ببین چگونه مرا ابر کرد خاطره هایی
که در یکایک شان می شد آفتاب ببینم
محمدعلی بهمنی
ببین چگونه مرا ابر کرد خاطره هایی
که در یکایک شان می شد آفتاب ببینم
محمدعلی بهمنی
نه به چاهی، نه به دام هوسی افتاده
دلم انگار فقط یاد کسی افتاده...
سجاد رشیدی پور
در دست من بگذار آن دستان تنها را
در من بریز آشوب آن چشمان زیبا را
حیف است جای دیگری پهلو بگیری عشق!
پهلوی من پایین بیاور بادبانها را
بی طاقتی های تو را آغوش وا کردم
مانند بندرها که توفانهای دریا را
بر صخره های من بکوب اندوههایت را!
بر ماسه هایم گریه کن غمهای دنیا را.!
...
اسم تو را بردم لبان تشنه ام خشکید
مثل دهان نیل وقتی اسم موسی را...
پانته آ صفائی
تو گفتی: « من به غیر از دیگرانم
چُنینم در وفاداری، چنانم. »
تو غیر از دیگران بودی که امروز
نه میدانی، نه میپرسی نشانم!
فریدون مشیری
از خویش می رویم و بیابان ما تویی
آغاز ما تو هستی و پایان ما تویی
ما ماهیان غرق در امواج شور تو
هم آب ما تو هستی و هم نان ما تویی
بی پرده می درخشی و بی پرده نیستی
پیدای ما تو هستی و پنهان ما تویی
ما جنگل نهان شده در جان هسته ایم
فریاد می زنیم که باران ما تویی
ما برّه های گمشده در ذات ظلمتیم
دنبالمان بگرد که چوپان ما تویی
دنبالمان بگرد و خودت را نشان بده
در گرگ و میش ، طالع تابان ما تویی
قربان ولئی
غم انگیز است؛ میدانم؛ ولی من قانع از این عمر کوتاهم
خیالی نیست؛ میمیرم؛ ولی از هیچ کس مرهم نمی خواهم
علی اکبر یاغی تبار
اشکت که باز به راه و آهت که باز بلند است
چشمان شکرگذارت سمت خدا گلهمند است
با من بگو که چه کردم، از من بپرس چه گفتم
دستم که پیش تو بسته، پایم که پیش تو بند است
دنیا به مفت گران است وقتی که عشق نباشد
دلواپسی به چه قیمت؟ یک لحظه دلهره چند است؟
بر شانهام سر خود را بگذار و تکیه به من کن
من تکیهگاه تو هستم، دیوار مرد بلند است
بهمن صباغ زاده
دست تقدیر، خاطراتم را
می تکاند که رفته تر باشی
گاهی از دور، سمت من برگرد
گریه کن این دقایق آخر
پویا جمشیدی
دو چشم میشی تو گرچه رام و آرامند
اگر اراده کنی شیر و شاه در دامند
تویی که میگذری این کجاوه یا خورشید؟
که مرد و زن همه از صبح زود بر بامند
بهار آمده و گونه های صورتی ات
شکوفه بار تر از کشتزار بادامند
کشیده ام به ده انگشت در حریم تو مرز
مدافعان حرم آبروی اسلامند
برای حفظ تو جنگیده اند با دنیا
دو دست من که دو سرباز بی سرانجامند
بیا و چشم تمتع به غنچه ها وا کن
به شوق توست اگر در لباس احرامند
میان موی تو انگشت های مضطربم
به جست و جوی مزار شهید گمنامند
علیرضا بدیع
در عشق دو چیز است که پایانش نیست
اول سر زلف یار و اخر شب ماست
حزین لاهیجی
هان ای طبیب عاشقان, دستی فروکش بر برم
تا بخت و رخت و تخت خود, بر عرش و کرسی بر برم
بر گردن و بر دست من, بربند آن زنجیر را
افسون مخوان ز افسون تو, هر روز دیوانه ترم
خواهم که بدهم گنج زر, تا آن گواه دل بود
گر چه گواهی میدهد, رخسارهٔ همچون زرم
ور تو گواهان مرا, رد می کنی ای پرجفا
ای قاضی شیرین قضا, باری فروخوان محضرم
بیلطف و دلداری تو, یا رب چه می لرزد دلم
در شوق خاک پای تو, یا رب چه می گردد سرم
پیشم نشین پیشم نشان, ای جان جان جان جان
پر کن دلم گر کشتی ام, بیخم ببر گر لنگرم
گه در طواف آتشم, گه در شکاف آتشم
باد آهن دل سرخ رو, از دمگه آهنگرم
هر روز نو جامی دهد, تسکین و آرامی دهد
هر روز پیغامی دهد, این عشق چون پیغامبرم
در سایهات تا آمدم, چون آفتابم بر فلک
تا عشق را بنده شدم, خاقان و سلطان سنجرم
ای عشق آخر چند من, وصف تو گویم بیدهن
گه بلبلم گه گلبنم, گه خضرم و گه اخضرم
مولانا
کی مرد عمل اهل شعاریم نیا
دور و بر خود حصار داریم نیا
عادت به خزان کرده ایم اما به دروغ
گفتیم هوادار بهاریم نیا
محمدعلی ساکی
من زلف یار می کشم و دست روزگار
موی جبین گرفته به خون می کشد مرا
طالب آملی
چشم تا وا می شود، دل ساده می ریزد فرو
قصر بیدروازه را، راحت تصرف میکنند...
سجاد رشیدی پور