هم‌قافیه با باران

۱۷۸ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

ماه کامل شده و چشم به "تو " دوخته است

آسمانت ، چِقَدَر معجزه افروخته است

دست در دست ِ محمد (ص) شده ای عالم تاب  

آینه روشنی از روی تو آموخته است

شکراندر شکرِ خواجه ی شیراز "تویی"

بس که شیرین سخنی از لبت اندوخته است

باب دل نیست اگر شعر نگوید از "تو"

وصف زیبایی تو کار ِ دل ِ سوخته است

معرفت از قدوبالای تو آموخته شمع

شعله ی عشق اگر بر سرش افروخته است

یوسفی ، یوسف این برکه ی مهتاب  اگر

هیچ کس عشق تو را جز به تو نفروخته است

.

گره از بال و پر شب زده ی من بگشا

بخت هم بی نظر لطف تو پا سوخته است

شأن وصف تو کجا ؟! این دل دیوانه کجا ؟!

آخر شعر اگر لب به لبم دوخته است

روزی عشق تو را گرچه دل اندوخته است

شرم دارم که نگویم

                     جگرت سوخته است !


سید مهدی نژادهاشمی

۰ نظر ۱۶ مهر ۹۴ ، ۰۹:۱۵
هم قافیه با باران

ماه در حیرت آن چهر دلارای علی ست

روز و شب معتکف دیر تولای علی ست

 

عرشیان جامه ی احرام به تن دوخته اند

خیل حجاج همه غرق تمنای علی ست

 

نور درنور علی آمد واحمد بوجود

شب معراج نبی محو تماشای علی ست

 

در احد هاتفی از غیب بر آورد خروش

«لافتی»گوهری از ساحل دریای علی ست

 

ساقی کوثر و سرمایه ی اطفال یتیم

خلعتی دوخته برقامت رعنای علی ست

 

با نبی گفت که «اکملت و لکم»نیست عجب

این هم از دولتی خُلق مصفای علی ست

 

جمله زرتشت و مسیحی و مسلمان و یهود

عالمی مست زیک جرعه ی صهبای علی ست

 

شیر دشمن شکن و عارف سجاده وعشق

ذکر یاهو همه جا بر لب شیدای علی ست

 

آنکه بردوش نبی کعبه زاصنام زدود

آنکه خیبر شکند دست توانای علی ست

 

آری آن دست که بالا شدو فرمود نبی

خیر عقبای شما در ید بیضای علی ست

 

آنکه لب تشنه دویده ست به وادی سراب

بی گمان در هوس جام گوارای علی ست


مرتضی برخورداری
۰ نظر ۱۳ مهر ۹۴ ، ۲۰:۵۸
هم قافیه با باران
(ا) الا مولایِ  مه رویان کجایی
(ب) بگو مولا نجف یا کربلایی

(پ) پریشانم ، به داغت مبتلایم
(ت) تو بر انسان و ایمان رهنمایی

(ث) ثنایت باشد آقا افتخارم
(ج) جوانم زانکه اربابم شمایی

(چ) چرا من دل ببندم بر دو دنیا
(ح) حریصم  تا به بالینم بیایی

(خ) خدامحور ،خدا باور ، خدا رو
(د) دعا کن بهرتان باشم  فدایی

(ذ) ذلیلم غم نصیبم بی قرارم
(ر) رئوفی مهربانی با خدایی

(ز) زبان در وصفتان باشد ثنا گو
(ژ) ژغاره میکشم  از دل کجایی؟

(س) سر و جانم فدایت باد مولا
(ش) شما بر دردِ بیماران دوایی

(ص) صفا اندر صفا بردم ز نامت
(ض) ضِیاءُالدینِ ما خود با صفایی

(ط) طراوت میدهد نامت به دلها
(ظ) ظَهیرُالدین والدنیای مایی

(ع) عوالم را  تو مولایی به واللّه
(غ) غریب اما تو همچون مرتضایی

(ف)فدایت میکنم الساعة جان را
(ق) قیامت میکنی،مشکل گشایی

(ک) کرم فرما ببخشا نوکرت را
(گ) گر آقا جان از او دیدی خطایی

(ل) لبم را دور کن از غیرِ نامت
(م) منور کن دلم را با دعایی

(ن) ندارم جز تو باللّه من کسی را
(و) و شادم در دلم فرمانروایی

(ه) همین باشد (بداغی) را سعادت:
(ی) یگانه شغلِ او باشد گدایی


سیروس بداغی
۰ نظر ۱۳ مهر ۹۴ ، ۲۰:۵۷
هم قافیه با باران

ماه  را ، امشب  به پابوس زمین آورده است

آیه ای  از جنس ِ صبحی دلنشین آورده است

برکه ای آرام  را از لطف یزدان ِ سپهر_

_جان پناه ِ مردم ِ چادر نشین آورده است

سینه ای سرشار از عطر محمد (ص) را علی (ع) _

پابه پای قافله سالار دین آورده است

عشق در روز ازل مجنون روی او شده ست

گر شب یلدا دلی لیلاترین آورده است !

ماه می چرخد به دورچهره ی خوش قامتش

گر طوافی آنچنان و اینچنین آورده است

موسم ِ خرما پزان ، دل از غدیر روی او

چشمه سار عشق های آتشین آورده است

زیبد این انگشتر دردانه بر انگشت او

پادشاهی بر دلان را ، گر نگین آورده است

جبرئیل آمد کلام وحی را کامل کند

یا علی (ع) ختمی به قرآن مبین آورده است

بر دل ِ بی طاقت صحرا نشینان ، اینچنین _

عطر ناب ِ دشتهای یاسمین آورده است

دامن مهر علی (ع) و نازنین زهرای او

بهترین را از برای بهترین آورده است

باید این را دل به نقش زر نگارد تا ابد

با اذان نام ِ امیرالمومنین  آورده است

از غدیرآغاز خواهد شد تمام ِ ممکنات

چونکه نبض زندگی را دل از این آورده است

مهر باشد مهر مولا ، عشق باشد عشق او

بهترین را جانشین بهترین آورده است

.

صوت عبدالباسط امشب دل از این دل می برد

اشهد انّ َ امیرالمومنین آورده است


سید مهدی نژاد هاشمی

۰ نظر ۱۳ مهر ۹۴ ، ۰۹:۱۳
هم قافیه با باران

آسمان جلوه گرفته است برو رویش را

ماه دل داده ببوسد خم ابرویش را

شانه باید بزند باد صبا مویش را

شیر باید بشود نازکش آهویش را

خم ابروش چو محراب عبادت شده است

ماه ، دلداه و بی تاب عبادت شده است

گره انداخته مویش به سر سلسله ها

کم کند یار به لطف خود از این فاصله ها

وقت تنگ است و از آن تنگ تر این حوصله ها

که پناهنده  شده اند به او چلچله ها

به یقین فصل بهار است هوا وهوسش

گل احساس شکفته است به ناز نفسش

آسمانش چِقَدَر معجزه افروخته است

وصف زیبائی او کار دل ِ سوخته است

برکه از تاب و تبش روشنی آموخته است

ماه کامل شده و چشم به او دوخته است

با علی (ع) سلسله ی عشق به سامان برسد

لطف کرده است که این شعر به باران برسد

هردلی عشق علی (ع) نیست در آن دل ، دل نیست !

از تو یک لحظه دل عاشق ما غافل نیست

قبله ی خانه ی ما جز به دلت مایل نیست

دین ما بی هوس و عشق شما  کامل نیست

جگر سوخته را تاب نمک پاشی نیست

چاره ی کار دلم غیر فروپاشی نیست

ای به قربان سرت چشم و چراغ دل ِمن

تازه شد با سرِ خونین ِ تو داغ دل من

گفته بودی که شکسته گل ِ باغ دل من

نرم و آهسته بیایید سراغ ِ دل من

عشق باشد همه جا عشق علی (ع) ما را بس

یار ما یار دلآراست که دنیا را بس

شیعه ی آل علی (ع) مردن یکبار کم است

جان به جان دادن ما پیش رخ ِ یار کم است

سینه ی عاشق ما سینه ی دیوار کم است

جان فدای نفس یار چه بسیار کم است

عشق آمد به جهان ماه رخی کامل شد

سنگ از دامن خورشید جدا شد دل شد

جز کفن سوخته در این قفس خاکی نیست

چاک پیراهن ِ من ! حاکی ناپاکی نیست

گر برانی تو مرا از دل خود ، شاکی نیست

سربه زیریم بجز خلسه ی غمناکی نیست

دست بر دامن تو برده  پی درمانیم

ما کویریم ولی ملتمس بارانیم

هم پریشان شده هم دل نگران می سوزد

در تب و عشق تو، دل ،  شعله کشان می سوزد

گوشه ی صحن تو بی نام و نشان می سوزد

هرکسی پاش بیفتد به میان می سوزد


سید مهدی نژادهاشمی

۰ نظر ۱۲ مهر ۹۴ ، ۰۹:۱۲
هم قافیه با باران

خاطره آفتاب پاییز است

می‌تابد اما

گرم نمی‌کند.


مژگان عباسلو

۰ نظر ۱۱ مهر ۹۴ ، ۲۲:۲۳
هم قافیه با باران

 به جلوه می رساند آسمان اینجا تجلی را

محمد (ص) را علی(ع) را سایه ی دست تسلی را

بسوزد سینه ها از این تجلی و تسلی جان _

_ بیابد بعد از آن با اشک شوق از دل ، تجلی را

علی (ع) جایی درون سینه دارد که بجز عشقش

کسی هرگز نخواهد کرد پُر ، این جای خالی را

پدیدار است از فیض حضور عالم آرایش

غدیری که مزین کرده برجان این تجلی را

اگر مجنون شوند این مردمان جای تعجب نیست

که عقل از سر پریده ، هرکسی دیده است لیلی را

توان دیدن این ماه کامل نیست در چشمی

اگر جانی به جان دادند حسن ِ لایزالی را

وصال غیر بگذارد جمال حور ننشاند _

_ به دل هرکس که دیده جلوه ای از حق تعالی را

.

مرا از جان  بگیریدوببخشیدم به خاک او _

که سامان می دهد عطر نجف آشفته حالی را

در این دنیای پوچ و خالی از احساس از عشقش

لبالب پِرکنید این کوزه ی منگ سفالی را

دلم امید آن دارد شفاعت می کند مارا

که ممکن می کند شاه نجف هر احتمالی را


سید مهدی نژادهاشمی

۰ نظر ۱۱ مهر ۹۴ ، ۲۰:۱۱
هم قافیه با باران

هر چه دیدیم درین باغ، ندیدن به بود
هر گل تازه که چیدیم، نچیدن به بود

هر نوایی که شنیدیم ز مرغان چمن
چون رسیدیم به مضمون، نشنیدن به بود

زان ثمرها که گزیدیم درین باغستان
پشت دست و لب افسوس گزیدن به بود

دامن هر که کشیدیم درین خارستان
بجز از دامن شبها، نکشیدن به بود

هر متاعی که خریدیم به اوقات عزیز
بود اگر یوسف مصری، نخریدن به بود

لذت درد طلب بیشتر از مطلوب است
نارسیدن به مطالب، ز رسیدن به بود

جهل سررشتهٔ نظاره ربود از دستم
ور نه عیب و هنر خلق ندیدن به بود

مانع رحم شد اظهار تحمل صائب
زیر بار غم ایام خمیدن به بود..


صائب

۰ نظر ۱۱ مهر ۹۴ ، ۱۹:۲۴
هم قافیه با باران

از سیاسی شدن وضع، فقط...شب خوب است

هر چه گفتند بگویند، فقط...لب  خوب است

من نوشتم به تو هر روز، که زندان منی

این بغل، نظم جهان... بوس ِ مرتب...خوب است

منتشر می‌نشود....شعرِ اوین‌رفته اگر

بند ِ اعدام نشان داده...که مطلب خوب است

تن به تن کشته شدن، ملحفه را جوخه نکرد

شاخه خشک است کمی شعله چرا؟! تب خوب است!

درد را می‌کِشم و دود در این خانه پر است

بحث ِ مثقال نکن شیخ...که یک حَب خوب است!

با حقوق ِ بشرِ مست کنار آمده‌اند

حَدّ این گریه در این...بطرِ لبالب...خوب است

پیرهن حرف کمی بود تن ِ ما بسیار

حرف بسیار، در این میکده، اغلب...خوب است!


یزدان سلحشور

۰ نظر ۱۱ مهر ۹۴ ، ۱۷:۲۲
هم قافیه با باران

شاعر شکسته است دلش ، جان بیاورید
بر این کویر تف زده باران بیاورید

قد قامت ِ به عشق که صاحب عزا شده است
قد قامت " به آینه " ایمان بیاورید

زخمی ست در جهان که مداوا نمی شود
لطفن کمی امید به درمان بیاورید

درخاک و خون دمیدنمان اتفاق نیست !
ایمان به مکر و حیله ی شیطان بیاورید

سرخاب روی  خیل شهیدان از این عقیق
انگشتری به دست سلیمان بیاورید

ادعونی استَجب به یقین است مشق ما
درحج برایمان تن ِ بی جان بیاورید

شمعیم شمع شعله کشان درهوای یار
آتشفشان  به غربت ِ ایوان بیاورید

آل سعود آل سقوط است بی گمان
مرهم برای زخم زمستان بیاورید


سید مهدی نژادهاشمی 

۰ نظر ۱۱ مهر ۹۴ ، ۱۷:۱۶
هم قافیه با باران
دلم میخواد زن از داعش بگیرم
زنی کم عقل و بـی دانش بگیرم

یکی تکفیــری بــوکـو حرامی
بــرای سلــب آسایــش بگیرم

عباس خوش عمل کاشانی
۰ نظر ۱۱ مهر ۹۴ ، ۰۹:۱۸
هم قافیه با باران

صد چشمه درخشید از این خُم به مقامت

تا نور تو را داد از آفاق سلامت

"خاتم" به تو بخشید و تو را خواند امامت

خُم ها هم خوردند به هم " یار سلامت "

"الیوم " ربوده ست دل ِ پیرو جوان را

"اکملت لکم" ساحل امنی ست جهان را

این عطر خوش کیست که چون عطر مسیحاست ؟!

از هر طرفی می نگری  "عشق " چه زیباست

این نور که روشنگر تاریکی شبهاست

آرامش بعد از دلِ طوفانی دریاست

هم قافه دار ِ دل و هم قافله سالار

مأنوس به نور بَصَرو عالم اسرار

سر سلسله ی طره فشانان ِ بهار است

ناز نفس یار چه تأثیرگذار است !

لبخند ملیحش هوس باغ انار است

خوشبخت کسی که به نگاه ِ" تو" دچار است

خورده گره این شعر به آغاز سلامت

پایان ، بگشاید گل ِ لبخند ، کلامت

تابیده افق تاب و تب ِ حیدریت را

لرزیده جهانی رجز خیبریت را

گل داده محبت گلِ انگشتریت را

عالم به سراپرده زده دلبریت را

اشک است که تبخیر شد از فرطِ خجالت

کوه ست که صدپاره شد از نقل حکایت

گرچه لب ِتو شهره ی شیرین سخنی بود

خوناب ِ سرت مشق ِ عقیق یمنی بود

آمیخته با سوره ی مکی مدنی بود

شق القمرت آیتی از عشق غنی بود

عشق است گره خورده به لطف تو به ذاتم

شاعر شده ام اشک بریزد کلماتم

تا آب برآتش اثری داشته باشد

مهتاب از این سو گذری داشته باشد

بایست در آیینه سری داشته باشد

این شمع سر شعله وری داشته باشد

بیچاره دلی کز تو درآن دل اثری نیست

خون جگرو چشم ترو نامه بری نیست !


سید مهدی نژادهاشمی

۰ نظر ۱۱ مهر ۹۴ ، ۰۹:۱۱
هم قافیه با باران
سرور و سالارِ ما مولا علی
عالِمُ الاسرارِ ما مولا علی

ها ولیُّ اللّه ؛ امامُ العالمی
حمدُ للّه دردِ ما را مَرهَمی

ای دوای دردِ ما ؛ رأسُ الکرم
دل هوای وصل دارد در حرم

در حرم دل را مداوا کرده ای
گِــــره های کورِ ما وا کرده ای

در حرم حالم الهی کرده ای
مرده ای را که وَه که ماهی کرده ای

در حرم دارد دلم وصلی مدام
کی رسد احوالِ ما را در کلام

در حرم دادی سُرورم سَرورا
مهرِ مَه دارد عَلَم در ماوَرا

مدح مولا کرده ام گَه در سحر
روحِ ما را کرده دارا دادگر

مدح او هر راه را هموار کرد
مدحِ او در راهِ ما صد کار کرد

ای که عمری مدح او کردی مرور
مدحِ مولا کرده موسی کوهِ طور

مدحِ مولا کرده آدم سوی ما
مدحِ مولا کرده هر گُلروی ما

مدح مولا را محمـّد در سحر
کرده هر دم در دو عالم دادگر

مدحِ مولا کار اللّه ، کار هو
مدعی رَه آورد در موی او

مدحِ مولا کار اللّهُ الصَّمد
مدح او کی حصر گردد در عدد

عالمُ الاسرار را مداحِ او
مسهلُ الاوطار را مداحِ او

هم رسول الله را مداحِ او
هم عدو الله را مداحِ او

هر دلی گم کرده ره در موی او
هر گدا هر دم رود در سوی او

هر که دارد حاصلی در کوی او
گردد هر دم اهلِ هر سرّی مـگو

سائلم مولا . . . مرا حالی عطا
مَـــــر رسد مأوایِ مهدی را گدا


سیروس بداغی
۰ نظر ۱۱ مهر ۹۴ ، ۰۸:۲۶
هم قافیه با باران

و زندگی به مذاق گل شما بد نیست!

پرنده حال و هوایش که در هوا بد نیست

 

برای من که در این شهر بی کس و کارم

دوباره خلوت شب های روستا بد نیست!

 

شما بهار, شما گل, به دامنت داری

برایتان, گذر کند روزها, بد نیست!

 

سری به کلبه نمناک من بزن, خوب است

برای تجربه و درک تنگنا بد نیست

 

گرسنه؛ عشق نمی فهمد و نمی داند

چه چیز, پیش خدا خوب نیست یا بد نیست

 

چرا به حال خودم گریه ام نمی گیرد؟

برای گریه هوای دلم چرا بد نیست!؟

 ***

دو تکه نان و نفس های از سر اجبار

تو باورت نشود! روزگار ما بد نیست!!

سید محمدعلی رضازاده
۲ نظر ۱۰ مهر ۹۴ ، ۲۲:۳۷
هم قافیه با باران

ای نگاهت منبع بی انتهای تاک ها
ای دلیل سکر بی اندازه ی ادراک ها
.
جذبه ات کابوس نامردان و ذکر نام تو
قوّت قلب تمام مردها، بی باک ها
.
از جهان دیوانه خانه ساختی با غمزه ات
ای نماد عشق سوزانت گریبان چاک ها
.
"لن ترانی" بر لبم، زیر گلویم حاضر است
در دل خود جا دهید این مست را ای خاک ها
.
یا علی و یا خدا و یا خدا و یا خدا...
یک به یک کافر شدند از عشق تو پژواک ها
.
هر کسی بغض تو را دارد، ندارد آبرو
حب تو معیار پاکیِ تمام پاک ها
.
نام زیبایت شکوه نسخ و نستعلیق و ثلث
برده ای دل از خطوط و سنگ ها،حکاک ها
.
در خدا شک کرده عقل عده ای تکلیف چیست؟
یا علی تقصیر فضل توست یا شکاک ها؟!


فرزاد نظافتی

۰ نظر ۱۰ مهر ۹۴ ، ۱۹:۱۸
هم قافیه با باران

نشست زائقه ی میز را مرتب کرد

کشید پرده وآویزرا مرتب کرد!

به گونه هایش گل انداخت ،  شانه برگیسو

بساط وسوسه انگیز را مرتب کرد

رز سیاهی بر سینه ی چپش آویخت

انار شهد شرر خیز را مرتب کرد

نشست وسرمه خورانید

کلون درکه صدا کرد دور خود چرخید

ازاینکه هرچه وهرچیز رامرتب کرد

جلوی پای تو هر برگ زرد را برداشت

بهار سفره ی پاییزان را مرتب کرد

سید محمدعلی رضازاده
۰ نظر ۱۰ مهر ۹۴ ، ۱۸:۳۸
هم قافیه با باران

باده پرستیم اگر حضرت می کار توست
مستی بی حد ما از می بسیار نیست
پای تو سر می دهد هر که گرفتار توست
عشق به تفسیر ما نخل ثمر دار توست
.
شاهد این گفته ام میثم تمار توست
.
ای پدر خاک ها میکده ی تاک ها
عقل زمین خورده ات مات تو ادراک ها
ذکر تو در معرکه بر لب بی باک ها
بغض تو را داشتن مختص نا پاک ها
.
مورد تایید رب هر چه که معیار توست
.
عرش کف پای توست حضرت والا مقام
مست کننده ترین! باعث عیش مدام
سر در جنت نوشت رب تو با احترام
عشق فقط یک کلام حیدر علیه السلام
.
حضرت حق عاشق خصلت و رفتار توست
.
اشهد انّ علی...دلبر پروانه هاست
اشهد انّ علی...صاحب میخانه هاست
اشهد انّ علی...ساقی پیمانه هاست
اشهد انّ علی...قبله دیوانه هاست
.
سجده ی بی انتها عشق سزاوار توست


فرزادنظافتی

۰ نظر ۱۰ مهر ۹۴ ، ۱۷:۱۷
هم قافیه با باران

تو "عقربی" که در "قمرم" راه می رود!

تو دشنه ای که در جگرم راه می رود


گیسو رها نکن, به سراغم نیا, بد است

دیوانه ای درون سرم راه می رود!


این روزها زمین و زمان, خانه های شهر...

من ایستاده, دورو برم راه می رود!


می بینمت به خواب و عجیب است در پی ات

هرشب دو پای در بدرم راه می رود!


می خواستم که "گل" بخرم دیدمت به راه

اصلا گلی که من بخرم راه می رود!


این فکر پیر توی سرم هی عصا زنان

-شاید که از تو دل ببرم- راه می رود

 ***

 من بمب خندۀ عقب افتاده ها شدم

دیوانه ای درون سرم راه می رود


سید محمدعلی رضازاده
۰ نظر ۱۰ مهر ۹۴ ، ۱۴:۳۶
هم قافیه با باران

 

نگارا نگارا مرو از برم

به فصل شکفتن مکن پرپرم

همه هستی من ز عشق تو شد

مزن تیشه بر ریشه و پیکرم

خیال رخت گشته رویای دل

شده غرق مهرت سر و پای دل

چو عاشق شدم خو شدم سوختم

دلم وا دلم وا دلم وای دلم 

به جادوی چشم تو شیدا شدم

ز خود گم شدم در تو پیدا شدم

من آن قطره بودم که با موج عشق

در آغوش مهر تو دریا شدم

نگارا نگارا مرو از برم

به فصل شکفتن مکن پرپرم

همه هستی من ز عشق تو شد

مزن تیشه بر ریشه و پیکرم

به دنبال خود در سراب فزون

کشیدی دلم را به دریای خون

تو رفتی و من مانده ام با غمت

گرفتار رنج و عذاب و جنون

کجا ماندی ای لیلی قصه ها

که مجنون شده کوهی از غصه ها

برو ای کبوتر به یارم بگو

فتادم ز پا بی وفا بی وفا

گل گریه روید ز چشم ترم

ندانی چه آورده ای بر سرم

فتاده به جانم غم روزگار

دلم گشته بازیچه ی انتظار

نگارا نگارا مرو از برم

به فصل شکفتن مکن پرپرم

همه هستی من ز عشق تو شد

مزن تیشه بر ریشه و پیکرم

 

اسحاق انور

 

۰ نظر ۱۰ مهر ۹۴ ، ۱۴:۱۹
هم قافیه با باران

جلوه‌گران عشق که خونم حلال‌شان
پیغمبر و على که نبینم ملال‌شان

دریاى علم حق به تموّج رسید و پس
بر ساحل غدیر خم افتاد فال‌شان

تا بر فراز منبر عالم قدم زنند
صدها فرشته فرش نمودند بال‌شان

دست خدا ز دست نبى قد کشیده است
هریک رسیده‏اند به اوج کمال‌شان

کوزه‌گران عالم عشق‌اند این دو دست
چیزى نمى‏شود که بسوزد سفال‌شان

عالم در این کتاب ز یک نقطه کمتر است
سر بسته گفته‏ام به تو مقدار مال‌شان

نعلین‌شان ز خاک طبیعت منزّه است
خورشید و ماه، میوه‌ی خام خیال‌شان

این‌جا مجال زمزمه‏هاى بلال نیست
زیباترین مؤذن هستی‏ست خال‌شان

قبل از شروع خلقت این خلق بوده‏اند
یعنى که از خداى بپرسید سال‌شان

دنیا نبود ظرف ظهور على و آل
تاک‌اند و این پیاله نباشد مجال‌شان


رضا جعفری

۰ نظر ۰۹ مهر ۹۴ ، ۲۳:۴۰
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران