اگر گاهی به رغم این غم جانکاه می خندم
برای حفظ ظاهر نیست، بی اکراه می خندم
شبیه ماه، بعد از دور دنیا گشتن و دیدن
به جای گریه بر احوال خلق الله می خندم
شبی شرحی بر اندوهم نوشتم، سیل جاری شد
از آن پس یاد آن شب می کنم، ناگاه می خندم
تمام شب شبیه زاهدی از خوف بیدارم
تمام روز مثل کافـــری گمراه می خندم
پس از مرگم کسانی خواب میبینند در برزخ
به دستانم که از دنیا شده کوتاه می خندم
من آن سرباز شطرنجم ، که یه عمراست در رنجم
و حق دارم اگــر حــالا ، به ریــش شاه می خندم
هنرمندانه بازی می کنم نقش دلـی خوش را
از اینکه نیست حتی فرصت یک" آه" می خندم!
عبدالمهدی نوری