هم‌قافیه با باران

۳۲۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

پیشکش ما به چشم یار نیامد
خواستمش جان کنم نثار، نیامد

هر چه پریدند پلک‌های تمنا
مژده پایان انتظار نیامد

جام شرابی که طعم بوسه به لب داشت
پیر شدیم و شبی به کار نیامد

هر چه درخشید ماه و جلوه‌گری کرد
هیچ پلنگی به کوهسار نیامد

آه! که هر بار یاد عشق تو کردم
در نظرم مرگ ناگوار نیامد

قافله عمر هست و حوصله‌اش نیست
کیست که با زندگی کنار نیامد؟


فاضل نظری

۰ نظر ۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۲۹
هم قافیه با باران

قاصدک‌های پریشان را که با خود باد برد
با خودم گفتم مرا هم می‌توان از یاد برد

ای که می‌پرسی چرا نامی ز ما باقی نماند
سیل وقتی خانه‌ای را برد از بنیاد برد

عشق می‌بازم که غیر از باختن در عشق نیست
در نبردی اینچنین هرکس به خاک افتاد برد

شور شیرین تو را نازم که بعد از قرن‌ها
هر که لاف عشق زد، نامی هم از فرهاد برد

جای رنجش نیست از دنیا که این تاراجگر
هر چه برد از آنچه روزی خود به دستم داد برد

در قمار دوستی جز رازداری شرط نیست
هر که در میخانه از مستی نزد فریاد برد


فاضل نظری

۰ نظر ۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۳۰
هم قافیه با باران

شب دوباره خیمه می زند 
باز پرستاره می شوم
قطره
قطره
می چکد دلم زلال
شعر واره می شوم

امشب از غریبگی پرم
بی صدا به کنج خلوت دلم نشسته ام
ذره ذره ام
پر از طنین نینواست

خلوتم ،
پر از خداست

ای چراغ ناگزیر
امشب از زلالی عطش  لبالبم
چشمهایم از فرات موج می زند
سربه سر دلم نشان خیمه های سوخته ست

وه! چه روشن است  امشبم!

در به در به جستجوی آن صدای گمشده
- آن طلوع تا همیشه
آن شروع تا هنوز -
می روم به سمت جاده های ناشناس
کربلای من کجاست ؟
آی نا کجای گمشده !

ای چراغ  ناگهان !
امشبی لبالب از طلوع کن مرا
من هنوز ناسروده مانده ام
من هنوز نیستم
شروع کن مرا  !

محمد رضا روزبه

۰ نظر ۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۰۵
هم قافیه با باران
با آنکه بی‌دلیل رها می‌کنی مرا
آنقدر عاشقم که نمی‌پرسمت چرا؟

در پیچ و تاب عشق، به معنای هجر نیست
رودی ز رود دیگر اگر می‌شود جدا

خون می‌خوریم در غم و حرفی نمی‌زنیم
ما عاشق توایم همین است ماجرا

خوش باد روح آنکه به ما کنایه گفت
گاهی به‌قدر صبر بلا می‌دهد خدا

حق با تو بود هر چه بکوشد نمی‌رسد
شیر نفس‌بریده به آهوی تیزپا

ای عشق! ای حقیقت باور نکردنی!
افسانه‌ای بساز خود از داستان ما

فاضل نظری
۰ نظر ۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۴:۳۰
هم قافیه با باران

گر چه با تقدیر ناچار از مدارا کردنم
عشق اگر حق است، این حق تا ابد برگردنم

تا بپندارم که سهمی دارم از پروانگی
پیله‌ای پیچیده از غم‌های عالم برتنم

بر سر این سرو، آخر برف هم منت گذاشت
دست زیر شانه‌ام مگذار! باید بشکنم

من که عمری دل برای دوستان سوزانده‌ام
حال باید دل بسوزاند برایم دشمنم

گر چه از آغوش تو سهمی ندارم جز خیال
بوی گیسوی تو را می‌جویم از پیراهنم

عاشقی با گریه سر بر شانه یاری گذاشت
از تو می‌پرسم بگو ای عشق! آیا این منم؟


فاضل نظری

۰ نظر ۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۲۸
هم قافیه با باران

اگر چه هم‌قدم گردباد می‌گردم
دمی نرفته ز یادم که کمتر از گردم

چرا ز سینه من دود آه سرنزند
که کوهی از غم و آتشفشانی از دردم

نه پرخروش! که من، آبشار یخ‌زده‌ام
نه پرغرور! که آتشفشان دلسردم

فریب خورده عقلم، شکست خورده عشق
من از که شکوه کنم؟ چون به خود ستم کردم

همیشه جای شکایت ز خلق بسیار است
ولی برای تو از خود شکایت آوردم


فاضل نظری

۱ نظر ۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۲۹
هم قافیه با باران

با لب سرخت مرا یاد خدا انداختی
روزگارت خوش که از میخانه، مسجد ساختی

روی ماه خویش را در برکه می‌دیدی ولی
سهم ماهی‌های عاشق را چه خوش پرداختی

ما برای با تو بودن عمر خود را باختیم
بد نبود ای دوست گاهی هم تو دل می‌باختی

من به خاک افتادم اما این جوانمردی نبود
می‌توانستی نتازی بر من، اما تاختی

ای که گفتی عشق را از یاد بردن سخت نیست
«عشق» را شاید، ولی هرگز «مرا» نشناختی

فاضل نظری

۰ نظر ۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۲۷
هم قافیه با باران

یک رود و صد مسیر، همین است زندگی
با مرگ خو بگیر! همین است زندگی

با گریه سر به سنگ بزن در تمام راه
ای رود سربه زیر! همین است زندگی

تاوان دل بریدن از آغوش کوهسار
دریاست یا کویر؟ همین است زندگی!

برگِرد خویش پیله‌تنیدن به صد امید
این «رنج» دلپذیر همین است زندگی

پرواز در حصار، فروبسته حیات
آزاد یا اسیر، همین است زندگی

چون زخم، لب گشودن و چون شمع سوختن
«لبخند» ناگریز، همین است زندگی

دلخوش به جمع‌کردن یک مشت «آرزو»
این «شادی» حقیر همین است زندگی

با «اشک» سر به خانه دلگیر «غم» زدن
گاهی اگر چه دیر، همین است زندگی

لبخند و اشک، شادی و غم، رنج و آرزو
از ما به دل مگیر، همین است زندگی


فاضل نظری

۰ نظر ۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۲۶
هم قافیه با باران

اسیر خاکم و نفرین شکسته بالی را
که بسته راه به من آسمان خالی را

نزد ستاره ی فجر از جبین لیلی و قیس
به هم هنوز گره می زند لیالی را

زابر یا‍‍‌‍ئسه جای سؤال باران نیست
در او ببین و بدان راز خشکسالی را

به سیب سرخ رسیده بدل شده است انگار
شفق به خون زده خورشید پرتقالی را

دلم شکسته شد اینبار هم نجات نداد
شراب عشق تو این کوزه ی سفالی را

همه حقیقت من سایه ای است بر دیوار
مگرد هان که نیابی من مثالی را

هزار بار به تاراج رفت و من هر بار
ز عاج ساختم آن خانه ی خیالی را

پریده رنگ تر از خاطرات عمر من اند
مگر خزان زده سیب و ترنج قالی را

نشان نیافتم این بار هم ز گمشده ام
%D/.-:8� آنچه پرسه زدم عشق و آن حوالی را

در آن غریبه به هر یاد ،آن خراب آباد
نمی شناخت دلم یک تن ازاهالی را

بهار نیست زمستان پس از زمستان است
که خود به هم زده تقویم من توالی را

هنوز مساله ات مرگ و زندگی است اگر
جواب می دهم این جمله ی سوالی را

نهاده ایم قدم از عدم به سوی عدم
حیات نام مده فصل انتقالی را

حسین منزوی

۰ نظر ۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۱۵
هم قافیه با باران

نامت جنون خیز است حق دارد مؤذن هم


وقتِ اذان، با دستِ خود سر را نگه دارد...

مهدی رحیمی

۰ نظر ۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۱۲
هم قافیه با باران
یادت نرود با دلم از کینه چه گفتی!
زیر لب از آن کینه دیرینه چه گفتی؟

این دست وفا بود، نه دست طلب از دوست!
اما تو، به این دست پر از پینه چه گفتی؟

دل، اهل مکدر شدن از حرف کسی نیست
ای آه جگرسوز! به آیینه چه گفتی؟

از بوسه گلگون تو خون می‌چکد ای تیر!
جان و جگرم سوخت! به این سینه چه گفتی؟

از رستم پیروز همین بس که بپرسند:
از کشتن سهراب به تهمینه چه گفتی؟

فاضل نظری
۰ نظر ۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۹:۲۷
هم قافیه با باران

می نویسم از تو و سخت است حتی باورش
ای گل سرخی که کرده باغبانش پرپرش

نرم می چیند تو را هرچند می لرزند سخت
هم دلش، هم شانه اش، هم دست های لاغرش!

در پی این اشک ها لبخندهایی نیز هست
پس تماشایی تر است این سکه روی دیگرش

قصه ی تو ماجرای پیله و پروانه است
می رسد این ماجرا کم کم به جای بهترش

هر چه کاشان دیدنی باشد ولی اردیبهشت
از تماشاخانه چیزی کم ندارد قمصرش

تو گلاب نابی و این راز را لو می دهد
شیشه ی عطری که با تو می پرد هوش از سرش

کبری موسوی قهفرخی

۰ نظر ۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۹:۱۵
هم قافیه با باران
تعریف تو از عقل همان بود که باید
عقلی که نمی‌خواست سر عقل بیاید

یک عمر کشیدی نفس اما نکشیدی
آهی که از آیینه غباری بزداید

از گریه‌ی بر خویشتن و خنده‌ی دشمن
جانکاه‌تر، آهی‌ست که از دوست برآید

کوری که زمین خورد و منش دست گرفتم
در فکر چراغی‌ست که از من برباید

با آن که مرا از دل خود راند، بگویید
ملکی که در آن ظلم شود، دیر نپاید

فاضل نظری
۰ نظر ۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۳۰
هم قافیه با باران

اگرچه سنگ تر از صخره های دل سردم
به سان سینه ی آتشفشان پر از دردم

نشسته ام که بهاری ز جانبی بوزد
فریب خورده ی این بادهای ولگردم

ستاره های شبم را از آسمان چیدند
اسیر سیطره ی دست های نامردم

قطار ثانیه ها مثل باد می گذرند
و من هنوز به دنبال راه می گردم

به تو نمی رسد این راه، گفته ای اما
نگفته ای ز کدامین مسیر برگردم

شبی در آینه دیدم چقدر تاریکم
«تمام روز در آیینه گریه می کردم»

امید مهدی نژاد

۰ نظر ۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۲۰
هم قافیه با باران
می خرامد غزلی تازه در اندیشه ما
شاید آهوی تو رد می شود از بیشه ما

دانه ی سرخ اناریم و نگه داشته اند
دل چون سنگ تو را در دل چون شیشه ما

اگر از کشته ی خود نام و نشان می پرسی
عاشقی شیوه ما بود و جنون پیشه ما

سرنوشت تو هم ای عشق فراموشی بود
حک نمی کرد اگر نام تو را تیشه ما

ما دو سرویم در آغوش هم افتاده به خاک
چشم بگشا که گره خورده به هم ریشه ما...

فاضل نظری
۰ نظر ۲۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۵۵
هم قافیه با باران

با نسیم تو
سنگ ، شاعر است
کوه، رودی استوار
رود
یک سرود
سرو ، مصرعی بلند
آسمان
یک سروده ی سپید
هر پرنده ، واژه ای ست

در میان این ترانه های رنگ رنگ
این چکامه های نوبر و قشنگ
من
مثل یک علامت ِ تعجبم !

یدالله گودرزی

۰ نظر ۲۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۵۰
هم قافیه با باران

به زیتون و شمس و ضحی ها قسم
به اخلاص و فجر وبه طاها قسم

به حق رسولان وآل کسا
به حق سلام و ثواب و دعا

به نصرومن الله روی علم
به آه یتیم و به اشک قلم

به تنهایی یادگار رسول
به ریحانه ام ابیها بتول

به حقی که گردیده غصب از ولی
به حزنی که با چاه گفته علی

به خورشید برنیزه ی کربلا
سر خیزرانی تشت طلا

به هفتاد و دو گل که پرپر شدند
فراتر زادراک باور شدند

به حق شب قدر پر رمز و راز
شهیدان گمنام بازی دراز

به غمنامه های غریب غروب
به دل های بیگانه ی با ذنوب

به آنان که در دوره ی انتظار
غزلمثنوی گفته اند از بهار

به حق قنوت پرستو قسم
به شان سماع و به یاهو قسم

سجود مدامی که صخره نمود
سفر نامه ی آبی تا ودود

به این بی ستاره بهایی بده
به تنگ غروبم صفایی بده

بکن پاک آیینه ام از غبار
مرا از محبان دریا شمار


محمدعلی ساکی

۰ نظر ۲۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۴۰
هم قافیه با باران

خواجگان را به غلامان نظری باید بود
محتشم را به حشم , رحم گهی باید کرد

سرگران این همه با ناز نمی باید رفت
به شهید ره خود هم نگهی باید کرد...

ملاهادی سبزواری

۰ نظر ۲۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۰۷
هم قافیه با باران

نیست یاری تا بگویم راز خویش
ناله پنهان کرده ام در ساز خویش

چنگِ اندوهم , خدا را زخمه ای
زخمه ای تا برکشم آواز خویش

فروغ فرخزاد

۰ نظر ۲۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۰۲
هم قافیه با باران

آتشین خوی مرا پاس دل من نیست نیست
برق عالم سوز را پروای خرمن نیست نیست

مشت خاشاکی کجا بندد ره سیلاب را؟
پایداری پیش اشکم کار دامن نیست نیست

آنقدر بنشین که برخیزد غبار از خاطرم
پای تا سر ناز من هنگام رفتن نیست نیست

قصه امواج دریا را ز دریا دیده پرس
هر دلی آگه ز طوفان دل من نیست نیست

همچو نرگس تا گشودم چشم پیوستم به خاک
گل دوروزی بیشتر مهمان گلشن نیست نیست

ناگزیر از ناله ام در ماتم دل چون کنم؟
مرهم داغ عزیزان غیر شیون نیست نیست

در پناه می ز عقل مصلحت بین فارغیم
در کنار دوست بیم از طعن دشمن نیست نیست

بر دل پاکان نیفتد سایه آلودگی
داغ ظلمت بر جبینم صبح روشن نیست نیست

نیست در خاطر مرا اندیشه از گردون رهی
رهرو آزاده را پروای رهزن نیست نیست

رهی معیری

۰ نظر ۲۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۲۴
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران