نام تو بر لبم افتاد عجب غوغا شد
گونه ها ساحل و چشمان ترم دریا شد
به بغل آمده زانو و به نفرین غمت
سر سودا زده برقبله ی زانو تا شد
سینه ابری شد از آه گلوگیر فراق
آتشی سرزد و هنگامه ی غم بر پا شد
به شماره نفس افتاد و به لرزیدن دست
راز دلدادگیم بار دگر افشا شد
راه پیمود خودش را به هوا خواهی تو
آنقدر رفت که در حادثه نا پیدا شد
هم فلک آمده با دامنی از سنگ بلا
بر رُخ شیشه ی احساس تَرک پیدا شد
تازه گشته ست مرا داغ تو و پیش نظر
پرده ی رفتن تو بار دگر اجرا شد
ساده می آید و سخت است تب عشق دریغ
همچو روزیست که یکباره شب یلدا شد
مرتضی برخورداری