بیخودی بانو دلت با عشق من صابون نزن
گوشه ی چشمان خود اردویی از افسون نزن
چشم خود را می رسی وقتی به من درویش کن
روبرویم دست برهر فعل نا موزون نزن
با غزلغمزه نمی لرزد دل اهل ورع
دور من را خط کشیده پرسه ی مظنون نزن
چون حنای شعر تو رنگی ندارد پیش من
دست بر آرایه یا تصویر ویا مضمون نزن
من که می دانم زلیخای هوس الگوی توست
پیش یوسف موی خود از روسری بیرون نزن
گاه گاهی رود بعد از سیل طغیان می کند
گفته بودم چادرت را در کنار کرخه یا کارون نزن
چون که عاقل تر از آنم با هوس اغوا شوم
بیخودی بانو دلت با عشق من صابون نزن
محمدعلی ساکی