دوستت دارد و از دور کنارش هستی
روی دیوار اتاق و سَر ِکارش هستی
آخرین شاعر ِ دیوانه تبارش هستی
دل من ! ساده کنم ! دار و ندارش هستی! .
دوستش داری و از عاقبتش با خبری
دوستش داری و باید که دل از او نبری
دوستش داری و از خیر و شرش میگذری
دل من ! از تو چه پنهان که تو بسیار خری !
دوستت دارد و یک بند تو را میخواهد
دوستت دارد و در بند تو را میخواهد
همه ی زندگی ات چند ؟ تو را میخواهد
دل من ! گند زدی ... گند ... تو را میخواهد
شعر را صرف همین عشق ِ پریشان کردی
همه ی زندگی ات را سپر ِ آن کردی
دوستش داری و پیداست که پنهان کردی
دل من! هرچه غلط بود فراوان کردی ... .
.
دوستت دارد و از این همه دوری غمگین
دوستت دارد و توجیه ندارد در دین
دوستت دارد و دیوانگی ِ محض است این
دل من ! لطف بفرما سر جایت بنشین !
مست از رایحه ی کوچه ی نارنجستان
دوستش داری و مبهوت شدی در باران
دوستش داری و سر گیجه ای و سرگردان
دل من ! آن دل ِ آرام مرا برگردان .
لب تو از لب او شهد و عسل میخواهد
لب او از تو فقط شعر و غزل میخواهد
دوستت دارد و از دور بغل میخواهد
دل من ! این همه خان ، رستم ِ یل میخواهد
دوستش داری و رویای تو جان خواهد داد
همه زندگی ات را به فلان خواهد داد
فکر کردی به تو یک لحظه امان خواهد داد
دل من عشق به تو شست نشان خواهد داد