های بیا که آرزو جمله فدای هو کنم
چند خجل کند مرا توبهٔ آبروی بر
میسزد ار ز توبه خون ریزم و آبرو کنم
اشتر لنگ لنگ من پاش خورد به سنگ من
سنگ دگر چه افکنم زحمت او دو تو کنم
عشوهٔ توبه میخری بازى توبه میخورم
گر فتد او به دست من بین که به او چها کنم
رخ بنمای پیر من چند به خانقاه تن
نعرهء هاى ها زنم مستی هوی هو کنم
چند تنم به گرد تن بخیه زنم برین بدن
بفکنم این تن و به جان روی به جستجو کنم
رو چو کنی به سوى من جان شودم تمام تن
بس ز نشاط جان و تن ، در تن و جان نمو کنم
جا طلبی ز من ترا بر سر خویش جا دهم
آب طلب کنی ز من دیده برات جو کنم
خانه ء سر ز ماسوی پاک کنم برای تو
منزل دل ز آب و گل بهر تو رفت و رو کنم
هم به شراب عشق تن پاک کنم ز هر درن
هم به شراب عشق جان بهر تو شست و شو کنم
کی بود آنکه مستمست شسته زغیر دوست دست
پشت کنم به هرچه هست روی به روى او کنم
گه به وصال روی او جان کنم از شکوه کوه
گه ز خیال موی او شخص بدن چو مو کنم
گه به وصال جان دهم گه به فراق تن نهم
گه به خطاب انت انت گاه به غیب هو کنم
باز خدا بده به فیض نقد هر آنچه میدهی
عمر عزیز تابه کى صرف در آرزو کنم
فیض کاشانى