هم‌قافیه با باران

۲۰۱ مطلب با موضوع «اشعار آئینی :: حضرت علی (ع)، غدیر خم و شب قدر» ثبت شده است

با پنج نور ناب بهشتی، با حرف حق مجادله سخت است
تسلیم اقتدار تو هستند، بر عالم این معادله سخت است

با پنج نور ناب بهشتی، از راه آمدی و دلم ریخت
در شهر دیرهای قدیمی، حتی خیال زلزله سخت است

همراه تو ولی خداوند، هم‌پای تو دو سر بهشتی
با توست روح سوره کوثر، با آیه‌ها مقابله سخت است

این پنج تن عصاره عشق‌اند، این پنج تن سلاله نورند
نجرانیان! مقابله کردن، با این جبال و سلسله سخت است

این وعده را مسیح به ما داد، اینک زمان تابش عشق است!
دیدار نور ناب به جز در، دل‌های پاک و یکدله سخت است

با اهل بیت پاک نبوت، غیر از سلام و نور مگویید
با مستجاب دعوه‌ترین‌ها، جان بردن از مباهله سخت است

نغمه مستشار نظامی

۰ نظر ۰۳ تیر ۹۵ ، ۱۹:۰۰
هم قافیه با باران

ای عاشقان خسته جان یار آمده یار آمده
از خلوت آن جان جهان اینک به بازار آمده

آن طلعت زیبنده را آن عارض رخشنده را
آن اختر تابنده را هنگام دیدار آمده

ساقی بزم کبریا ، بودند یک دور انبا
ساقی کوثر حالیا با جام سرشار آمده

قد افلحش ذکر زبان ، گوئی که آنقدسی بیان
از داستان عاشقان ، اینجا بگفتار آمده

تا حق پرستان برملا گیرند یزدان را لقا
زاطلاق و غیب و اختفا ، در قید اظهار آمده

در دور گیتی از وفا ، در هرزمان در هر کجا
بر انبیاء و اولیاء ، یار و مدد کار آمده

حق خواسته جل علا اثباب خودرا بر ملا
با ذوالفقاری شکل لا ، بر نفی کفار آمده

سازد صغیر از جان رقم ، اوصاف او را دم به دم
کز لطف آن بحر کرم ، طبعش گهربار آمده

صغیر اصفهانی

۰ نظر ۰۲ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۱۷
هم قافیه با باران

همین که از تو نوشتم صواب خواهد شد
صواب گرچه نباشم ثواب خواهد شد
دلم به مقدم پاکت تراب خواهد شد
شبی دعای دلم مستجاب خواهد شد
 
برای نوکری ات انتخاب خواهد شد
 
 به وصف ذات تو با صد هنر که بنویسم
به لوح سینه به خونِ جگر که بنویسم
نوشتم و پس از این بیشتر که بنویسم
به قدر فهم کمم هم اگر که بنویسم
 
فضائلِ تو شتر ها کتاب خواهد شد
 
 به شورِ قافله ها چون خبر اگر برود
به تیغِ پاک چه باک است سر اگر برود
به قرب تو دو قدم بیشتر اگر برود
میان مردمِ صاحب نظر اگر برود
 
غلام خانه ات عالیجناب خواهد شد
 
 به عزمِ راسخِ تکبیرِ تیغِ مژگانت
میان معرکه طوفانِ برقِ جولانت
به زیر گام تو در سیر هفت ایوانت
اگر قبولِ تو افتاد، قبلِ فرمانت
 
سوادِ حلقه ی چشمم رکاب خواهد شد
 
 قسم به حیرتِ تشییع در وفاتِ خودت
بگو دوباره "سَلونی"و از حیات خودت
رقم بزن قلمی ذیل منشآتِ خودت
خودت اگر که نگویی ز کُنه ذاتِ خودت
 
سوالِ جن و بشر بی جواب خواهد شد...
 
ظهیر مومنی

۰ نظر ۱۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۳۹
هم قافیه با باران
به نام حضرت حق ، السلام یا دریا !
بر آن سرم که بنوشم تو را ، ولی ، اما ...

چگونه از تو بنوشم ، منی که مردابم ؟
چگونه از تو بنوشم ؟ مگر شما مولا ...

دوباره آمده ام تا تو را بگویم سبز
و بشکفم ز نسیم ات ، بهار روح افزا

مرا به فطرت آیینه ها سفارش کن
که تا به مدحت نورت ، دلم شود گویا

تو را ز حضرت قرآن همیشه می پرسم
ز آیه های بشارت ، ز سورۀ  « اعلی »

تو را ز صبح و اذان ، سجده ، منبر و محراب
تو را ز بوی خوش « یاکریم » و « یاهو » ها

تو را ز مکه ، مدینه ، ز کربلا ، کوفه
تو را ز فصل زلال غدیر و عاشورا

تو را ز صبر مجسم ، ز حضرت زینب
تو را ز سورۀ مظلوم : حضرت زهرا

تو را ز نان و نمک ، وصله های وارسته
تو را ز سادگی و بی تکلفی ، مولا !

دوباره تنگ غروب است و در شب کوفه
کنار خلوت روحت ، نشسته ای تنها

تو کیستی که جهان در نگاه تو هیچ است ؟!
تو کیستی که جهان در نگاه تو ... آیا ؟

تو تا کجای خدا قد کشیده ای ، ای خوب !
که دست واژه به فهمت نمی رسد ، آقا ؟!

تو را به روی زمین خاکیان نمی فهمند
تو را به عرش خدا ، آسمانیان حتا !

تو در زمان و مکان و بیان نمی گنجی
به رنگ لهجۀ دنیا ، نمی شوی معنا

تو را قسم به خدا ، هیچ کس نمی داند
عجیب ، تشنۀ یک پاسخم تو را دریا !

تو حرف اول عشقی و آخر خوبی
چگونه از تو بگویم ، امام خوبی ها ؟!

زبان لال دلم را به عشق گویا کن
نگفته ام غزلی در خور تو ای مولا

رضا اسماعیلی
۰ نظر ۱۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۳۰
هم قافیه با باران

از همان روزی که زلف یار را کج ساختند
ذوالفقار این تیغ معنادار را کج ساختند

زلف یار در حجاب و ذوالفقار در نیام
علتی دارد که این آثار را کج ساختند

خشت اول نام حیدر بود و چون بنا نگفت
تا ثریا قد این دیوار را کج ساختند

قبله‌گاه اهل معنی چون شکاف کعبه شد
قبله‌گاه مردم دین دار را کج ساختند

تا نریزد نام مولا مثل قند از گوشه اش
پس برای طوطیان منقار را کج ساختند

مهر حیدر ریخت همراه گناهان زیاد
روی دوشم تا که کوله‌بار را کج ساختند

تا خلایق در ازل سرگرم مولا بوده اند
در علی پیمانه اسرار را کج ساختند

من که ایوان نجف را دیده ام حس می‌کنم
پیش آن ایوان در و دیوار را کج ساختند

تا که در هر پیچ و خم نام علی را سر دهند
دیده باشی در نجف بازار را کج ساختند...

مهدی رحیمی

۰ نظر ۰۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۴۲
هم قافیه با باران

می‌نویسم سر خط نام خداوند رضا
شعر! امروز بپرداز به لبخند رضا

آنکه با آمدنش آمده محشر چه کسی ست؟
از تو در آل نبی با برکت‌تر چه کسی ست؟

آنکه از آمدنش عشق بیان خواهد شد
«عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد»

آسمان! از سر خورشید تو خواب افتاده؟
یا که از چهره‌ی این طفل نقاب افتاده؟

آسمان از نفسش یک شبه منظومه نوشت
روزی شعر مرا حضرت معصومه نوشت

عدد سائل این خانه زیاد است امروز
شعر وارد شده از باب جواد است امروز

باز با لطف رضا کار من آسان شده است
کاظمین دلم امروز خراسان شده است

دوست دارم که بگردم حرم مولا را
بوسه باران کنم از یاد تو پایین پا را

بنویسید که تقویم بهاری بشود
روز او روز پسر نامگذاری بشود

خالق از دفتر توحید جناس آورده
جهل این قوم چرا چهره شناس آورده؟

شک ندارم که از این حیله‌ی ابترمانده
رو سپیدی‌ست که بر چهره‌ی کوثر مانده

به رضا طعنه زدن جای تأسف دارد
گر چه یعقوب شده، مژده‌ی یوسف دارد

این جوان کیست که معنای قیامت شده است
سند محکم اثبات امامت شده است

گندمی باشد اگر رخ نمکش بیشتر است
با پیمبر صفت مشترکش بیشتر است

این جوان کیست که سیمای پیمبر دارد
بنویسید رضا هم علی اکبر دارد

اهل‌بیت آینه‌ی بی‌مَثَل قرآنند
این جوان کیست که از خطبه‌ی او حیرانند؟

نسل در نسل، شما مایه‌ی ایمان منید
من نفس می‌کشم از اینکه شما جان منید...

آخر شعر من از قلب هدف می‌گذرد
کاظمین تو هم از راه نجف می‌گذرد

تا ز مولا ننویسیم ادب کامل نیست
چون که بی‌نام علی ماه رجب کامل نیست

یا علی یا اسدالله عنان دست تو است
جلوه کن باز یدالله جهان دست تو است


مجید تال

۰ نظر ۰۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۳۰
هم قافیه با باران
از سر زلف تو پیداست که "سر" می خواهی
از فروپاشی یک شهر خبر می خواهی

عشق، میدان جنون است نه پس کوچه ی عقل
دل دیوانه مهیاست! اگر می خواهی..

میوه ام عزت و آزادگی ام بود که رفت
از تهی دستی یک سرو، ثمر می خواهی؟

شاخه ی خویش شکستم که عصایت باشم
تو ولی از من افتاده، تبر می خواهی

عطر گیسوی تو تا ملک سلیمان رفته ست
زلف وا کرده ای و شانه به سر میخواهی

"مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز"!
مصلحت نیست که از هرکه نظر میخواهی..

وصف تو کار کسی نیست بجز "حافظ" و من
عاشقی اهل دل و اهل هنر میخواهی...

پوریا شیرانی
۰ نظر ۳۰ دی ۹۴ ، ۱۴:۲۶
هم قافیه با باران
ساقی به پیاله باده کم می ریزی
این میکده را چرا به هم می ریزی؟!

از گردش ساغرت شکایت دارم
آسوده بریز! بنده عادت دارم

با خستگی آمدم؛ فرح می خواهم
سجاده و تسبیح و قدح می خواهم

ما قوم عجم به باده عادت داریم
بر پیر مغان «علی» ارادت داریم

بر طایفه مان نگاه حق معطوف است
میخانه ی شهر طوس ما معروف است

در روز ازل که دل به آدم دادند
فریاد زدم؛ پیاله دستم دادند

فریاد زدم علی پناهم دادند
این گونه به این میکده راهم دادند

با دیدن این شوق عنایاتی کرد
لبخند علی مرا خراباتی کرد

من مستِ مِی ابوترابم یک عمر
سر زنده به نشئه یِ شرابم یک عمر

یک ثانیه بی شراب نتوانم زیست
در مذهب ما حلال تر از این مِی نیست

جامی بده لب به لب، خرابم ساقی
از مشتریان خوش حسابم ساقی

ساقی بده باده ای که گیرا باشد
از خُم کهنسال تولا باشد

 ساقی بده باده ای که روشن باشد
خوش رنگ و زلال و مرد افکن باشد

زُهاد پر از افاده را دل خور کن
با نام خدا پیاله ها را پر کن

بد مستیِ من قصه ی پر دنباله است
زیرِ سرِ باده ای صد و ده ساله است

این بزم مرا اهل سخن می سازد
تنها مِی کوثری به من می سازد

من معتقدم باده سرشتی دارد
انگور نجف طعم بهشتی دارد

می داخل خُم سینجلی می گوید
قُل می زند و علی علی می گوید

هُوهُویِ تمام خمره ها را بشنو
تفسیر شگرف «هل اتی» را بشنو

با تلخی این دُرد، رطب می چسبد
با حال خوشم توبه عجب می چسبد

گویم به تو حرف عشق بی پرده علی
این شور، مرا به رقص آورده علی

با غصه و غم عجب وداعی دارم!
سرمست توام! چه خوش سماعی دارم!

هوُ هوُ نکنم؛ جنون مرا می گیرد
این دل به هوای کربلا می گیرد

دیوانه ترم نکن، کجا می کِشی ام!؟
سمت حرم دوست چرا می کِشی ام؟

تا طور کشانده ای، عصا می خواهم
یک تذکره یِ کرب و بلا می خواهم

وحید قاسمی
۰ نظر ۲۹ دی ۹۴ ، ۱۶:۱۵
هم قافیه با باران

ای کاش خبر داشتی از بی خبری ها

از بی خبری های من و دربدری ها

ای فاطمه ! تنهاتر از آنم که بگویم...

بر من چه گذشت از غم بی بال و پری ها

انگار به تاوان گناهی که ندارم

در آتشی افتاده ام از خیره سری ها

دور از تو ، نفس در نفسِ چاه شدن ها

دردا ! غم پنهان چنین خون جگری ها

بوی تو هنوز از خَمِ این کوچه می آید

از کوچهء تنهایی و بی همسفری ها

مانند یتیمی که سر راه تو باشم...

در حق دلم ، کرده ای  ای زن ! پدری ها

ای کاش صدایم کنی از حنجره ء چاه

ای کاش خبر داشتی از بی خبری ها...

ابراهیم قبله آرباطان
۰ نظر ۲۹ آذر ۹۴ ، ۲۳:۴۷
هم قافیه با باران

گفتمت خورشید، اما آسمان زیباتر است
گفتمت باران، ولیکن ابر از آن زیباتر است

در رگانت می دود خون تمام انبیا
خواندن نام تو با پیغمبران زیباتر است

در سکوت چاه های کر نمی جویم تو را
جستنت در لازمان در لامکان زیباتر است

گرچه فیض آسمان جاری ست اما باز هم
روی دوش ماه گونی های نان زیباتر است

گوش دل دادم به نجوای جهان، دیدم چقدر
ذکر نامت در حدیث دیگران زیباتر است

از تمام سوژه هایم،گفتن از مردی که داشت
در گلوی سال هایش استخوان زیباتر است

ابتدا گفتم رکوع و دادن انگشتری...
بعد دیدم سجده و تقدیم جان زیباتر است


آرش فرزام صفت

۰ نظر ۲۱ آذر ۹۴ ، ۲۳:۳۶
هم قافیه با باران

غدیر، خاطری از گل شکفته تر دارد
غدیر، یک چمن آلاله زیر پر دارد

غدیر، از سفر حجّة الوداع هنوز
هزار خاطره ی ناب در نظر دارد

غدیر، چشم به راه حضور مهمانی ست
که جان عاشق و چشم خدانگر دارد

چه میهمان عزیزی، که در مدینه ی وحی
غم هدایت و آزادی بشر دارد

غدیر گفت: خدایا چگونه اقیانوس
به سوی «برکه ی خم» نیّت سفر دارد؟

غدیر دید که دستش تهی ز برگ و نواست
زلال روشنی از آب، مختصر دارد

به ماه گفت: برو فرشی از حریر بیار
پیام داد به خورشید چتر بردارد

به غنچه گفت: که در مقدمش تبسّم کن
به لاله گفت: که جام گلاب بردارد

::

غدیر، جلوۀ سینا به خود گرفته، مگر
از اتفاق شگفت آوری خبر دارد؟

غدیر دید، که یکصد هزار دل لرزید
دل است و صحبت دلبر در او اثر دارد

غدیر و صبر و سکوت نبی مسَلّم بود
که پرده دار حرم، بیم پرده در دارد

در این مکاشفه، ناگاه دست غیب آمد
که از حقیقت اسلام پرده بردارد

امین وحی خدا گفت: یا رسول الله
بگو که شمس جمال تو یک قمر دارد

کنون که چلّه نشینان همسفر جمع اند
بگو که جامعه، حاجت به راهبر دارد

بگو به حکم صریح خدا علی مولاست
به هرکسی که ولای پیامبر دارد

عبادت دو جهان، ناز ضرب شصت علی ست
بگو کدام جوانمرد، این هنر دارد

حدیث منزلتش را بخوان در این صحرا
تلاوت از لب تو لذّت دگر دارد

بگو به عارف و عامی مراقبت بکنند
از این نهال، که هم سایه، هم ثمر دارد

غدیر و آیه ی «یا اَیُّها الرَّسول» و علی
چه ارتباط عمیقی به یکدگر دارد

دلش رضا نشود جز به دوستی علی
«مگر کسی که دل از سنگ سخت تر دارد»

::

غدیر دید که بعد از نبی ورق برگشت
غدیر دید که تاریخ چشم تر دارد

غدیر دید که این شعله رو به خاموشی ست
نیاز اگرچه دو عالم به این شرر دارد

غدیر از آن چه که در سایه ی سقیفه گذشت
هنوز خون به دل و داغ بر جگر دارد

غدیر سر به کمند سقیفه و شوراست
غدیر حادثه ای متّصل به عاشوراست


محمدجواد غفورزاده

۰ نظر ۲۰ آذر ۹۴ ، ۲۳:۱۷
هم قافیه با باران

جهانی رنگِ معنا یافت از تابیدن ِ مهرش

که می آید به وجد این برکه از بالیدن ِ مهرش

نه در بند زمین باشد نه دربند زمان، اینجا

اگر هفت آسمان دارد دلی بر گردن مهرش

خدا خاصیتی داده به گرمای نگاهِ او

که ایمن از خزان باشد بهار از دیدن مهرش

نگاهش شُرب مادام است گر این می فروش از شرم

عرق می گیرد از پیشانی  ِ آبستن مهرش

بقای جاودان می خواهی ای دل با ولایت باش

که موقوف است هستی بر بدست آوردن مهرش

دلت را بشکن و با آینه بنشین دمی ، شاعر!

که هرجا قلب سنگی هست  باشد دشمن مهرش

شفاعت نامه می خواهم من از شاه نجف ، آنرا

یقین این موج اشکم می برد تا دامن مهرش

بنال از درد غفلت دل ، بنال آنروز باشی تو

پشیمان خاطری مشمول ِ دامن چیدن ِ مهرش


سید مهدی نژاد هاشمی

۰ نظر ۱۷ مهر ۹۴ ، ۰۹:۱۴
هم قافیه با باران

ماه کامل شده و چشم به "تو " دوخته است

آسمانت ، چِقَدَر معجزه افروخته است

دست در دست ِ محمد (ص) شده ای عالم تاب  

آینه روشنی از روی تو آموخته است

شکراندر شکرِ خواجه ی شیراز "تویی"

بس که شیرین سخنی از لبت اندوخته است

باب دل نیست اگر شعر نگوید از "تو"

وصف زیبایی تو کار ِ دل ِ سوخته است

معرفت از قدوبالای تو آموخته شمع

شعله ی عشق اگر بر سرش افروخته است

یوسفی ، یوسف این برکه ی مهتاب  اگر

هیچ کس عشق تو را جز به تو نفروخته است

.

گره از بال و پر شب زده ی من بگشا

بخت هم بی نظر لطف تو پا سوخته است

شأن وصف تو کجا ؟! این دل دیوانه کجا ؟!

آخر شعر اگر لب به لبم دوخته است

روزی عشق تو را گرچه دل اندوخته است

شرم دارم که نگویم

                     جگرت سوخته است !


سید مهدی نژادهاشمی

۰ نظر ۱۶ مهر ۹۴ ، ۰۹:۱۵
هم قافیه با باران

ماه در حیرت آن چهر دلارای علی ست

روز و شب معتکف دیر تولای علی ست

 

عرشیان جامه ی احرام به تن دوخته اند

خیل حجاج همه غرق تمنای علی ست

 

نور درنور علی آمد واحمد بوجود

شب معراج نبی محو تماشای علی ست

 

در احد هاتفی از غیب بر آورد خروش

«لافتی»گوهری از ساحل دریای علی ست

 

ساقی کوثر و سرمایه ی اطفال یتیم

خلعتی دوخته برقامت رعنای علی ست

 

با نبی گفت که «اکملت و لکم»نیست عجب

این هم از دولتی خُلق مصفای علی ست

 

جمله زرتشت و مسیحی و مسلمان و یهود

عالمی مست زیک جرعه ی صهبای علی ست

 

شیر دشمن شکن و عارف سجاده وعشق

ذکر یاهو همه جا بر لب شیدای علی ست

 

آنکه بردوش نبی کعبه زاصنام زدود

آنکه خیبر شکند دست توانای علی ست

 

آری آن دست که بالا شدو فرمود نبی

خیر عقبای شما در ید بیضای علی ست

 

آنکه لب تشنه دویده ست به وادی سراب

بی گمان در هوس جام گوارای علی ست


مرتضی برخورداری
۰ نظر ۱۳ مهر ۹۴ ، ۲۰:۵۸
هم قافیه با باران

ماه  را ، امشب  به پابوس زمین آورده است

آیه ای  از جنس ِ صبحی دلنشین آورده است

برکه ای آرام  را از لطف یزدان ِ سپهر_

_جان پناه ِ مردم ِ چادر نشین آورده است

سینه ای سرشار از عطر محمد (ص) را علی (ع) _

پابه پای قافله سالار دین آورده است

عشق در روز ازل مجنون روی او شده ست

گر شب یلدا دلی لیلاترین آورده است !

ماه می چرخد به دورچهره ی خوش قامتش

گر طوافی آنچنان و اینچنین آورده است

موسم ِ خرما پزان ، دل از غدیر روی او

چشمه سار عشق های آتشین آورده است

زیبد این انگشتر دردانه بر انگشت او

پادشاهی بر دلان را ، گر نگین آورده است

جبرئیل آمد کلام وحی را کامل کند

یا علی (ع) ختمی به قرآن مبین آورده است

بر دل ِ بی طاقت صحرا نشینان ، اینچنین _

عطر ناب ِ دشتهای یاسمین آورده است

دامن مهر علی (ع) و نازنین زهرای او

بهترین را از برای بهترین آورده است

باید این را دل به نقش زر نگارد تا ابد

با اذان نام ِ امیرالمومنین  آورده است

از غدیرآغاز خواهد شد تمام ِ ممکنات

چونکه نبض زندگی را دل از این آورده است

مهر باشد مهر مولا ، عشق باشد عشق او

بهترین را جانشین بهترین آورده است

.

صوت عبدالباسط امشب دل از این دل می برد

اشهد انّ َ امیرالمومنین آورده است


سید مهدی نژاد هاشمی

۰ نظر ۱۳ مهر ۹۴ ، ۰۹:۱۳
هم قافیه با باران

آسمان جلوه گرفته است برو رویش را

ماه دل داده ببوسد خم ابرویش را

شانه باید بزند باد صبا مویش را

شیر باید بشود نازکش آهویش را

خم ابروش چو محراب عبادت شده است

ماه ، دلداه و بی تاب عبادت شده است

گره انداخته مویش به سر سلسله ها

کم کند یار به لطف خود از این فاصله ها

وقت تنگ است و از آن تنگ تر این حوصله ها

که پناهنده  شده اند به او چلچله ها

به یقین فصل بهار است هوا وهوسش

گل احساس شکفته است به ناز نفسش

آسمانش چِقَدَر معجزه افروخته است

وصف زیبائی او کار دل ِ سوخته است

برکه از تاب و تبش روشنی آموخته است

ماه کامل شده و چشم به او دوخته است

با علی (ع) سلسله ی عشق به سامان برسد

لطف کرده است که این شعر به باران برسد

هردلی عشق علی (ع) نیست در آن دل ، دل نیست !

از تو یک لحظه دل عاشق ما غافل نیست

قبله ی خانه ی ما جز به دلت مایل نیست

دین ما بی هوس و عشق شما  کامل نیست

جگر سوخته را تاب نمک پاشی نیست

چاره ی کار دلم غیر فروپاشی نیست

ای به قربان سرت چشم و چراغ دل ِمن

تازه شد با سرِ خونین ِ تو داغ دل من

گفته بودی که شکسته گل ِ باغ دل من

نرم و آهسته بیایید سراغ ِ دل من

عشق باشد همه جا عشق علی (ع) ما را بس

یار ما یار دلآراست که دنیا را بس

شیعه ی آل علی (ع) مردن یکبار کم است

جان به جان دادن ما پیش رخ ِ یار کم است

سینه ی عاشق ما سینه ی دیوار کم است

جان فدای نفس یار چه بسیار کم است

عشق آمد به جهان ماه رخی کامل شد

سنگ از دامن خورشید جدا شد دل شد

جز کفن سوخته در این قفس خاکی نیست

چاک پیراهن ِ من ! حاکی ناپاکی نیست

گر برانی تو مرا از دل خود ، شاکی نیست

سربه زیریم بجز خلسه ی غمناکی نیست

دست بر دامن تو برده  پی درمانیم

ما کویریم ولی ملتمس بارانیم

هم پریشان شده هم دل نگران می سوزد

در تب و عشق تو، دل ،  شعله کشان می سوزد

گوشه ی صحن تو بی نام و نشان می سوزد

هرکسی پاش بیفتد به میان می سوزد


سید مهدی نژادهاشمی

۰ نظر ۱۲ مهر ۹۴ ، ۰۹:۱۲
هم قافیه با باران

 به جلوه می رساند آسمان اینجا تجلی را

محمد (ص) را علی(ع) را سایه ی دست تسلی را

بسوزد سینه ها از این تجلی و تسلی جان _

_ بیابد بعد از آن با اشک شوق از دل ، تجلی را

علی (ع) جایی درون سینه دارد که بجز عشقش

کسی هرگز نخواهد کرد پُر ، این جای خالی را

پدیدار است از فیض حضور عالم آرایش

غدیری که مزین کرده برجان این تجلی را

اگر مجنون شوند این مردمان جای تعجب نیست

که عقل از سر پریده ، هرکسی دیده است لیلی را

توان دیدن این ماه کامل نیست در چشمی

اگر جانی به جان دادند حسن ِ لایزالی را

وصال غیر بگذارد جمال حور ننشاند _

_ به دل هرکس که دیده جلوه ای از حق تعالی را

.

مرا از جان  بگیریدوببخشیدم به خاک او _

که سامان می دهد عطر نجف آشفته حالی را

در این دنیای پوچ و خالی از احساس از عشقش

لبالب پِرکنید این کوزه ی منگ سفالی را

دلم امید آن دارد شفاعت می کند مارا

که ممکن می کند شاه نجف هر احتمالی را


سید مهدی نژادهاشمی

۰ نظر ۱۱ مهر ۹۴ ، ۲۰:۱۱
هم قافیه با باران

صد چشمه درخشید از این خُم به مقامت

تا نور تو را داد از آفاق سلامت

"خاتم" به تو بخشید و تو را خواند امامت

خُم ها هم خوردند به هم " یار سلامت "

"الیوم " ربوده ست دل ِ پیرو جوان را

"اکملت لکم" ساحل امنی ست جهان را

این عطر خوش کیست که چون عطر مسیحاست ؟!

از هر طرفی می نگری  "عشق " چه زیباست

این نور که روشنگر تاریکی شبهاست

آرامش بعد از دلِ طوفانی دریاست

هم قافه دار ِ دل و هم قافله سالار

مأنوس به نور بَصَرو عالم اسرار

سر سلسله ی طره فشانان ِ بهار است

ناز نفس یار چه تأثیرگذار است !

لبخند ملیحش هوس باغ انار است

خوشبخت کسی که به نگاه ِ" تو" دچار است

خورده گره این شعر به آغاز سلامت

پایان ، بگشاید گل ِ لبخند ، کلامت

تابیده افق تاب و تب ِ حیدریت را

لرزیده جهانی رجز خیبریت را

گل داده محبت گلِ انگشتریت را

عالم به سراپرده زده دلبریت را

اشک است که تبخیر شد از فرطِ خجالت

کوه ست که صدپاره شد از نقل حکایت

گرچه لب ِتو شهره ی شیرین سخنی بود

خوناب ِ سرت مشق ِ عقیق یمنی بود

آمیخته با سوره ی مکی مدنی بود

شق القمرت آیتی از عشق غنی بود

عشق است گره خورده به لطف تو به ذاتم

شاعر شده ام اشک بریزد کلماتم

تا آب برآتش اثری داشته باشد

مهتاب از این سو گذری داشته باشد

بایست در آیینه سری داشته باشد

این شمع سر شعله وری داشته باشد

بیچاره دلی کز تو درآن دل اثری نیست

خون جگرو چشم ترو نامه بری نیست !


سید مهدی نژادهاشمی

۰ نظر ۱۱ مهر ۹۴ ، ۰۹:۱۱
هم قافیه با باران
سرور و سالارِ ما مولا علی
عالِمُ الاسرارِ ما مولا علی

ها ولیُّ اللّه ؛ امامُ العالمی
حمدُ للّه دردِ ما را مَرهَمی

ای دوای دردِ ما ؛ رأسُ الکرم
دل هوای وصل دارد در حرم

در حرم دل را مداوا کرده ای
گِــــره های کورِ ما وا کرده ای

در حرم حالم الهی کرده ای
مرده ای را که وَه که ماهی کرده ای

در حرم دارد دلم وصلی مدام
کی رسد احوالِ ما را در کلام

در حرم دادی سُرورم سَرورا
مهرِ مَه دارد عَلَم در ماوَرا

مدح مولا کرده ام گَه در سحر
روحِ ما را کرده دارا دادگر

مدح او هر راه را هموار کرد
مدحِ او در راهِ ما صد کار کرد

ای که عمری مدح او کردی مرور
مدحِ مولا کرده موسی کوهِ طور

مدحِ مولا کرده آدم سوی ما
مدحِ مولا کرده هر گُلروی ما

مدح مولا را محمـّد در سحر
کرده هر دم در دو عالم دادگر

مدحِ مولا کار اللّه ، کار هو
مدعی رَه آورد در موی او

مدحِ مولا کار اللّهُ الصَّمد
مدح او کی حصر گردد در عدد

عالمُ الاسرار را مداحِ او
مسهلُ الاوطار را مداحِ او

هم رسول الله را مداحِ او
هم عدو الله را مداحِ او

هر دلی گم کرده ره در موی او
هر گدا هر دم رود در سوی او

هر که دارد حاصلی در کوی او
گردد هر دم اهلِ هر سرّی مـگو

سائلم مولا . . . مرا حالی عطا
مَـــــر رسد مأوایِ مهدی را گدا


سیروس بداغی
۰ نظر ۱۱ مهر ۹۴ ، ۰۸:۲۶
هم قافیه با باران

جلوه‌گران عشق که خونم حلال‌شان
پیغمبر و على که نبینم ملال‌شان

دریاى علم حق به تموّج رسید و پس
بر ساحل غدیر خم افتاد فال‌شان

تا بر فراز منبر عالم قدم زنند
صدها فرشته فرش نمودند بال‌شان

دست خدا ز دست نبى قد کشیده است
هریک رسیده‏اند به اوج کمال‌شان

کوزه‌گران عالم عشق‌اند این دو دست
چیزى نمى‏شود که بسوزد سفال‌شان

عالم در این کتاب ز یک نقطه کمتر است
سر بسته گفته‏ام به تو مقدار مال‌شان

نعلین‌شان ز خاک طبیعت منزّه است
خورشید و ماه، میوه‌ی خام خیال‌شان

این‌جا مجال زمزمه‏هاى بلال نیست
زیباترین مؤذن هستی‏ست خال‌شان

قبل از شروع خلقت این خلق بوده‏اند
یعنى که از خداى بپرسید سال‌شان

دنیا نبود ظرف ظهور على و آل
تاک‌اند و این پیاله نباشد مجال‌شان


رضا جعفری

۰ نظر ۰۹ مهر ۹۴ ، ۲۳:۴۰
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران