فاشم نکن تا از دلت،هر گز نیفتم بر زبان
از چشم شیطانم بخوان انگیزه های کفر را
با من سفر کن از زمین تا مرز های لا مکان
باخشم و طعم بوسه ات، شخمم بزن،بذرم بپاش
در جنگلم سیب و علف شاید بروید توأمان
بیش از مجاز آموختم ،سرمشق های رنج را
دیگر رسیده کارد بر فرسودگی استخوان
از تشنگی افتاده ام، باران به خاکم نذر کن
جاری نگهدار آب را ، یک عمر همراهم بمان
آغاز هر فصلم تویی، هر سال تا سر می رسی
در باغچه می کارمت ،با دستهای نا توان
تا بی نهایت عشق از سلول هایم می چکد
ردی از عطرم تا ابد،باید بماند در جهان
صنم نافع