هم‌قافیه با باران

۳۷۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

رو رو که نه‌ای عاشق ای زلفک و ای خالک
ای نازک و ای خشمک پابسته به خلخالک

با مرگ کجا پیچد آن زلفک و آن پیچک
بر چرخ کجا پرد آن پرک و آن بالک

ای نازک نازک‌دل دل جو که دلت ماند
روزی که جدا مانی از زرک و از مالک

اشکسته چرا باشی دلتنگ چرا گردی
دل همچو دل میمک قد همچو قد دالک

تو رستم دستانی از زال چه می‌ترسی
یا رب برهان او را از ننگ چنین زالک

من دوش تو را دیدم در خواب و چنان باشد
بر چرخ همی‌گشتی سرمستک و خوش حالک

می‌گشتی و می‌گفتی ای زهره به من بنگر
سرمستم و آزادم ز ادبارک و اقبالک

درویشی وانگه غم از مست نبیذی کم
رو خدمت آن مه کن مردانه یکی سالک

بر هفت فلک بگذر افسون زحل مشنو
بگذار منجم را در اختر و در فالک

من خرقه ز خور دارم چون لعل و گهر دارم
من خرقه کجا پوشم از صوفک و از شالک

با یار عرب گفتم در چشم ترم بنگر
می‌گفت به زیر لب لا تخدعنی والک

می‌گفتم و می‌پختم در سینه دو صد حیلت
می‌گفت مرا خندان کم تکتم احوالک

خامش کن و شه را بین چون باز سپیدی تو
نی بلبل قوالی درمانده در این قالک

مولوی

۰ نظر ۲۱ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۰۸
هم قافیه با باران

از خویش می گریزم در این دیار، باران
دلتنگ روزگارم  بر من ببار، باران

بغض گلوی ما را باری تو ترجمان باش
ای بی شکیب باران ای بی قرار، باران

در هق هق شبانه ماند بعاشقی مست
نجوای ناودانها در رهگذار باران

از همرهان درین باغ با من چه مهربان بود
بیدی که گریه میکرد در جویبار باران

بر فرق کوه بشکن مینای همتت را
خشکید چشم چشمه از انتظار، باران

با خنجر زلالت بشکاف پرده ها را
اسب و سوار گم شد در این غبار، باران

از آن غزال زخمی برگیر خستگی را
با کاسه های سنگاب در کوهسار، باران

وه زانکه دل بریدن از خویش و با تو بودن
تا روزهای پیچان تا آبشار، باران

دلتنگ این دیارم ای غمگسار پرتو
در من ترانه سرکن با این بهار، باران

پرتو کرمانشاهی

۰ نظر ۲۱ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۰۷
هم قافیه با باران

نکند ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺍﻱ ﭘﺸﺖ ﺻﻠﻴﺒﻢ ﺑﺎﺷﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﻣﻴﮑﺮﻭﻓﻮﻧﻲ ﺩﺍﺧﻞ ﺟﻴﺒﻢ ﺑﺎﺷﺪ

ﻧﮑﻨﺪ ﺍﻳﻦ  ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﺩﺭ ﺟﺎﻳﻲ ﺛﺒﺖ ﺷﻮﺩ
ﻧﮑﻨﺪ ﮔﺮﻳﻪ ﻱ ﭘﺸﺖ ﺗﻠﻔﻦ ﺿﺒﻂ ﺷﻮﺩ

ﻧﮑﻨﺪ ﺷﺎﻫﺪ ﺩﻋﻮﺍﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﺎﺷﻴﻨﻨﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﺩﺍﺧﻞ ﺣﻤّﺎﻡ، ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺑﻴﻨﻨﺪ

ﻧﮑﻨﺪ ﺍﺳﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻫﻨﺶ ﺑﺨﺶ ﮐﻨﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﺭﺍﺯ ﻣﺮﺍ ﺗﻠﻮﻳﺰﻳﻮﻥ ﭘﺨﺶ ﮐﻨﺪ

ﻧﮑﻨﺪ ﻣﻲ ﺩﺍﻧﺪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﻲ ﺩﺍﻧﻢ!
ﻧﮑﻨﺪ ﭘﺲ ﻓﺮﺩﺍ، ﺗﻴﺘﺮ ِ ﻳﮏ ِ  ﮐﻴﻬﺎﻧﻢ

ﻧﮑﻨﺪ ﺭﺧﻨﻪ ﮐﻨﺪ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺍﻳﻤﺎﻧﻢ ﺷﮏ
ﻧﮑﻨﺪ ﻟﻮ ﺑﺪﻫﻢ ﺍﺳﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺯﻳﺮ ﮐﺘﮏ

ﻧﮑﻨﺪ ﻧﺎﻣﻪ ﻱ ﺟﻌﻠﻲ ﻣﺮﺍ ﭘُﺴﺖ ﮐﻨﻨﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﺍﻳﻨﻬﻤﻪ ﺑﺪ، ﻗﻠﺐ ﻣﺮﺍ ﺳﺴﺖ ﮐﻨﻨﺪ

ﺗﻠﺨﻢ ﻭ ﺣﻞ ﺷﺪﻩ ﮐﺎﺑﻮﺱ ﻭﺟﻮﺩﻡ ﺩﺭ ﺳﻢ
ﻏﻴﺮ ﺗﻮ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﻱ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻣﻲ ﺗﺮﺳﻢ

ﻫﻤﻪ ﺩﺍﻧﺴﺘﻪ ﻭ ﻧﺎﺩﺍﻧﺴﺘﻪ ﺟﺎﺳﻮﺳﻨﺪ!
ﺩﺳﺘﺸﺎﻥ ﺣﻠﻘﻪ ﻱ ﺩﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺑﻮﺳﻨﺪ

ﻟﺨﺖ ﺩﺭ ﺟﻴﻎ ﺗﺮﻳﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﻱ ﺗﺨﺘﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﻓﮑﺮ ِ ﺩﺭ ﺭﻓﺘﻦ ِ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺷﺐ ِ ﺳﺨﺘﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ

ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺍﺯ ﺷﺐ ﻧﻔﺮﻳﻦ ﺷﺪﻩ ﺩﺭ ﺑﻲ ﺭﺣﻤﻲ
ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ... ﻣﻲ ﺗﺮﺳﻢ... ﻭ ﺗﻮ ﻓﻘﻂ ﻣﻲ ﻓﻬﻤﻲ!...

ﮐﺎﺷﮑﻲ ﺁﺧﺮ ﺍﻳﻦ ﺳﻮﺯ، ﺑﻬﺎﺭﻱ ﺑﺎﺷﺪ
ﮐﺎﺷﮑﻲ ﺩﺭ ﺑﻐﻠﺖ ﺭﺍﻩ ﻓﺮﺍﺭﻱ ﺑﺎﺷﺪ

ﮐﺎﺷﮑﻲ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﻣﺨﻔﻲ ﺑﺸﻮﺩ ﺍﻳﻦ ﺷﺎﺩﻱ
ﮐﺎﺷﮑﻲ ﻭﺻﻞ ﺷﻮﺩ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺁﺯﺍﺩﻱ

ﮐﺎﺷﮑﻲ ﺑﺪ ﻧﺸﻮﺩ ﺁﺧﺮ ِ ﺍﻳﻦ ﻗﺼّﻪ ﻱ ﺑﺪ
ﮐﺎﺷﮑﻲ ﺑﺎﺯ ﺑﺨﻮﺍﺑﻴﻢ... ﻭﻟﻲ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﺑﺪ...

ﻧﮑﻨﺪ ﺩﺍﺭ، ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺭﺧﺘﻢ ﺑﺎﺷﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﻣﻴﮑﺮﻭﻓﻮﻧﻲ ﺩﺍﺧﻞ ﺗﺨﺘﻢ ﺑﺎﺷﺪ

ﻧﮑﻨﺪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻠﻮﻳﺰﻳﻮﻥ ﻣﻲ ﺑﻴﻨﻨﺪ...

سید مهدی موسوی

۰ نظر ۲۱ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۰۹
هم قافیه با باران

کی به دنیا می رسد ، آن کس که دنیایش تویی
درد دارد ، زایشِ شعری که بابایش تویی

'مردی' ام . این روزها آبستن چشمان توست
یک غزل در راه دارم . کو سراپایش تویی

میزند در سینه ی تنگم جنینِ نابکار
هی لگد پشتِ لگد . خواهش تمنایش تویی

لب ' ویارِ' بوسه دارد از لبت ، ای نازنین
روز و شب ، درد و دوا ، امروز و فردایش تویی

شکل تو خواهد شد این لولی وش شیطان صفت
چون دلیل زایش هر بیت زیبایش تویی

نازنیم ، با تو شبها می شود خورشد دید
شمس تبریزیُ  ' مولانا ' غزل هایش تویی

من منم ، اما خدا میداند امشب من تو ام
سر به بیداری زده آنکس که رویایش تویی

محسن مهرپرور

۰ نظر ۲۱ خرداد ۹۵ ، ۱۹:۰۵
هم قافیه با باران

از کمانخانه ی ابروی بت کافرکیش
 پیک تیر است که هر لحظه رسد بر دل ریش

کرده تیره مژه ات سینه هدف از چپ و راست
بسته خیل نگهت راه گذر از پس و پیش

سینه بر تیر جفای تو سپر خواهم کرد
غمزه گو تیر بپرداز به یکباره ز کیش

رشته عشق به شمشیر بریدن نتوان
به عبث دست میالای به خون درویش

به نگاهی بتوان کار دل سوخته ساخت
ای کمانش چه زنی بر دل ریش اینهمه نیش

سر ز خاک سر کویت نتواند برداشت
آنکه در کوی تو بنهاد ز سر هستی خویش

تا غم عشق تو زد پای به کاشانه دل
دل ز سر کرد بدر صحبت بیگانه و خویش

هر کسی را هوسی در دل و شوری است به سر
 شیخ را سبحه صد دانه مرا زلف پریش
 
گرامی تبریزی

۰ نظر ۲۱ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۴۹
هم قافیه با باران

گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی
چون نیک بدیدم به حقیقت به از آنی

شیرینتر از آنی به شکرخنده که گویم
ای خسرو خوبان که تو شیرین زمانی

تشبیه دهانت نتوان کرد به غنچه
هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی

صد بار بگفتی که دهم زان دهنت کام
چون سوسن آزاده چرا جمله زبانی

گویی بدهم کامت و جانت بستانم
ترسم ندهی کامم و جانم بستانی

چشم تو خدنگ از سپر جان گذراند
بیمار که دیده‌ست بدین سخت کمانی

چون اشک بیندازیش از دیده مردم
آن را که دمی از نظر خویش برانی
 
حافظ

۰ نظر ۲۱ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۰۲
هم قافیه با باران

گر بی‌دل و بی‌دستم, وز عشق تو پابستم
بس بند که بشکستم, آهسته که سرمستم

در مجلس حیرانی, جانی است مرا جانی
زان شد که تو می دانی, آهسته که سرمستم

پیش آی دمی جانم, زین بیش مرنجانم
ای دلبر خندانم, آهسته که سرمستم

ساقی می جانان, بگذر ز گران جانان
دزدیده ز رهبانان, آهسته که سرمستم

رندی و چو من فاشی, بر ملت قلاشی
در پرده چرا باشی, آهسته که سرمستم

ای می بترم از تو, من باده ترم از تو
پرجوش ترم از تو, آهسته که سرمستم

از باده جوشانم, وز خرقه فروشانم
از یار چه پوشانم, آهسته که سرمستم

تا از خود ببریدم من, عشق تو بگزیدم
خود را چو فنا دیدم, آهسته که سرمستم

هر چند به تلبیسم, در صورت قسیسم
نور دل ادریسم, آهسته که سرمستم

در مذهب بی‌کیشان, بیگانگی خویشان
با دست بر ایشان, آهسته که سرمستم

ای صاحب صد دستان, بی‌گاه شد از مستان
احداث و گرو بستان, آهسته که سرمستم

مولوی

۰ نظر ۲۱ خرداد ۹۵ ، ۰۸:۰۹
هم قافیه با باران

پلک بگشا نازنینم! صبح ِ زیبایت بخیر
دلربا و بهترینم! صبح ِ زیبایت بخیر

 خاب ِ نوشینت گوارا نوش ِ مژگان ِ خمار
خمره ی ِ چله نشینم! صبح ِ زیبایت بخیر

 ناز بالش از پر ِ قو هم برای ِ تو کم است
 گُلپر ِ ابریشمینم! صبح ِ زیبایت بخیر

 تن بلور ِ مو طلایی! آفتابی کن مرا
 روشنی بخش ِ زمینم! صبح ِ زیبایت

 بخیر گونه های ِ نقره ات یاقوت ِ گُل انداخته
 قرص ِ ماه ِ شرمگینم! صبح ِ زیبایت بخیر

 هر سپیده با تو آغاز ِ بهاری دیگر است
 خنده کن تا گُل بچینم، صبح ِ زیبایت بخیر

 با چنین عطر ِ تنی از رشک میسوزد بخور
 خوشتراش ِ مرمرینم! صبح ِ زیبایت بخیر

چشم زیتون ِ لب انجیری! بده صبحانه ام
مریم ِ معبدنشینم! صبح ِ زیبایت بخیر

 مهربانی هدیه کن با شُرشُر ِ رود ِ دو دست
 سیب ِ فردوس ِ برینم! صبح ِ زیبایت بخیر

 عشقی و عینت عسل، شینت شکر، قاف ِ تو قند
 شور ِ شیرین آفرینم! صبح ِ زیبایت بخیر

 تاب آوردم شب ِ دلتنگی ام را تا سحر
 تا تو را از نو ببینم، صبح ِ زیبایت بخیر

 محشر است این شعر و می پرسد خدا او یا بهشت؟
من تو را برمی گزینم، صبح ِ زیبایت بخیر

شهراد میدرى

۰ نظر ۲۱ خرداد ۹۵ ، ۰۴:۲۶
هم قافیه با باران

کعبه جان‌ها تویی گرد تو آرم طواف
جغد نیم بر خراب هیچ ندارم طواف

پیشه ندارم جز این کار ندارم جز این
چون فلکم روز و شب پیشه و کارم طواف

بهتر از این یار کیست خوشتر از این کار چیست
پیش بت من سجود گرد نگارم طواف

رخت کشیدم به حج تا کنم آن جا قرار
برد عرب رخت من برد قرارم طواف

تشنه چه بیند به خواب چشمه و حوض و سبو
تشنه وصل توام کی بگذارم طواف

چونک برآرم سجود بازرهم از وجود
کعبه شفیعم شود چونک گزارم طواف

حاجی عاقل طواف چند کند هفت هفت
حاجی دیوانه‌ام من نشمارم طواف

گفتم گل را که خار کیست ز پیشش بران
گفت بسی کرد او گرد عذارم طواف

گفت به آتش هوا دود نه درخورد توست
گفت بهل تا کند گرد شرارم طواف

عشق مرا می‌ستود کو همه شب همچو ماه
بر سر و رو می‌کند گرد غبارم طواف

همچو فلک می‌کند بر سر خاکم سجود
همچو قدح می‌کند گرد خمارم طواف

خواجه عجب نیست اینک من بدوم پیش صید
طرفه که بر گرد من کرد شکارم طواف

چار طبیعت چو چار گردن حمال دان
همچو جنازه مبا بر سر چارم طواف

هست اثرهای یار در دمن این دیار
ور نه نبودی بر این تیره دیارم طواف

عاشق مات ویم تا ببرد رخت من
ور نه نبودی چنین گرد قمارم طواف

سرو بلندم که من سبز و خوشم در خزان
نی چو حشیشم بود گرد بهارم طواف

از سپه رشک ما تیر قضا می‌رسد
تا نکنی بی‌سپر گرد حصارم طواف

خشت وجود مرا خرد کن ای غم چو گرد
تا که کنم همچو گرد گرد سوارم طواف

بس کن و چون ماهیان باش خموش اندر آب
تا نه چو تابه شود بر سر نارم طواف

مولانا

۰ نظر ۲۱ خرداد ۹۵ ، ۰۴:۲۳
هم قافیه با باران

آتش درون سینه ی من شعله ور شده
چشمم ز دست مردم نامرد، تر شده

مانند چاه نفت ز سر شعله می کشم
این شعله ها ولی همه اش دردسر شده

حسم شبیه حس پسر بچه ای شده
که بعد مرگ مادر خود، بی پدر شده

بی خانمانم، از همه عالم بریده ام
حالم شبیه پیرزنی بی پسر شده...

که وقت مردنش کسی دور و برش نبود
مانند نخل سوخته ای بی ثمر شده

مانند تشنه ای شده ام در سراب ها
که از عطش دو لبش پر ترک شده

هه، حال مرا ببین به کجاها رسیده ام
قافیه هم عوض شده و بی نمک شده

دست خودم که نیست هوای دلم بد است
مانند کودکی شده ام که فلک شده

در دل هوای گریه، به لب خنده می زنم
مانند دلقکی شده ام که بزک شده

ماننــــد، مثــــــل، شبیــــه، ولم کنیــــد
قافیه ریخته است و غزل پر ز لک شده

حرف و سخن زیاد ولی حوصله کم است
حتی همین دو خط که نوشتم، شرّ شده

مصطفی گودرزی

۱ نظر ۲۱ خرداد ۹۵ ، ۰۴:۱۸
هم قافیه با باران

محرمم بودی و بودم محرمت اما چه زود
حُکمِ نامحرم گرفتم! جانِ من، علت چه بود؟!

پیش بینی میکنم روزی پشیمان میشوی
آن زمان مهمان قبرم! پس پشیمانی چه سود؟!

محمدصادق زمانی

۱ نظر ۲۱ خرداد ۹۵ ، ۰۳:۴۵
هم قافیه با باران
ای صبحِ بهاری تو در آغوشم گیر
از عطرِ نفسهات بکن ما را سیر

لبخند به لب آمده ای با خورشید
تا عشق شود در دلِ دنیا تکثیر

محمدصادق زمانی
۰ نظر ۲۱ خرداد ۹۵ ، ۰۳:۳۰
هم قافیه با باران

آن را که جای نیست همه شهر جای اوست
درویش هر کجا که شب آید سرای اوست

بی‌خانمان که هیچ ندارد بجز خدای
او را گدا مگوی که سلطان گدای اوست

مرد خدا به مشرق و مغرب غریب نیست  
چندانکه می‌رود همه ملک خدای اوست

آن کز توانگری و بزرگی و خواجگی
بیگانه شد به هر که رسد آشنای اوست

کوتاه دیدگان همه راحت، طلب کنند  
عارف بلا، که راحت او در بلای اوست

عاشق که بر مشاهده‌ی دوست دست یافت
در هر چه بعد از آن نگرد اژدهای اوست

بگذار هر چه داری و بگذر که هیچ نیست    
این پنج روزه عمر که مرگ از قفای اوست

هر آدمی که کشته‌ی شمشیر عشق شد    
گو غم مخور که ملک ابد خونبهای اوست

از دست دوست هر چه ستانی شکر بود   
 سعدی رضای خود مطلب چون رضای اوست

سعدی

۰ نظر ۲۱ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۳۹
هم قافیه با باران

آن دوست که من دارم وان یار که من دانم
شیرین دهنی دارد دور از لب و دندانم

بخت این نکند با من کان شاخ صنوبر را
بنشینم و بنشانم گل بر سرش افشانم

ای روی دلارایت مجموعه زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

دریاب که نقشی ماند از طرح وجود من
چون یاد تو می‌آرم خود هیچ نمی‌مانم

با وصل نمی‌پیچم وز هجر نمی‌نالم
حکم آن چه تو فرمایی من بنده فرمانم

ای خوبتر از لیلی بیمست که چون مجنون
عشق تو بگرداند در کوه و بیابانم

یک پشت زمین دشمن گر روی به من آرند
از روی تو بیزارم گر روی بگردانم

در دام تو محبوسم در دست تو مغلوبم
وز ذوق تو مدهوشم در وصف تو حیرانم

دستی ز غمت بر دل پایی ز پیت در گل
با این همه صبرم هست وز روی تو نتوانم

در خفیه همی‌نالم وین طرفه که در عالم
عشاق نمی‌خسبند از ناله پنهانم

بینی که چه گرم آتش در سوخته می‌گیرد
تو گرمتری ز آتش من سوخته تر ز آنم

گویند مکن سعدی جان در سر این سودا
گر جان برود شاید من زنده به جانانم

سعدی

۰ نظر ۲۰ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۴۰
هم قافیه با باران

بر گو که چه می جویم، بنما که چه می خواهم؛
چون شد که در این وادی، سرگشته و گمراهم؟

از عشق اگر گویی، می جویم و می جویم
وز یار اگر پرسی، می خواهم و می خواهم

در عالم هشیاری، از بی خبری مستم
در گوشه ی تنهایی، از بیخودی آگاهم

گر مهر نیم آخر، هر شب ز چه می میرم؟
گر ماه نیم آخر، هر دم ز چه می کاهم؟

در دامنی افتادم، گفتی که مگر اشکم
از خویش برون رفتم، گفتی که مگر آهم

ویرانه ی متروکم: نه بام و نه دیواری
آرام نگیرد کس، در سایه کوتاهم

آن اختر شبگردم، سیمین! که درین دنیا
دامان سیاهی شد، میدان نظرگاهم

سیمین بهبهانی

۰ نظر ۲۰ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۰۱
هم قافیه با باران

گاهى بخند تا که جهانم عوض شود
تا طَعمِ آب، مزّه ى نانم عوض شود

گاهى بخند تا به نمازت بایستم
با خنده ات، زمانِ اذانم عوض شود!

محمدصادق زمانی

۰ نظر ۲۰ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۰۰
هم قافیه با باران

ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست

هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست

آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست

هر سر موی مرا با تو هزاران کار است
ما کجاییم و ملامت گر بی‌کار کجاست

بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش
کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست

عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست

ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست
 
حافظ

۰ نظر ۲۰ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۵۷
هم قافیه با باران

در عکس
هوا
آفتابی است

و هر دو لبخند می زنند

بیرون عکس اما
همیشه هوا ابریست.

روزی که این عکس را  گرفتیم نمی دانستیم
کدام یک از ما آن را
با چشمهای خیس تماشا خواهد کرد.

رویا شاه حسین زاده

۰ نظر ۱۹ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۴۰
هم قافیه با باران

شبها چو گرگ در پس دیوار روزها
آرام خفته اند  و دهان باز کرده اند
بر مرگ من که زمزمه صبح روشنم
آهنگهای شوم کهن ساز کرده اند

 می ترسم از شتاب تو ای شام زودرس
می ترسم از درنگ تو ای صبح دیریاب
می ترسم از درنگ
می ترسم از شتاب

من هم شبی به شهرتو ره جستم ای هوس
من هم لبی به جام تو تر کرده ام ای گناه
زان لب هزار ناله فرو خفته در سکوت
زان شب هزار قصه فرو مرده در نگاه

حسن هنرمندی

۰ نظر ۱۹ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۴۵
هم قافیه با باران

به تو فکر میکنم

مثل شب به دنباله ی خود

مثل سال به آمدن بهار ....


نیلوفرثانی

۰ نظر ۱۹ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۴۲
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران