پیش از این رفتن فقط رسم مسافرها نبود
تا همیشه کوچه ګردی سهم عابر ها نبود
سال های سال در جغرافیای سینه ام
سرزمینی جز تو در فکر مهاجرها نبود
ایل مان برګشت از قشلاق کاغذ ها ولی
نامه ای با خط تو در بار قاطرها نبود
سوختم هر روز، تا آنجا که یادم مانده است
هیچ کس یاد دل آشفته خاطرها نبود
قهر کن ! باشد ، قلم پادرمیانی می کند
ګرچه قبلا قهر در قاموس شاعرها نبود
من خدا را باختم پای تو؛ فکرش را بکن !
یک نفر هم کیش من مابین کافرها نبود
ترک باید داد ذرات مرا از بودنت
چون نګاهت نشئه ای بین مخدرها نبود
آب و ریحان پشت پای چشم هایت ریختم
برنګشتن از سفر رسم مسافرها نبود
حسنا محمدزاده