هم‌قافیه با باران

۹۴ مطلب با موضوع «طنز» ثبت شده است

رفته بودم چند روزی ـ جایتان خالی ـ پکن
لای یک ملیارد و صد ملیون و اندی مرد و زن
 
این زبان چینیان، آن قدرها هم سخت نیست
فی المثل «چی چانگ چی چون چانگ» یعنی نسترن
 
جزوه ی آموزش چینی خریدم صد دلار
بود وزن خالصش نزدیک هفتاد و دو من
 
خطّ تولیدی مجهّز دیدم از اقسام عطر
یک به یک در شیشه تُف می کرد آهوی ختن
 
خطّ تولید ترقّه را به را و فِرت و فِرت
اندکی رفتم جلو، دیدم خطرناکه حسن!
 
نیمه شب رفتم به قبرستان چینی ها که بود
کارگاهِ جانماز و خطِّ تولید کفن
 
یک زن چینی میان کوچه افتاد و شکست
این هم اوصاف زنان چینی نازک بدن
 
چینیان خیلی غذاهای عجیبی می خورند
هم خورشت قورباغه، هم خوراک کرگدن
 
شغل های پُر درآمد هم در آنجا جالب است
مایه داری دیدم آنجا، بود چینی بند زن
 
بنده با صنعت گری گفتم که جنست بُنجل است
گفت با من: گر تو بهتر می زنی، بستان بزن
 
مثل چینی، می شود خرد و خمیر و ریز ریز
ریز علی، خود را بیندازد اگر لای تِرن
 
یک شب آنجا بنده دیدم رونمایی می کنند
خطِّ تولید دماغ و خطِّ تولید دهن
 
سال دیگر هم هنرمندان چینی می رسند؛
سعدی و تاج و کمال الملک و بهزاد و شوپن!
 
حال می کردند آنجا چینیانِ بی حجاب
هر چه گشتم من ندیدم خودرویی هم نامِ وَن
 
واقعاً این چینیانِ تیز، خیلی خبره اند
خبره در اجناس بُنجل را به ما انداختن
 
روز اوّل خامه را دادند جای چسبِ چوب
روز دوم دستشویی را به جای رخت کن
 
هر چه در خانه ست را یک روز از دَم بشمرید
چند در صد کار ایران است بالا غیرتاً؟
 
با تو اَم! حالا که من برگشته ام، نسبت به قبل
صد برابر بیشتر تر دوستت دارم، وطن!

سعید بیابانکی

۰ نظر ۰۹ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۴۴
هم قافیه با باران

مُختَلِسی پند به فرزند داد
«کای پسر،این پیشه پس از من توراست!»

ما به جهان کیف بسی کرده‌ایم
جانِ پدر!نوبتِ کیف شماست!

بهر خوراکِ شکمت فکر کن
روز و شب این خیک به نشو و نماست!

خود به خود اَر قفلِ خزانه شکست
هیچ مخور غصّه، قضا و بلاست!

زود برو هر چه توانی بچاپ!
غفلت و تاخیر در آن نابجاست!

گر بدِ تو گفت حسودی، مرنج
رو سرِ خود گیر که بادِ هواست

دزدت اگر گفت، بگو:تهمت است!
مفسدت اَر خواند،بگو:افتراست!

غصّۀ پروندۀ خود را مخور
«مردِ غنی با همه کس آشناست!»

علمِ مدرنیست کنون اختلاس
نیک بیاموز که چون کیمیاست

هر که در این علم شود اوستاد
لایق احسنت و زِه و مرحباست

وانکه از آن غافل و بی‌بهره شد
از من و تو پاک حسابش جداست

گیر بیفتد ز پسِ چند ماه
طفلکِ بی‌علم، «اوین»ش سراست!

بار خودت را که ببستی، برو!
(خاوری) السّاعه نبینی کجاست؟!

سعید سلیمان پور (بوالفضول الشعرا)

۰ نظر ۱۷ تیر ۹۵ ، ۱۸:۳۳
هم قافیه با باران

از فیش حقوقىِ شما رانت جهیده
برق از سر هر عاقل و دیوانه پریده!

از شدّت پررویىِ تان، سنگ بیابان
هر ناخن خود را به خدا سخت جویده!

در حسرت این فیشِ پر از زرق و شگفتى
اقشار تهیدست، بسی آه کشیده

این حق یتیم است که بردید، که خوردید
وجدان شما دوره ىِ لیسانس ندیده؟!

انگار نه انگار که توفان شده، گویا
باد خنک از جانب خوارزم وزیده!

ای کاش فراموش نمى شد وَ نمى شد
کز خون جوانان وطن لاله دمیده

محمدصادق زمانی

۰ نظر ۱۷ تیر ۹۵ ، ۰۶:۲۹
هم قافیه با باران

گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
من مانده‌ام این‌جا که حلال است؟ حرام است؟

با این که به فتوای دل اشکال ندارد
گر یار پسندید تو را کار تمام است

در مذهب ما باده حلال است، ولی حیف
در مذهب اسلام همین باده حرام است

شد قافیه تکرار ولی مسئله‌ای نیست
چون شاعر این بیت طرفدار نظام است

این ماه شب چاردهم در شب مهتاب
یا این که نه، همسایه ما بر لب بام است

در مجلس اگر جای خودت را نشناسی
این‌جاست که مفهوم قعود تو قیام است

پرسید طبیبم، که: «پس از رفتن یارت
وضع تو اعم از بد و از خوب کدام است؟»

از این که چه آمد به سرم هیچ نگفتم
گفتم دل من سوخت، نفهمید کجام است!

دیری‌ست که دلدار پیامی نفرستاد
چون شعر مرا دید که دارای پیام است

ناصر فیض

۰ نظر ۰۳ تیر ۹۵ ، ۱۸:۵۴
هم قافیه با باران

کدخدایی که گمان کرده خدای ده ماست

کدخدا نیست، خدا نیست، بلای ده ماست
روزگاریست به گوش همه خواند که خداست
خانه اش در ده ما نیست، جدای ده ماست
بینوا بی خبر از حال و هوای ده ماست
 
کدخدا دیر زمانیست که دیوانه شده ست
از زمانی که به دیدار خدا رفته و در خانه شده ست
خانه را دیده، خدا را نه؛ ولی با همه بیگانه شده ست
غافل از آن که خدا در همه جای ده ماست
بینوا بی خبر از حال و هوای ده ماست


محمد رضا یعقوبی


پای یک مسجد متروک بنای ده ماست

 

۳۷ نظر ۱۵ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۰۰
هم قافیه با باران

وسط خون و گریه می افتی
پدرت ایستاده پشت در است
آل زیر لحاف می خندد
قابله داد می زند: پسر است!
.
شیر پر!  روز بعد: مادر پر!
بعد ازآن جنگ شد :پدر پر پر!
خانه پر!  شهر پر!  جوانی پر!
زندگی بازی کلاغ پر است...
.
درد داری ولی نمی میری
بند نافت به درد بسته شده
از غم و ترس، درس می گیری
پدرت روزگار بی پدر است!
.
زندگی چند پرسش دینی ست
زندگی جنگ های آیینی ست
زندگی نیست، شهر سوخته ای
بعد نفرین یک پیامبر است
.
گفتی از زندگی و چک خوردی
کار کردی ولی کتک خوردی
وسط انقلاب و آزادی
یک خیابان به نام کارگر است
.
به سکوت اتاق  ، مشکوکی
به نفس های داغ مشکوکی
مزه کردی و عاشقی مثل
خوردن زهرمار با شکر است!

می روی قصه را تمام کنی
می روی روی چارپایه و بعد
از نفس های مرگ می ترسی
ترست از زندگی زیادتر است...

حامد ابراهیم پور

۰ نظر ۰۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۰۱
هم قافیه با باران

از کوچه ی عاشقی گذر خواهم کرد
تا مملکت جنون سفر خواهم کرد

من شربت تلخ دکترم ، بی تردید
هنگام وفات هم اثر خواهم کرد!


راشد انصاری

۰ نظر ۱۶ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۲۷
هم قافیه با باران
“ذوقی چنان ندارد [با] دوست زندگانی”
بگذار تا بگویم از دشمنان جانی…

دشمن به نارفیقی دارد شرف که گاهی
خنجر فرو نماید از پشت ناگهانی

(با نارفیق حتی نان و کباب خوردن
انگار استخوان را در حلق می چپانی!)

“آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است”
با دوستان خیانت، با دشمنان تبانی!

پستی اگر بخواهی یا منصبی درین جا
باید شوی سفارش از جانب فلانی….

در موقع گزینش گفتند:می توانی،
با چارده روایت قرآن ز بربخوانی؟!

گفتم که یک روایت، آن هم به زور! گفتند:
پرونده ی شما را کردیم بایگانی!

بنگر درین ولایت، یک بام و دو هوا را
بگذار تا بگریم چون ابر در جوانی

در عرصه‌ی سیاست خواهی شوی موفق
باید که فوت و فنِّ این کار را بدانی

از جیب ملت خود بردار آشکارا
در بین دشمنانت تقسیم کن نهانی

در حین خدمتت نیز قدری به فکر خود باش
قسمت نبود شاید، در مملکت بمانی…
 …………
گفتیم شعر طنزی از روی دست شیراز
آن را مگر بخواند آقای اصفهانی

راشد انصاری
۰ نظر ۲۶ دی ۹۴ ، ۱۸:۳۷
هم قافیه با باران

با آمدنت، کمی به‌روزم کردی
تابیدی و ماه شب‌فروزم کردی

هم سوخت دلم ز رفتنت، هم پدرم
با رفتن خود، دوگانه‌سوزم کردی

سعید بیابانکی

۰ نظر ۲۳ دی ۹۴ ، ۱۲:۵۷
هم قافیه با باران

آن اوایل بود او لولوی دانشگاه‌ها
چند ترم بعد شد جوجوی دانشگاه‌ها

این یکی از چشمه‌های کوچک این روزهاست
صبر کن تا بنگری جادوی دانشگاه‌ها

راهروهایش به مار و پلّه، زکی گفته است
سبک معماری تو در توی دانشگاه‌ها

زیر بار امتحان از بس که می‌زایند، پس
چند زایشگاه هم پهلوی دانشگاه‌ها
-

یک نفر تاسیس اگر می‌کرد عمراً می‌رسید
تا فلک فریاد دانشجوی دانشگاه‌ها!

در توانم نیست از استادهایش دم زنم
عالم دهر است تا هالوی دانشگاه‌ها

غیر علم و دانش و تحقیق و کار و بحث و درس
نقطه‌چین هم هست گاهی توی دانشگاه‌ها

بسته است از پشت دست تورهای بوووق را!
شور و حال و لذّت اردوی دانشگاه‌ها

تا شقایق هست و مریم هست، وز وز نیز هست!
پس چرا خالی شود کندوی دانشگاه‌ها؟

در زمان حافظ شیراز اگر این طور بود،
وضع خال و گونه و گیسوی دانشگاه‌ها-

جای آن آهوی وحشی مطمئناً می‌سرود
چند دیوان شعر از آهوی دانشگاه‌ها

درد عشقی می‌کشیدم از نگاری جزوه‌دار
عاقبت کافور، این داروی دانشگاه‌ها...

بگذریم! القصه دانشگاه، حالش خوب نیست
وای بر وضعیّت بد بوی دانشگاه‌ها!


رضا احسان پور

۰ نظر ۰۱ دی ۹۴ ، ۲۱:۱۶
هم قافیه با باران

هیچ می‌دانی که هستم؟! بنده آقازاده‌ام
یعنی از خرطوم فیل و آسمان افتاده‌ام

نقطه‌چین شد حضرت بابا برای مملکت!
مملکت حالا اگر جبران کند، آماده‌ام

چون که بابا می‌برد با خود مرا جاهای خوب
هست تنها دست ایشان، روز و شب قلاده‌ام

کار و بار هر کسی گیر من است و در عوض
بنده بند هیچ چیزی نیستم... آزاده‌ام!

نیّتم مشکل گشایی بوده است و کار خیر
گاه اگر سهواً به شخصی زیرمیزی داده‌ام

حزب بادم، هر طرف مقدور باشد می‌روم
می‌رود هر ور که راهی باز باشد جاده‌ام

جمع اضدادم، مخاطب‌های من گسترده‌اند
گاه در میخانه‌ام گاهی سر سجاده‌ام

موضعم اصلاً، اصولاً، واقعاً معلوم نیست
گاه نرم و مخملی، گاهی ولی سنباده‌ام

درک من کار شماها نیست هرگز، بیخیال
خلقتی پیچیده دارم گرچه شاید ساده‌ام

در توانایی من این بس که شیطان رجیم
مانده در ظرفیت مافوق فوق العاده‌ام


رضا احسان پور

۰ نظر ۰۱ دی ۹۴ ، ۱۱:۲۱
هم قافیه با باران
اگرمـــــــــــا را شب یلدا  بلنــــد است
ز یـــــــــــــاد زلف آن  بالا بلنـــد است...

چو این مطلــــــع سرودم کیف کــردم
که این مضمـــون بی همتا بلند است!

به ناگـــــــــــــــــه داد وجـدانــم در آمد:
که داد مـــــن از این کارا(!) بلند است!

چقدر آخـــــــــــــر دروغ شاعــــــــرانه
صدای کوست ای رســــوا! بلند است!

تو خود خندان و از هجــــــــر دروغین
ز شعــــــــــــرت آه و واویلا بلند است!

نباف اینقــــــــــدر از بالا بلنــــــــــــدت!
صد وپنجـــــــاه سانت آیـــا بلند است؟؟!!

دوازده شنبلیلــــه بــــر کــــــــــدویی –
همان "گیسوی چون یلدا بلند" است؟؟!

بیــــــــــا این خط کش و آن زلف یارت!
نه من گویم،توخود گو!...ها!...بلند است؟!
***
مگــــــــــر مبهوت شعـــــــــر بوالفضولی
که دود از کلّـــــــــــه ات یارا ! بلند است؟!

هر آن آتش که از حســــــــن تو برپاست
بدان از گـــــــــــــــور این بابا بلند است!!

همــــــــه محصــــــــول خالی بندی اوست!
گر این آوازه در دنیــــــــــــــــــا بلند است!
***
الا ای طنز گــــــــوی   همچـــو مانکن(!)
که قــــــــــدّ سروت از پهنا بلند است!!! ـ

برو پنـــــــــــد "نظامی" گوش میکن!
اگر فکرت چو طبــــــــــــع ما بلند است!

مپیچ ای "بوالفضول" اینقــــــدر در شعر
زبــــــــــــــــــــان کذب در آن تا بلند است!

از این "اکذب" سرایی هاست کاکنـــون
دماغ کل شا عــــــــــــــــرها بلند است!!!

سعید سلیمان پور
۰ نظر ۳۰ آذر ۹۴ ، ۱۹:۵۶
هم قافیه با باران

مغـــــــازه ی رنگ و ریــــا شلـوغه
که ســـــال ســـال دزدی و دروغه

شمش طلا رو بــــــــا تریلی بــردن
فقـــط همین نبــــوده خیلی بـردن

اون همه پــــول بی زبـون چپو شد
یه عــــــالمه دلار  هپل هپـــو شد

اونی کـــه توی شوش مستــاجره
کفش و لبـاسش  همه  جر واجره

اونی کــه زندگیش روی کـــولشه
می دونه این شمشا چقد پولشه؟

یه هجده و نیم بنـــــویس تــو دفتر
صفرو بچین جلــــــــوش بره تا آخر

خب،حـــــــالا این رقم فقـــط دلاره
قیمت هردلار  چهار هـــــــزاره

بشین بـــا چرتکه اینور اونورش کن
اینـو چهار هـزار  برابــــــرش کن

این همه پول میشه تــو این زمونه
سیصد و هفتـــــــاد هــزار تا خونه

حقــــــوق مستاجرا خـوردن داره؟
طلای بیچـــــاره هــــــا بردن داره؟

در آمـــدِ یـه ســــــــالِ نفتمــــونه
تــــورو خــدا نبــــــر  بذار بمــــونه

همیشه اونهایی که خیلی سیرن
علتش اینـــه کــه زیــــر آبی میرن

کسی کـــــه اینقد رو تریلیش داره
یقین دارم یه عـــــــالمه ریش داره

برای اون کـــــــــه تــوی این وادیه
دو  کــــــــامیـــون طــلا خدا دادیه

شک ندارم  کــه این بـــــزرگ زاده
خمس و زکـــــاتشم به موقه داده

شمـــشا مـــــال یــــه آدم مومنه
وگــــرنه  بردنش چطـــور ممکنه؟

خدا کنه  یهــــو طلا مس  بشه
صــاحب اون تریلی مُفلس بشه

خدا کنه تــــــوی گـلوش گیر کنه
تریلیه  صـــــــــاحبشو  زیـر  کنه

توی یه روز یه سـال در آمـد نفت
تــــو کیسه ی دولت تـرکیه رفت

فک نکنید  این چیزا حـرف مفـته
دولت  تــــرکیه  اینـــــــارو  گفته

تو مــــــــــاهواره  اردوغانو  دیدم
با گـوشای  خودم  ازش  شنیدم

منتخب  مــــــردمشـــــونه  دیگه
رئیس جمهور کــــــــه دروغ نمیگه

بگم؟ بگم؟، هنوز یه خورده زوده
نه، نگم، انشالا که گـــربه بوده

خلیل جوادی

۰ نظر ۲۴ آذر ۹۴ ، ۱۹:۰۰
هم قافیه با باران

یه روز خدا میخواس بیــــــــــــــــاد بشینه  
آدم  و  حــــــــــــــــوّا رو  بیــــــافــــــرینــه

وقتی اومد مشغــــــــــول کـــــارش بشه
خــــــواس یه فرشته دستیــــــارش بشه

تو جرگه ی  فرشته هــــــــــــــــا  نگا کرد
از تـــــــو  اونـــــــــا  یه کـــار گـر  جدا کرد

گف: برو  ظرفــــــــــــــو  پُر  خاک رُس کن
آب ام بریز یه خـــــــــــــورده گل درُس کن

فرشته با کمـــــــــــــــــــــــال میل پا شد
برای تعظـــــــــــــــــــــیم یه ذرّه تــــا شد

بـــــا هیکل قشــــنگ و خـــوش  قـــواره
فُــــرغــونــو ور داش بره خــــــــاک بیـاره

فـــــرشته هه  خاکــــارو  آوُرد  نشَست
هر چی تونس تو خــــاک رُس آب بست

همـــــــینه کـــــه جنس بشـــــــر خرابه
دو ســــوّم  کُـــــــــــــــلّ  وجـــودش آبه

اگه یه جاش سفته هـــــزار جاش شُله
تقصیـــر  اون  فــــــــــرشته ی  مُنــگُـله
 
خلاصه ، کــــــــــــــار گل به آخــر رسید
میگن خدا یه ذرّه ام تــــــــــــــوش دمید

به خــــــــــــــاطر همینه  یک عــــــالمه
هــــــــــــــــوا  تـوی کـــــلّه ی این آدمه

نمی دونم خدا چه قــــصدی داشـــــته
که آدمـــــــــــارو  سر کـــــار گـــذاشته

از ســــر طـــــــعنه گفته بــــاریکـــــــالا
جدی نگفـــته ، شوخی کــــــــرده والا

خودش میگه بشر هبـــــــوط کــــــــرده
بـــــــــا کلّه رو زمین سقــوط کـــــــرده

میگن مُخِش حســـــــابی ضربه خورده
خــــــــوبه کــــه زنده مـــونـده و نمُـرده

امــــــا حــــــــــــالا همـین خُل و دیوونه
فک میکـــــنه خـدای دنیــــــــــــــــا اونه

بشر مِثِ یه مــــــــــــاهی توی برکه س
فک می کنه دنیــــــــا همیـــــــنه و بس

اون که به برکــــــه ی خــــــودش راضیه
محـــــــــــاله  کـه  بفهمه  دریــــا  چـیه

پـــــــــــاشو برو تو آسمونــــــــــا یه سر
تلسکــــــــــوپ ام اگــــــه تـونستی ببـر

برو یه چنتــــــــــــا کهکشــــــو نو رد کن
زمینـــــــــو از اونجــــــــــا بشین رصدکن

زمین  به قــــــــــــــــدٌِ  یه ســــر سوزنه
بشــــــــر یه صــــــــــــد هــــــزارم  ارزنه

میتونی اون بـــــــــــــالا یه کــــم بشینی
دیکتـــــاتــــــورای  کـــــــــــــوچیکو  ببینی

به کـــــار  آدمــــــــــــــــــا  از اون  بلـندی
هی بزنی به روی پـــــــــــــــــات بخـندی

الان تــــــــــا اونجـــــایی که یـاد بنــده س
شــــــیر اگـــــه آدم بُکُــــــشه درنــده س

امّــــــــا از اونجــــــــــــایی کـــه عقل داره ـ
آدم اگـــــه شـــــــیر بُکُــشه ، شکـــــــاره

هی به خـــــــودش نمره ی عـــالی میده
جــــو نـــورا رو گــــــوشمــــــــــــالی میده

الاغ بد بختـــــــــــو بــــــــه هـر بهــــــــونه
رونشــــــو می بنده به تـــــــــــــازیــــــونه

خدا وکیــــــــــلی راحــــــــــــــته براتــــون؟
زنگــــــوله  بندازن  تو  گردنــــــا تــــــــون؟

قبیله تون تو جــــــــــاده هـــــــا قطار شه
شتر بیــــــــــاد رو کولـــــــتون سـوار شه؟

خدا اگه ببینه شــــــیر تــــــــو شـــــــــیره
ممکـــــنه عقلــــو  از بشــــر  بگــــــــــیره

بشینه  از روی  حســــــــــاب و نقـــــشه
عقل مـــارو به حیــــــــوونـــــــــا ببخـــشه

یه روزصُب ازخواب پامیشی می بینی
بشر  دوبـــاره  رفته  غــــــار  نشیـــــــنی

دیگــــه  بــــــــــاید  تـــــرک  تجمّـل  کنی
هر چی کـــــــه پیش میـــــاد تحمل کنی

ببـــر  اومده  دنیــــارو  دس  گــــــــــرفته
حقّـــشو  از آدمــــــا پس گـــــــــــرفــــته
 
امّـــــا تــــــو روحت ام خبـــــــر نـــــــداره
بُلن میـــشی  بـــــــازم  میــــــری  اداره

میری تـــــــوی اُطـــــــــــــاق تــر تمـیزت
می بینی خـــــر نشسته پشت مـیــزت

 به جــــــــان تــــو جنــــــــاب خر حقّشه
حقّـــشه کــــــــــه مدیــــــــر کُـلّت بشه

شک  نـــــــدارم ، اگـــه  دو روز  بگــذره
میگن این از  قبــــــلیـه  بهتـــــر تـــــــره

شیــــر  اگــــــــه  پستی  بپـذیره ، آنی
دنیـــــا  میــــشه  یــــه جنگل  جهــانی

جـــــونـــورا صــــــــــــاحب قدرت میشن
جنگـــا دیگه فقـــــــــط میشه تن به تن

تفــــنگــارو جــــم  می کنـــــن  دو روزه
می بــــرن و می چیـــنـنش تـــــو مـوزه
 
بـــــــــرای اینــــکه  روز خــــوش  ببـینن
سـلاح  هســــته ای  رو  ور می چیـنن

لبــاس قــانـــــونـــــــــو  بـه تن می کنن
خوردن گـــوشــــــــــتو  قدغن  می کنن

وقتی ببـــــینی چـــــــــــــــاره ای نداری
میـــــری می افتی به گیــــاه خـــــواری

می بیـنی آدمـــــــــــــا کنــــــار خـــــرن
دارن بــــاهم تــــــــــوی چمن می چرن

یـه دفـعه ای ممکنه روبـــــاه شَل
بشه رئیس  ســــــازمــان ملـــل

کـــــاپیــــتولاسیونِ  بشر  بـاطـله
کسی شپش هــم بُکُـشه قـاتله

ممکنه طبق مصلحت مــوش کـــور
یهو بیاد. بشه رئیـس جمهـــور

نگین کــــه موش کـــور سواد نداره
میگیم یکی بــــــره بــراش بیـــــاره

یه دونــــــــه دکتــــــرای آکـــسفوردی
یکی دو دست هم لبــــــــــاس لرُدی

لبــــاســـارو تنش کنـه مـــــاه میشه
رئیس جمهور چی چیه، شاه میشه

میای خونه  خورد و خمــیر و خسـته
می بینی کرگدن به جـــات نشسته

رو مبلتـــــون یــــه پنگــــــوئن لمـیده
یه گـــــــوشه هــم الاغ دراز کشیده

اون طرف ام  بـــــو قلمون یه کــــاره
رفته نشسته پــــــــــای مــــــاهواره

بیـــــایم از این به بعد عــــادت کنیم
حقـوق حیــوونــو  رعـــــــــایت کنیم

دیگه رو حقٌ مــــــــورچه پــا نذاریم
برای سوسکا دمــــپایی نیـــــــاریم

خلیل جوادی

۰ نظر ۲۴ آذر ۹۴ ، ۱۸:۳۴
هم قافیه با باران

حاجی آقا شما که با خدایی
اهل مرام و لوطی و اینایی-

شما که دستتون تو کار خیره
مثل جهیزیّه و  وام  و غیره...

سردرتون یه پرچم سیاهه-
هیئت و سور و ساتتون به راهه

ازخونه‎تون بوی خورشت قیمه
میره تا یزد و اصفهان و میمه

یه عالمه سینه‎زن و نوحه‎خون
میان ردیف میشن سر سفره‎تون

میون بوی گند پا و عرق
نذر شما قبول درگاه حق

درسته قیمه نذری غالبه
منم یه پیشنهاد دارم جالبه

وقتی جماعت اومدن بشینن
بگید سر سفره کتاب بچینن

قیمه خورا گفتن اگه"این چیه؟"
بگید کتابه، نذر فرهنگیه!!!

اونایی که زیادی زنجیر زدن
بعضیاشون ممکنه فحش‎ام بدن

اونی که فحش چارواداری میده
کسی کتاب تو دست اون ندیده
 
قیمه خورای حرفه‎ای همینن
دوس ندارن جایی کتاب ببینن

تو خونه‎شون مردم این زمونه
بوفه‎دارن جای کتابخونه

اونایی که لاتن و مافنگی‎ان
اکثرشون گشنه‎ی فرهنگی‎ان

گشنه‎ی فرهنگی خبر نداره
که گشنگی چی به سرش میاره

حاجی آقا شکم صداش کلفته
گشنه بشه به قار و قور می‎افته

شکم اگه یه ذرّه غُرغُر کنه
یارو باید یه چیزی توش پر کنه

اما مخش چون که صدا نداره
پا نمیشه براش غذا بیاره

اگه بگی مخت داره می‎گنده
بهت میگه مخ دیگه کیلو چنده؟!

غذای باب میل مُخ کتابه
اگه بهش کتاب بدی صوابه

کتاب باید مغزارو بیدار کنه
تا مُخ بیچاره یه کم کار کنه

کله‎ی مردم اگه کار بیفته
گرسنه موندن دیگه حرف مفته

اراذل و چوب و چماق جم میشه
بی‎ادب و عربده کش کم میشه

امان از این حافظه‎ی هش ال هفت
یه نکته‎ی ظریف یادمون رفت

این که، کتاب باید کتاب باشه
نه این که مثل قرص خواب باشه

مطالبش پرت و پلا نباشه
مایه‎ی طنز عُقلا نباشه

باید یه چی باشه که، آدم اگه
گرفت وخوند، "حیفِ کاغذ" نگه

حاجی آقا دست و دلت نلرزه
کتاب زیادتر از کباب می‎ارزه

مرغ و کباب و قیمه در نهایت
چقد دووم داره مگه؟ سه ساعت!

حاجی آقا شما یه ذرّه فک کن
مسیر قیمه رو دقیق چک کن

فردا اگه ببینی قیمه‎ت کجاس
قبول می‎کنی که حرفام به جاس

اما کتاب کنارشه همیشه
تازه با خوندن‎ام تموم نمیشه

شما که از حقیر عالم‎تری
هر چه حدیثه کلهم ازبری
 
خلاصه عرض بنده یادت نره
کتاب ثوابش از کباب بیشتره


خلیل جوادی

۰ نظر ۲۴ آذر ۹۴ ، ۱۸:۰۱
هم قافیه با باران

ملا سوار خر شد گفتند این سیاسی ست
بایرامقلی پدر شد گفتند این سیاسی ست

در داستان گلعنبر نُه بار بچّه زایید
نُه تا همه پسر شد گفتند این سیاسی ست

دل می خورند و قلوه خوبان شهر با هم
تا شام ما جگر شد گفتند این سیاسی ست

هنگام آب خوردن دستم به مانعی خورد
لیوان ما دمر شد گفتند این سیاسی ست

یارو قمر قمر گفت گفتند بی خیالش
تا ماه ما قمر شد گفتند این سیاسی ست

دانشجویی ز کرمان از بخت بد هنر خواند
یک روز باهنر شد گفتند این سیاسی ست

یک چشم عمه چپ بود گفتند اجتماعی ست
بابا بزرگ کر شد گفتند این سیاسی ست

اشتر جملچه زایید گفتند این عجیب است
گاو حسن بقر شد گفتند این سیاسی ست

گفتند اعتراضات کار برنج هندی ست
کوبا پر از شکر شد گفتند این سیاسی ست

روزی کنار دریا موجی عظیم آمد
شلوار شیخ تر شد گفتند این سیاسی ست

در فوتبال روزی دروازه بان زمین خورد
دردش که بیشتر شد گفتند این سیاسی ست

عطّار نسخه ای بست گفتند شبهه ناک است
خیّام کوزه گر شد گفتند این سیاسی ست

شاعر به فکر افتاد مردن چه چیز خوبی ست
آماده سفر شد گفتند این سیاسی ست

علیرضاقزوه

۰ نظر ۲۲ آبان ۹۴ ، ۱۵:۴۷
هم قافیه با باران

به نام خداوند مور و ملخ
خداوند قشم و خدای سلَخ

خداوند بستک، خداوند فین
خداوند میناب و رودان زمین

به نام خداوند محمود و چیز !
خداوند اشیاء بسیار ریز !

خداوند نوش و خداوند نیش
خداوند دستار و تسبیح و ریش !

خداوند توپ و خداوند تور
خداوند گل های از راهِ دور !

خدایی که مُچ از بهاران گرفت
دو تا عطسه فرمود و باران گرفت !

خدایی که بارانده باران به چین
که خوشحال گردد دل ِ مشرکین !

ولی گرد و خاکش شده سهم ما
خدایا خدایا خدایا چرا … ؟!

ز یک سو گرانی ز یک سو هوا
نگو شهرِ بندر بگو اژدها !

درشتی چرا می کند ریز گرد
تنِ من ندارد توان نبرد

زدم ماسک، اما نشد کار ساز
ریه پر شد از ماسه ی نرم باز

ببین گرد و خاکی چنان کُرک و پشم
که در آن نبیند دگر چشم چشم

و بشنو تو این نکته ی جالبش
که نشناسد از گَرد، سگ صاحبش !

صدا در نمی آید از هیچ کس
زن و مرد ، افتاده اند از نفس

« ز جوش سواران و از گرد و خاک »
تهمتن اگر بود ! می شد هلاک

شُشم پر شد از خاک و خاشاک تو
فدای تو و طینت پاک تو

شده کارم از کردنِ سرفه زار
که می آید از آن به صد جا فشار!

علی ای حالن ! اگر می شود
به این خرده شن ها بزن دست رد

به هر شهر چون راه پیدا کند
فضا را همانند صحرا کند

بنا کرده ام خانه را بس بلند
ولی باز از خاک یابم گزند !

بشر که به روی زمین پاک زیست
نه دیگر هوازی که او خاکزی ست !

چنان تار گردیده دید همه
( که هر چی بگم ای خداجون کمه! )

اگر مُردم این جا مرا درک کن
تو اما برو شهر را ترک کن

خدایا تویی جانِ جانان فقط
ببر این هوا را به تهران فقط !

کمی ابر لطفاً سفارش بده
به آن ابر دستور بارش بده

جنوبی که شد غرق در گرد وخاک
اسیدی اگر بود باران چه باک !

پس از بارشی نصف و نیمه! سپس
به کارِ خداوندیِ خود برس !

راشد انصاری
۰ نظر ۱۸ آبان ۹۴ ، ۲۲:۵۲
هم قافیه با باران

یک جین صنم و نگار و سیمین بفرست
معشوقه به جای بنجل از چین بفرست

بگذار کمی نژادمان فرق کند
اسباب نکاحمان زماچین بفرست

آن دلبرکانِ شوخِ بادامی چشم
با حفظ تمامی ِ  موازین بفرست !

حالا که ز حوریان  جدا افتادیم
جمعیت دختر شیاطین بفرست !

تا در شب ازدواج سوتی ندهم
حتما دو سه تا برای تمرین بفرست

در کار صدور تیشه و فرهادیم
یک جعبه ولی انار شیرین بفرست

سجاده و مهرمان که چینی شده است
کپسول نماز و شربت دین بفرست !

پالانِ خری برای من کوچک بود
اسبی کن و هم قدِ خودم زین بفرست!

وقتی که دعای ما ندارد تأثیر
از غیب برای بنده نفرین بفرست

آمارِ تصادفات کشور بالاست
اسب و خر و گاو ! جای ماشین بفرست

باران که جنوب بی خیالش شده است
از روی کرم دو قطره بنزین بفرست

ملت که درونِ حوضِ شادی غرق اند
مُشتی زن و مرد زار و غمگین بفرست !

حالا که زبان پارسی قاط زده است
این شعرِ مرا به خط لاتین بفرست

یا رب! صله را برای این شاعرِ خوب
لطفی کن و سنگ پای قزوین بفرست!


راشدانصاری
۱ نظر ۱۸ آبان ۹۴ ، ۲۱:۵۴
هم قافیه با باران
دلم میخواد زن از داعش بگیرم
زنی کم عقل و بـی دانش بگیرم

یکی تکفیــری بــوکـو حرامی
بــرای سلــب آسایــش بگیرم

عباس خوش عمل کاشانی
۰ نظر ۱۱ مهر ۹۴ ، ۰۹:۱۸
هم قافیه با باران

بارالها از تو می خواهــــم چـــو کـور موصلی

هم به من ثــروت عطا فرمایی و هم خوشگلی

 

صبحها صبحانه شیــر و خامـــه همراه عسل

ایضـــا انـــواع مــربّـــاجـــات و نـــــان فلفلی

 

چاشتانه هـــر چـــه باشد ، از غذاهای سبک

ظهرها مرغ وفسنجان ، شام کوفته ی قلقلی

 

فـــرش زیـــرم پرنیـــان باشد به جای بوریا

بر سر من چتــــر سلطانی ، نه سقف کاگلی

 

زیر پایـــم مرکبــــی باشــد نه کم از پورشه

خستـه ام از خــــودرو اسقـــاط شبه هندلی

 

باغ و ویلا مرحمـــت فرمــا به بابل یا نطنز

این یکی چون قصر شاهی،آن چوباغ بابلی

 

پولم از پـــارو ببر بالا که بی حـد خسته ام

از تهیدستـــی ، نـداری ، نرگدایی ، سائلی

 

پیرزالی دارم اورا زیدخودکن ، در عوض

قسمتـــم فرمـــا نگاری ســروانــدامی دلی

 

درزمستان زیرکرسی خفته باشد تنگ من

فصـــل تابستـــان کنـــارم در پلاژ ساحلی

 

در جهانی کــــز مکافات عمل غافل شدن

دارد آیـــات فراوانی چـــو عصـر جاهلی

 

بارها تا مرز مردن برد و حالم را گرفت

نقمـــت بی خانمانی ، نکبــت بی منزلی

 

خواند برگوشم هزار وسیصد وهفتادبار

مرگ ، آهنگ مبارکبـاد و شعر محفلی

 

مدح دنیای دنی کردم به جـای قدح آن

هرچه گفتم یا نوشتم بود شرح بزدلی

 

برجنون آخر گراییدم که در بازاردهر

هیچ سودی همچوبهلولم نبودازعاقلی

 

دلبری خواهم کمان ابروکمرباریک نغز

کونهدازصبح تاشب موی خودمیزانپلی

 

دلبری خواهم که بااودرسفریادرحضر

نگذرد عمـرم مگر مانند عهد چلچلی

 

دلبری خواهم نه نازابل چونخل بارور

کآوردبهرم پس ازچندی دودوجین فسقلی

 

دلبری از تنبلی دور و به ورزش آشنا

تا رهــا ســازد تن و جان مرا ازکاهلی

 

نام اوکوکب نه وشوکت نه و بلقیس نه

بل نیوشـــا و مریــلا و فلـــور و نازلی

 

یا بگیراز«شاطر»مفلوک جان مختصر

یا بده هرآنچه خواهداز تو بی امّا ولی

عباس خوش عمل کاشانی
۰ نظر ۰۹ مهر ۹۴ ، ۲۲:۱۴
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران