هم‌قافیه با باران

۱۷۸ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

ده ذی الحجه سرزمین منا

گشت از مکر شمر کرببلا

شده دنیا پر از دروغ و نفاق

طاقت مسلمین دنیا طاق

راه هامان طریقی از آتش

کعبه در منجنیقی از آتش

آل مروان و ال ذی الجوشن

مست حمله به سرزمین یمن

در زمین یمن به اسماعیل

 تیغ از پشت می زند قابیل

پرده داران درون حله به خواب

 گردشان مطربان خراب شراب

دین شان نیست غیر ظلم و فساد

 کاخ هاشان بلند چون شداد

" کاخ هاشان بلند و همت پست"

محو نفس اند و رفته اند از دست

نزدشان شد مقام ابراهیم

 کاخ سبز و سفید و اورشلیم

آل ظلم اند و آل استبداد

نیست موسایشان بجز موساد

گرم فرمانبری ز کفر و نفاق

 تا زنند آتشی به شام و عراق

سنگ بر کعبه می زنند هنوز

 منجنیق است جرثقیل امروز

پرده دارند و دزد و تاراجی

 تیغ ها می زنند بر حاجی

به همان مردمی که روزی شاد

 ره گشودند روی زین العباد

قرنها پیش از این حسین علی

 در همین سرزمین حسین علی

حج خود را تمام کرد و گذشت

 به شهادت سلام کرد و گذشت

قرنها پیش حضرت سجاد

 پای چون در زمین کعبه نهاد

حاجیان راه باز می کردند

 عرض راز و نیاز می کردند

این همان مردم وفادارند

 باز هم رو به کعبه می آرند

**

ده ذی الحجه سرزمین منا

 گشت از مکر شمر کرببلا

ناگهان شاه نابکار حجاز

 راه را بست بر جماعت باز

شمر گر آب بست این ره بست

حرمت کعبه و منا بشکست

این همان مردمان دلگیرند

به کدامین گناه می میرند؟

بارها راه عشق اگر شد گم

راه بگشوده اند این مردم

پیش از این بود راضی از این ها

 نور چشمان سیدالشهدا

قرن ها رفته است و اینک باز

 ظلم دیگر به میهمان حجاز

حاجیان خسته از مصائب شام

 ظلم اینان کجا و ظلم هشام؟

با چنین ظلم و جور و نفس و هوی

ابن عبدالملک کجا و شما!

دید او ازدحام اهل حرم

پس کشید از حریم کعبه قدم

گرچه او از هوای نفس شکست

 بهر نظاره گوشه ای بنشست

استلام حجر نکرد هشام

 چون شما تیغ بر نکرد هشام

هرچه را آن شقی رعایت کرد

 نسل عبدالعزیز غارت کرد

در کمال شقاوت این جانی

عید قربان گرفت قربانی

کعبه اما سیاهپوش شماست

پرده ای از پیام عاشوراست

دارد از دولت ولای حسین

کعبه هم بوی کربلای حسین


علیرضا قزوه

۰ نظر ۰۹ مهر ۹۴ ، ۰۰:۲۷
هم قافیه با باران

می ریزد از پیاله چشمت شرابها

از زلف تو گرفته جهان, پیچ و تابها

پلکی زدی و صبح نخستین پدید شد
پیش از تولد همه آفتابها

با حرکت لب تو سخن آفریده شد
نهج البلاغه تو امام کتاب ها!

جوشید زیر پای تو, از قطره نخست
اوراق جاری ادبیات آبها

با گریه خنده ات, هیجان را شناختم
ای اخم تو جهنم اهل عذاب ها!

***

در ابرها عصاره انگور ریختی
باریده بر مزارع گندم شراب ها

نان می خورند ومست به بازار می روند
افتاده از شمایل مردم نقاب ها.

***

بر هر لبی به شکل گلی سبز می شوی
نامت شکفته بین سوال و جواب ها


چشمت امامِ اولِ گل های نرگس و
سیمایِ تو کلیدِ طلسمِ حجاب ها

تا چند آرزوی خودم را غزل کنم؟
کی می رسی؟ حقیقت تعبیر خواب ها!

تا چند در نبود تو خون و جگر خورند
تا چند ریزه خواری عالیجناب ها

از پشت ابرها "پسرت" (عج) را صدا بزن
پایا ن بده به فصلِ حضور و غیاب ها!


خود را ستاره ها به زمین پرت می کنند
زیباست خودکشی به مرام شهاب ها


سید محمدعلی رضازاده
۰ نظر ۰۸ مهر ۹۴ ، ۲۳:۵۵
هم قافیه با باران

شهر از همهمه ی مبهمِ انسان خالی است!

جنگلی سرد که از حرفِ درختان خالی است!

لحظه ها زیرِ سر عقربه ها می گردند!

چه شروعی است که از نقطه ی پایان خالی است!

سر تکاندند دو عابر دو مترسک در باد...

حرکتِ جمجمه هایی که از ایمان خالی است

سفره وا کرده زنی پیرو، به من می نگرد!

من به آن سفره که از خاطره ی نان خالی است!

گریه از گردنه ی حوصله ام بالا رفت...

چشم چرخاندم و دیدم که خیابان خالی است!

گاه تنها ترم از تابلویی در باران

دل فراوان پُرو، دستی که فراوان خالی است!

گاه کوچکتر از آنم که بگویم، شاعر!

دستم از گرمیِ دستِ تو وُ، باران خالی است!

چشم می چرخد و می پرسد از این شهر تو را

باز از عرضِ شما، طول خیابان خالی است

پُر شدم از حتمِ حضور تو درونِ همه ام...!

دلم از غیر شما، از تو چه پنهان خالی است!

دیرو زود آمدنِ تو چه تفاوت دارد

تنِ یخ کرده ام از معجزه ی جان خالی است


سید محمدعلی رضازاده

۰ نظر ۰۸ مهر ۹۴ ، ۲۳:۴۰
هم قافیه با باران

چند وقتی است که من بی خبر ازحال توام

مثل یک سایه ی  مشکوک  به دنبال توام!

خوب من! بد به دلت راه مده چیزی نیست

من همان نیمه ی آشفته ی هر سالِ توام!

تو اگر باز کنی پنجره ای سمتِ دلت

می توان گفت که من چلچله ی لال توام!

سالها گوش به فرمانِ نگاهت بودم

چند روزیست که بازیچه ی امیال توام،

گِله ای نیست که برداری ودورم ریزی

من همان میوه ی پوسیده ی اقبالِ توام

مثل یک پوپکِ سرمازده در بارش برف-

سخت محتاج به گرمای پروبالِ توام!

زندگی زیر سرِ توست اگرلج نکنی

باز هم مال خودت باش خودم مال توام!


سید محمدعلی رضازاده

۱ نظر ۰۸ مهر ۹۴ ، ۲۲:۵۹
هم قافیه با باران

وضو گرفته ام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زده ام تا که از منا بنویسم

به استخاره نشستم که ابتدای غزل را
ز مانده ها بسرایم ؟ ز رفته ها بنویسم ؟

نه عمر نوح نه برگ درختهای جهان هست
بگو که داغ دلم را کی و کجا بنویسم ؟

مصیبت «عطش»و «میهمان ‌ کشی » و «ستم »را
سه مرثیه‌ست که باید جدا جدا بنویسم

چگونه آمدنت را به جای سر در خانه
به خط اشک به سردی سنگها بنویسم ؟

چگونه قصه ی مهمان کشی سنگدلان را
به پای قسمت و تقدیر یا قضا بنویسم ؟

منا که برف نمی آید این سپیدی مرگ است
چه سان زمرگ رفیقان با صفا بنویسم ؟

خبر زتشنگی حاجیان رسید و دلم گفت :
خوش است یک دو خطی هم ز کربلا بنویسم :

نمانده چاره به جز اینکه از برادر و خواهر
یکی به بند و یکی روی نیزه ها بنویسم

نمانده چاره به جز گفتن از اسیر سه ساله
چه را ز ناله ی زنجیر و زخم پا بنویسم

به روضه خوان محل گفته ام غروب بیا تا
تو از خرابه بخوانی...من از منا بنویسم ....


حامد عسکری

۰ نظر ۰۸ مهر ۹۴ ، ۱۷:۵۰
هم قافیه با باران

جنگ بود آری زمانی جنگ بود  

 عرصه بر مردان عاشق تنگ بود

 آسمان را ابرهایی تیره بود   

 مرگ را چنگال ،سخت و چیره بود

 پای دشمن بر گلومان گیر بود 

 هرنفس را ضربتی شمشیر بود

 راهمان لبریز درد و سنگ بود   

 هرکه بر می گشت عار و ننگ بود*

 عده ای لبریز غیرت، پا شدند 

 راهی آن راه جان فرسا شدند

 هرکه عشقش بیش دردش بیش بود  

فارغ از اغیار و جان خویش بود

 خسرو و مجنون و وامق کیستند  

طفل مکتب خوانشان هم نیستند*

 یاد داری سجده ها و خاک را 

 عشقبازی گوشه ی افلاک را

 سجده هاشان خاک را مغشوش کرد 

 جرعه جرعه اشکشان را نوش کرد

 مثنوی عشقشان را خوانده ای ؟ 

 در حریم عشقشان دل رانده ای؟

 مثنوی عشقشان هفتاد من    

 برگ هایی پُرزخون و دست و تن*

 اشک ها بر دیده غوغا می کنند 

غصه ها را در دلم جا می کنند

 بر گلویم بغض ،پنهانی شده ست 

 طاقتم عمریست قربانی شده ست

 از شهیدان ظاهری را دیده ایم  

 خویش را با خویشتن سنجیده ایم

 ای به دریا رفتگان عشق پوش  

ای به صحرا ماندگان باده نوش

 ای که جا ماندید زان عاشق کُشی  

مست زخمید و اسیر سرخوشی

 جامع السّردلیران نبرد   

 سینه هاتان خسته ی هجران و درد

 بارها در سینه «دوران» دیده اید 

از دو دیده« باکری» باریده اید

 سهم ما از جنگ پنداری شده ست  

 مستندها حرف تکراری شده ست

 گوشمان محتاج حرفی دیگر است  

آرزومان عاشقی در سنگر است

 این کویر تشنه را کاری کنید  

خستگان راه را یاری کنید

 پرچم عشاق بر دوش  شماست   

  چفیه های مانده تن پوش شماست

 آسمان دیده را باران شوید  

   وام دار خون سرداران شوید

 کوله و پوتین وچفیه در بَر است   

 عاشقان ، وقت جهادی دیگر است *

 تا به کی در حاشیه در گوشه ای 

 خاطرات عشق را در پوشه ای

 سابقان راه، بر منبر شوید   

  با پلاک عشق در خیبر شوید

 کشتی افکار و سرگردانیش  

ناخدا باشید در حیرانیش

 گرنمی جویند خود پیدا شوید  

پیله را بشکسته و شیدا شوید

 عشق را بر دیده ها جاری کنید 

 غربت« فهمیده» را کاری کنید

 عرصه ی اندیشه را باران شوید  

  نسل بعد از جنگ را «چمران» شوید


مرتضی برخورداری
۰ نظر ۰۸ مهر ۹۴ ، ۱۲:۳۰
هم قافیه با باران

دلبر صنمی شیرین، شیرین صنمی دلبر 
آذر به دلم برزد، برزد به دلم آذر

بستد دل و دین از من، از من دل و دین بستد
کافرنکند چندین، چندین نکند کافر

دو رخ چو قمر دارد، دارد چو قمر دو رخ
عنبر ز قمر رسته، رسته ز قمر عنبر

چوگان سر زلفش، زلفش ز سر چوگان
چنبر همه در جوشن، جوشن همه در چنبر

هرگز به صفت چون او، چون او به صفت هرگز
آزر نکند نقشی، نقشی نکند آزر

چشمش ببرد دلها، دلها ببرد چشمش
باور نکند خلق آن، خلق آن نکند باور

حیران شده و عاجز، عاجز شده و حیران
بتگر ز رخش چون بت، چون بت ز رخش بتگر

عاشق شده‌ام بر وی، بر وی شده‌ام عاشق
یکسر دل من او برد، برد او دل من یکسر

نالم ز رخش دایم، دایم ز رخش نالم
داور ندهد دادم، دادم ندهد داور

گریان من و او خندان، خندان من و او گریان
لاغرمن و او فربه، فربه من و او لاغر

مسته صنما چندین، چندین صنما مسته
می خور به طرب با من، با من به طرب می خور

منت به سرم بر نه، بر نه به سرم منت
ساغربه کفم بر نه، بر نه به کفم ساغر

ازرق شده بین گردون، گردن شده ازرق بین
اخضر شده بین هامون، هامون شده بین اخضر

بستان به فلک ماند، ماند به فلک بستان
عبهر چو قمر بر وی، بر وی چو قمر عبهر

گلبن به سرش دارد، دارد به سرش گلبن
بر سر زوشی معجر، معجر زوشی بر سر

سوسن به طرب برزد، برزد به طرب سوسن
زیور ز خط گل گل، گل گل ز خط زیور

ژاله همه شب بارد، بارد همه شب ژاله
بی مر به جهان لولو، لولو به جهان بی مر

بلبل به فغان آمد، آمد به فغان بلبل
از بر شده بین ناله‌اش، ناله‌اش شده بین از بر

رفته به سفر یارم، یارم به سفر رفته
ای دل چه کنم تنها؟ تنها چه کنم ای دل?


نظامی

۱ نظر ۰۸ مهر ۹۴ ، ۱۲:۲۷
هم قافیه با باران
من فدای لب و آن چال کنار لب تو 
آلت قتل من آن خال کنار لب تو 

قهوه ای خوردی و مالیده کنار دهنت
چشم را خیره کند، فال کنار لب تو 

گوشه ای از لب تو لای دو دندانت رفت
وای بر  شاعر از  احوال  کنار لب  تو 

یوسف شعر من از چاه رها گشت ولی 
باز  افتاد  به  گودال  کنار  لب  تو 

خنده ای کردی و اشعار تمام شُعرا
مثل من گشته لگد مال کنار لب تو 

من که در دل غم صد حاجت مدفون دارم
می رسم  بر همه  آمال  کنار  لب  تو 

محمد جواد شاه بنده
۰ نظر ۰۷ مهر ۹۴ ، ۲۲:۴۹
هم قافیه با باران
«ای لبت انگور یاقوتی و چشمانت عسل»
از لب و چشمان تو گفتم ،پدید آمد غزل

باز شعر  و  باز دوری  تو و دریای  چشم 
واژه ی بیچاره  هم افتاد  در عمق  هَچَل

حلقه ی موی  تو  گِردا گِرد  ماه  صورتت
 می شود  مثل عروس  آسمانی ها، زُحل 

دوریت در حدِّ  کافی  باعث  آزار  هست 
لحظه ای را  در  خیلاتم   بمان  پس  لا اقل 

در  معمای خم  گیسوی  تو  وا  مانده ام 
می نشینم   چِلِه تا  شاید  بیابم  راه  حَل 

خانه زادت هستم و خانه به دوشم کرده ای 
من خراب چشم  شهلای  تو  بودم  از  ازل

می نویسم  از  تو  و  می لرزد از پا تا  سرم 
مثل  اینکه  دفترم  خوابیده بر  موج  گسل 

خوردن  مِی  از لبانت احسن الاعمال  شد
من  مسلمان  تو ام  حی  علی  خیر  العمل 

لحظه  لحظه  زندگی  یعنی  نگاه  نافذت 
چشم میبندی و از در می رسد شاه اَجَل


محمد جواد شاه بنده
۰ نظر ۰۷ مهر ۹۴ ، ۱۳:۴۷
هم قافیه با باران
دختر شاه پری بی وقفه از این جا برو
هی نکن دیروز و هی امروز و هی فردا برو

زنده می مانم من اینجا در غروب لحظه ها
یا که می میرم از این بی رحمی دنیا برو

من که مجنونم تو مجنون تر از اینهایم نکن
پس نشو لیلاتر از لیلایی لیلا برو

قسمت من نیستی،هرگز نبودی راستی
نقش معشوق پریشان را نکن ایفا برو

در قمار عشق من بازنده ای دیرینه ام
باختم در بازی این باری بیجا برو

دل پریشان می شود هر بار تا می بینمت
دختر شاه پری بی وقفه از اینجا برو


محمد جواد شاه بنده
۰ نظر ۰۷ مهر ۹۴ ، ۱۰:۴۶
هم قافیه با باران

اشکش چکید و دیگرش آن آبرو نبود
از آب رفته هیچ نشانی به جو نبود

مژگان کشید رشته به سوزن ولی چه سود
دیگر به چاک سینه مجال رفو نبود

دیگر شکسته بود دل و در میان ما
صحبت بجز حکایت سنگ و سبو نبود

او بود در مقابل چشم ترم ولی
آوخ که پیش چشم دلم دیگر او نبود

حیف از نثار گوهر اشک ای عروس بخت
با روی زشت زیور گوهر نکو نبود

اشکش نمی‌مکیدم و بیمار عشق را
جز بغض شربت دگری در گلو نبود

آلوده بود دامن پاک و به رغم عشق
با اشک نیز دست و دل شستشو نبود

از گفتگو و یاد جفا کردنم چه سود
او بود بی‌وفا و در این گفتگو نبود

ماهی که مهربان نشد از یاد رفتنی است
عطری نماند از گل رنگین که بو نبود

آزادگان به عشق خیانت نمی کنند
او را خصال مردم آزاده خو نبود

چون عشق و آرزو به دلم مرد شهریار
جز مردنم به ماتم عشق آرزو نبود


شهریار

۰ نظر ۰۷ مهر ۹۴ ، ۰۹:۴۱
هم قافیه با باران

شنیده‌اید که آسایش بزرگان چیست:
برای خاطر بیچارگان نیاسودن

بکاخ دهر که آلایش است بنیادش
مقیم گشتن و دامان خود نیالودن

همی ز عادت و کردار زشت کم کردن
هماره بر صفت و خوی نیک افزودن

ز بهر بیهده، از راستی بری نشدن
برای خدمت تن، روح را نفرسودن

برون شدن ز خرابات زندگی هشیار
ز خود نرفتن و پیمانه‌ای نپیمودن

رهی که گمرهیش در پی است نسپردن
دریکه فتنه‌اش اندر پس است نگشودن

پروین اعتصامی

۰ نظر ۰۷ مهر ۹۴ ، ۰۹:۴۰
هم قافیه با باران
در دشت منا کرب و بلا دیده ام ای وای
پر پر شده مهمان خدا دیده ام ای وای

یاران همه افتاده به صحرای بلایند
حجاج خدا غرق بلا دیده ام ای وای

از من تو مپرس علت بی تابی ام ای دوست
زخمی شده ام ، جور و جفا دیده ام ای وای

خواب  از سر من رفته که بی تاب و حزینم
یک فاجعه در دشت منا دیده ام ای وای 

یک سو تن عریان ، طرفی حوله ی احرام
از فتنه ی این قوم چِها دیده ام ای وای

بالای سر آن تن افتاده به صحرا
من غربت یاران شما دیده ام ای وای

آقا به خدا نیست دگر طاقت دوری
از بس که در این خانه خطادیده ام ای وای


سیروس بداغی
۰ نظر ۰۷ مهر ۹۴ ، ۰۹:۳۵
هم قافیه با باران

بهم گفتن گلتُ آب برده، کسى از جاىِ اون خبر نداره
دیگه باید بشینى تا یه روزى، که دریا پرپرش رو پس بیاره

حالا میگن تورو با دسته بسته، تورو زنده زنده خاک کردن
نمیدونى که مادر چى کشیدم، منو با این خبر هلاک کردن

بگو اون لحظه که پراتُ بستن، چرا مادر منو صدا نکردى
تویى که قصد برنگشتن نداشتى، تو که پشت سرتُ نگا نکردى

بگو تا داغِ تازم تازه تر شه، بهت لحظه آخر آب دادن؟
آخه مادر براىِ تو بمیره، که اینجورى تو رو عذاب دادن

برا عکسات رو پام لالایى خوندم، شباى بى کسى و بى قرارى
کى جرأت کرده دستاتُ ببنده؟ بمیرم تو مگه مادر ندارى؟

بهم برخورده مادر، بغض دارم، قسم خوردم دیگه دریا نمیرم
قسم خوردم گلم مثلِ خودِ تو، منم با دستاىِ بسته بمیرم

پُره حرفم پُره دردم عزیزم، ولى آغوش من امنِ هنوزم
بذار دستاتُ وا کنم عزیزم، تو آغوشِ تو راحت تر بسوزم

یاحا کاشانی
 

 
۰ نظر ۰۷ مهر ۹۴ ، ۰۹:۳۳
هم قافیه با باران

ز هر چه هست گزیرست و ناگزیر از دوست

به قول هر که جهان مهر برمگیر از دوست

به بندگی و صغیری گرت قبول کند

سپاس دار که فضلی بود کبیر از دوست

به جای دوست گرت هر چه در جهان بخشند

رضا مده که متاعی بود حقیر از دوست

جهان و هر چه در او هست با نعیم بهشت

نه نعمتیست که بازآورد فقیر از دوست

نه گر قبول کنندت سپاس داری و بس

که گر هلاک شوی منتی پذیر از دوست

مرا که دیده به دیدار دوست برکردم

حلال نیست که بر هم نهم به تیر از دوست

و گر چنان که مصور شود گزیر از عشق

کجا روم که نمی‌باشدم گزیر از دوست

به هر طریق که باشد اسیر دشمن را

توان خرید و نشاید خرید اسیر از دوست

که در ضمیر من آید ز هر که در عالم

که من هنوز نپرداختم ضمیر از دوست

تو خود نظیر نداری و گر بود به مثل

من آن نیم که بدل گیرم و نظیر از دوست

رضای دوست نگه دار و صبر کن سعدی

که دوستی نبود ناله و نفیر از دوست


سعدی
۰ نظر ۰۶ مهر ۹۴ ، ۲۳:۵۶
هم قافیه با باران
چادرت را بر ندار و با دلم بازی نکن
حرفی از رفتن نزن اینقدْر لجبازی نکن

با نگاه ساده ات آتش نشاندی در دلم
این جهنم را ببین،اینگونه طنازی نکن

روسری مشکی و چشم آبی و لب انگور سرخ
لااقل با عشوه هایت صحنه پردازی نکن

قافیه سخت است اما من فراهم می کنم
پیش من هی صحبت از اشعار شیرازی نکن

تیر مژگان را نشاندی در کمان ابروان
سمت من با اخم لطفا تیر اندازی نکن

گر چه من رندانه می رقصم به هر آهنگ تو 
لا اقل هر لحظه خود را غرق یک سازی نکن

عمر من لحظه به لحظه صرف این یک بند شد
چادرت را بر ندار و با دلم بازی نکن

محمد جواد شاه بنده
۰ نظر ۰۶ مهر ۹۴ ، ۲۳:۴۶
هم قافیه با باران
مهتاب نشسته بر جبینت بانو 
خورشید نگاه آتشینت بانو 

آنقدْر جمال ناب تو نایاب است
صد لاله نشسته در کمینت بانو

از غنچه ی نیمه باز گل زیباتر
آن خنده ی دلکش و وزینت بانو

قوس و قزح از خجالتش مخفی شد
در آبی چشمِ چون نگینت بانو 

پیراهن یوسف است بر چشمانم
آن عطر ملیح آستینت بانو 

من مدح تو می کنم قلم می گرید 
از بس که شده دلم حزینت بانو 

لطفی کن و یک نگاه ارزانی کن 
بر سائل خاک سر زمینت بانو 


محمد جواد شاه بنده
۰ نظر ۰۶ مهر ۹۴ ، ۲۰:۴۵
هم قافیه با باران
می نشینم در پس دیوارها
خسته ام از حسرت دیدارها

کاش بودی کاش بودی کاش،کاش
آه ،از اندوه این تکرار ها

از خیال و دوری و دلواپسی
جان به لب هایم رسیده بارها

بر خودم می پیچم از انبود درد
مثل پیچ و تاب های مارها 

از گلستان تنت با بوی یاس 
سهم چشمانم فقط شد خارها

کشف کردم،،خال لبهای تو بود
علت بیماری بیمارها 

من به چشم دوستان دیوانه ام
مثل مست از منظَر هوشیارها

خسته ام،غمگین و با چشمان خیس
می نشینم در پس دیوارها


محمد جواد شاه بنده
۰ نظر ۰۶ مهر ۹۴ ، ۱۸:۴۴
هم قافیه با باران
احساس با من بودنش را دوست دارم
عطر اقاقی تنش را دوست دارم 

با پلک های پنجره چشمم عجین است
از بس از آنجا دیدنش را دوست دارم

رنگ بنفش و برگ های  سبز  و زردِ
گل های روی دامنش را دوست دارم

یک دکمه از پیراهنش جا مانده پیشم
آن دکمه ی پیراهنش را دوست دارم

وقتی که سمتم می دود با سرعت نور 
وای،،، از نفس افتادنش را دوست دارم 

گفتم به شوخی دور شو،هی گریه می کرد
این سختی دل کندنش را د‌وست دارم

هرگز نگاهم خیر بر خورشید و مه نیست
تا چشم های رو شنش را دوست دارم 

تا  آخر  شب مستم  از  مصراع  آخر 
هر صبحدم بوسیدنش را دوست دارم 


محمد جواد شاه بنده
۰ نظر ۰۶ مهر ۹۴ ، ۱۵:۴۳
هم قافیه با باران
رفتی و در دل من هُرم تنور است هنوز
نقش یک خاطره در حال نفور است هنوز

باغبان در  پی احیای  گلستانی  خشک
عمر خود داد ولی سخت و صبور است هنوز

بوی پیراهن یوسف به مشام آمده است
چشم یعقوب ولی در پی نور است هنوز 

من مسلمان رُخت می شدم اما افسوس
رفتی و در کمد خانه زبور است هنوز

اشک چشمان تو در باغچه ام  ریخته بود 
سیب این باغ هم از اشک تو شور است هنوز

سال ها  میگذرد  رفتی  و تنها  ماندم 
در سرم فکر تو در حال عبور است هنوز

قلب من  در گِرو  دامن  پر  چینت  مانْد 
راستی  خرمن موهای تو بور است هنوز؟


محمد جواد شاه بنده
۰ نظر ۰۶ مهر ۹۴ ، ۱۲:۴۲
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران