هم‌قافیه با باران

کسی نبود قرار از دلی جوان ببرد ؟
دو جرعه خنده بیارد به جاش جان ببرد ؟

کسی نبود مرا از هزار فصل شروع
به شاعرانه‌ترین فصل داستان ببرد ؟

به جای این همه رخدادهای پر کش و قوس
به فصل پر کشش آخرالزمان ببرد

دلم گرفته نه از تو، که از تمام زمین
کسی نبود دلم را به آسمان ببرد

خدا بخیر کند سرنوشت دنیا را
اگر که نام تو را باد بر زبان ببرد

درست عین همان قطره اشک لامذهب
نخست ناز کند، بعد خانمان ببرد

سرم فدای خیالات آن که این ایام
به احتمال کمی عاشقی گمان ببرد

خمار روح مرا شیشه شیشه باید شست
مؤدبانه بگو ساقی استکان ببرد

خیال کرده که جز آتش است حاصل او
کسی که جرعه‌ای از عشق در دهان ببرد ؟

آرش شفاعی

۰ نظر ۰۶ فروردين ۹۷ ، ۲۱:۱۸
هم قافیه با باران
با رفتنت بهانه‌ یک داستان شدی
حالا که می‌روی چه قَدَر مهربان شدی

حالا که می‌روی به چه دل خوش کنم عزیز؟
اینجا بمان که با نفسم توامان شدی

"هرگز نبوده قلب من این گونه گرم و سرخ"
زیرا تو در تمامِ صفت‌ها جوان شدی

یادش بخیر سبزی و باغی که داشتیم
با رفتنت بهانه فصلِ خزان شدی

"دستم نمی‌رسد که در آغوش گیرمت"
ای ماه من ستاره‌ هفت آسمان شدی

حالا که می‌روی به خدا می‌سپارمت
حالا که می‌روی به خدا مهربان شدی

جویا معروفی
۰ نظر ۰۶ فروردين ۹۷ ، ۲۰:۱۷
هم قافیه با باران

تو را ندیدن و از دوری‌ات خمار شدن
بد است و بدتر از آن بی‌تو بی‌قرار شدن
 
در آستانهٔ چل‌سالگی غم‌انگیز است
به یک وروجک گهواره‌ای دچار شدن

نگو که مزد نیآموزگاری من بود
اسیر دست تو تلمیذ نابکار شدن

چه خیری از تو به من می‌رسد مصیبت‌جان!
به غیر مضحکهٔ خلق روزگار شدن

جگر به درد تو خون کردم و حلالم باد
به ضرب شست نگاه تو تارومار شدن

گذشت عمر و  نصیبی نبردم از بر و برگ
چه داغ‌ها که به دل ماندم از بهار شدن

در این قبیلهٔ آزاده‌کش خداوندا
چه اشتباه بدی بود سر‌به‌دار شدن

مرا زمانه نکشت و تو می‌کشی اما
خوشا به خاطر تو ساکن مزار شدن

علی‌اکبر یاغی‌تبار

۰ نظر ۰۶ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۱۷
هم قافیه با باران

چقدر حرف که نشنیده اند در ساحل
و گوش ماهی پاشیده اند در ساحل

چقدر همهمه در جان گوش ماهی هاست
چقدر جان دادن دیده اند در ساحل

چه ابرها که از آن دورها برآمده اند
وتا همیشه نباریده اند در ساحل

چقدر بر سر دستان موج گریه شدند
جنازه ها که چه خندیده اند در ساحل

جنازه ها که پر از ماسه های بدبویند
هزار حادثه چرخیده اند در ساحل

جنازه ها که از آوازهای کف زده شان
چقدر ماهی ترسیده اند در ساحل

جنازه ها که به جز دست استخوانی مرگ
به عمر خویش نبوسیده اند در ساحل

مخواب دختر در ماسه های کم طاقت
چه چشم ها که نپوشیده اند در ساحل

کلافه است اگر بندر ؛ از کلاف بدی ست
که دور تا دورش پیچیده اند در ساحل

کلافی از دهن بسته، چشم وامانده
که مردگان سمج چیده اند در ساحل

آرش شفاعی

۰ نظر ۰۵ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۱۷
هم قافیه با باران

روزگار غربت آمد باز دوری باز اشک
تا طلوع صبحدم، دشتی... دوبیتی... ساز ...اشک

باز این شب های تنهایی مهیا می کنم
خلوتی خاموش با این مهربان دمساز :اشک

آه از این بغض نفسگیر آخر آن دیوان کجاست؟
تا که بشکوفد به یمن حافظ شیراز،  اشک

مثل ابری هستم اینک خفته در آغوش باد
مقدمت خوش باد الحق می کنی اعجاز، اشک!

تا سحر بیدار ماندم تا نبینم در خیال
می خرامد از کنار چشم تو با ناز، اشک

خواب های من پریشان! تا که می بینی مرا
می شود در چشم هایت ناگهان آغاز، اشک

آرش شفاعی

۰ نظر ۰۵ فروردين ۹۷ ، ۲۲:۱۷
هم قافیه با باران

دلش شکست ولی برنیامد آوازش
درید دست کسی پرده پرده از سازش

صدای چند گلوله، همین و دیگر هیچ!
شکوه ناب ترین شعر هاست ایجازش

رگان ملتهبش رازدار عاشوراست
ببین که بر در و دیوار فاش شد رازش

اگر پرنده به مفهوم بال پی ببرد
جسارتی نکند بندها به پروازش

وگرکه قفل جسوری به بال او دل بست
کلیدهای بناگاه می کند بازش
***
سرود سربی شلیک ها تمام شدند
و چشم ها همه ماندند محو آغازش

آرش شفاعی

۰ نظر ۰۵ فروردين ۹۷ ، ۲۱:۱۸
هم قافیه با باران

بال زد چرخید چندی در زلال آسمان
رفت تا آن سوتر از اوج محال آسمان

باز احساس سبکباری در او گل کرده بود
بی خیال هرچه پر زد، رفت خال آسمان

گفت : این بال سبک تا کی گره گیر زمین؟
گفت : از این پس این پرناچیز مال آسمان

در زلال محض ناگاه آنچنان اوجی گرفت
که نمی گنجید حتی در خیال آسمان

روشنایی نیز با او رفت اکنون مانده اند
ابرهای خشک بی برکت وبال آسمان

لذتی در دیدن این حجم ابرآلود نیست
گریه باید کرد بعد از او به حال آسمان

آرش شفاعی

۰ نظر ۰۵ فروردين ۹۷ ، ۲۰:۱۸
هم قافیه با باران

آرزو کردی که روزی عاشقت عاقل شود
چارده شب صرف شد دیوانگی کامل شود

ماه می خواهد به رویت گاه تشبیهش کنند
گاه می خواهد به سوی ابرویت مایل شود

کفر می گویم ولی جا داشت با چشمان تو
آیه ی تغییر قبله ناگهان نازل شود

لکه خونی در حصار سینه گاهی می تپید
عشق تو نگذاشت این بیچاره روزی دل شود

قلعه ای از ماسه بود این دل که آبش برد و رفت
سرنوشتش بود پابند لب ساحل شود

از همان اول اسیر موج و گردابم هنوز
کار ما آسان نبود اول سپس مشکل شود

حس من در های و هوی شهر می دانی چه بود؟
کودکی باشی که در بازار دستت ول شود

کاش در آواز های خلوت دلتنگی اش
سهم ناچیزی برای شعر من قائل شود

آرش شفاعی

۰ نظر ۰۵ فروردين ۹۷ ، ۱۹:۱۷
هم قافیه با باران

اگرچه سبزترین باغ این بروبومم
هنوز همنفس باد های مسمومم

چنین که از همه پیشانی ام سیاه تراست
به قول گفتنی انگار زنگی رومم

اگر چه شربت لب های تو نصیب من است
چه روزهاست از آن شهد ناب محرومم

اگر که با تو فراموش خاک، مسرورم 
وگر که بی تو در آغوش ناز، مغمومم

اگر اراده کنی سنگدل تر از کوهم
وگر اشاره کنی نرم خوتر از مومم

من آن ترانه بی معنی هدرشده ام
مگر لبان تو روزی دهند مفهومم

کجاست آینه بینی که فال ما را دید
نگفت دوری از توست قسمت شومم

آرش شفاعی

۰ نظر ۰۵ فروردين ۹۷ ، ۱۸:۱۷
هم قافیه با باران
می‌کشم ؛ اما نه از اندوه و شادی می‌کشم
این نفس را هم – به مرگ خود- زیادی می‌کشم
مشت می‌کوبم بر ین درهای فولاد و سکوت
پنجه بر دیوارهای انفرادی می‌کشم

شعرهای سربلندم حسرتی مفلوک شد
واژه‌هایم بر زمین پاشید، دستم پوک شد
خوانده بودم خوک‌های مزرعه آدم شدند
من ولی آن آدمی‌هستم که روزی خوک شد

دربساطم هرچه گشتم غیرآهی سرد نیست
در مشامم غیر گند مایعاتی زرد نیست
همنشین روزهایم ماده موشی کور بود
چند روزی می‌شود حتی همان نامرد- نیست

باز با تاریکی بی مرگ خلوت کرده ام
لحظه‌هایم را به " هیچ " و " پوچ" قسمت کرده ام
اتفاقات شگفت آور برایم مرده اند
از همین حالا به رنگ مرگ عادت کرده ام

گاه می‌گویم که:هی من! لااقل دادی بکش
روی این دیوار طرح برج آزادی بکش
گاه می‌گویم که چون بدکاره‌های تازه کار
بس که لذت می‌بری از درد فریادی بکش

گاه می‌گویم که می‌دانی سرانجام تو چیست
پس اهمیت ندارد شکل اعدام تو چیست
مطمئن هستم که از خاطر به کلی برده اند
بازجوهای تمام این جهان- نام تو چیست

مطمئن هستم نفس‌های زیادی می‌کشم
مطمئن هستم ولی گه گاه دادی می‌کشم
تا بفهمم پشت این تابوت دنیا زنده است
پنجه بر دیوارهای انفرادی می‌کشم
 
آرش شفاعی
۰ نظر ۰۵ فروردين ۹۷ ، ۱۷:۱۷
هم قافیه با باران

تو از غمنومه سر ریزی، من از خون قناری‌ها
به مسلخ میکشن پاتو به جرم سر به داری‌ها

به آواز ِ قناری‌های مسلخ دیده مومن باش
زمین از غیر ممکن‌ها پُره اما تو ممکن باش

من و تو آبروی مونده ی باغیم و بار آور
من و تو باغ ِ آفت دیده ایم اما بهار آور

چنان از نا امیدی‌های هم امّید می‌سازیم
که از یک شمع ِ باور مرده صد خورشید می‌سازیم

اگرچه خسته ای از حمل ِ این بُغضای طولانی
حریم امن ِ موندن باش ای "یار دبستانی"

اگرچه بغض ِ ابرای سمج سخت و نفس گیره
بیا اشکاتو نذر  شونه ی من کن، نگو دیره...

علی اکبر یاغی تبار

۰ نظر ۰۵ فروردين ۹۷ ، ۱۲:۱۷
هم قافیه با باران

عشق آمد، چند روزی نیز دست و پا زدم
پیش بینی‌ها تحقّق یافت ؛ آخر جا زدم

پیش بینی‌ها تحقق یافت روحم بغض کرد
گریه‌ها را پهن کردم، خنده‌ها را تا زدم

فکر می‌کردم که پایان زمستان بشکفم
چند روزی مانده فروردین شود، سرما زدم

گوشه‌ای افتاده بودم عشق دستم را گرفت
دست بر زانو نهادم، آستین بالا زدم

گاه با سعدی به افسون غزل عاشق شدم
گاه حرف از عشق با افسانۀ نیما زدم

گفته بودند از مسیر بیستون رد می شوی
عشق کاری کرد خود را کوهکن هم جا زدم

مثل قیس عامری مجنون نبودم هیچ وقت
گل خریدم بعد زنگ خانه‌ی لیلا زدم

سهمم اوج آخر اسطوره‌ی آرش نبود
دل به موج سهمگین قصّه‌ی سارا زدم

جای خوشحالی است خود را در همین پایان شعر
در دلت جا کرده‌ام، یک عمر اگر در جا زدم

آرش شفاعی

۰ نظر ۰۵ فروردين ۹۷ ، ۱۱:۱۷
هم قافیه با باران

کجاست جنگلِ انبوهِ سروهای جوانت ؟!
وطن بگو که چه‌ها رفته بر تو وقتِ خزانت

وطن بگو که چه دیدی به شام حادثه باران
که تیرهای قضا خورده بر میانِ کمانت

به هر زمانه بلایی، به هر کرانه عزایی
چه آرزوی محالی‌ست شادی و هیجانت

تبر که خصمِ درخت است، از تبارِ درخت است
چه ننگ و داغِ بزرگی‌ست جهلِ بی خبرانت

به رغمِ غصه و اندوهِ بی کرانه، وطن جان !
به سازِ خاطره بنواز و شوقِ "جامه درانَ‌"ت

گلی به نامِ بلندت دوباره می‌دمد از نو
قسم به بامِ دماوند و شوکتِ سبلانت

جویا معروفی

۰ نظر ۰۵ فروردين ۹۷ ، ۱۰:۱۶
هم قافیه با باران

کشیده می‌شوم و می‌روم به جذبه‌ی دوست
که اصل رود به سودای وصل، دریاجوست

فضای سینه برآکندم از هوای سحر
که هر چه سوی من از دوست می‌رسد، نیکوست

کدام تا بنمایند روی ماهش را
مدام آینه و آب را، بگو و مگوست

به هر طرف که کنم رو، جز او نمی‌بینم
جهانش آینه گردان جلوه، از همه روست

چه جای شکوه که یارای شکر نیز نماند
مرا که بغض عزیزش گرفته راه گلوست

شبی اثیر وی از خواب من گذشت و مرا
هوای بستر و بالین، هنوز وسوسه بوست

نماز عشق که بی‌قبله می‌گزارندش
دو رکعت است و ز خونش به جای آب وضوست

عجب چه می‌کنی از عشق دوست در دل من؟
که گاه ناب‌ترین باده در شکسته سبوست.

حسین منزوی

۱ نظر ۰۵ فروردين ۹۷ ، ۰۹:۱۶
هم قافیه با باران

حتما نباید زخم از تیغ و تبر باشد
گاهی دلیلش می تواند میخ در باشد

پرپر شدن رویای یک گل می شود بی شک
در طالعش وقتی (شکستن از کمر) باشد

شر گاه خود دنبال آدم می کند آری
حتمن نباید آدمی دنبال شر باشد

می ریزی و عاشق که باشی مست خواهی شد
گیرم شراب از خمره یا خون از جگر باشد

هروقت دوری بیشتر قدر تو را دارند
چون ماه اگر یک چند شب دور از نظر باشد

شاید خسوف ماه مان در طول چندین قرن
مخفی شدن از روی احساس خطر باشد

شاید ...چه می دانم...خدا اینطور می خواهد
شاید بشر از چیزهایی بی خبر باشد

جواد منفرد

۰ نظر ۰۵ فروردين ۹۷ ، ۰۷:۴۰
هم قافیه با باران

بر دل غم فراقت آسان چگونه باشد
دل را قیامت آمد شادان چگونه باشد

تو کامران حسنی از خود قیاس میکن
آن کو اسیر هجر است آسان چگونه باشد

پیغام داده بودی گفتی که چونی از غم
آن کز تو دور ماند می‌دان چگونه باشد

هر لحظه چون گوزنان هوئی برآرم از جان
سگ‌جانم ارنه چندین هجران چگونه باشد

نالنده‌ی فراقم وز من طبیب عاجز
درمانده‌ی اجل را درمان چگونه باشد

خواهم که راز عشقت پنهان کنم ز یاران
صحرای آب و آتش پنهان چگونه باشد

پیش پیام و نامه‌ات بر خاک باز غلطم
در خون و خاک صیدی غلطان چگونه باشد

نامه به موی بندی وز اشک مهر سازی
در مهر تر نگوئی عنوان چگونه باشد

بر موی بند نامه‌ات طوفات گریست چشمم
چندین به گرد موئی طوفان چگونه باشد

خاقانی است و آهی صد جا شکسته دربر
یارب که من چنینم جانان چگونه باشد

خاقانی

۰ نظر ۰۵ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۳۰
هم قافیه با باران
کدام کس به تو ماند که گویمت که چنویی
ز هر که در نظر آید گذشته ای به نکویی

لطیف جوهر و جانی غریب قامت و شکلی
نظیف جامه و جسمی بدیع صورت و خویی

هزار دیده چو پروانه بر جمال تو عاشق
غلام مجلس آنم که شمع مجلس اویی

ندیدم آبی و خاکی بدین لطافت و پاکی
تو آب چشمه حیوان و خاک غالیه بویی

تو را که درد نباشد ز درد ما چه تفاوت
تو حال تشنه ندانی که بر کناره جویی

صبای روضه رضوان ندانمت که چه بادی
نسیم وعده جانان ندانمت که چه بویی

اگر من از دل یک تو برآورم دم عشقی
عجب مدار که آتش درافتدم به دوتویی

به کس مگوی که پایم به سنگ عشق برآمد
که عیب گیرد و گوید چرا به فرق نپویی

دلی دو دست نگیرد دو مهر دل نپذیرد
اگر موافق اویی به ترک خویش بگویی

کنونم آب حیاتی به حلق تشنه فروکن
نه آنگهی که بمیرم به آب دیده بشویی

به اختیار تو ‌سعدی چه التماس برآید
گر او مراد نبخشد تو کیستی که بجویی

سعدی
۰ نظر ۰۴ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۳۱
هم قافیه با باران

این عشق چه عشق است ؟ ندانیم که چون است
عقل است و جنون است و نه عقل و نه جنون است

فرزانه چه دریابد و دیوانه چه داند
از مستی این باده که هر روز فزون است

... ماهی است نهان بر سر این بحر پریشان
کاین موج سراسیمه بلندست و نگون است

حالی و خیالی است که بر عقل نهد بند
این طرفه چه آهوست کزو شیر زبون است

آن تیغ کجا بود که ناگه رگ جان زد
پنهان نتوان داشت که اینجا همه خون است

با مطلع ابروی تو هوش از سر من رفت
پیداست که بیت الغزل چشم تو چون است

با زلف تو کارم به کجا می کشد آخر
حالی که ز دستم سر این رشته برون است

سایه ! سخن از نازکی و خوش بدنی نیست
او خود همه جان است که در جامه درون است

برخیز به شیدایی و در زلف وی آویز
آن بخت که می خواستی از وقت کنون است

با خلعت خاکی طلبی طلعت خورشید
رخساره برافروز که او آینه گون است

ابتهاج

۰ نظر ۰۴ فروردين ۹۷ ، ۲۲:۳۱
هم قافیه با باران

باید کمک کنی کمرم را شکسته اند
بالم نمی دهند ، پرم را شکسته اند

نه راه پیش مانده برایم نه راه پس
پلهای امن پشت سرم را شکسته اند

هم ریشه های پیر مرا خشک کرده اند
هم شاخه های تازه ترم را شکسته اند

حتی مرا نشان خودم هم نمی دهند
آیینه های دور و برم را شکسته اند

گلهای قاصدک خبرم را نمی برند
پای همیشه ی سفرم را شکسته اند

حالا تو نیستی و دهان های هرزه گو
با سنگ حرف مفت ، سرم را شکسته اند

مهدى فرجى

۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۷ ، ۲۱:۲۱
هم قافیه با باران

با این در و آن در زدن بایست سر کرد
عشق است آن چیزی که مارا در به در کرد

شاعر شدن از عشق تو سهل است ،هرکس
شاعر نشد از شدت عشقت ،هنر کرد

تا چشمه با تو تشنه رفتن،بازگشتن
تنها و تنها حسرتم را بیشتر کرد

افتادم از پا بی تو چون جسمی که روحش
یکدفعه از همراهی اش صرف نظر کرد

بغضم شکست و شاه اشکان لشکرش را
پشت حصار پلک هایم مستقر کرد

بعد از تو ترکم کرد،حتی سایه ی من
از در کنارم بودن احساس خطر کرد

از پشت خنجر خورد آن کس که برایت
عمری جلوی هرکسی سینه سپر کرد

جواد منفرد

۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۷ ، ۲۰:۲۰
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران