هم‌قافیه با باران

۱۱۷۸ مطلب با موضوع «اشعار آئینی» ثبت شده است

هر هفت خط جام تو ما بودیم
حتی بلال بام تو ما بودیم
ای صبح آفتابی دینداران
زیبا ترین سلام تو ما بودیم
گلدسته شاهد است که در دنیا
آواز خوان نام تو ما بودیم
در نقشهای ساده ی اسلیمی
صورتگر کلام تو ما بودیم
پشت هزار سال پریشانی
نظم تو و نظام تو ما بودیم
هم پرده دار حرمت تاریخت
هم کعبه هم مقام تو ما بودیم
سودا و سود دام جهالت شد
سوداگران خام تو ما بودیم
افسوس با جلیقه ی خود سوزی
در کار انهدام تو ما بودیم
ای موج مهربانی پی در پی
تاریخ بی دوام تو ما بودیم
کج میکشند عکس تو را اما
تصویر نا تمام تو ما بودیم 


عبدالجبار کاکایی

۰ نظر ۳۰ دی ۹۳ ، ۲۳:۳۵
هم قافیه با باران

اَشِدّاءُ عَلَی الکُفّار... می بندی دهانت را؟ *
نبندی می کشم بیرون ز حلقومت زبانت را

مسلمانم، نه از آن بی تفاوت ها، از آنهایی
که می دوزند لب بر لب دهان یاوه خوانت را

قِسِر در رفتنی در کار از چنگال شیران نیست
کجا در میبری سوراخ در سوراخ جانت را

به تیغت بر درم آن سان که درس عبرتی باشد
که در تاریخ بنویسند با خون داستانت را

خود بی ریشه ات سهل است، آن طوفات خشمم من
که خواهد داد بر باد فنا هم دودمانت را

به دست تیغ من مرگت رقم آن گونه خواهد خورد
که عزرائیل هم از تیغ من جوید نشانت را

اهانت کردنت بر جان عالم کم گناهی نیست
جهنم می کنم از آتش غیرت جهانت را

"ابوذر" استخوان گر بر سرت کوبید، حالا من
می آیم بشکنم مفصل به مفصل استخوانت را

چرا رنگت پریده بزدل ببر بیان دیده !؟
برای التماس آماده کن اشک روانت را



* مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاء بَیْنَهُمْ... محمد (ص) رسول خداست و همرانش بر کافران بسیار قویدل و با یکدیگر بسیار مشفق و مهربانند. (سوره فتح- آیه 29)


علی فردوسی

۰ نظر ۳۰ دی ۹۳ ، ۲۳:۳۴
هم قافیه با باران

بنگر رسول عشق!،نونو بو لهب ها را
گستاخ تر از پیش، بی اصل و نسب ها را

تبت یدا...آواز جبراییل می آید
در بولهب ها بنگر این هذیان و تب ها را

تبت یدا... می پیچد آهنگی حجازی باز
تا بشنوی در پرده اش یاللعجب ها را

تبت یدا... این رستخیز نخل ها از چیست؟
همرنگ خون می بینم آن سو تر رطب ها را

تبت یدا... بنگر به بو جهلان حلق آویز
آن سو ترک آن گاه "حمال حطب "ها را

تبت یدا... با من بخوانید ای مؤذن ها
فرض ست ،بگذارید ذکر مستحب ها را

گل های پاریسی فسردای باد شبگیری
آنجاببر زین باغ،عطرمنتخب ها را

اینسان سیه مستی مگر شرب الیهودکیست؟
در شعله می بینم ازآن بنت العنب ها را


چاووش می خواند الیس الصبح، پی در پی 
صبح ظهور ای قوم، نزدیک ست شب را

باماه عوعوی سگان آخر چه خواهد کرد
کو حاصلی جز لعن حق این بی ادب ها را

یارب مگر در صبح خلقت دوخت نساجی
بر قامت اینان به رنگ شب قصب ها را 

آغاز توفان را ببینید از همین گرداب
این گرد باد مرگ در موج غضب ها را 


محمد حسین انصاری نژاد

۰ نظر ۳۰ دی ۹۳ ، ۲۳:۳۳
هم قافیه با باران

ای فدای تو جِن و روح و بشر

وی اسیر تو این همه یکسر

خانه ی جان بدون تو ویران

با تو ویرانه کاخی از مرمر

بس که گیراست چشم نافض تو

نمی افتد گدای تو ز نظر

وقت کوبیدنِ سرای تو شب

گاه حاجت گرفتن تو سحر

چون تویی اول تمام رسل

آدم بوالبشر شود آخر

القرض مصطفی نگو غوغا

القرض مصطفی نگو محشر

کرده موسی به مِدحَتِ تو قیام

بسته عیسی به خدمت تو کمر

دست بوسِ تو سینه ی محراب

پای بوس تو پله ی منبر

جای دارد که تو را جامه دَرند

کاروانی ز یوسف و ز پدر

مادرت در عفاف "آمنه" نام

بانویی چون خدیجه ات همسر

همچو حیدر برای تو داماد

همچو زهرا برای تو دختر

یکی از چاکران تو همزه

یکی از مخلصان تو جعفر

نوه ات همچو زینب کبری

هم نتیجه چنان علی اکبر

هر که را سوختی شود "سلمان"

آنکه آموختی شود "بوذر"

مَثَل تو به ماسوا سلطان

مَثَل ماسوا به تو نوکر

شیعیان تو از طلا هستند

مرتضی و تو در مَثَل زَرگر

آهن از لطف تو شود چون موم

بَهر داود ، پیر آهنگر ...

مهر در هُجره ی تو مستاجر

هم رهین سلاکین تو قمر

کمی از پهنه ی دلت مغرب

گوشه ای از سرای تو خاور

هر که گوید که نیستی تو خدا

به همان رَب نمیکنم باوَر

ای که گفتی به امت خویش

زیر این آسمان پهناور

بعد من حُرمتش نگه دارید

مصطفی باشد و همین دختر

آب غسلت هنوز جاری بود

که به باب لله "او" فِتاد شرر

نعش پیغمبری به روی زمین

بین دیوار و در گُلی اطهر

چاره ای نیست جز شکسته شدن

گیر کرده پَرش به تخته ی دَر

دختری داد می زند بابا

دختری داد می زند مادر

فاطمه را زدند علی افتاد

وای من از خجالت شوهر

داستان شب مدینه شده

دست و پای برهنه ی حیدر


محمد سهرابی

۱ نظر ۳۰ دی ۹۳ ، ۲۳:۳۳
هم قافیه با باران

مهم شدی، نشدی!؟ سایه‌ات شده سنگین
بیا کمی تو کنار دل خودت بنشین


سرت شلوغ و دلت منزوی است فکری کن!
برای این دل تا خورده، این دل مسکین

شنیده‌ام که تو گم کرده‌ای خودت را باز
و باد می‌بردت سمت «هیچ» بعد از این

دوباره جلوه دنیا گرفته چشمت را
دوباره کرده تجمل دل تو را تزئین

نشسته مثل مگس، روی نفس پروارت
غبار عافیتی زرد، کام او شیرین!

هنوز بر سر نفس تو شاخ شیطان است
شدی تو بنده این غول وحشی بی‌دین

زدی تو لاف «اناالحق» برادر شیطان!
شنیده‌ام که خدا را نمی‌کنی تمکین

زدی صلای «اناالحق»، تو خاک بی‌مقدار
خدا کجا، تو کجا، ای پدیده خود بین؟

دهن کجی به خدا کردی و نفهمیدی
که حک به روح تو شد، آیه «ولاالضالین»

به روی حضرت آیینه خاک پاشیدی
شدی تو مثل ابوجهل و بولهب، بی‌دین

مباد این که شوی گرم کار خود بینی
خدا کند که بیفتی ز تخت «من» پایی

تو خود حجاب خودی، از میان چو برخیزی
پرنده می‌شوی و می‌پری به «علیین»

خدا، فرشته، تبسم، بهشت، سیب سرخ
هبوط، وسوسه، شیطان ... کدام؟ آن یا این

بیا و بار دگر انتخاب کن «آدم»
تویی و برزخ این انتخاب، بعد از این


رضا اسماعیلی

۰ نظر ۳۰ دی ۹۳ ، ۲۳:۳۲
هم قافیه با باران

یار مرا هر کسی که داد نشانی
چشم سیه گفت و ابروان کمانی

یار مرا جز خدا کسی نشناسد
یا که علی؛ آنچنان که افتد و دانی

یار اگر این است هیچ کس نتواند
حرمت او بُرد، آشکار و نهانی

حرمت آیینه را دوباره شکستن
قصۀ پیشانی است و سنگ پرانی

قصۀ تبّت یَدا أبی لَهَب است این
وجه تو باقی و ما بقی همه فانی

کاشکی از کودکان کوی تو بودم
تا که شبیه حسین بی نگرانی،

سر بگذارم به روی پای تو و، دست
بر سر و رویم کشی و قصه بخوانی

قصۀ پیراهن دوبارۀ یوسف
یوسف صورت نه، یوسفی به معانی

قصۀ لولاک و آفریدن افلاک
قصۀ هفت آسمان و سبع مثانی

قصۀ معراج و روی خاک نشستن
قصۀ پیغمبران و کار شُبانی

ماه فرو مانَد از جمال تو ای مرد
قصه همین است اگر بلند بخوانی

"عشق محمّد بس است و آل محمّد
ای دل اگر عاشقی کنی و جوانی"


مهدی جهاندار

۰ نظر ۳۰ دی ۹۳ ، ۲۳:۳۱
هم قافیه با باران

یا ایهاالعزیزتر از یوسف عکس تو را به چاه می اندازند
دجال های شعبده عکس ات را این روزها سیاه می اندازند

اما تو در سرادق معراجی، تاجی، به فرق عالمیان، تاجی
جادوگران وسوسه و تلبیس خرگوش در کلاه می اندازند

عفریت های شعبده و مستی صف می کشند پشت سر پاریس
حواریون بولهبی دارند خود را به اشتباه می اندازند

اصحاب نهروان و جمل امروز سر کرده اند جنگ صلیبی را
روزی به زور هلهله و تزویر اصحاب فتنه راه می اندازند

با فکر خام خویش بنا کردند بوکوحرام و داعش و طالب را 
با نفت مفتی ملک عبدالله آتش به قبله گاه می اندازند

مردان عشق و معجزه ما هستیم مردان اربعین و امین الله
آنان به مکر و حیله هر از گاهی تیری بر این سپاه می اندازند

یا ایهاالعزیزتر از یوسف با آخرین امید بشر برگرد
در غرب و شرق این همه دلتنگان رویی به مهر و ماه می اندازند

علیرضا قزوه

۰ نظر ۳۰ دی ۹۳ ، ۲۳:۰۶
هم قافیه با باران

دهان جُربزه را سخت وا گذاشته است

سری که سربسرِ نیزه ها گذاشته است!

قدش بلندتر از ماست ده سر و گردن،

کسی که روی سر خویش پا گذاشته است!

بنا نبود سر از نی درآوَرَد آواز،

خداش خیر دهد کاین بنا گذاشته است!

چه تاجر است که سرمایه اش سر است و شگفت،

که اصلِ مایه همان ابتدا گذاشته است!

سیاه مستیِ آن ساقیِ مبارز بین*

که دستِ خویش نداند کجا گذاشته است!

شگفت مملکتا! این مگر عروسی کیست؟!

که این قبیله ،خود از خون حنا گذاشته است!

فریب خورده کسی، کاین حماسه ی بشکوه

تباه کرده و جای عزا گذاشته است

وگر که اشک بریزیم گریه ی شوق است

از آنچه بر لب ما مرحبا گذاشته است!


حسین جنتی

۰ نظر ۲۵ دی ۹۳ ، ۲۰:۳۶
هم قافیه با باران

درگیـرم این ایـام با سودای رفتن
شوق دویـدن ها و امّـاهای رفتن

از صبح تا شب در خیالات رسیدن
شب تا سحر مدهوش از رؤیای رفتن

"ماندن"؟،نه اصلاً اسم "ماندن" را نیاور
ماندن چرا؟، وقتی پرم از پای رفتن

تنها دلیل "بودن" یک رود این است :
فانی شدن در موج ، در دریای رفتن

دل دل نباید کرد ، باید زد به جاده
همراه باید گشت با غوغای رفتن

آغوش گرمش کار خود را کرد آخر...
آتش گرفته جانم از گرمای رفتن


مصطفی هاشمی نسب
۰ نظر ۲۳ دی ۹۳ ، ۲۱:۵۸
هم قافیه با باران

از سر پیچ جاده راه افتاد

با صفا صاف و ساده راه افتاد

پا برهنه پیاده راه افتاد

پدر خانواده راه افتاد

              از اهالی ده به رسم وفا

              باخودش داشت التماس دعا

راه دور و پر از مشقت بود

کوله بارش پراز ارادت بود

گرچه هر گام او عبادت بود

آرزویش فقط زیارت بود

              چقدر قطره رو به دریایند

              همگی پا برهنه می آیند

راه بسیار رفته کم مانده

گریه شوق جای غم مانده

روی دوشش فقط علم مانده

دوقدم تا دم حرم مانده

             فلکه آب روبروی حرم

             بر مشامش رسید بوی حرم

ناگهان ایستاد می گردد

چشم او مثل باد می گردد

با همه اعتقاد می گردد

پی باب الجواد می گردد

              عشق شان نزول آن در بود

              اشک اذن دخول آن در بود

دم در گفت یا امام رضا

من مریضم شفا امام رضا

سرطان مرا... امام رضا

نه فقط کربلا امام رضا

              دم در بود که مسافر شد

              ساک خود وا نکرده زائر شد

چند شب بعدِ پنجره فولاد

کربلا خسته از مسیر زیاد

کفش خود را به کفشداری داد

پای شش گوشه تا رسید... افتاد

               گرد و خاک حرم که پاکش کرد

               خادمی کنج صحن خاکش کرد


محسن عرب خالقی

۰ نظر ۲۱ دی ۹۳ ، ۱۳:۴۰
هم قافیه با باران

درمقامی که عقیق سرخ از زر بهتر است

اشکهایم بال معراج است از پر بهتر است

بیشتر از بهترین وجه عبادت از نماز

در قیامت اشکهایت را بیاور بهتر است

با زبان دل فقط حرف خودم را می زنم

نامه بر این روزها باشد کبوتر بهتراست

از سر اخلاص حمدش را به جا می آورم

آنکه از آغاز یادم داده کوثر بهتر است

گرچه فرقی نیست بین ساقی وکوثر ولی 

بارها فرموده پیغمبر که مادر بهتر است

مصحف زهرا به غیر از سینه معصوم نیست

سر مستور خدا در پرده آخر بهتر است

وقت بالا بردن در حرز نام فاطمه

از دولشگر هم برای مردخیبر بهتر است

هر کسی بو برده از غیرت شهادت میدهد

در نگاه مرد مرگ از اشک همسر بهتر است

از زمانی که شنیدم در به پهلویت گرفت

حس من این است اصلاً خانه بی در بهتر است


محسن عرب خالقی

۰ نظر ۲۱ دی ۹۳ ، ۱۳:۰۷
هم قافیه با باران
آرام دل است هر که در سایه ى تو
هم رافت و هم جود و کرم آیه ى تو

دلخوش به شب اول قبرم ، وقتى
روى کفنم نوشته همسایه ى تو

زهرا هدایتى
۰ نظر ۲۰ دی ۹۳ ، ۲۰:۵۶
هم قافیه با باران

ذهنم پر است چون حرمت از مثال‌ها

از باید و نباید و از احتمال‌ها


آقا قبول می‌کندَم یا نه؟ می‌روم

بس که برآمده‌ست از آقا محال‌ها


ایران ز لطف، کشور محراب‌ها شده

چون سوی توست سجده این خط و خال‌ها


آهو به چشم مست، پناهنده می‌شود

تضمین نموده‌اند غزل را غزال‌ها


مانند کورها به شما تکیه کرده‌ام

من با اشاره حرف زدم مثل لال‌ها


رویم سیاه! اشهد من عرض لکنت است

شوری بریز بر سر و سور بلال‌ها


قربان تو! به پاسخ در راه مانده‌ات

بند آمده زبان تمام سوال‌ها


واکن گره گره، قفس این کبوتران

بسته شده به پنجره‌ فولاد، بال‌ها


هم مِهر رو زده به مزار تو قرن‌ها

هم ماه رو نهاده به قبر تو سال‌ها


وقتی خیال‌ها همه در بند مشهد‌اند

باید نماز خواند به پشت خیال‌ها


زائر بهشت می‌رود از روضة رضا

حتی کسی که برده دلش را مدال‌ها


گفتند خوب و بد همه در هم خریدنی‌است

خود را فکنده‌ام به دل قیل و قال‌ها


گفتم که خوش به حال حرم رفته‌ها و کاش

من هم شوم یکی ز همین خوش‌ بحال‌ها


پیش از دعا اجابتِ آقا مثل شده‌ست

ذهنم پر است چون حرمت از مثال‌ها


*اگر نام شاعر را میدانید سپاسگزار خواهیم شد که ما را مطلع فرمایید. با تشکر

۰ نظر ۱۹ دی ۹۳ ، ۲۳:۰۲
هم قافیه با باران
سرنوشت ما گره خورده به گیسوی علی
از ازل چرخانده دل ها را خدا ، سوی علی

او مع الحق گفت و از آن روز ما را می‌کُشند
دار ما خرما فروشان حلقه ی موی علی

مانده‌ام احمد پیمبر بود یا عطار عشق
بس که سلمان ها ، مسلمان کرد با بوی علی

گر می‌اندیشی نماز و روزه‌ات را می‌خرند
ای برادر ! این تو و این هم ترازوی علی

بیشتر از برق دَم‌ های دو سوی ذوالفقار
دوستان را کشته خَم‌ های دو ابروی علی

هر که دل خوش کرده در عالم به نام دیگری
یا علی نشنیده است از سوی بانوی علی

آری آداب خودش را دارد اینجا عاشقی
ما و خاک کوی قنبر ، قنبر و روی علی

قاسم صرافان
۰ نظر ۱۹ دی ۹۳ ، ۱۸:۰۱
هم قافیه با باران

ز سر بیرون نخواهم کرد سودای محمد را

نمی گیرد خدا هم در دلم جای محمد را


پس از عمری که چون پروانه بر گِرد علی گشتم

در این آیینه دیدم نقش سیمای محمد را


به بینایی امیر عرصه تجرید خواهی شد

کنی گر سرمه ات خاک کف پای محمد را


جهان را سر به سر آیینه ی روی علی دیدی

علی خود آینه ست ای دل تماشای محمد را


محمد «من رءانی» گفت و موسی «لن ترانی» دید

چه در دل داشت عیسی جز تمنای محمد را


شبی کآفاق را آیینه ی نور خدا دیدم

خدا می دید در آیینه سیمای محمد را


چطور آخر همین گوشی که جز دشنام نشنیده ست

شنید آخر به جان لحن دل آرای محمد را


چه باید گفت از آن شب، آن شب قدس اهورایی

که من با خویشـتن دیدم مدارای محمد را


که می داند که یوسف با همین آلوده دامانی

شنید آخر ندای گرم و گیرای محمد را


شب صبح ازل پیوند رویایی! تو می گویی

همین من دیدم آیا روی زیبای محمد را؟


سگ کوی علی هستم ولی دزدانه می بینم

علی بر سینه دارد داغ سودای محمد را


*اگر نام شاعر را میدانید سپاسگزار خواهیم شد که ما را مطلع فرمایید. با تشکر

۰ نظر ۱۹ دی ۹۳ ، ۱۶:۰۱
هم قافیه با باران

می آید از کوه حرا پایین

کام جهان را می کند شیرین

« قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ »1! مسلمانان! 

گل داده باغ سوره ی یاسین

در موسمش پیوند خواهد خورد

دست ربیع و دست فروردین

 گلهای باغ او نمی ترسند

از بادهای هرزه ی دیرین

شد «مختلف ، الوانها »2 ؛ اما 

« یُسْقَى بِمَاءٍ وَاحِد »4 ای گلچین! 

نفرین و لعنی هم اگر باشد

برآنکه آفت زد به ما، نفرین!

این باغ ، باغ وحدت و مهر است 

ای گل کنار باغبان بنشین! 

بنشین و بذر دوستی بنشان 

«چیزی به جز حب است آیا دین؟ » 4 

«المومنون اخوةٌ»5، آری! 

این است اسلام محمد(ص) ، این!

گل می دهد یک جمعه باغ ما 

در مسجد الاقصی ، بگو آمین !


زهرا بشری موحد


 1- برگرفته از سوره مبارکه یس / آیه 26

2- برگرفته از سوره مبارکه فاطر / آیه 27 – جمله «مختلفٌ الوانها» در آیاتی دیگر از قرآن کریم نیز ذکر شده است .

3- برگرفته از سوره ی مبارکه رعد / آیه 4

4- امام صادق (علیه السلام) فرمود:«هل الدین الا الحب؟ » آیا دین، چیزى جز دوستى و محبت است؟ میزان الحکمه، ج 2، ص 944- این حدیث با عبارتی مشابه از رسول گرامی اسلام نیز نقل شده است .

5-برگرفته از سوره مبارکه حجرات / آیه 10

۰ نظر ۱۹ دی ۹۳ ، ۱۱:۴۶
هم قافیه با باران

سالها بی تو درختان زمین بار نداشت

باغ با پنجره ای وعده ی دیدار نداشت


رود می رفت و فقط حسرت دریا می خورد

باد می آمد و رنگ رخ گلزار نداشت


آسمان در قُرق دسته ی کرکس ها بود

روح آزاده ی پرواز هوادار نداشت


شهر در سلطه ی زیبایی زنگی ها بود

سال تا سال به آئینه کسی کار نداشت


کورها در همه سو راه نشان می دادند

بود اگر قافله ای قافله سالار نداشت


شحنه از سفره ی پر رونق دزدان می خورد

مزدی آزادگی مرد به جز دار نداشت


تو نبودی که ببینی رمه سرگردان بود

گرگ این قصّه ی پر غصّه خودِ چوپان بود


بادی از بادیه آرام به خاور می رفت

آتش حوصله ی فارسیان سر می رفت 


کاخ، دیوار به دیوار ترک بر می داشت

آب، دریاچه به دریاچه فروتر می رفت


بلبلی مأذنه در مأذنه می داد اذان

میخکی آرام آرام به منبر می رفت


عطر یاقوت حجازی به یمن می بارید

رنگ گل از سفر مکه به قمصر می رفت


رنگ، در باغ رها می شد و گل می رقصید

عطر، از پنجره می آمد و از در می رفت


عشق می گفت بخوان و تو غزل می خواندی

روح، در قالب کلمات معطّر می رفت


«عشق باریده ست باریده ست گل باریده ست

از در قونیه تا طرقبه مُل باریده ست»


می روی درک کنی شور پرستوها را

تا فراموش کنی غربت این سو ها را


ماه خوابید به جای تو در این بستر تا

نقش بر آب کند حیله ی راسو ها را


راهی شهر بهارانی و با هر گامی

بیشتر می شنوی رایحه ها، بوها را


گرم، هر نخل به تو دست تکان داد و ببین

آخرین بدرقه ی نازک آهوها را


شهر، برخاسته با شور خوشامدگویی

چه ستبرند ببین شوکت باروها را


می سپاری به نسیم و همه دل می سپرند

بیرق «باد به هم ریخته» ی موها را


مردم شهر از امروز بهاری دارند

خوش به حال همه شان دل به چه یاری دادند!


مهدی فرجی

۰ نظر ۱۹ دی ۹۳ ، ۱۱:۰۰
هم قافیه با باران

هراس و دلهره خواهد رفت همان شبی که تو می‌آیی
همان شب آمنه می‌بیند درون چشم تو دنیایی

همین که آمده‌ای از راه، قریش محو تو شد ای ماه!
یتیم کوچک عبدالله! ببین نیامده، آقایی!

گل قشنگ بنی هاشم، سلام بر تو ابوالقاسم
دلم کنار تو شد مُحرم، ندیده خوشتر از این جایی

چنان کنار ابوطالب، ستوده حُسن تو را یثرب
که وحی شد به دل راهب همان ستوده عیسایی

به هیچ آینه جز حیدر، نه پادشاه و نه پیغمبر
شکوه و حُسن تو را دیگر، خدا نداده به تنهایی

به دختران نهان درگل، ببار ساقی نازک دل
ببار تا بشود نازل به قلب پاک تو زهرایی

به آرزوی نگین تو درآمده‌ست به دین تو
مسیح من! به کمین تو نشسته است یهودایی

قسم به «لیل» و به گیسویت، به ذکر «یاحق» و «یاهو»یت
به آیه‌، آیه‌ی ابرویت به آن دو چشم تماشایی

در این هزاره ظلمانی از آن ستاره که می‌دانی
برای این شب توفانی کمی بخوان دل دریایی!

بخوان که در عرفاتم من، کنار آب حیاتم من
طنین یک صلواتم من به شوق این همه زیبایی


قاسم صرافان

۰ نظر ۱۸ دی ۹۳ ، ۲۰:۲۵
هم قافیه با باران

قبله ام بار دگر سوى حرم مایل شده
خوانده اى نام مرا پس جان من قابل شده

یک نگاه از روى رافت تا به قلبم کرده اى
جان گرفته قطعه اى گل ، نام آن هم دل شده

دور ماندم از حریمت آه ، تقصیر تو نیست
این گناهان زیادم بین مان حائل شده

از کرامت نام تو در هر کران پیچیده است
پادشاه هم آمده در این حرم سائل شده

هر کجا نام "رضا" را برده ام این روزها
مشکلات از بین رفته ، سحرها باطل شده

حرف ها مانده ولى انگار وقت رفتن است
یارى ام کن دل بریدن از حرم مشکل شده

............

قبله ام این بار جور دیگرى مایل شده
خاطرات عاشقى در مشهدت کامل شده

زهرا هدایتى

۰ نظر ۱۸ دی ۹۳ ، ۲۰:۰۲
هم قافیه با باران

سلام حضرت زیبا، خدای دلبرها

سلام حضرت خورشید ماه منظرها


سلام ساقی هشتم، میِ خراسانی 

سلام جوشش پیمانه‌ها و ساغرها


«هزار وعده‌ی خوبان یکی وفا نکند»

دلم گرفته از این گرگ‌ها، برادرها


دلم هوای حرم کرده یا علی مددی 

هوای ذکر پدرها و اشک مادرها


هوای دیدن فوّاره‌های گوهرشاد

زلال آینه‌ها و صفای مرمرها


صدای طبل و نقاره، اذان گلدسته 

هوای عطر خوشِ یاس و مشک و عنبرها


نمی‌شود که مرا پیش خود نگه داری؟

کنار گنبد زردت، میان کفترها


برای وصف تو شعری که شعر باشد نیست

 سروده گرچه ز تو منزوی و قیصرها


رضا احسان پور

۱ نظر ۱۸ دی ۹۳ ، ۱۴:۱۱
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران