ما پینه‌های دستِ پایین‌ساب ما


عمران صلاحی

۰ نظر ۰۲ مهر ۹۴ ، ۲۱:۱۶
هم قافیه با باران

پنهان شدم شبانه پسِ در یواشکی
تا بوسه گیرم از لبِ دلبر یواشکی
می‌خواستم همین‌که عیان شد کنارِ در
بازوش گیرم از عقبِ سر یواشکی
بوسم لبش به شوق و بگویم: «عزیز من
قلبم شده برای تو پنچر یواشکی»
با هم رویم جانب یک محضر و شویم
آنجا به میمنت زن و شوهر یواشکی...
چشمم ز عشق بسته شد و با امید وصل
رفتم ز جای خویش جلوتر یواشکی
برجستم و گرفتمش اندر سکوتِ شب
با صد هزار وسوسه در سر یواشکی
دست مرا گرفت و چو دروازه‌بانِ تیم
محکم لگد بِزَد سرِ لمبر یواشکی
تا ضربه‌ای به من زد آن مردِ نرّه‌غول
رفتم به آسمان چو کبوتر یواشکی
وقتی که آمدم به زمین، زود پا شدم
گفتم به آن جوانِ قوی: «خر»... یواشکی


عمران صلاحی

۰ نظر ۰۲ مهر ۹۴ ، ۱۹:۱۴
هم قافیه با باران

هرگز دل من زعلم محروم نشد

گفتم به اکابر بروم،روم نشد

 

بگشوده کتاب،یا که خوابم بگرفت

یا ترجمه سخت بود و مفهوم نشد


بهاءالدین خرمشاهی

۰ نظر ۰۱ مهر ۹۴ ، ۲۳:۲۷
هم قافیه با باران
با مردم ِ شهرِ خود ، نکویی بکنید
نفرین به دو رنگی و دو رویی بکنید

در حوزه ی آب چون که بحران داریم
درمصرف عشق صرفه جویی بکنید !

راشد انصاری
۰ نظر ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۱:۳۵
هم قافیه با باران

ساقی بده از آن می مشدی‌ت سبویی

تا قایمکی تر کنم از باده گلویی

زآن می که کند زاویه‌ی دید مرا باز

اعطا کندم پنجره‌ای رو به ویویی

کز خانه برون آیم و از خلق ببرّم

بالشت و تشک پهن کنم بر سر کویی

دیوانه شوم، چاک زنم ژیله و کت را

مستانه زنم چنگ به ریشی و به مویی

گر غرّشِ شیرانه ز من بنده نیاید

چون گربه اقلاً بزنم زیر میویی

[هرچند در این اوضاع از بهر «میو» هم

بایست که مخفی بشوی زیر پتویی]

در باغچه‌ی شعر و سخن جنبی و جوشی

در مجلسِ سیگار و فلان گفتی و گویی

این طایفه‌ی طنز چه بی پشت و پناهند

این سلسله بند است به بندی، نه، به مویی...

ساقی بده از آن می مشدی به حریفان

تا هریکی از گوشه‌ای افتند به سویی

شاید که چو مولانا یک مرد برآید

دستی به سبوی می و دستی به کدویی

شاید که پدید آید یک ایرجِ دیگر

تا شعر بیابد نمکی، مزّه و بویی

شاید که وزد باز نسیمی ز شمالی

یا آن‌که برون آید از این دخمه دخویی

این جمله محال است، بیا تا بنشینیم

با یاری و دودی و کتابی لب جویی

ساقی بنشین با من تا شعر بخوانیم

از شاعر فحل و خفن و نادره‌گویی

آن فاضل برجسته و آن شاعر استاد

آن کز نمک و دود و سخن پر شده گویی

آن سروِ سبیلنده و آن ماهِ مه‌اندود

ترکیبِ تنومندی و پیراسته‌خویی

آن ابرِ کرم، بحرِ سخا، کانِ مروّت

آن معدنِ کم‌رویی و انبارِ نکویی

در فضل و هنر مثل گلی بین نواری

در صدق و صفا مثل پری روی ننویی

ماهی، جگری، باقلوایی، شکلاتی

کیکی، پفکی، شیربلالی، سمنویی

هر تار سبیلش که اسارت‌گهِ جانی‌ست

صد بار زکی گفته به «زندان کچویی»

این وصف چه کس بود؟ اگر گفتی... آری

استاد بلافصل، ابوالفضل زرویی

باید بروم سر به سراپاش بمالم

پیدا نتوان کرد دگرباره چنویی

ای سروِ قدت برتر از آزادی و میلاد

ای گویِ لُپت نازتر از تازه هلویی

بی شوق تو بلبل نزند چه‌چهِ مشدی

بی عشق تو کفتر نکند بق ببقویی

هر مزّه که در پای سخن‌های تو ریزم

بی‌مزّه چنان شلغم در جنب لبویی

در طنز شمایید فقط صاحبِ فتوا

ماها همه در مکتب‌تان مسأله‌گویی

[این صنعت اغراق نه خالی‌ست ز واقع

ما چون تو نجستیم،‌ شما نیز نجویی]

*

گر زآن‌که قوافی نمی‌افتاد به تنگی

می‌شد که از این دست بگویی و بگویی

ای شاعر، از این بیش مشو مایه‌ی تصدیع

قافیه نمانده‌ست به‌جز «تویی» و «رویی»

اینجاست که بایست ادسّر بسراییم:

ساقی بده از آن می مشدی‌ت سبویی...

 

امید مهدی نژاد

۰ نظر ۰۵ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۳۵
هم قافیه با باران
تا شانه به گیسوی خم اندر خم زد
آتش به تمام عالم و آدم زد

لیلی به دو تار موی ناقابل خویش
امنیت اجتماع را بر هم زد!

علی محمد مودب
۰ نظر ۰۱ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۱۹
هم قافیه با باران

استادی و درون سرت فرق می کند
معنای هر چه دور و برت فرق می کند

جوری دگر به ثانیه ها زوم می کنی
یعنی که وسعت نظرت فرق می کند

عکاس لحظه های خبر ساز بوده ای
رنگ و لعاب هر خبرت فرق می کند

سیخونکِ نگاهِ تو از جنس نیشتر
شک نیست این که نیشترت فرق می کند

ای سرو قد بلند که سیگار می کشی
کبریت و آتش و شررت فرق می کند

سیگار می کشی تو شبیه « آلن دلون »
این ژست و نحوه ی ضررت فرق می کند !

گِرد کلاهِ گِرد تو کولاک حرف هاست
حرف و حدیثِ هر اثرت فرق می کند

شرحِ بدون شرحِ خبر های تازه ای
اما و شاید و اگرت فرق می کند

هر لحظه ات به لحظه ی دیگر شبیه نیست
تصویر شام تا سحرت فرق می کند

گاهی برای یک خبر از جای می پری
پیداست جنس شافنرت فرق می کند !

پرواز کرده ایم ، ولی تیر خورده ایم
تو سالمی و بال و پرت فرق می کند

مثل گلادیاتورِ فیلم « راسل کِرو»
شمشیر و نیزه و سپرت فرق می کند

کس جرأتی نداشت ! ولی داشتی عزیز
با کل مردمان جگرت فرق می کند

بمب هنر شبیه « نعیمی » ندیده ام
گویی تمامیِ هنرت فرق می کند

منصور خانِ اصلِ نعیمی فقط تویی
از پای تا سر و کمرت فرق می کند

دارند مردمان سگ و خرس و خرِ درون !
پیداست از تو جانورت فرق می کند !


راشد انصاری

۰ نظر ۲۹ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۵۳
هم قافیه با باران

از لب ِ سرخ ِ لبو می ترسم
از قدح ، پیک ، سبو می ترسم

گر تو هم مثل منی ، بی پروا
مرد و مردانه بگو می ترسم!

عمر خود را الکی طی کردم
از نشستن لب جو می ترسم

مادرم بس که به من هی می گفت:
جیز ! داغ است اتو می ترسم

بشکنم آینه ها را یک جا
بنده از ریزش مو می ترسم!

گاه هم در شب تنهایی خویش،
می روم زیر پتو می ترسم

مانده ام تا چه کنم با چپ و راست
به خدا از همه سو می ترسم

مثنوی را که به دقت خواندم
دیدم از نام “کدو” می ترسم!

نیمی از این غزلم “از” شده است
از خودم ، از تو ، از او می ترسم!


راشدانصاری
۱ نظر ۱۴ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۱۱
هم قافیه با باران

ای محمّد جواد خان ظریف
شیطنت‌های غرب را تو حریف

مرد میدان صحبت و عزّت
ای وزیر گلم! خدا قوّت

می‌روی خارجه، خدا یارت
گره‌ها باز باشد از کارت

«رب اشرح» بخوان که گفتارت
با صلابت شود چو رفتارت

تا سلامت به مقصدت برسی
حافظت باشد «آیه‌الکرسی»

ما همه یار و یاورت هستیم
خواهرت یا برادرت هستیم

ما دعاگوی تیم ایرانیم
پیش تو پشت میز می‌مانیم

نور چشم و امید ملّت ما
شیرسرباز حضرت آقا

چشم شیطان و گوش او هم کر
با تفاضل گل زیاد ببر

از حسودان داخلی که تو را
روز و شب می‌زنند هم به خدا،

شکوه کن یا دعایشان کن تا
عقلشان اندکی مگر سرِ جا...

دلت آرام و قرص، ما هستیم
با تو در هر چه هست، همدستیم

با امید و نگاه رو به جلو
رو به فردای پرغرور، برو

دهن غرب را فلان و ببند
ناز شستت جناب خوش لبخند!


رضا احسان‌پور
۰ نظر ۱۴ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۱۵
هم قافیه با باران

اینکه لهجه‌م شیرینِ‌س شک ندارم کاری توه
شیرینی لهجه‌ی اصفانی از آثاری توه


یه ِنفِر فقط یه بار کافیه مِزّه‌د بوکوند
بعدی اون یه بار، دیگه عمری گرفتاری توه


بقیه‌ی سوغاتیا، کناری تو کم می‌آرن
کلّ‌ی میدون‌ی امام، اینگاری بازاری توه


نه فقط نصف‌ی‌جهان یا اینکه اون نصفی دیگه‌ش
آدم‌ی فضایی‌ام حتّی خِریداری توه


ذوق‌ی اصفانی بوده‌س که انگبین‌و گز کوند
بایدم قورت بِمالد* هر کی طِرفداری توه


پسّه‌ای، بادومی، آردی، عسلی، چیچی بیوتیک!**
اینا تازه یوخته از جلوه و رخساری توه


قربوند برم می‌ذاری سَری تو قِر بیریزیم
این‌َم از صبری تو و طاقِت‌ی کِشداری توه


تو توو خوشمِزِّگی رو دست‌ی همه، بلند شُده‌ی
هر کی ادعاش می‌شُد، نوکِری درباری توه


ما تو رو دوس می‌داریم؛ تو قلب‌ی ما وا جا داری
دل و باری همه‌مون، مخزن و انباری توه


شعری «احسان‌پور» اگر مزّه دارد، جایی خودش
اصی هر کی هر چی گفته‌س همه‌ش اشعاری توه


رضا احسان‌پور


پاورقی:

* قورت مالیدن= پز دادن
** گز پروبیوتیک نوعی گز است
۰ نظر ۱۴ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۱۳
هم قافیه با باران
شنیدم داده  پیغامی اوباما
که باشد نطقِ او همواره بیجا

بگفتا مسلمین را جمله تبریک
شوید ای روزه داران شاد از این عید

شود تا عیدِ  حق همواره تجلیل
مدارس را  بسازم  بنده  تعطیل 

اوباما این نِفاقت بی بدیل است
همین حرفت به این حرفم دلیل است

کدامین را کنم الساعه باور
پیامت را...و یا اطفالِ پر پر؟

به زیر چکمه هایت روزه داران
ز غزه تا یمن تا شامِ  ویران

به همراهِ رژیمی  پست  و  ملعون
کشیدی روزه داران را تو در خون

پدید آورده ای "داعش" به دوران
تعرض تا کند بر روزه داران

به خاک و خون کشیدی مسلمین را
بکشتی دم به دم یارانِ دین را

به جای عرض تبریک و تهیت
بیا یک دم بکش دست از جنایت 

خلاصه میکنم حرفم کنون من
که تا زودی رسد در دستِ دشمن

که ای دشمن پیامِ ما چنین است
که آمریکا چو شیطانِ لعین است


سیروس بداغی
۰ نظر ۰۱ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۱۷
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران