هم‌قافیه با باران

۶۲ مطلب با موضوع «شاعران :: محمد صادق زمانی» ثبت شده است

میشود آیا تو با این «من» مداراتر کنی؟!
طعمِ عمرم را به کامِ دل گواراتر کنی؟!

میشود وقتی که میخندی به رسمِ روزگار
نرمشِ لبهایِ نازت را دلاراتر کنی؟!

محمد صادق زمانی
۰ نظر ۰۶ تیر ۹۴ ، ۲۰:۵۴
هم قافیه با باران

وقتی که مشکلات سرازیر می‌شود
تقویمِ عیش، بَرده‌یِ تقدیر می‌شود!

دستت به مویِ یار چو از صلح می‌رسد
گیسوی یار، حلقه زنجیر می‌شود

گر بال آهنی به وجودت یدک کُنی
پرواز با گلوله زمین‌گیر می‌شود!

منصورِ باخدایِ اَنالحَقْ سلوکِ ما
با حکمِ شیخِ معرکه تکفیر می‌شود

گر رویِ کوه، خانه‌یِ خود را بنا کنی
تردید نیست، کوهِ تو تبخیر می‌شود!

تا ساکتی که هیچ! ولی تا سخن کُنی
ویروسِ جهل و شایعه تکثیر می‌شود

آیینه با نظاره‌یِ انسانِ بی صفت
روزی هزار مرتبه تحقیر می‌شود

حرفم به گوشِ یار اگر می‌رسد بگو
هجرانِ او مدام گلوگیر می‌شود

من بی‌کَسم خدایِ عزیزم نگاه کن
وقتی که مشکلات سرازیر می‌شودشود

 
محمد صادق زمانی

۰ نظر ۰۶ تیر ۹۴ ، ۱۷:۵۰
هم قافیه با باران

ساقی در امان است به میخانه بیایید
عاقل نه و فرزانه، نه، دیوانه بیایید!

در مستیِ ما بیخبران حیرتِ محض‌اند
با ذکرِ انالحق همه رندانه بیایید

از مستیِ خود، جام و سبو مست بسازید
در وادیِ مَی بی‌غش و بی‌چانه بیایید

با منتقدان مهر بورزید و یکایک
در نقدِ ریا خطبه‌ی جانانه بیایید

ما مَی‌زدگان دشمنِ سالوس و ریاییم
گر باده‌پرستید به شُکرانه بیایید

بر زاهدِ بی زهد بشورید و بگویید
گر طالب فیضید به میخانه بیایید

ای دلبرِ مَی قامت و مَی سیرت و مَه‌روی
عشق است اگر تا دَمِ این خانه بیایید

ای واعظِ نادان تو چه از مَی خبرت هست؟!
لطفی‌ست که کم لافِ ادیبانه بیایید!

ای حافظ و ای سعدی و ای صائبِ تبریز
ساقی در امان است به میخانه بیایید

 محمدصادق زمانی

۰ نظر ۰۶ تیر ۹۴ ، ۱۴:۴۹
هم قافیه با باران

زده ام قفلِ دلم را به ضریحِ بی‌نشانی
که نشانِ بی‌نشانش شده تاجِ هرنشانی

به صبا سپرده بودم خبری ز کُویت آرد
خبری که داد این بود:«ورایِ کهکشانی»

بجز از تو کَس نیارَد پسری ابوالعجایب
که دَمَد به کُلِّ هستی، نفحاتِ آسمانی

زده‌ام تفألی من به غزل که از تو گوید
و نَهیبِ سرد آمد که:«ندانم و ندانی»!

محمد صادق زمانی

۰ نظر ۰۶ تیر ۹۴ ، ۱۰:۴۹
هم قافیه با باران

تو مَلَک بودی و فردوسِ دلم جایت بود
سیبِ مغرورِ دلم خاکِ کفِ پایت بود

قلبِ من برده‌یِ فرعونِ دوچشمانت شد
نبضِ من شرطیِ آهنگِ قدم‌هایت بود

روزگاری‌که مرا عشقِ خودت می‌خواندی
باورِ بندگی‌ام آیه‌یِ لب‌هایت بود

آمدی زلزله در کشورِ جانم افتاد
عاملِ زلزله در رانشِ موهایت بود

اینک اما پس از آن عاشقیِ بی‌حاصل
خاطرم هست که با من همه دعوایت بود!

رفتی و دربه‌دری سهمِ شب و روزم شد
آخر ای جان! دل من بنده‌ و شیدایت بود

هرگز از لوحِ وجودم نرود یادت، چون
حلقه‌یِ وصل به بالا، قدِ رعنایت بود

محمد صادق زمانی

۳ نظر ۰۶ تیر ۹۴ ، ۰۶:۴۸
هم قافیه با باران
مریمِ قدّیسِ رؤیاهایِ من! حالم بد است!
عصمتِ لبهایِ دیندارت کمی بیش‌ازحد است

از مَیِ انجیلِ لب‌هایت کمی مستم بُکن
منجیِ جانم بشو، اینجا پُر از دیو وُ دَد است!

در وجودم اورشلیمی ساختم بی‌تابِ تو
گر تو باشی راهبه‌اش،کُلِّ دنیا معبد است!

کاهنِ غاصب،مسلط شد به بیتُ‌القدُسِ جان
هرکه با عشقم دراُفتد بی‌گمان او مرتد است!

گرچه تو پُرطاقتی،مغرور و باصبری ولی
مریمِ قدّیسِ رؤیاهایِ من! حالم بد است!

محمدصادق زمانی
۰ نظر ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۴۲
هم قافیه با باران
در بودی وُ ‌من تخته، باهم جُور بودیم
تندیسی از ع‍ُشّاقِ عهدِ دُور بودیم

چشمانِ تو ‌تصویری از یک بیستون بود
شیرین تو را می‌دیدم وُ پُرشور بودیم

نقصی برایِ هم نمی‌دیدیم زیرا
در عاشقی، در عاشقی، ما کور بودیم!

شب‌هایِ ما با دیگران توفیر می‌کرد
هم در شب وُ هم روزمان مَسحور بودیم!

شب‌هایِ ما پُر بودَش از خورشیدهایی
کَز جلوه‌یِ تابانِ‌شان ما نور بودیم

وقتی شِکر آبی میانِ ما میفتاد
در سرعتِ مِنّت کِشی مشهور بودیم!

ناگه حسودی آمد و‍ُ ما را نظر کرد
از نیّتِ بیمارِ او، رنجور بودیم

خاله‌زنک‌ها پُشتِمان بیراه گفتند
از چشمِ آن‌ها وصله‌‌یی ناجور بودیم!

بیگانه‌ها رؤیایِ ما را سر بُریدند
در این جدایی، ناگهان مجبور بودیم!

محمدصادق زمانی
۰ نظر ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۳۶
هم قافیه با باران
بُگذار بر لبم لَب تا جان به لَبْ رِسانی
تا بر دلِ رقیبان، داغی قَدَر نشانی!

چنگی زدم به مُویَت، آوایِ تار آمد
مدهوش گشتم از این آوایِ آسمانی

آتش بزن به جانم تا همچنان سیاوَش
بینی که عشق دارم دور از هوسْ‌پَرانی!

در آن کمانِ اَبرو گویی که آرَشی هست
تیر از کمانِ ابرو بر کهکشان نشانی!

تهمینه‌یِ لبانت رستمْ کُش است جانا
سهراب، زنده مانَد، جانم اگر ستانی!

باشی پُر از توانم، بی تو نمی‌توانم
با من بمان نگارا! با من...تو می‌توانی!

محمد صادق زمانی
۰ نظر ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۰۶
هم قافیه با باران

من دلم خواست که نازت بِخرَم، حرفی هست؟!
تا شوی رونقِ شام وُ سَحرَم، حرفی هست؟!

نذرِ دل بود غرورم کفِ پایت اُفتد
پرده‌یِ صبر به پیشت بِدَرَم، حرفی هست؟!

از بخارایِ دلم سینه ‌کِشان می‌آیم
بر سمرقندِ لبت، جان سِپُرَم، حرفی هست؟!

من دلم‌خواست تو را لیلی وُ شیرین سازم
خود که مجنون‌تر وُ فرهادترم، حرفی هست؟!

آنچنان در بغلت محو شَوم، گُم گردم
تا نیابد کسی از من اثرم، حرفی هست؟!

من دلم‌خواست که عاشق بِشوم، دَندَم نرم!
آبرو از دلِ شیدا بِبرَم، حرفی هست؟!

محمد صادق زمانی

۱ نظر ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۳۹
هم قافیه با باران

آخ! چه بیتاب توأم نازِ من
وای! چه رقصان توأم سازِ من

باز دلم ذلّه شد از دوریت
آی! لبانت حرمِ رازِ من

آخ! که دیوانه‌ترم کرده ای
عُمرِ منی، دلبرِ غمّازِ من

وسوسه کن باز مرا تا سقوط!
ای نگهت، خانه براندازِ من

نبض جهان، رقص دو ابرویِ توست
آخ! چه بیتابِ توأم نازِ من
 
محمد صادق زمانی

۰ نظر ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۳۸
هم قافیه با باران

گر به احساسِ تو تردید کنم، مرگم باد!
غمِ ناجورِ تو تشدید کنم، مرگم باد!

ماهِ من باش، بِتابان به لبم لب‌هایت
گر هوس با لبِ خورشید کنم، مرگم باد!

گر که آرامشِ قلبت که به عالم اَرزَد
با جفا هجمه‌یِ تهدید کنم، مرگم باد!

عید من باش که هر روز شَوَد چون نوروز
گر که نوروز به خود عِید کنم، مرگم باد!

آسِمان را تو طَلَب کُن به زمین چَسبانم
گر به دستورِ تو تردید کنم، مرگم باد!

محمدصادق زمانی

۰ نظر ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۳۸
هم قافیه با باران

قلب‌ها خانه‌یِ اشباحِ خطاکار شده‌ست
بیستون، بَرده‌یِ شیرینِ جفاکار شده‌ست!

تیشه‌ها زنگ‌زده، هرزه وُ تَن‌باره و سُست
وامصیبت! دلِ فرهاد، زناکار شده‌ست!

دوستت دارمِ پُر زَهر وُ دروغین چه فُزون!
وَه! زبان‌ها به دهان‌ها چِقَدَر مار شده‌ست!

عزّتِ گُل به هوسخانه‌یِ تاراج برفت
وایِ من! غیرتِ مردانه چه بیعار شده‌ست!

گُو ‌به رستم، به سیاوَش وَ به آرش، به کمان
سیستانِ دلِ ما عرصه‌یِ اشرار شده‌ست!

خوش‌به‌حالم که تو را دارم وُ ماهم تو شدی
با وجودت، مَهِ شب‌ها،خُل وُ بیکار شده‌ست!

محمد صادق زمانی

۰ نظر ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۳۷
هم قافیه با باران

از آسِمان داری تو میباری عزیزم
بر جانِ من گُلبوسه میکاری عزیزم

سیلِ دَمانَت را به احساسم بریزان
طوری که از قلبم طلبکاری عزیزم!

به به! بزن! خوش میزنی با بوسه‌هایت
شلّاقِ مَی اندر لَبت داری عزیزم!

باران تویی، من هم کویرِ لوت هستم
این تشنگی، باید تو بَرداری عزیزم

با آشنایان گفته‌ام طوفانِ نوحی
کنعان مَشو! کُن آبروداری عزیزم!

من غیرتی هستم فقط بر من بباران!
بر دیگران، بر غیره‌ها، اصلاً عزیزم!

محمدصادق زمانی

۰ نظر ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۳۷
هم قافیه با باران

برایت قهوه می‌ریزم، تو از من آب میخواهی!
به چَشمت شعر میکارم ولیکن خواب میخواهی!

مسیرِ مستقیمی را نشانَت می‌دهم اما...
پُر از آشفتگی هستی، تو پیچ‌وُ‌تاب میخواهی!

دوچشمم را کفِ‌پایت چو فرشی پهن میسازم
نمی‌بینی! نمی‌فهمی!تو قالیباف میخواهی!

من از سرما وُ یخبندانِ شهوت می‌دهم هشدار
برایت عشق می‌بافم، هوس را ناب میخواهی!

من از سهراب میگویم وَ دارویی که نیشَش شد
تو نَی دارو، نَی اسطوره وَ نَی سهراب میخواهی!

تو از ایّوب میگویی که صبرش‌آنچنان بودَست
پُر از بی‌تابیَم امّا تو از من تاب میخواهی!

کنارت هستم و عاشق، نفسهایم همه اُمّید
مرا رفته،مرا مُرده، مرا در قاب میخواهی!

محمدصادق زمانی

۰ نظر ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۳۵
هم قافیه با باران

امان از عشق!
از این سیلاب ویرانگر
از این زیبای سحرانگیز جادوگر
مرا سوزاند
مرا میراند
درخت عقل و تدبیرم
زِ برگ و بُن همه خشکاند
چه بی رحم است و بی‌احساس!
فریبم داد!
خدایم را به یغما بُرد
خدایش نگذَرَد از او!
تمامِ اعتبارم را به آنی شُست
همه دیوانه ام خواندند
مرا از جمع خود راندند
بِبُرد او آبرو از من
خرابم کرد
مرا آلود
به من او بردگی آموخت
دهانم را به هر پرسش
به جادو دوخت!
مرا او کُشت
مرا او سوخت
وَ مرگم را تماشا کرد
به بادم داد...
حلالش من نخواهم کرد
به روی آن پُلِ معروف
بگیرم من گریبانش
خداوندا! تو یارم باش
در آن جا هم
پناه آرم به تو از عشق!
 
محمد صادق زمانی

۰ نظر ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۳۲
هم قافیه با باران

آی نفس! بی تو نفس بی نفس
می کُشَدَم فکر و خیالِ قفس

بندِ دلم بند به چشمانِ توست
مست و خرابِ شب زُلفان توست

آی نفس! تاجِ غرورِ منی
مثنویِ شعر و سرورِ منی

تا که تو را دید دلم رام شد
شوخ شد و شنگ شد و خام شد

آی تو که مایه آرامشی
زلزله ای، قاتلِ آسایشی!

با تو خطا کردن و دیوانگی
هست نشان از تبِ فرزانگی!

آدم و حوایِ بهشتِ مرا
وسوسه کن، کج بِنِه خشتِ مرا!

محمد صادق زمانی

۰ نظر ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۳۰
هم قافیه با باران

من بمیرم که تو را رنجِ مضاعف دادم
عذرِ تقصیر، عزیزم! به خطا افتادم!

من بمیرم که کمی اشک به چشمت آمد
از همان روز، غمینم، به خدا ناشادم!

گفته بودم که گُلم محرم و نامحرم هست
«زُلف بر باد مَده تا ندهی بر بادم»!

گفته بودم که بسی ناز، فزون‌تر داری
«ناز بنیاد مَکُن تا نَکنی بنیادم»!

من نگفتم که تو حوّایِ منی، حسّاسم
غیرتم ارثِ عزیزی‌ست زِ جدّم آدم؟!

آمدی تا که اسیرم بُکنی با غمزه
من از آن‌روز که عاشق شده‌ام، آزادم!

محمد صادق زمانی

۰ نظر ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۳۰
هم قافیه با باران

کفر اگر نباشد
گاهی خیال می‌کنم بهشت همین دنیاست!
وقتی هیچ مرزی نیست
در تسلیم شدنهامان به هم
من به تو، تو به من...
تا دوردستِ تمنّا!
 
کفر اگر نباشد
گاهی خیال می‌کنم بهشت همین دنیاست
وقتی وحشی می‌شود
موج موهایت
و طوفانی می‌کند دریای دلم را
و من، دیوانه‌ی غرق شدن
در این دریای طوفانی

کفر اگر نباشد
گاهی خیال می‌کنم بهشت همین دنیاست
وقتی شبم روز می‌شود
با طلوعِ خورشیدِ خنده‌ات
و من، عاشق زُل زدن به آفتابِ تبسم تو
 
کفر اگر نباشد
گاهی خیال می‌کنم بهشت همین دنیاست
وقتی آهنگِ نگاهت
دلم را...روحم را می‌رقصاند
و ساز کلامت
حلال‌ترین موسیقی زمین می‌شود
 
مهراوه‌ی من!
الهه‌ی من!
طوفانی کن!
طلوع کن!
برقصان!
بنواز!
ایمان آوردم به این کفر:
«بهشت همین دنیاست!»
 
محمد صادق زمانی

۰ نظر ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۳۰
هم قافیه با باران

روزی تو خواهی‌آمد، قسم به نبضِ تقدیر!
رؤیایِ عاشقی‌مان، سر می‌زند به تعبیر

روزی تو خواهی‌آمد، قسم به رقصِ باران!
هرآنچه گُنگ وُ مبهم، گردد چو آب، تفسیر!

خورشید و ماه و دریا پشتت نماز خوانند
از آسِمان ببارَد بارانِ ذکر وُ تکبیر

روزی تو خواهی آمد، از یاس‌ها شنیدم
آیی که یاس‌ها را بخشی توانِ تکثیر

روزی تو دلبری را تا عرش می‌رسانی
با آن جمالِ محشر، مَه می‌شود ز خود سیر!

دل می‌دهد به چشمم دائم امیدواری:
«گر خوب‌تر شوی، او، آید تورا به تصویر»!

گر آمدی، نبودم، بر قبر من نظر کن!
از بال‌هایِ قلبم، بردار بند و زنجیر!

یارا تو خواهی آمد، وَالله خواهی آمد
حس‌می‌کنم تو‌را من، آزُرده‌ْای زِ تأخیر!

محمد صادق زمانی

۰ نظر ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۲۷
هم قافیه با باران

تا که گفتم عشق، قلبم ایستاد!
وای عاشق، عشق، مشکل‌ها فِتاد!

اِقراَ بِسمِ‌ٱلعِشق، وحی‌اَم می‌رسد
«عشق، شوری در نهادِ ما نهاد»

اَشهَدُ اَنَّ که من عاشق شدم
سر در آوردم به ناگه از معاد!

من، میانِ آن دو «گنبدگونه ها»
هرچه ایمان داشتم، دادم به باد!

آی مردم در کتابِ عاشقی
از لبانش، آیه‌ها دارم به یاد!

حافظِ کُلِّ لَبش اکنون منم
چشمِ او ‌در حُکمِ آیاتِ جهاد!

«عشق، اُسطرلابِ اسرارِ خداست»
اسمِ عشق آمد، خدا هم ایستاد!

محمد صادق زمانی

۰ نظر ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۲۴
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران