هم‌قافیه با باران

۲۶۰ مطلب با موضوع «اشعار آئینی :: امام حسین (ع) و اربعین حسینی» ثبت شده است

ای همه جان و جهان غرق نوای تو حسین
وی همه کون  و مکان وقف عزای تو حسین

آدمی نیست هر آن کس که ندارد غمِ تو
عالمی صف زده در زیر لوای تو حسین

هدفِ خلقت اگر معرفه المعشوق است
چیست این عشق بجز حب ولای تو حسین

کعبه انگار سیه پوش تو باشد آری
که عزادار غمت هست خدای تو حسین

خیمه ات بارگهِ اِنسیه ی حوری شد
که شده بال مَلک فرش عزای تو حسین

انس و جن و ملک و اهل سماوات و زمین
همه محتاج تو هستند و عطای حسین

از همان روز که از نیزه تو قرآن خواندی
مانده در گوشِ فلک سوز صدای تو حسین
 

آب مهریّه زهرا و تویی تشنه ی آب
پس بگریند همه دهر برای تو حسین
 

خیمه تا مقتلِ تو سعیِ صفا و مروه است
هَروَله می طلبد کوی صفای تو حسین
 

کربلا کعبه ی عشّاق و منا مسلخِ عشق
ای همه عالم و آدم بفدای تو حسین

وعده ی ما همه شش گوشه و بین الحرمین
بر سر و سینه زنان غرق ثنای تو حسین


محمود ژولیده

۰ نظر ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۶:۵۶
هم قافیه با باران
خیلی سخته دل بدی ولی بهت بها ندن 
بری با صفا بشی ولی بهت صفا ندن

سختیش اینجاس که دو ماه روضه و ماتم بگیری
آخرش تو اربعین بهت یه کربلا ندن

سیروس بداغی
۰ نظر ۲۹ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۴۳
هم قافیه با باران
با خودش می برد این قافله را سر به کجاها
و به دنبال خودش این همه لشکر به کجاها
 
کوفه و شام و حلب یکسره تسخیر نگاهش
دارد از نیزه اشارات مکرّر به کجاها
 
سوره کهف گل انداخته این بار و زمین را
می برد غمزه ی قرآنی دیگر به کجاها
 
بر سر نیزه تجلّیِ سر کیست؟ خدایا!
پر زد از بام افق نیز فراتر به کجاها
 
بین خون گریه، پیام آور خورشید صدا زد؛
« می روی با جرس شوق، برادر! به کجاها؟!»
 
شب گرگ است و شقاوت، شب سیلی به شقایق
تو گل انداخته ای در شب خنجر به کجاها
 
چه زبون است یزید و چه حقیر ابن زیادش
شهر را می کشد این خطبه ی محشر به کجاها
 
جشن خصم تو پیاپی به عزا شد بدل آن جا
تا که انداخت نگاه تو به کاخش گسل آن جا

محمدحسین انصاری
۰ نظر ۰۵ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۳۸
هم قافیه با باران

پرسید: چرا؟
هفتاد و دو دلیل آوردی
جهان مجاب شد


حمیدرضا شکارسری

۰ نظر ۰۵ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۳۷
هم قافیه با باران

خواستم کرببلا باشم شبی اما نشد
زیر قبّه...یک شب جمعه... ولی آقا نشد
.
با چه رویی من بگویم نوکرت بودم؟ حسین
سهمم اما یک زیارت بین زائرها نشد
.
بعد از عمری گریه کردن در میان روضه ها
یک سفر تا کربلا در خواب هم حتی نشد
.
ترس دارم دوستان گویند بعد از مردنم
که فلانی آخرش هم رفت از دنیا...نشد
.
فرزاد نظافتی

۰ نظر ۰۱ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۳۷
هم قافیه با باران

فراز منبر نی قرص ماه می بینم
خدای من! نکند اشتباه می بینم؟
بتاب یوسف من! بوی گرگ می شنوم
بتاب، راه دراز است و چاه می بینم
نظاره می کنم از راه دور سرها را
جوان و پیر سفید و سیاه می بینم
به آیه های کتاب غمت که می نگرم
تمام را به «کدامین گناه...» می بینم
به احترام سرت سر به مهر می سایم
و قتلگاه تو را قبله گاه می بینم


سعید بیابانکی

۰ نظر ۱۹ تیر ۹۴ ، ۱۴:۰۰
هم قافیه با باران

کربلا را می ‌سرود این بار روی نیزه‌ ها
با دو صد ایهام معنی‌دار، روی نیزه‌ ها
نینوایی شعر او از نای هفتاد و دو نی
مثل یک ترجیع شد تکرار روی نیزه‌ ها
چوب خشک نی به هفتاد و دو گل آذین شده ست
لاله‌ها را سر به سر بشمار روی نیزه‌ ها
زخمی داغند این گل‌های پر پر، ای نسیم!
پای خود آرام‌تر بگذار روی نیزه‌ ها
یا بر این نی­زار خون امشب متاب ای ماهتاب
یا قدم آهسته ‌تر بردار روی نیزه‌ ها
قافله در رجعت سرخ است و جاده فتنه جوش
چشم میر کاروان، بیدار روی نیزه‌ ها
زنگیان آیینه می‌بندند بر نی، یا خدا
پرده بر می‌دارد از رخسار روی نیزه‌ ها ؟
صوت قرآن است این؟ یا با خدا در گفت‌وگوست
رو به رو، بی‌پرده، در انظار روی نیزه‌ها
یاد داری آسمان!؟ با اختران، خورشید گفت:
وعده ی دیدارمان: این بار روی نیزه‌ ها ؟!
با برادر گفت زینب: راه دین هموار شد
گرچه راه توست ناهموار روی نیزه‌ ها
ای دلیل کاروان! لختی بران از کوچه‌ها
بلکه افتد سایه ی دیوار روی نیزه‌ ها
صحنه ی اوج و عروج است و طلوع روشنی
سیر کن سیر تجلّی زار روی نیزه‌ ها
چشم ما آیینه آسا غرق حیرت شد چو دید
آن همه خورشید اختربار روی نیزه‌ ها


محمّد علی مجاهدی

۰ نظر ۱۹ تیر ۹۴ ، ۰۳:۰۳
هم قافیه با باران

ای زلف تو چون مار و رخ تو چون گنج
بی مار تو بیمارم و بی گنج تو در رنج
از سیلی عشق تو، رخم گشته چو نارنج
دین و دل و عقل و خرد و هوش مرا سنج
بر باد شده در صدد روی تو، هر پنج
هرگز نبود حور، چو روی تو، به رضوان
سروی به نکوئی قدت نیست به بستان
روی تو گل سرخ و خطت سبزه و ریحان
هم قند و نبات و شکر و پسته و مرجان
ریزد ز لب لعل سخنگوی تو، هر پنج
در دست غمت چند زنم ناله و فریاد
باز آی، که عشق تو مرا کند ز بنیاد
هرگز نبود چون قد و بالای تو شمشاد
حور و ملک و آدمی و جنّ و پریزاد
هستند ز خدّام سر کوی تو، هر پنج
ای خسرو خوبان، نظری کن سوی درویش
مگذار که از عشق تو گردد جگرم ریش
دیوانه عشق تو، ندارد خبر از خویش
خال و خط و زلف و مژه و چشم تو زان پیش
کردند برآشفتگی موی تو، هر پنج
تا چشم من آن روز، بر آن سیمبر افتاد
از شوق جمالش به دل من اثر افتاد
مرغان چمن را همه سودا به سر افتاد
سرو و سمن و یاسمن و عرعر و شمشاد
پستند به پیش قد دلجوی تو، هر پنج
در باغ وصال تو و گمگشته شبه سنج
مهرت به دلم نقش گرفته است چو شطرنج
بنشسته شب و روز، دو افعی به سر گنج
چشم و لب و رخساره و ابروی تو بی رنج
زیباست بر آن عارض نیکوی تو، هر پنج
غم تاخت اگر بر سر و سامان صبوحی
ساقی! بدر آی از در ایوان صبوحی
بنشین ز کرم در بر یاران صبوحی
دین و دل و عقل و خرد و جان صبوحی
گردید به تاراج دو ابروی تو، هر پنج


شاطر عباس صبوحی

۰ نظر ۱۳ تیر ۹۴ ، ۱۹:۲۸
هم قافیه با باران

چنگ در گیسوی نسیم زدی زلف نیزارها پریشان شد

نی نوایی غریب را سر داد هرچه سر بی‌خود از گریبان شد

شعله بر بند‌بند نی افتاد، ناله در نای‌نای وی پیچید

آتش از شرم تا دهان وا کرد جمله‌هایش شرار عصیان شد

شعله از خاک قد کشید به اوج، اشک از بغض آسمان جوشید

آسمان چشم‌های خود را بست، پشت دستان دود پنهان شد

سر به سر نی، نوای غم سر داد، شعله سرگرم شد به رقصیدن

چنگ، آتش به پرده‌ای انداخت که درآن پرده‌‌ها نمایان شد ...

آتش از آه نی زبانه کشید تا رگت لب گذاشت بر لب وی

باد در نی دمید آتش‌ناک، آهش از آن به بعد سوزان شد

شعله بر دامن نی افتاد و پیرهن چاک کرد از غم، ابر

ابرها گرچه سخت باریدند، نای نی خشک تر ز باران شد

امیر اکبرزاده
۱ نظر ۰۹ تیر ۹۴ ، ۰۹:۱۳
هم قافیه با باران

بازیک صبح غم انگیز و دو چشمم  باران
باز هم جمعه  نبارید  به  عالم  باران

مادرم باز نشسته است وچشمش در راه
حال چشمش چوهمیشه است که نم نم باران

ما که مردیم مسیحا نفس اما نرسید
بازهم بر سر سجاده ی مریم باران

در زمین دل خشکیده من هستی نیست
بده هستی تو به من باز به یک دم باران

ندبه مانده است به جا ارثیه از کرببلا
صبح هر جمعه چوشب های محرم باران

باز هم قافیه خشکید در این شعر ترم
تاکه از کرببلا گفتم وبا آن باران

کربلا آه کسی داغ برادر دیده است
سیل جاری شده بس دیده ی طفلان باران

تا که در علقمه چشمان علمدار زدند
شاید آنجا شده از مادر باران باران

نام عباس که آمد دل من روشن شد
حتماَ امروز نظر کرده به یاران باران


مهدی چراغ زاده

۰ نظر ۰۲ تیر ۹۴ ، ۱۳:۵۸
هم قافیه با باران
روز ازل درآب و گِل من دمیده است
عشق تورا وعقل من از سر پریده است

من در مسیر وصل تو دانی چو کیستم؟
دیوانه ای که از قفس تن پریده است

من عکس روی ماه تورا تا که دیده ام
چشمم بغیر ناز نگاهت ندیده است

فرهاد، بیستون بودش امتحان و من
عشقت دلا به مسلخ خونم کشیده است

«باید برای هدیه سری دست و پاکنم»
چون کمترین بها سرِ از تن بریده است

هرعاشقی به منزل جانان رسید گفت:
یا سر به دار یا تنِ بی سر رسیده است

 من در قمار عالم هستی برنده ام
سر داده ام به دلبر و دلبرخریده است...


مهدی چراغ زاده
۰ نظر ۰۱ تیر ۹۴ ، ۲۳:۲۷
هم قافیه با باران

نشسته ام بنویسم که غصه ها دارم
دوباره شوق سفر سوی کربلا دارم

 هوای دیدن ارباب هم هوای حرم
هوای روضه ی جانسوز کربلا دارم

تمام دل خوشی ام در جهان فقط این است
به سینه ام غم ارباب با وفا دارم

نشسته ام بنویسم برایتان آقا
نشسته ام بنویسم فقط تو را دارم

نشسته ام بنویسم مرا حرم ببرید
که غیر کرببلا من مگر کجا دارم؟

نشسته ام بنویسم برای این دل تنگ
دوباره خاطره هایی که از شما دارم

کنار قتلگه ات روضه،گریه ، یادت هست
که بوی سیب،شب جمعه،باز من سرمست

مهدی چراغ زاده

۱ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۰۴
هم قافیه با باران
کاش می شد بنویسم که حلالم بکنید
ننویسم رفقا فکر به حالم بکنید

کاش آن روز که روزی مرا می دادند
بیشتر تذکره ی کرببلا می دادند

همه  رفتند و من از هجر تو هق هق کردم
بخدا حضرت ارباب زغم دق کردم

کاش همراه تمام رفقا می رفتم
پابرهنه ز نجف کرببلا می رفتم

خستگی در وسط راه چه لذت دارد
زائرت در نظر فاطمه عزت دارد

عاشق آن است که اسپند در آتش باشد
هربلایی رسد از یار دچارش باشد

جز غم عشق مگر غصه ی دیگر داریم
قسمت این است که چون کوزه ترک برداریم

در ازل با نفس عشق که بیدار شدیم
ما به بین الحرمین تو گرفتار شدیم

داغ داریم، نپرسید چرا تب داریم
از ازل در دلمان روضه ی زینب داریم

اربعین است ز افلاک نوا می آید
کاروانی بسوی کرببلا می آید

باز در کرببلا اهل حرم برگشته
خواهری پیرشده با قد خم برگشته

آب ارزان شده با مشک پرآب آمده است
پاشو اصغر که به سوی تو رباب آمده است

داشت با ناله میان همه او را می جست
دختری گریه کنان قبر عمو را می جست

آسمان  ناله زد و روضه به مشکل افتاد
خواهری را همه دیدند ز محمل افتاد

دارد از شام شب تار به او می گوید
از غم کوچه و بازار به او می گوید

آه از شام، دلم از غم بازار شکست
حرمتم در وسط مجلس اغیار شکست

خیزران و لب تو، آه سرم می سوزد
کنج ویرانه، سه ساله، جگرم می سوزد

وای از آن لحظه که شمر از ته گودال گذشت
این چهل روز به ما مثل چهل سال گذشت

مهدی چراغ زاده
۰ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۵۴
هم قافیه با باران

شبی که ریخت خدا در سبوی جانم می
چو تاک رفت به اعماق استخوانم می
 
علی الصّباح قیامت کسی است ساقی من
که می‌دهد به من و جمع دوستانم می
 
دکان باده‌فروشان همیشه دایر باد
که داده‌اند همیشه به رایگانم می
 
طهارتم چو بخواهید از سبو بدهید
هزار بار بریزید بر دهانم می
 
به جای آب، مزار مرا به باده بشوی
که از لحد بتراود به دیدگانم می
 
هزار خوشۀ انگور بسته‌اند دخیل
بدین امید که در گوششان بخوانم می
 
به ذکر اشهد انّ حسین ثارُالله
هزار میکده می‌نوشد از زبانم می
 
مرا ز گریه نگیرید مثل طفل از شیر
که بوده روز تولد، همه اذانم می
 
هزار روح مقدّس، غلام چشم حسین
که ریخت از بصرش در دل و روانم می
 
به کربلا نرسیدن کم از رسیدن نیست
اگر رسیده شوم باده‌ام، بمانم می
 
به پیر میکده سوگند اینکه خواهم خورد
ز دست ساغر خورشید تا توانم می
 
سر ارادت ما خاک راه اصغر تو
به مدح جام بیا تا دو خط بخوانم می
 
کنار آب گلوی علی ترک برداشت
رواست گر به تسلّی دل فشانم می

محمد سهرابی

۱ نظر ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۳۷
هم قافیه با باران

بر روی دستم غیر خاکستر نیاوردم
شرمنده ام حالا که بال و پر نیاوردم
تو بی محلی کردی و من ریختم در خود
اما صدایش را همیشه در نیاوردم
من به شما یک جان ناقابل بدهکارم
چیزی از این بهتر نبود آخر نیاوردم
از چه مرا در پشت این در معطلم کردی
اصلاً شما گفتید سر من سر نیاوردم؟!
کار خودش را کرد آن یکبار دل دادن
یک بار دل آوردم و دیگر نیاوردم
تکلیف دیوانه بلاتکلیفی اش باشد
من نیز تکلیفی از این بهتر نیاوردم
من هر که را آوردم اینجا از غلامان شد
یعنی در این خانه بجز نوکر نیاوردم
این خانواده نوکرانش محترم هستند
من بی طهارت نامی از قنبر نیاوردم
کوه گناهی را به کاهی گاه میبخشند
آخر من از کار شما سر در نیاوردم
خیلی دلش میخواست یک شب کربلا باشم
من آرزوی مادرم را بر نیاوردم


علی اکبر لطیفیان

۰ نظر ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۳۶
هم قافیه با باران

عشاق اگر مکاشفه ی مو به مو کنند
اول قدم ز آینه باید وضو کنند

در شوره زار نیز گهی می دمد گلی
شاید تورا به دیده ی من جستجو کنند

سنگ دل شکسته چه کم دارد از عقیق
گر هر دو را به حلقه ی انگشت او کنند

جز ما که اشکمان دم مشک است دائما
مردم کجا به آب مضافی وضو کنند

گویند حرف می برد از من به یار من
باید مرا به باد صبا روبرو کنند

ما چون خبر دهان به دهان داغ می شویم
«روزی که خاک تربت ما را سبو کنند»

جا دارد از فرات شفاعت کنیم نیز
مارا اگر برای تو بی آبرو کنند


 
محمد سهرابی
۰ نظر ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۱۳:۵۵
هم قافیه با باران

دشت پر از ناله و فریاد بود
سلسله بر گردن سجاد بود
فصل عزا آمد و دل غم گرفت
خیمه ی دل بوی محرم گرفت
زهره ی منظومه ی زهرا حسین
کشته ی افتاده به صحرا حسین
-
دست صبا زلف تو را شانه کرد
بر سر نی خنده ی مستانه کرد
چیست لب خشک و ترک خورده ات
چشمه ای از زخم نمک خورده ات
روشنی خلوت شبهای من
بوسه بزن بر تب لبهای من
-
تا زغم غربت تو تب کنم
یاد پریشانی زینب کنم
آه از آن لحظه که بر سینه ات
بوسه نشاندند لب تیرها
آه از آن لحظه که بر سینه ات
بوسه نشاندند لب تیرها
-
آه از آن لحظه که بر پیکرت
زخم کشیدند به شمشیرها
آه از آن لحظه که اصغر شکفت
در هدف چشم کمانگیر ها
آه از آن لحظه که سجاد شد
همنفس ناله زنجیر ها
-
قوم به حج رفته به حج رفته اند
بی تو در این بادیه کج رفته اند
کعبه تویی کعبه به جز سنگ نیست
آینه ای مثل تو بی رنگ نیست
آینه رهگذر صوفیان
سنگ نصیب گذر کوفیان
-
کوفه دم از مهر و وفا می زدند
شام تو را سنگ جفا می زدند
کوفه اگر آینه ات را شکست
شام از این واقعه طرفی نبست
کوفه اگر تیغ و تبرزین شود
شام اگر یکسره آذین شود
مرگ اگر اسب مرا زین کند
خون مرا تیغ تو تضمین کند
-
آتش پرهیز نبرّد مرا
تیغ اجل نیز نبرد مرا
بی سر و سامان توام یا حسین
دست به دامان تو ام یا حسین
جان علی سلسله بندم مکن
گردم از خاک بلندم مکن
-
عاقبت این عشق هلاکم کند
در گذر کوی تو خاکم کند
تربت تو بوی خدا می دهد
بوی حضور شهدا می دهد
مشعر حق عزم منا کرده ای
کعبه ی شش گوشه بنا کرده ای؟
-
تیر تنت را به مصاف آمدست
تیغ سرت را به طواف آمدست
چیست شفابخش دل ریش ما
مرهم زخم و غم و تشویش ما
چیست به جز یاد گل روی تو
سجده به محراب دو ابروی تو
-
بر سر نی زلف رها کرده ای؟
با جگر شیعه چه ها کرده ای
باز که هنگامه برانگیختی
بر جگر شیعه نمک ریختی
کو کفنی تا که بپوشم تنت
تاگیرم دامنه ی دامنت

 

محمدرضا آقاسی

۰ نظر ۲۲ خرداد ۹۴ ، ۲۱:۵۵
هم قافیه با باران

باز باران است،باران حسین بن علی(ع)
عاشقان جان شما،جان حسین بن علی(ع)
 
خواه بر بالای زین و خواه در میدان مین
جان اگر جان است قربان حسین بن علی(ع)
 
شمرها آغوش وا کردند،اما باک نیست
وعده ی ما دور میدان حسین بن علی(ع)...
 
در همین عصر بلا پیچیده عطر کربلا
عطر باران عطر قرآن حسین بن علی(ع)
 
هر کجای خاک من بوی شهادت می دهد
عشقم ایران است، ایران حسین بن علی(ع)
 
دست بالا کن بگو این بار با صوتی جلی
دست های ما به دامان حسین بن علی(ع)


ناصر حامدی

۰ نظر ۲۱ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۳۳
هم قافیه با باران

دوباره شهر پر از شور و شوق و شیدایی است
دوباره حال همه عاشقان تماشایی است

که فصل پر زدن از انزوای تنهایی است
سفر حکایت یک اتفاق رویایی است

ببند بار سفر را که یار نزدیک است
طلوع صبح شب انتظار نزدیک است

ببین که قفل قفس را شکسته، می آیند
کبوتران حرم دسته دسته می آیند

چو موج از همه سو دلشکسته می آیند
غریب، از نفس افتاده، خسته می آیند

که باز بعد چهل شب، کنار او باشند
شبیه حضرت زینب کنار او باشند

تمام پشت سر جابر ابن عبدلله
چه عاشقانه قدم می زنند در این راه

از اشتیاق حرم راه می شود کوتاه
هر آنکه خواهد از این جام عشق، بسم الله

که این پیاده روی برترین عزاداری است
قسم به نور، که این ابتدای بیداری است
***
دوباره حال من و شعر می شود مبهم
دلی که دست خودم نیست می شود کم کم-

در آرزوی حرم غرق در غم و ماتم
اگر اجازه دهد زائرش شوم، من هم-

«غروب در نفس تنگ جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت»

محمد غفاری

۰ نظر ۰۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۸:۱۶
هم قافیه با باران

دوش قرص مه روی تو به یادم آمد

طلعت روی نکوی تو به یادم آمد

می گذشت از در مسجد نفس آلوده سگی

گذر خویش به کوی تو به یادم آمد

سائلی دامن خود را به رفویی می دوخت

دامن خویش به رفوی تو به یادم آمد

ذکر خیر تو شد و بال ملک گستردند

بوی اشک آمد و بوی تو به یادم آمد

بخت خود دیدم و کارم گره ی محکم خورد

گره های سر موی تو به یادم آمد

بسملی بال و پر خویش به خون می آلود

بین گودال وضوی تو به یادم آمد

می بریدند لب تشنه سر از حیوانی

بر سرم خاک، گلوی تو به یادم آمد

آتشی در دل شب جلوه نمایی می کرد

دختر سوخته موی تو به یادم آمد


محمد سهرابی

۰ نظر ۲۵ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۳۷
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران