هم‌قافیه با باران

۳۳۸ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

حکایت از چه کنم سینه سینه درد اینجاست
هزار شعله ی سوزان و آه سرد اینجاست

نگاه کن که ز هر بیشه در قفس شیریست
بلوچ و کرد و لر و ترک و گیله مرد اینجاست

میانِ این همه نا مردمی و نامردی
نشسته در غمِ مردم هنوز مرد اینجاست

بیا که مسئله بودن و نبودن نیست
حدیثِ عهد و وفا می رود نبرد اینجاست

بهار آن سوی دیوار ماند و یادِ خوشش
هنوز با غمِ این برگ های زرد اینجاست

به روزگار شبی بی سحَر نخواهد ماند
چو چشم باز کنی صبحِ شب نورد اینجاست

جدایی از زن و فرزند سایه جان!سهل است
تو را ز خویش جدا می کنند ،درد اینجاست .

فخرالدین فخرالدینی

۰ نظر ۱۶ تیر ۹۴ ، ۰۹:۱۱
هم قافیه با باران

مرغ محبتم من ، کی آب و دانه خواهم
با من یگانگی کن ، یار یگانه خواهم

شمعی فسرده هستم ، بی عشق مرده هستم
روشن گرم بخواهی سوز شبانه خواهم

افسانه محبت ، هر چند کس نخواند
من سر گذشت خود را ، پر زین فسانه خواهم

بام و دری نبینم ، تا از قفس گریزم
بال و پری ندارم ، تا آشیانه خواهم

تا هر زمان به شکلی ، رنگی بخود نگیرم
جان و تنی رها از ، قید زمانه خواهم

می آنقدر بنوشم ، تا در رهت چو بینم
مستی بهانه سازم ، گم کرده خانه خواهم


معینی کرمانشاهی

۱ نظر ۱۶ تیر ۹۴ ، ۰۸:۰۷
هم قافیه با باران

همه
لرزش دست و دلم از آن بود
که عشق
پناهی گردد
پروازی نه
گریزگاهی گردد

آی عشق! آی عشق!
چهره آبی ات پیدا نیست

و خنکای مرحمی
بر شعله ی زخمی
نه شور شعله
بر سرمای درون

آی عشق! آی عشق!
چهره سرخ ات پیدا نیست

غبار تیره ی تسکینی
بر حضور وهن
دنج رهایی
بر گریز حضور

سیاهی بر آرامش آبی
و سبزه برگچه بر ارغوان

آی عشق! آی عشق!
رنگ آشنایت
پیدا نیست!

احمد شاملو

۰ نظر ۱۶ تیر ۹۴ ، ۰۲:۰۸
هم قافیه با باران

گیرم اندوه تو خواب است و نگاه تو خیال
پس دلم منتظر کیست عزیز این همه سال؟

پس دلم منتظر کیست که من بی خبرم؟
که من از آتش اندوه خودم شعله ورم؟

ماه یک پنجره وا شد به خیالم که تویی
همه جا شور به پا شد به خیالم که تویی

باز هم دختر همسایه همانی که تو نیست
باز هم چشم من و او که نمی دانم کیست

باز هم چلچله آغاز شد از سمت بهار
کوچه یک عالمه آواز شد از سمت بهار

پیرهن پاره گل جمله تبسم شده است
یوسف کیست که در خنده ی او گم شده است؟

این چه رازی است که در چشم تو باید گم شد
باید انگشت نمای تو و این مردم شد

به گمانم دل من باز شقایق شده ای
کار از کار گذشته است تو عاشق شده ای

یال کوب عطش است این که کنون می آید
این که با هیمنه از سمت جنون می آید

بی تو، بی تو، چه زمستانی ام ایلاتی من!
چِقَدَر سردم و بارانی ام ایلاتی من!

تو کجایی و منِ ساده ی درویش کجا؟
تو کجایی و منِ بی خبر از خویش کجا؟

دل خزانسوز بهاری است، بهاری است که نیست
روز و شب منتظر اسب و سواری است که نیست

در دلم این عطش کیست خدا می داند
عاشقم دست خودم نیست خدا می داند

عاشق چشم تو هستیم و ز ما بی خبری
خوش به حالت که هنوز از همه جا بی خبری

***

باز شب ماند و من این عطش خانگی ام
باز هم یاد تو ماند ومن ودیوانگی ام

اشک در دامنم آویخت که دریا باشم
مثل چشم تو پر از شوق تماشا باشم

خواب دیدم که تو می آمدی و دل می رفت
محرم چشم ترم می شدی و دل می رفت:

یک نفر مثل پری یک دو نظر آمد و رفت
با نگاهی به دل خسته ام آتش زد و رفت

خنده زد کوچه به دنبال تبسم افتاد
باز دنبال جگر گوشه ی مردم افتاد

"آخرش هم دل دیوانه نفهمید چه شد
یک شبه یک شبه دیوانه چشمان که شد"

تا غزل هست دل غمزده ات مال من است
من به دنبال تو چشم تو به دنبال من است

"آی تو! تو که فریب من و چشمان منی!
تو که گندم! تو که حوا! تو که شیطان منی!

تو که ویرانِ منِ بی خبر از خود شده ای!
تو که دیوانه ی دیوانه تر از خود شده ای!"

در نگاه تو که پیوند زد اندوه مرا ؟
چه کسی گل شد و لبخند زد اندوه مرا ؟

ای دلت پولک گلنار! سپیدار قدت !
چه کسی اشک مرا دوخته بر چار قدت؟

چند روزی شده ام محرمت ایلاتی من!
آخرش سهم دلم شد غمت ایلاتی من!

تو کجایی و منِ ساده ی درویش کجا
تو کجایی و منِ بی خبر از خویش کجا


محمدحسین بهرامیان

۱ نظر ۱۶ تیر ۹۴ ، ۰۱:۰۷
هم قافیه با باران

بعد از این مسجد برو ، راحت برو راحت بیا

یک سر ِ مویی اگر کم شد ز مویت پایِ من

 من خودم فکری به حالِ دردهایم میکنم

جانِ زهرا اینقَدَر گریه نکن آقایِ من

هرچه کردم سینه ام نگذاشت... پس تا خانه ای...

...چندبار این بچه هایم را بغل کن جایِ من


علی اکبر لطیفیان

۱ نظر ۱۶ تیر ۹۴ ، ۰۰:۲۵
هم قافیه با باران

اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده

ولی مسیر من و او به هم نیفتاده

 

به خواب سخت فرو رفته پای همت من

وگرنه اسم کسی از قلم نیفتاده

 

به غیر کار ندارم به خویش می گویم

چرا هنوز به ابروت خم نیفتاده

 

بقیع شاهد زنده، شبیه سامرا

که اتفاق از این دست، کم نیفتاده

 

بماند اینکه به آن قوم رحم کرده حسین (ع)

هنوز سفره ی شاه از کرم نیفتاده

 

بماند اینکه چه خمپاره ها که آمده است

ولی به حرمت او در حرم نیفتاده

 

گذار پوست به دباغخانه می افتد

هنوز کار به دست عجم نیفتاده

 

اگر که پرچم عباس (ع) روی گنبد رفت

سه ساله (س) خواست بگوید علم نیفتاده

 

سه ساله(س) خواست بگوید که دختر علی(ع) است

هنوز قیمت تیغ دو دم نیفتاده

 

برای دختر مولا سپر گذاشته اند

علی اکبر(ع) و عباس(ع) سر گذاشته اند

 

مجید تال

۰ نظر ۱۶ تیر ۹۴ ، ۰۰:۰۴
هم قافیه با باران

از قرائن این چنین پیداست در را دیده است

ما شنیدیم، او ولیکن چل نفر را دیده است

 

قبل ضربت خوردن مولا(ع) و شاید قبل تر

بارها در کوچه ها داغ پدر را دیده است

 

آنکه عمری با حسن(ع) خون جگر را خورده بود

بین تشتی عاقبت خون جگر را دیده است

 

صبر پنهان داشت در کرب و بلا از این جهت

دور از چشم همه رنج سفر را دیده است

 

در که جای خود، پدر که جای خود، در شهر شام

چل نفر که هیچ از این بیشتر را دیده است

 

ام کلثوم(س) است یا زینب(س) نمی دانم کدام!

دور خواهر خواهری چندین نفر را دیده است

 

بارها این شرم بی اندازه او را می کشد

اینکه زینب(س) پیش او داغ پسر را دیده است

 

شرم او یک بار اما می کشد او را دو بار

اینکه هم در دشت هم در تشت سر را دیده است

مجید تال

۱ نظر ۱۶ تیر ۹۴ ، ۰۰:۰۱
هم قافیه با باران

فقیری که انگشتر از او گرفت
سلیمان شد و ذکر یاهو گرفت

زمین تخت او آسمان تاج او
به دوش نبی بود معراج او

اگر مدح او بر لبم جا گرفت
یدالله دستان من را گرفت

به من گفت از مرد خندق بگو
بیا از علیٌ مع الحق بگو

سه بار از نبی اذن میدان گرفت
علی هست پس مصطفی جان گرفت

نبی گفت جانم به قربان او
علی جان من هست و من جان او

علی با خدا و خدا با علی
علی یا خدا گفت، حق یاعلی

امیری نداریم الّا علی
اگر ناتوانی بگو یا علی

مجید تال

۰ نظر ۱۵ تیر ۹۴ ، ۱۰:۰۸
هم قافیه با باران

می روی با فرق خونین پیش بازوی کبود
شهر بی زهرا که مولا! قابل ماندن نبود
با وضو آمد به قصد لیله الفرقت، علی!
ابن ملجم در شب احیاء چه قرآنی گشود
مسجد کوفه کجا، پشت در کوچه کجا
ضربت کاری که خوردی، یا علی! آن ضربه بود
دور محرابت نمی‌بیند ملائک را مگر؟
با چه رویی دارد این شمشیر می‌آید فرود
ساقیا در سجده هم جام شهادت می‌زنی
اولین مستی که می‌خوانی تشهد در سجود
کینه‌ای از ذوالفقارت داشت گویی در دلش
تا چنین فرق تو را وا کرد شمشیرِ حسود
رسم شد شق القمر کردن میان کوفیان
از همین شمشیر درس آموخت عاشورا، عمود
در وداعت با حسین اشک تو جاری می‌شود
دیده‌ای گویا از اینجا خیمه‌ها را بین دود
بین فرزندانی اما این حسینت را غریب
می‌کشندش با لبان تشنه در بین دو رود
با یتیمان آمدم پشت سرای زینبت
شیر آوردم پدر جان! دیر آوردم، چه سود؟

قاسم صرافان

۰ نظر ۱۵ تیر ۹۴ ، ۱۰:۰۶
هم قافیه با باران

امروز نشستم دو سه خط نامه نوشتم

از غصه و از هجر رخت نامه نوشتم

آقای پس پرده پس از عرض سلامی

میخواستم از عشق بگویم دو کلامی

در پرده بمان تا برسد وقت ظهورت

در شهر نمانده نه حلالی، نه حرامی

بر سر در خوش‌رنگ مکان‌های عمومی

مانده‌ست فقط از تو در این جامعه نامی

این جا به خدا هیچ کسی فکر شما نیست

تنهایی و تنها نکند فکر قیامی؟!

پیمانه به پیمانه شب مستی و خم شد

اما غرض از نامه شب نوزدهم شد

میخانه همین جاست اگر قدر بدانیم

امشب شب احیاست اگر قدر بدانیم

تو باعث بینایی چشم تر مایی

من نامه نوشتم به تو که یاور مایی

در نامه نوشتم به خداوند تو سوگند

باید که شفیعم بشوی پیش خداوند

ای کاش نگاهم به تماشای تو باشد

در نامه‌ی امسال من امضای تو باشد

راهی که قرار است در امسال بگیریم

ای کاش به سمت رخ زیبای تو باشد

امشب شب قدر است و شب ضربت بر سر

افتاده به محرابِ دعا حضرت حیدر

محراب شده خونی و دنیا شده ماتم

سر برده به زانوی خودش لاله از این غم

بردند همه از غم تو سر به گریبان

از خاتم پیغمبر و تا حضرت آدم

از بس که هوا تیره شده مردم ماندند

ماه رمضان آمده یا ماه محرم؟

وا کرده به محراب چه قرآن نفیسی

شمشیر کثیف پسر قاتل ملجم

امشب شب قدر است اگر قدر بدانی

تا آخر امسال تو شاید بتوانی

شاید بتوانی که خودت باشی و ربت

شاید بتوانی دل خود را بتکانی


مهدی رحیمی

۰ نظر ۱۵ تیر ۹۴ ، ۰۴:۴۶
هم قافیه با باران

ای بنازم رحمتت کز دیده بارانی گرفت

در دلم شبهای احیایت چه طوفانی گرفت

اشکها بارید و قدری قلبها آرام شد

صیقلی شد سینه ها و خوب مهمانی گرفت

تیرگی های ضِلالت همچنان مغلوب ماند

سینۀ اهل هدایت فیض نورانی گرفت

هر دلی که پا به روی نفسِ شیطانی گذاشت

در همه رفتارها حالات رحمانی گرفت

باز هم از رحمتت تطهیر شد دلهای ما

از نگاه بخششت آیات ربّانی گرفت

صدقِ نیّت بهترین زینت برای مومن است

پاکدل اعمال صالح را به آسانی گرفت

کور دل آنکس که بر ((لاتقنطوا)) هم دل نداد

هرکه شد مأیوس کِی زین درد درمانی گرفت

هرکه شد بخشنده می بخشد خطای این و آن

ای خوش آن دستی که دستان مسلمانی گرفت

آنکه نیت کرد امام خویش را یاری دهد

این هدایت را یقین از ماه قرآنی گرفت

عهد ما این بود: ما یار ولایت می شویم

آخر ای دل حیدر از ما عهد و پیمانی گرفت

عهد ما آمادۀ روز شهادت بودن است

دین هر از گاهی ز اهل درد قربانی گرفت

یاد آن دروازه قرآنهای نورانی بخیر

آن زمانی که ز دست ما چه یارانی گرفت

بازهم سربند می بندیم یا نعم الامیر

کربلایی عهد می بندیم یا نعم النصیر


محمود ژولیده

۲ نظر ۱۵ تیر ۹۴ ، ۰۴:۲۱
هم قافیه با باران

حسین بود و تو بودی ، تو خواهری کردی
حسین فاطمه را گرم، یاوری کردی

غریب تا که نمانَد حسین بی عباس
به جای خواهری آن جا، برادری کردی

گذشتی از همه چیزت به پای عشق حسین
چه خواهری تو برادر؛ که مادری کردی

تو خواهریّ و برادر، تو مادریّ و پدر
تو راه بودی و رهرو، تو رهبری کردی

پس از حسین، چه بر تو گذشت؟ وارث درد!
به خون نشستی و در خون، شناوری کردی

پس از حسین، تو بودی که شرح عصمت را
که روز واقعه، را یاد آوری کردی

به روی نیزه، سر آفتاب را دیدی
ولی شکست نخوردیّ و سروری کردی

حسینِ دیگری آن جا پس از حسین شکُفت
تو با حسین پس از او، برابری کردی

چه زخم ها که نزد خطبه ات به خفّاشان!
زبان گشودی و روشن، سخنوری کردی

زبان نبود، خودِ ذوالفقارِ مولا بود
سخن درست بگویم، تو حیدری کردی

تویی مفسّر آن رستخیز ناگاهان
یگانه قاصد امّت! پیمبری کردی

بَدَل به آینه شد، خاک کربلا با تو
تو کیمیا گری و کیمیا گری کردی

حسین بود و تو بودی، تو خواهری کردی
حسینِ فاطمه را گرم، یاوری کردی


مرتضی امیری اسفندقه

۰ نظر ۱۵ تیر ۹۴ ، ۰۳:۱۹
هم قافیه با باران

صبح سحر که پر نگشوده است، آفتاب
 می آیی و سمند تو را، عشق در رکاب

 روشن به توست چشمم و در پیشواز تو
 کوچک ترین ستاره ی چشمانم آفتاب

 بشکُف که چتر باز کنی بر سر جهان
 ای باغ نرگس! ای همه چون غنچه در نقاب

 ای چشمه ی زلال که با آرزوی تو
 از صد سراب رد شده ام در هوای آب

 ساقی! خمار می کشدم گر نیاوری
 از آن می هزار و دوصد ساله ام شراب

 با کاهلی به پرده ی پندار مانده اند
 ناباوران وصل تو ، جمعی ز شیخ و شاب

 بیدار اگر به مژده ی وصلت نمی شوند
 با بیم تیغ تیز برانگیزشان ز خواب

 آری وجود حاضر و غایب شنیده ام
 ای آنکه غیبت تو پُر است از حضور ناب

 با شوق وصل دست ز عالم فشانده ایم
 جز تو به شوق ما، چه کسی می دهد جواب؟


حسین منزوی

۰ نظر ۱۵ تیر ۹۴ ، ۰۰:۱۷
هم قافیه با باران
امام، رو به پریدن... عمامه روی زمین!
قیامتی شد ـ بعد از اقامه ـ روی زمین

خطوط آخر نهج‌البلاغه ریخت به خاک
چکید هر طرفی صد چکامه روی زمین...

خودت بگو به که دل خوش کنند بعد از تو
گرسنگان «حجاز» و «یمامه» روی زمین؟!

زمان به خواب ببیند که باز امیرانی
رقم زنند به رسم تو نامه روی زمین:

«مرا بس است همین یک دو قرص نان ز جهان
مرا بس است همین یک دو جامه روی زمین...»

... تو رفته‌ای و زمین مانده است و ما ماندیم
و میزهای پر از بخش نامه؛ روی زمین!

محمد مهدی سیار
۰ نظر ۱۴ تیر ۹۴ ، ۲۳:۵۳
هم قافیه با باران
کوچه های ساکت کوفه به نام نخل هاست
ابن ملجم در کمین پشت تمام نخل هاست!
ماه تنها ماه باقی مانده از شب های قدر
همچنان تنها چراغ پشت بام نخل هاست
یک نفر در چشم هایش آسمان در جزر و مد
می رسد پژواک هر گامش سلام نخل هاست

***
می رسد در چشم هایش آسمان در جزر و مد
در صدایش لحن زیبای اذان در جزر و مد
موج در موج نگاهش عارفان و عاشقان
بی زمان و بی مکان و بی نشان در جزر و مد
ناگهان شمشیر بالا رفت و پیغامی رسید
سجده کن فزت و رب... قرآن بخوان در جزر و مد

***
ناگهان شمشیر بر فرق زمین آمد فرود
ماه در محراب کوفه غرق خون محو سجود
لحظه دیدار نزدیک است یا بنت نبی
لحظه دیدار نزدیک است ای یاس کبود
می رود آهسته آهسته یه سوی نخل ها
آن که مانندش نخواهد آمد و هرگز نبود
ماه زخمی چلچراغ پشت بام نخل هاست
  شهر خرما می دهد سوگ امام نخل هاست

نغمه مستشار نظامی
۰ نظر ۱۴ تیر ۹۴ ، ۲۳:۴۶
هم قافیه با باران

از سر شانه ی در حال نماز سحرش
چقدر بال ملک ریخته تا دور و برش

او بزرگ است و در این خاک نمی گیرد جا
آسمان است و رسیده است زمان سفرش

همه ی شصت و سه سالش به غریبی طی شد
می رود تا که خدایش نکند بیشترش

یاد شرمندگی از فاطمه می اندازد
به خداوند قسم دیدن چشمان ترش

ایستاده است کسی پشت در خانه ی او
جبرئیل آمده انگار به مسجد به برش

سحر نوزدهم خانه ی دختر برود
آنکه دلسوز ترین است برای پدرش

دخترش نیز یقین داشت شب آخر اوست
کاسه ی آب نپاشید اگر پشت سرش

همه مبهوت و همه محو نمازش بودند
کاش این منبر و محراب نمی زد نظرش

این طرف دست توسل به عبایش که بمان
آن طرف حضرت صدیقه بود منتظرش

علی اکبر لطیفیان

۰ نظر ۱۴ تیر ۹۴ ، ۲۳:۳۸
هم قافیه با باران

جاده ی وصل علی و فاطمه هموار بود
لحظه ی پرواز روح حیدر کرّار بود

رنگ خون شد دستمال زرد بر پیشانی اش
یعنی اینکه جوشش زخم سرش بسیار بود

گوشه ی خانه به سر قرآن گرفته زینبش
بر لبش امّن یجیب و ذکر استغفار بود

چند باری از سر شب تا سحر از حال رفت
بس که او آماده ی رفتن به سوی یار بود

بعد زهرا روز خوش هرگز ندید آقای ما
در گلویش استخوان و بین چشمش خار بود!

یک نگاهش بر حسین و زینب و عبّاس بود
یک نگاه دیگرش هم بر در و دیوار بود

غصّه ی خانه نشینی و غم سی ساله اش
پیش چشمش می گذشت و غرق این افکار بود

ماجرای کوچه و روی کبود فاطمه
مثل یک دیوار خانه بر سرش آوار بود

زیر لب می گفت آن چیزی که جانم را گرفت
ضربه ی تیغ عدو نه ... ضربه ی مسمار بود

آمد استقبال او با شاخه ی گل، فاطمه
روی دستش محسن شش ماهه ی خونبار بود

خوب شد رفت و دگر با چشم پر خونش ندید
زینب بی معجر او راهی بازار بود


محمد فردوسی

۰ نظر ۱۴ تیر ۹۴ ، ۲۳:۲۶
هم قافیه با باران

شب بود و اشک بود و علی بود و چاه بود
فریاد بی‌صدا، غم دل بود و آه بود

دیگر پس از شهادت زهرا به چشم او
صبح سفید هم‌چو دل شب سیاه بود

دانی چرا جبین علی را شکافتند؟
زیرا به چشم کوفه عدالت گناه بود

خونش نصیب دامن محراب کوفه شد
آن رهبری که کعبه بر او زادگاه بود

یک عمر از رعیت خود هم ستم کشید
اشک شبش به غربت روزش گواه بود

دستش برای مردم دنیا نمک نداشت
عدلش به چشم بی‌نگهان اشتباه بود

هم‌صحبتی نداشت که در نیمه‌های شب
حرفش به چاه بود و نگاهش به ماه بود

مولا پس از شهادت زهرا غریب شد
زهرا نه یار او که بر او یک سپاه بود

وقتی که از محاسن او می‌چکید خون
عباس را به صورت بابا نگاه بود

«میثم!» هزار حیف که پوشیده شد ز خون
رویـی کـه بهـر گمشـدگان شمـع راه بود

غلامرضا سازگار

۰ نظر ۱۴ تیر ۹۴ ، ۲۳:۱۹
هم قافیه با باران

بجای شیر ، تیر نوش کرده بود اصغرت
و بعد  تیر و تیغ و نیزه  می زدند  بر سرت
" کنار درک -غربت- تو کوه از کمر شکست"
چقدر زخم تشنه مانده است روی پیکرت
سر حسین(ع) تشنه لب هنوز  روی نیزه هاست
زمانه خاک بر سرم،  زمانه خاک بر سرت
 هزار سال رفت و تو هنوز زخم می خوری
هزار سال رفت و تازه است زخم حنجرت
هزار سال رفت و دسته دسته قوم کوفیان
گرفته تیغ بر کف ایستاده در برابرت
سرِ بروی نیزه ات حقیقت محمّدیست
چرا زمانه  پی نمیبَرد به اصل جوهرت؟
بیا کنار خیمه های تشنه لب نگاه کن
ببین که زخم تیرها چه کرده با برادرت
شب وداع آمد و سری زدم بمجلسی
که شعله اش اگرچه بود نام پاک مادرت
تمام شب شکسته  سینه میزدم بیاد تو
و لشکری که اسب می دواند روی پیکرت...
***
نشسته ام  به یاد روزهای دور کودکی
شکسته  دم گرفته ام بیاد دیده ی ترت
سلام می کنم سلام می کنم بزخم تو
سلام می کنم  بعطر جمله های آخرت
سلام ما سلام ما به تشنگان کربلا
سلام ما سلام ما به اکبر و به اصغرت


علیرضا قزوه

۰ نظر ۱۴ تیر ۹۴ ، ۲۳:۱۶
هم قافیه با باران

سر و کار همه عالم به درت می افتد
آسمان تا به زمین زیرِ پرت می افتد

روزیِ چشم یتیمی که ندارد جز تو
از لبِ کیسۀ نانِ سحرت می افتد

تا که شمشیر بگیری نَفَسِ بی جرأت
از شُکوهِ غضب شعله ورت می افتد

ظرف یک یا دو سه تا پلک زدن بی تردید
سر دَه ها نفر از دور و برت می افتد

ای ابَر مَردِ همیشه، نفست طوفانی
اسدالله تویی فاتح هر میدانی

۰ نظر ۱۴ تیر ۹۴ ، ۲۳:۰۷
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران