هرچند سهم شادی ام از این جهان کم است
آنچه مرا به شعر گره میزند، غم است
دلشورهها همیشه به من راست گفته اند
دلشورهام همیشه برای تو مبهم است!
من باختم غرور خودم را در این میان
یک شاه ِبیسپاه شکستش مسلّم است
باید که جای زخم تو با زخم گم شود
هر درد تازهای برسد ، مثل مرهم است
با چتر میروم که نسوزم از آتشش
باران که نیست! بارش داغی دمادم است
سرکش شدم، بهانه گرفتم، ندیدیام
یکبار هم نشد که بپرسی چه مرگم است!
یک بار هم نشد که بفهمی غزال تو
با یک نگاه سرد پلنگانه ات رم است
عاشق شدیم و نظم جهان را به هم زدیم
دنیا هنوزهم که هنوز است درهم است
رویا باقری